چفیهاش را برای کوچکترین خواهر به ارث گذاشت
او از چفیه یادگار برادر چنین روایت میکند: روزی که داشت برای آخرین بار به جبهه میرفت، یکی از دوستانش بهنام «عباس بیات» شهید شده بود و آمد خانه به مادرم گفت: "شما بروید تشییع عباس و من باید بروم منطقه". یک چفیه دور گردنش بود. خواهر کوچکم خیلی کوچک بود طوری که تصویر ذهنی از مجتبی به ذهن ندارد، چفیه را داد به من و گفت: "این را نگه دار و مهناز که بزرگ شد به او بده". من هم همین کار را کردم، تا امروز آن را مرتب و تمیز و تاشده نگه داشتم تا تحویلش دهم.
خاطرات کودکانه بسیاری در ذهن این خواهر نقش بسته است، خاطراتی که در عین سادگی برای او مفهوم بهترین برادر را میسازند. خواهر شهید صادقیپور به آنها اشاراتی میکند و میگوید: فکر میکنم سال 59 بعد از آغاز جنگ از دبیرستان وارد ارتش شد و از همان موقع هم در اهواز وارد جبهه شد. آخرین بار اما اسفند ماه بود که رفت و پنجم عید سال 61 هم خبر شهادتش آمد، یعنی تقریباً 20 الی 25 روز بود که از آخرین اعزامشان میگذشت که خبر شهادتش را به ما دادند. یک شب با دوستانش دور هم نشستند و خیلی صحبت کردند، تا آنجا که من یادم هست با دوستانش ولی و بهمن میگفتند و میخندیدند. آن روز با دوستانش از مدرسه و معلمانشان خیلی گفتند، بازی هم میکردند. مجتبی یک تخممرغ را آورد، گفت: «بهمن، من این تخممرغ را زیر لباس ولی میگذارم، تو تنه بزن و آن را بشکن.» من بچه بودم سریعاً رفتم و به ولی گفتم: «داداش من میخواهد تخممرغ توی لباست بشکند».
خانواده شهدا بهخصوص خانواده شهدای گمنام با درد مشترکی که دارند سعی میکنند برای دل یکدیگر مرهم باشند. صادقیپور با اشاره به رفت و آمدش با خانواده شهدا میگوید: ما خیلی با خانواده شهدا در ارتباط هستیم. یک خیابان بالاتر از ما منطقهای است که فقط خانواده شهدا مینشینند و ما با آنها خیلی در ارتباطیم. تقریباً یک سال پیش بود که یکی از دوستانمان که فرزند شهیدش پیدا شده بود، به ما گفت: «من کربلا هم که بودم، دعا کردم شهید شما پیدا شود. من واقعاً الآن از اینهمه انتظار راحت شدهام و دعا کردم که شهید شما بیاید تا از چشمانتظاری در بیایید».
پدرم طاقت نداشت اسم مجتبی را روی بچهها بگذاریم
سکینه هم مانند دیگر اعضای خانواده وقتی از اشتیاق و بیتابی پدر مرحومش در یافتن خبری از برادر شهید میگوید، به خاطرات مختلفی اشاره میکند. او احوالات پدر و مادر را در سالهای انتظار چنین توصیف میکند: مادرم در این سالها خیلی صبور بوده حتی آن موقع هم که خبر شهادت برادرم را شنید خیلی با صبر و استقامت با این مسأله برخورد کرد. پدرم ولی همیشه در خفا گریه میکرد. عید که میشد، میرفت در اتاق را میبست که بچهها او را نبینند، عکس برادرم را میبوسید و با او درددل میکرد. حتی راضی نبود اسم او را روی بچهای بگذاریم و در خانه او را صدا کنیم. طاقت شنیدنش را نداشت. این اجازه را به ما نمیداد و میگفت: «من منتظرم تا مجتبای خودم بیاید و او را با این اسم صدا بزنم».
خانواده شهدای گمنام بدانند بهترین عضو خانوادهشان را به بهترین راه دادند
خواهر شهید تازه شناسایی شده مدفون در بوستان نارنج تهران، سرگرد شهید مجتبی صادقیپور در پایان خطاب به خانواده شهدای گمنام میگوید: خانواده شهدای گمنام هم توکلشان به خدا باشد و این را بدانند که بهترین عضو خانوادهشان را به بهترین راه دادند، باید خدا را شاکر باشند که آنها را در بهترین راه امتحان و انتخاب کرد.
شهید مجتبی صادقیپور متولد 1339 در سال 1359 به استخدام نیروی زمینی ارتش درآمد. او بهعنوان توپچی تانک به گردان 261 تیپ 3 لشگر 92 زرهی اهواز اعزام شد و با شروع عملیات فتحالمبین در این عملیات حضور پیدا کرد و در حین مأموریت در پنجم فروردین سال 1361 بههنگام عبور از پل کرخه، تانک آنها به داخل رودخانه کرخه سقوط کرده و به درجه رفیع شهادت میرسد. پیکر او بعد از گذشت 33 سال توسط کمیته مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح طی عملیات تفحص شهدا کشف شد اما از آنجا که هویت او شناسایی نشد بهعنوان شهید گمنام در 25 اردیبهشت سال 93 همزمان با سالروز وفات حضرت زینب در بوستان نارنج واقع در منطقه 14 تهران بهعنوان شهید گمنام به خاک سپرده شد. حالا بعد از گذشت یک سال از تدفین این سرگرد شهید ارتش جمهوری اسلامی ایران، هویت پیکر او توسط آزمایش DNA شناسایی شد.