به گزارش خبرنگار جهاد و مقاومت مشرق، امروزه اگر کسي داراي سابقه مبارزاتي و جهادي باشد؛ سر به لاک خود برده و سکوت اختيار مي کند ، چرا که در اين روزگار مبارزه و جهاد با تروريسم همسان معرفي مي شود؛ در چنين ايامي مردي سر برميآورد که شاهدي است بر مقاطعي از سال هاي مبارزه ملت فلسطين با اشغالگران سررزمينش. روي سخن ما با «محمد داود عوده» معروف به "ابو داود" است . او در اين گفتگو بخشي از تاريخ مبارزات فلسطيني که به دست اين مرد يا به همراه ديگر همرزمانش رقم خورد را براي ما روايت مي کند.
«محمد داود عوده» (ابو داود) در 19 مي 1937 در قدس ديده به جهان گشود. «ابو داود» فرماندهي لشکري از فداييان فلسطيني مقيم اردن را برعهده داشت که 14 هزار نظامي را دربرميگرفت. در حوادث سپتامبر سال 1970در اردن که به «سپتامبر سياه» شهرت يافت و در مشارکت داشت. در برنامهريزي و طراحي عمليات عليه صهيونيست هاي شرکت کننده در المپيک مونيخ 1972 نيز از عوامل اصلي بود.
در سال 1973 فرمانده گروهي از فدائيان فلسطيني بود که هدف آنها انجام عملياتي در پايتخت اردن جهت اشغال مجلس اردن و سفارت امريکا در اين کشور نيز حاضر بود. هدف از اين عمليات وادار کردن دولت ضدفلسطيني اردن به آزادي زندانيان فلسطيني در بند اين کشور بود که البته عمليات کشف شد و «ابو داود» و همرزمانش بازداشت ، محاکمه و به اعدام محکوم شدند، اما پس از مدتي رژيم اردن از بيم عمليات مجدد فداييان فلسطيني در حکم صادره تخفيف داده و چند ماه بعد آزاد گرديد.
« ابو داود» پس از آزادي ، راهي بيروت شد تا در آنجا فرماندهي نظامي محور بيروت غربي را بر عهده بگيرد. در اين دوره، او در جنگ هاي داخلي لبنان شرکت نمود.
پذيرش آتشبس در برابر رژيم صهيونيستي توسط "ياسر عرفات" رئيس وقت سازمان آزاديبخش فلسطين در سال 1978 موجب بروز اختلاف وي با عرفات شد.
به سال 1981 در ورشو پايخت لهستان طي يک ترور نافرجام مورد اصابت هفت گلوله قرار گرفت اما با اين وجود در راهروي هتل به دنبال ضارب خود دويد. اين صحنه آنقدر غير عادي مينمود که بسياري از حاضران در هتل تصور کردند که شاهد تهيه يک سکانس اکشن سينمايي هستند. پس از آن «ابو داود» دو ساعت در حال خونريزي بود تا آمبولانس از راه رسيد.
به دنبال رانده شدن فلسطينيان از بيروت در سال 1982 ، او نيز درد و محنت آوارگي مجدد را لمس کرد. به دنبال اختلافات درون سازماني «جنبش فتح» که در سال 1983 ميان "سرهنگ ابو موسي" و «ياسر عرفات» بروز نمود و موجب اخراج «عرفات» از طرابلس در سال 1984 شد ، «ابوداوود» اصلي ترين ميانجي براي رفع اختلافات بود.
او از دوستان « ايليچ راميرز سانچز» معروف به «کارلوس» جنگ سالار معروف آمريکاي لاتيني است و اخيرا همين شخص در نامهاي از« ابو داود» خواست به دنبال همسرش بگردد.
«محمد داود عوده» در مراحل ابتدايي انشعاب «ابونضال» از «جنبش فتح» جزو همراهان و ياران او بود اما طولي نکشيد که بر اثر عملکرد جنون آميز«ابونضال» به دشمن سرسخت او تبديل شد کار به جايي رسيدکه در پشت پرده ترور او در ورشو ، دستان« ابو نضال» ديده شد.
از ابتداي شکل گيري «جنبش فتح» يکي از دوستان صميمي «صلاح الخلف»(ابو اياد) فرمانده اطلاعات «سازمان آزادي بخش قلسطين» (ساف) به شمار مي رفت و اين دوستي تا زمان قتل«صلاح الخلف» تداوم داشت.
در اين گفتگو به مرور زندگي پر هيجان مردي مي پردازيم که گرچه غرب و رژيم صهيونيستي او را يک تروريست ميخوانند، اما وي هيچ گاه از تاريخ مبارزاتي طولانياش ابراز شرمندگي نکرد، بلکه همواره آن را مايه مباهات خود مي دانست. محمد داود عوده ،عضو «مجلس ملي فلسطيني»، عضو «شوراي انقلابي جنبش فتح» و رئيس هيئت نظارت« جنبش فتح» ، سرانجام در روز شنبه 12 تير ماه 1389 در حالي که 73 سال داشت در اثر نارسايي کليه درگذشت.
تولد و زادگاه
*مجري: بيشک معروفترين عملياتي که به شما منتسب شده «عمليات مونيخ» است که مطمئنم از ياد و خاطر هيچ کس ، در هيچ کجاي جهان محو نميشود و در هردوره برگزاري المپيک حتما نگاهي به مونيخ 1972 و وقايع آن انداخته ميشود.ميخواهم با شما از قدس شروع کنم، از سال 1937 هنگامي که در آنجا به دنيا آمديد و بزرگ شديد، در چه محيطي رشد کرديد و بزرگ شديد؟
*محمد داود عوده: در واقع من در يکي از شهرکهاي مهم قدس به دنيا آمدم که در آن زمان بک روستا بشمار ميآمد، نامش سلوان است. در محله اي به نام کوي "اليمن". اين نام از اين جهت بر اين منطقه گذاشته شده بود که در آن يهوديان مهاجر يمني زندگي ميکردند. آنها اواخر قرن نوزده به فلسطين مهاجرت کرده بودند و در دوره کودکي به ياد دارم تا پيش از اعتصاب فلسطينيها که 6 ماه طول کشيد و طولانيترين اعتصاب جهان بشمار ميآيد، ما در کمال آرامش و صلح و صفا با هم زندگي ميکرديم. حتي به ياد دارم هرگاه براي مادرم کاري پيش ميآمد، مرا نزد همسايه مان که يهودي بود ميگذاشت، وي به من شير ميداد و از من مراقبت و نگهداري ميکرد. همه چيز عادي بود. اين يهوديان به زبان عربي حرف مي زدند و عادات و آداب و رسومشان هم مثل ما عربي بود. نه ما با آنها احساس بيگانگي ميکرديم ونه آنها با ما.. آنها زماني با ما بيگانه شدند که صهيونيسم طرح خود جهت مهاجرت دادن ايشان از سلوان و انتقالشان به مناطق ساحلي را پايهريزي کرد و سپس به اجرا گذاشت. از آن وقت صهيونيستها افراد مسلحي را اجير کردند تا با شليکهاي شبانه به سوي آنها رعب و وحشت را در دلشان بياندازند و همين امر موجب گشت تا سرانجام آنها مجبور به مهاجرت شوند.
*مجري: يعني به نظر شما جنبش صهيونيسم تلاش داشت با استفاده از سلاح و ايجاد رعب و وحشت ،، يهودياني که حاضر به مهاجرت نبودند را وادار به نقل مکان کند؟
*محمد داود عوده: بله! صهيونيستها به اين يهوديان اجازه نميدادند، به زندگي مسالمت آميز خود در کنار همسايگان عربشان ادامه دهند. جنبش ميخواست آنها را در گتوي يهودي محصور کند. به همين دليل بايد آنها را به مهاجرت واميداشت اين گونه شد که يهوديان يمن از کوي ما مهاجرت کردند. به ياد ميآورم پس از آن فقط يک بار به ديدن آنها رفتم، با پدرم بودم، چون پدرم مي خواست خانه جنب منزلمان را از يکي همسايگان يهوديمان بخرد.آن موقع سال 1944 بود و من تقريبا 7 ساله بودم، با پدرم به اطراف تلآيو رفتيم و پدرم پول را به آنها داد، آنها هم سند مالکيت خانه را در يکي از دفاتر آژانس يهود به نام پدرم کردند تا ثابت شوداو رسما مالک خانه است. از آن زمان ديگر خبري از آن همسايگان خوب نداريم و از آن اختلاطهاي و گفتگوهاي شيرين ديگر خبري نيست، اگر آنها همان طور به زندگي ساده يمني خود ادامه ميدادند، ما با آنها در فلسطين بدون مشکل زندگي ميکرديم و آن فجايع اتفاق نميافتادند، اما صهيونيسم نگذاشت.
آغاز جنگ 1948 و شکل گيري ايده مقاومت نزد ابو داود
*مجري: آيا از حوادث سال 48 چيزي به ياد داريد، چون ظاهرا در آن زمان پسر بچه 12 سالهاي بوديد؟
*محمد داود عوده: در واقع طي حوادث سال 48 من تقريبا 11 ساله بودم. به ياد ميآورم که شوق بدست گرفتن سلاح سراسر وجود پدرم را فراگرفته بود، چون در زمان قيموميت انگليس بر فلسطين، فلسطينيها اجازه حمل يا داشتن سلاح را نداشتند با اين که يهود از اين حق برخوردار و گرداني در ارتش انگليس تشکيل داده بودند که در کنار سربازان انگليسي ميجنگيد و تجربههاي لازم را کسب ميکرد، درحالي که اين امر براي اعراب ممنوع شده بود و اعراب فقط ميتوانستند، به تفنگهاي خالي و بدون فشنگ تکيه کنند. به همين دليل وقتي حوادث 48 بوقوع پيوست، ميل به دست گرفتن سلاح و دفاع از کشور به شور و شوقي همهگير تبديل شد. همين امر باعث شد قيمت سلاح يکباره گران شود و پدرم براي اين که سلاحي براي خود بخرد، مجبور شد يگ گاو بفروشد .. آخرين گاوش بود که آن را فروخت تا با پول آن تفنگ بخرد. اين تفنگ قديمي بود، به دوره عثماني بازميگشت، بنابراين مجبور بود هميشه به آن برسد تا آماده استفاده باشد. من به همراه پسر عموهايم روزها اين تفنگها را براي پدرانمان حمل ميکرديم و کشيک ميايستاديم، نميجنگيديم فقط کشيک ميداديم تا ببينيم مبادا آنها (صهيونيستها) پيشرويي انجام داده يا درصدد پيشرويي به منطقه باشند. بالطبع شبها پدرم و همشهريهايم و پسر عموهايم مسئوليت دفاع از منطقه که بعدها منطقه "داود پيامبر" و "کوه المکبر" نامگذاري شد را برعهده داشتند.
*مجري: آيا در آن زمان معناي امپرياليسم و صهيونيسم را ميفهميدي؟
محمد داود عوده: نه .. نه ، فقط احساس ميکردم غريبهاي ميآيد تا خانهام را بگيرد و آن را غارت کند، اين احساسي آشکار و عيان بود و با وقوع کشتار ديرياسن اين احساس در من بيش از بيش قوت گرفت. چون ساکنان دير ياسين به سلوان کوچ کردند و در منطقه "المبرکه" ساکن شدند. من و ديگر هم سن و سالانم که در آن زمان کودکاني بيش نبوديم، راهي شديم تا براي آنها آب و غذا و پوشاک و رختخواب ببريم و آنها در آنجا بود که براي ما شرح دادند، چه بر سرشان و دير ياسين آمده است. از آن زمان بود که اين احساس در تمام وجودم شکل گرفت که خطر بزرگ و يرانگر است و فقط بايد با قدرت سلاح با آن مقابله نمود، فقط سلاح.. در حقيقت پس از حادثه ديرياسين بود که دريافتم، اين دشمن يک دشمن عادي و معمولي نيست، بلکه دشمني بيرحم است که براي استيلا بر سرزمين فلسطين از قتل و کشتار و آواره کردن تمام فلسطينيها واهمه ندارد. به همين دليل من از اين فاجعهها واهمه بسيار داشتم و به عنوان يک کودک و نه يک رزمنده از هيچ کاري فروگذاري نميکردم.
*مجري: پس از شکست در جنگ و ناکامي اعراب، اوضاع شما و خانوادهات چطور بود؟
*محمد داود عوده: پيش از پرداختن به شکست دوست دارم به اين نکته اشاره کنم که من به عينه ديدم و بعدها خواندم که صهيونيستها در قدس غربي چگونه در تنگنا و فشار سختي قرار داشتند .. جوانان مصري با تمام وجود و با قدرت از ديوارهاي قدس دفاع مي کردند و بيشک ارتش اردن هم در اين نبرد نقش بسيار بزرگي ايفا نمود. توپخانه ارتش اردن سهم بسزايي در تنگ کردن حلقه محاصره بر اسرائيليها در قدس داشت. صهيونيستها از "عبد الله التل" خواستند تسليم شود. او از فرماندههانش در اين باره سوال کرد و آنها به وي ابلاغ کردند که 24 ساعت منتظر بماند، در همين 24 ساعت که بسياري از اعراب نميدانند طي آن چه گذشت، آتش بس بر اعراب تحميل شد.. آتش بس اجباري.
طي اين آتش بس که به خاطر دارم 18 روز طول کشيد، يک ژنرال يهودي الاصل آمريکايي که طي جنگ جهاني دوم در برمه خدمت ميکرد، توانست فرماندههان صهيونيست را قانع کند راهي شبيه آنچه که وي طي جنگ در برمه احداث کرده بود، احداث کنند و به اين ترتيب راهي صعب العبور از کوههاي دشت فلسطيني تا قدس احداث شد. اين راه اين امکان را به صهيونيستها داد تا با استفاده از فرصت ذخيره سلاح و مواد مورد نياز و حتي نيروهاي کمکي را انتقال دهند و همين امر موجب گشت تا آنها در وضعيت بهتري از ما قرار بگيرند و صلح را نپذيرند.
ادامه دارد...