به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، آنان که با حضرت حق اهل
معامله باشند، میدانند که یک عاشق هر آنچه داشته باشد برای او در طبق
اخلاص میگذارد و جانش را فدای حضرت دوست مینماید:
چند ساعتی مانده به عملیات «والفجر۴»، هوا به شدت سرد، ابرهای سیاه، نم نم
بارون، هوای دل بچه ها را غمگین و لطیف کرده و هر کسی در فکر کاری است.
یکی اسلحه اش را روغن کاری می کنه، یکی نماز می خوانه. ذکر است و زمزمه و
یک جور میقات. همه گرد هم می چرخند تا از همدیگر حلالیت بطلبند.
هر کسی به توانش و به قدر معرفتش. ازهر کسی حالی می پرسم و رد می شوم. یکی
گریه می کنه و من گیر می افتم و می پرسم: چرا این قدر گریه می کنی؟
می گوید: گریه می کنم تا خدا من رو باور کنه، آخه امروز روز متفاوتیه و من
حس قشنگی دارم. آن طرف تر یکی دیگر از رزمنده ها داره بند حمایلش رو محکم
می کنه.
می گویم پسرجون، میدونی که هنوز کلی مونده تا شب بشه، تا برسیم به عملیات!
آخه برای چی این کارو می کنی؟ اذیت می شدی، باید الان استراحت کنی، تا وقت
حمله جون داشته باشی.
می خنده و می گه: می خوام تمرین کنم، برای همیشه ارادهام مستحکم باشه، بهش
فکر می کنم. فکرهام که تمامی نداره، دوباره حرف می زنیم، داریم بر سر این
که چگونه آدم ها اراده خودشون را وقت مقتضی از دست میدهند بحث می کنیم که
صدائی توجه ام را جلب می کند
سید میرحسین شبستانی، بچه گنبد کاووس از لشکر ۲۵ کربلا داره در بدر دنبال
سربند یا زهرا(س) میگرده، میاد پیش ما دو نفر و من بهش گوش زد می کنم که
همه سربندها برای ما مقدس هستند.
سید میرحسین میگوید: درست می گویی، آفرین، اما بدان که هر کسی به فراخور
حال و دلش. ما سادات، عاشق مادرمان حضرت فاطمه الزهرا(س) هستیم. من دیشب
خواب عجیبی دیدم، آقا امام زمان (عج) باشال سبز رنگی به گردن، سربند یا
زهرا(س) را بسته به پیشانی ام و بهم گفت: سلام من را به همرزمانت برسان،
بگو قدر خودشان را بدانند.
من حالی غریب پیدا می کنم و اشک نم نم می چکد. بعد از هم جدا می شویم. طولی
نمی کشد که وقت رفتن می رسد. توی کانال نشسته ایم، زمزمه بچه ها بلند است و
باران نرم نرم می بارد. سید میرحسین، سربندی از یا فاطمه زهرا(س) به
پیشانی بسته و جلوی ستون به سمت منطقه موعود عملیاتی پیش می رویم. ساعاتی
بعد، رمز عملیات خوانده می شود و دیگر همه از هم جدا می شویم. جنگ سنگین می
شود...
سید میرحسین شبستانی «متولد ۱۳۴۸» در عملیات کربلای ۴ در منطقه عملیاتی
جنوب جزیره ام الرصاص،بر اثر ترکش خمپاره به پیشانی، به فیض شهادت می رسد.
- و من مانده ام و با خود فکر می کنم، وقتی چیزی را از دست می دهی همیشه و
همه جا همراهت خواهد بود و به تو می گوید: من همیشه همراهتم تا حالت رو
خراب کنم. من همیشه خرابم. خراب شهادت.