در پی مصاحبه مذکور، سجادی از سوی برخی اصلاحطلبان خارج از دایره اصلاحطلبی تعریف و غیراصلاحطلب خواند شد! برای برخیها نیز مواضع تندی فردی که خود را اصلاحطلب میداند، به جریانی که عنوان اصلاحات را یدک میکشد، جای تعجب داشت و شاید قابل باور نبود. در همین راستا داریوش سجادی به توصیفی مشروح از اعتقادات و اندیشههای سیاسی خود، اصلاحات واقعی و اصلاحات موجود پرداخت.
متن کامل این مصاحبه به شرح ذیل است:
*** به چنین اصلاحاتی کافرم
در خلاصهترین شکل ممکن داریوش سجادی کیست؟ یعنی از حیث سیاسی کجای جدول مختصات جناحبندیهای سیاسی ایران قرار دارد؟ این را از آن جهت میپرسم که شما خود را اصلاحطلب اطلاق میکنید اما در عموم اظهارات یا مقالات خود با اصلاحطلبان مرزبندی و مواضع تند و منتقدانهای دارید.
بله؛ کاملاً با شما موافقم و بنده در عموم اظهارات و مقالاتم، بعضاً انتقادات تندی به اصلاحطلبان و اصلاحات موجود داشته و دارم و اصلاً بگذارید خیالتان را در همین ابتدا راحت کنم که داریوش سجادی در عین اعترافش به بیوزنی یا کموزنی در قافله سرآمدان جنبش موجود و موسوم به اصلاحطلبی و در عین حالی که خود را اصلاحطلب میداند اما و هم زمان به چنین اصلاحات و اصلاحطلبان موجود در صحنهای تا بُن دندان کافر است!
اما همانطور که بارها هم گفتهام، کماکان خود را ذیل جنبش اصلاحطلبی معنا میکنم که از خرداد 76 و از منتهی الیه «چپ خط امامی» و با دغدغه اصلاح کژیها و کژتابیها و کژفهمیها و کژرویهای مبتلا شده به نظام و انقلاب، به جنبش موسوم به اصلاحات پیوست اما اجازه بدهید همین جا نیز این توضیح را بدهم که پیوستن چپ خط امامی به خمینی و انقلاب خمینی نه به اعتبار قد رعنای ایشان بود و نه محصول صفوت و صلابت و مدهوشی در کاریزمای معظمله بود.
ولایت فقیه و تقید به ولایت فقیه در فهم «چپ خط امامی» قبل از اصل 110 قانون اساسی و قبل از تفطن به رشحات قلمی امام در تحریرالوسیله ، ناشی از درک و تقید ایشان به «غدیر خُم» و شأنیت اصل امامت و ولایت در میانه خمسه اعتقادی شیعیان بوده و هست.
تقید به «امامت» نزد شیعه که لقلقه زبانی نیست. ضمانت اجرا دارد. «من کنت مولاه فهذا علی مولا» در غدیر خم اتمام حجت رسول الله و تصریح مُصرح ایشان به 3 اصل بدیهی و طبیعی در ساحت دین بود دائر بر آنکه اولاً جامعه اسلامی حکومت لازم دارد. ثانیاً حکومت اسلامی محتاج حاکم است. ثالثاً «علی» (ع) شاخص شرایط حاکم اسلامی است.
بر این منوال خمینی و متابعت از خمینی و ایضاً خامنهای و متابعت از خامنهای همان قدر تابع اصل امامت شیعیان است که اعتقاد و التزام به شانیت و اصلحیت حاکمی و حاکمیت علی ابن ابیطالب در فردای رحلت رسول الله.
ولایت فقیه مبنای اعتقادی شیعه است که در انقلاب اسلامی از قوه به فعل رسید و ذیل چنین خوانشی از حاکم اسلامی جمیع پایوران اعم از رئیس جمهور تا رئیس قوه قضائیه و ریاست پارلمان و امرا و وزرا و سفرا اجماعاً «کارگزاران» حاکم اسلامی محسوب و قلمداد میشوند.
همین جا نیز اجازه دهید برای آنها که سفته در دست گرفته و عوامفریبانه با ادعای نقش داشتن در انقلاب اسلامی سهم و حق خود را از انقلاب مطالبه میکنند، یک پرانتز باز کنم و به صراحت خدمت ایشان معروض دارم که خیر! دیر رسیدید؛ تمام شد! ترش یا شیرین در مضیقترین تعریف ممکن انقلاب اسلامی 57 یعنی خمینی و خمینی یعنی انقلاب اسلامی 57!
صدر تا ذیل انقلاب اسلامی ایران خمینی بود و بس. یک خمینی بود و بقیه بهمثابه برادههائی در شعاع مغناطیس ایشان صحنهآرائی میکردند.
آقایان طوری حرف میزنند گوئی ما در انقلاب نبودیم یا مبتلا به آلزایمر شدهایم. جمیع گروها و شخصیتهای سیاسی تا قبل از نماز عید فطر قیطریه شهریور 57 اساساً باوری به اصالت انقلاب خمینی و مذهبیون نداشتند و بعد از رؤیت آن حضور گسترده و میلیونی نمازگزاران بود که به صرافت جدی بودن انقلاب خمینی افتادند و از آن تاریخ به بعد بود که با بلند کردن شمایل و علم و کتل خود در میانه «تظاهرات مردم تحت امر خمینی» رندانه دست به مصادره تظاهرات به نفع خود زدند تا در فردای پیروزی از مستمسک لازم به منظور سهمطلبی از انقلاب برخوردار باشند.
اساسا از فردای سرکوب ماجراجوئی «سیاه کل» در بهمن 49 دیگر هیچ حرکت قابل وثوقی در عرصه مبارزه سیاسی ایران چه در سطح شخصیتهای ملی و ملی ـ مذهبی و مارکسیستی و مجاهد خلقی چه در سطح سازمانهای سیاسی اپوزیسیونی، وجود خارجی نداشت و جملگی یا در خلوت زندان چرت سیاسی میزدند و سرگرم بحثهای ایدئولوژیک خود بودند یا در بیرون دپولتیزه شده و حداکثر شبهای شعر گوته را با «توهم مبارزه» راهاندازی میکردند و «سیاه کل» را باید پایان تمام ژانرهای سیاسی ضد رژیم از منتهی الیه چپ مارکسیستی تا ملیون و ملی ـ مذهبیون داعیهدار مبارزه با رژیم پهلوی محسوب کرد که در فردای سرکوبش جملگی دچار فترت شدند تا آنکه خمینی و خروش خمینی در 56 سنگر و جبهه مذهب علیه استحکامات پهلوی را با قوت و قدرت و ظفرمندی در پهنه سیاسی ایران فعال کرد.
*** بار اصلی جنگ به دوش سربازان دینمحور خمینی بود
بعد از انقلاب هم در تمام طول جنگ بار اصلی جنگ و دفاع از انقلاب و ایران و تمامیت ارضی کشور باز هم بر دوش سربازان دینمحور خمینی بود و در طول تمام آن 8 سال آقایان با همه دواعی وطندوستانه و ایرانپرستانهشان رفته بودند گل بچینند! بدین منوال این کمال پرروئی است که آقایان امروز سفته در دست، سهمخواهی و ریزهخواری خود از سفره انقلاب را کاوشگری میکنند!
به قول میشل فوکو حضور تودههای شرکتکننده در تظاهرات یک حضور دو ساحتی بود که در یک ساحت برخوردار از محاسبات سیاسی شخصی بود و هم زمان و در ساحتی دیگر ایشان را مستحیل در جنبش انقلابی خمینی در مقابل شاه کرده بود اما مقابله ایشان با نظام شاه به واسطه حزب سیاسی و محاسبات سیاسی حزب متبوعهشان نبود. ایشان سلولیهای واحدی بودند که جملگی در شعاع کاریزمای خمینی مبدل به متابعان بدون قید و شرط امامشان شده بودند. مردم در انقلاب اسلامی به مثابه تودههای بیشکل و معترضی بودند که امام به کفایت ایشان را مدیریت و راهبلدی کرد.
*** تفاوت قرائت چپ خط امامی از انقلاب با قرائت امثال حجاریان
جاذبه خمینی و انقلاب خمینی برای چپ خط امامی محصول پکیج اعتقادی منسجم ایشان با محوریت عدالت بود که با برند اسلام ناب ممهور شد. حالا این را مقایسه کنید با قرائت امثال آقای حجاریان از انقلاب اسلامی که آمده در مقاله «کامیابان خلاف آمد عادت» با تکلف و لفافهگوئی، انقلاب را وضعیتی «آنتروپی» فهم و معرفی کرده که باید به ید پرقدرت ایشان و امثال ایشان به فاز نورمالیزاسیون منتقل شود! اما مشارالیه از آنجا که برای زیر رادیکال بُردن و مجذور کردن انقلاب خمینی در مقام یک «وضعیت آنتروپی» ماخوذ به حیا هستند، آبرومندانه (!) کوشیده با توسل به مینیاتوریزه و بلکه کاریکاتوریزه کردن انقلاب اسلامی در بازه مسمی به «دوران احمدینژاد» و با جعل اصطلاح دوران «استثنائی» به فراست و غیرمستقیم قرینهای از انقلاب اسلامی را با اسم مستعار «دوران احمدینژاد» جعل کند و با خوانش این قرینه تحت عنوان «وضعیت استثنائی» چنین القا کند که بهمنظور گذشتن از وضعیت آنتروپی باید بکوشیم بهصورت بهداشتی «فاز نورمالیزیشن» را طی کنیم.
*** حجاریان و متحدانش نارفیقانه جنبش اصلاحات را مصادره کردند
چنین قرائتی از انقلاب محصول فقد اندیشگی و ضعف مبانی اپیستمولوژیک امثال حجاریان از خمینی و انقلاب خمینی و یک شیدائی و تب زدگی بدون بصیرت و کور امثال ایشان به خمینی و انقلاب خمینی در بهمن 57 بود. چیزی شبیه نسبت بی اصالت «کـَه و کـَهرُبا» که بهمثابه تب و التهابی زودگذر به عرق مینشیند که در فردای دوم خرداد 76 این به عرق نشستن را با مصادره نارفیقانه جنبش اصلاحات توسط ایشان و متحدین ایشان مشاهده کردیم.
شاید این سؤال پیش بیاید که "با این قرائت از انقلاب اسلامی دائر بر آنکه انقلاب اسلامی 57 یعنی خمینی و خمینی یعنی انقلاب اسلامی نقش و جایگاه و خواستهای مردم در این انقلاب چه میشود؟ نمیشود که منکر پایمردیهای مردم در انقلاب اسلامی شد. قطعاً با پذیرش تمام وجوه غیرقابل کتمان از درایت و هوشمندی امام در مدیریت انقلاب اسلامی نمیتوان منکر نقش مردم و بالتبع منکر خواست و خواستهای مردم از انقلاب اسلامی بود. امام هر چقدر هم که امام بود، در خلاء که نمیتوانست اعمال مدیریت کند و مردمی بودند که امام را در به فعلیت رساندن امامتش یاری دادند تا اکنون بتوانند خواستهای خود را از انقلابشان و مسئولین انقلابشان، مطالبه کنند؟" پاسخ این است که بله؛ اما این واقعیت غیرقابل کتمان را نیز نباید از نظر دور داشت که تاریخ را ستارگان ساختهاند و تودهها ذیل مدیریت ستارگان بوده که توانستهاند قابلیتهای خود را به فعلیت برسانند.
اساسا و بدون عوامفریبی و با صراحت باور دارم «تودهها صغیرند» و برخلاف شعارهای عوامفریبانه و مردمگولزنِ «روشنفکران» اعم از روشنفکران سکولار تا روشنفکران دینی که به دروغ شعار بالغ بودن و رشید بودن مردم را سر میدهند، معتقدم فلسفه بعثت انبیا نیز تالی همین صغیر بودن مردم است که ظهور اولیاءالله را بهمنظور تنویر و هدایت و راهنمائی تودهها قابل فهم و توجیه میکند.
آقایان (روشنفکران) از سوئی مزورانه و با گرفتن فیگورهای اولتراروشنفکری شعار بالغ و عاقل و رشید بودن مردم را سر میدهند و همزمان و در کمال پرروئی نام خود را روشنفکر میگذارند!
مگر غیر از این است در قفای این عنوان (روشنفکر) قائل به نظرکردگی و دُردانگی و همهچیزدانی و فضیلت و دانش و سخنوری و فهم و عقل و درایت و دانائی خود در مقابل تودههائی هستید که در نقطه مقابلتان متصف به تاریک فکری و جهل و خرافه و بیسوادی و لاشعوریاند که در کف با کفایت شما «از ما بهتران» قرار است اوسارزده شده و به جنت مکانی و خُلد آشیانی برسند!؟
مگر «خودروشنفکردانی» و «خودروشنفکرخوانی» چیزی جز تقید به خودخاصبینی و خودعاقلدانی و خودفاضلدانی با دامن زدن به دو قطبی «روشنفکر ـ تاریکفکر» است که در این دوگانه یک طرف متهم به عوامی و نادانی و بیسوادی و صغارتاند و قهراً ملزم به تبعیت و انقیاد از آن طرفیها به اعتبار همهچیزدانی و دانائی و فضیلت و سخندانی!
چطور است که نوبت انبیا که میرسد، مردم را رشید فرض کرده که نیازی به متولی ندارند اما خودتان تافتههائی جدابافته بهمنظور چوپانی عوام مفروض الرمهاید؟!
آقایان با چنین خوانشهای معوجی از خود و مردم و امام و انقلاب امام بود که در فهم اصلاحات دچار کژفهمی شدند.
البته که ماهیت دمکراسی عرفی ناظر مشارکت قاطبه شهروندان در انتخابات است و البته که در دمکراسیهای عرفی اصل بر مدیون کردن حکومت به شهروند و طبعا پیروی حکومت از مطالبات شهروند از طریق آرای ایشان است. اساساً در دمکراسی عرفی مردم با رای خود حکومت و جناح حاکم را از طریق نشاندن بر کرسی قدرت مدیون به رای خود میکنند تا از آن طریق حکومت را ملزم به تامین «خواست» خود کنند اما این در نقطه مقابل دمکراسی دینی است که طی آن مردم از طریق رای، حکام خود را برمیگزینند تا «مصالح» ایشان را احصا و تحصیل و تامین کنند!
بی التفاتی به چنین بداهتی بود که جنبش اصلاحطلبی و سرآمدان آن را در تله دمکراسی انداخت و آقایان را دچار بدآموزی کرد تا با نشستن بر مواضع کشدار خود را محبوبالقلوب همه اقشار و طبقات و نحلههای و مشربهای فکری و اجتماعی و اقتصادی موجود در بدنه شهروندی ایران کنند تا با دلربائی از ایشان صندوق آراء را بنفع خود آکنده از آرای نامتجانسی کنند که در فردای نشستن بر کرسی قدرت زیر فشلی محتوم ناشی از عدم تجانس ساختاری آرای مکتسبه دچار شرم حضور و بی عملی شوند.
*** اصلاحات مد نظر ما چیزی نبود جز اصلاحات در چارچوب انقلاب اسلامی
*** اصلاحات مد نظر ما با سیاستهای ناصواب هاشمی رفسنجانی ضدیت داشت
*** گنجی و امثال گنجی اصلاحات را به انحراف، انحطاط و ابتذال کشیدند
تعریف شما از اصلاحات و اصلاحطلبی چه بود؟! اصلاحاتی که شما به آن پیوستید، چه اعتقادات و اندیشهها و آرمانهایی داشت؟!
اصلاحاتی که ما از منتهی الیه چپ خط امامی میفهمیدیم و به اعتبار چنان فهمی از خرداد 76 به چنان اصلاحاتی پیوستیم، چیزی نبود جز اصلاحات در چارچوب انقلاب اسلامی؛ اصلاحاتی که بزرگترین قوه محرکهاش ضدیت با سیاستهای ناصواب دوران هاشمی رفسنجانی بود. اصلاحاتی که دغدغهاش عقب راندن هاشمی و عملکرد ناصواب هاشمی از سرحدات انقلاب اسلامی بود. اصلاحاتی که شرفش اصالت انقلاب خمینی و مبارزه علیه سیاستهای آمرانه و ظالمانه و عدالتستیزانه با رویکردهای بتمحورانه و تبارسالارانه دوران سازندگی بود که متاسفانه توسط گنجی و شامورتیبازیهای امثال گنجی اعم از تزریق ادبیات جنائی ـ پلیسی آگاتاکریستی به فضای سیاسی کشور تا واریته اعتصاب غذا آن اصلاحات به انحراف و انحطاط و ابتذال کشیده شد.
اصلاحاتی که ما میفهمیدیم نفی توسعه اقتصادی آمرانه با رویکرد بی وقعی به عدالت اجتماعی و بی اعتنائی به طبقه محروم در دولت سازندگی بود. اصلاحاتی که ما میشناختیم فریاد اعتراضی بود علیه بازتولید مناسبات سلطنت و گرتهبرداری ناشیانه از سیاستهای شکست خورده پهلوی در بسط و تعمیق توسعه اقتصادی آمرانه با فرمت غربی و بیوقعی به تودههای محروم و بی توجهی به توسعه سیاسی و اجتماعی و خرد کردن استخوانهای عدالت زیر چرخهای مهیب آریستوکراسی معوج سردار سازندگی.
اصلاحاتی که ما میشناختیم نفی بازتولید مناسبات شاهنشاهی و تخریب بافت اجتماعی ایران از طریق تاسیس طبقهای جدید با نام دروغین «طبقه متوسط» اما با مختصات نامولدی و بلعندگی و بیخاصیتی که تنها مطالبهگر و هرهری مسلک است و در عین حال پر مدعا و تفاخرطلب و از خود متشکر بود. طبقهای که در کنار هاشمی و مانند هاشمی آلوده به انانیت و «خویشبینی» و «خویشبیشبینی»اند.
اصلاحاتی که ما میفهمیدیم، خیزشی علیه تبارسالاری و قبیلهگرائیها و خاصهخرجیهای منحط رائج دوران سازندگی بود. اصلاحات در فهم ما آفتشناسی و آفتزدائی از بدنه انقلاب و نظام بود. اصلاحات برای ما نه آرایش نظام بود و نه پیرایش نظام و فهممان از اصلاحات پالایش نظام از پلشتیهای مبتلابه طی دوران ترمیدور انقلاب بود.
نظام برای ما بهمثابه درختی مفروض بود که اگر مبتلابه میوهای فاسد شده، موظفیم قبل از غرس و هرس یا بزک آن دست به الک خاک نامناسب و آلوده ریخته شده در پای آن درخت بزنیم. خاکی که آغشته به خودمحوریها و شیطانصفتیها و فخرفروشیها و حقویژهطلبیها بود.
بدین لحاظ «احمدینژاد» از یک جهت برای من و امثال من حائز ستایش بود که ناخواسته مانند «زونا» اسباب کهیرزدن و برونریخت ابتلای عمیق بخش معناداری از ایرانیان به سندروم شیطانزدگی شد. قشری با افاده و دماغهای سربالا با نگاهی متفرعنانه و از سر غیظ و تحقیر به قشری که به زعم ایشان متهم به بیهمه چیزی و مبتلا به بیهمه چیزیاند! یک بدآیند تاریخی ناشی از استنتاجات ناصواب ارزش داورانه از مفاهیم هستی شناسانه! که اوج آن را در جنبش سبز و اغتشاشات سال 88 ملاحظه کردیم.
وضعیت در ایران درگیر تعارف و رودربایستی و بیتوجهی به یک بحران بزرگ و تاریخی است. آفتشناسی مطمح نظر در جنبش اصلاحاتی که امثال بنده آن را مراد میکردیم، ناظر بر همین بیاخلاقیها بود و هست. مگر جنبش سبز یا بخش بزرگی از جنبش سبز چیزی جز برون ریخت همین آفات و سیئات بود؟
جنبش سبز اعتراض مدنی به تقلب نبود. فعال شدن گسل تاریخی نفرت هیستریک یک قشر از قشری دیگر بود که سالهاست زیر پوست شهر خوابیده و تخریب کرده و میکند. به همین اعتبار است که شخصا معتقدم دشمن ایران قبل از آمریکا یا اسرائیل یا ریاض در عمق شهر خوابیده و دشمنان خارجی از میانه چنین عمقی در داخل ایران یارگیری میکند.
دشمن واقعی و اصلی ایران درون لایههای متفرعن و شیطانزده مغزهائی است که برخوردار از نگاه شیطانی و روحیات شیطانیاند. بدآیندی که طی دوران سردار سازندگی برخوردار از عمق و عقبه و طبقه اجتماعی شد و اصلاحات برای من و امثال من مبارزه با چنین آفت و مصیبتی معنا میشد و میشود.
ناگفته نماند همین محمود احمدینژاد قابل ستایش بابت برونریخت چنین آفتی هم زمان برای من و امثال من بهشدت لایق نکوهش است که از ناحیه نابلدی و بیمبالاتی و بیتدبیریهایش عملا مسبب زنده شدن کیش هاشمی و مناسبات سلطنتی و نارسیستی ایشان و طبقه محمول ایشان شد که قبلا و با چه مصیبتی به عقب رانده شده بود.
طنز تلخ ماجرا آنجاست که جنبش اصلاحاتی که با رویکرد نفی مناسبات متفرعنانه دولت سازندگی در دوم خرداد 76 در گستره سیاسی ایران به منصه ظهور رسید، اکنون کارش به جائی رسیده که نماینده خودخواندهاش کسی شده که به شهادت خودش چهار تا کلاس مستمر دانشگاهی را به درستی نگذرانده و حالا خودش و حزبش را اصلاحطلب معرفی میکند! آن هم لیدر و پدرخوانده اصلاحات! و بدون آنکه کمترین شناختی از لیبرالیسم فلسفی و مبانی فلسفی لیبرالیسم داشته باشد، از منتهی الیه پا به رکابی سردار سازندگی خود را و حزبش متبوعهاش را اصلاحطلب و و پدرخوانده اصلاحات و لیبرال دمکرات معرفی میکنند!
این توهین به شعور مخاطب است. این خواندن فاتحه بر کالبد اصلاحاتی است که قرار بود آفت شناسانه انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی منتج از آن را از طریق اصلاحات، بهینه سازی کند!
*** طفل اصلاحات از فردای دوم خرداد ناقص به دنیا آمد یا مبتلا به بدفهمی شد
بر این اساس مراد شما از اصلاحات را میتوان تجدیدنظرطلبی در راه طی شده یا منحرف شده انقلاب معنا کرد؟
ببینید اصلاحگری به باور من ملتزم به لوازمی است. لوازم اصلاح مبتنی بر آن است که نخست از غایت قصوی و کمال مطلوب خود معنا و تعریفی مدلل و بسامان در ذهن بسازید یا داشته باشید تا در مصداق بتوانید آن را اصلاح کنید. بدین معنا اصلاحات یعنی رویکرد هرمنوئتیک به کانتکست. یعنی کشف مصداق از مبنا. یعنی باور عقلی و التزام ذهنی به کانتکست و پالایش عینی و بیرونی در تکست. یعنی مصداق سازی برای محتوای ذهنی. اما متاسفانه طفل اصلاحات از فردای دوم خرداد ناقص به دنیا آمد یا مبتلا به بدفهمی شد.
اصلاحات دوم خردادی و دولت مولود اصلاحات دوم خردادی متاثر از رای 20 میلیونی مدیون عوامیت مردمی شد که در سطحی گسترده آغشته به آفت شیطانزدگی بودند و و سرداران اصلاحات بهجای آنکه اهتمام خود را مصروف اصلاح جامعه و آفتزدائی از جامعه و نظام و انقلاب کنند؛ بی جهت خود را هزینه تامین و تحقق مطالبات نامتعارف این جامعه بیمار کرد. در واقع جنبش اصلاحات در فرآیند گذار از نوباوگی به بلوغ با قربانی کردن محتوا، اسیر فرم شد.
این بدآن میماند که شما آب گل آلود را بهجای تصفیه و بهداشتی کردن در نابترین جام کریستال «سوآروسکی چکسلواکی» بریزید و بدینوسیله مراد را حاصل فرض کرده و خود را در خلسه «موفقیت در ماموریت» رفع مسئولیت کنید! بدون تردید نابترین جامهای کریستال در مشهورترین برندهای فرانسه یا چکسلواکی نیز ناتوان از پالایش محتوای خوداند و جنسیت جام اعم از سُفال یا چُدن یا چینی یا بلور یا کریستال نقشی یا سهمی در پالایش ماهیت مایع آلوده خود را ندارد.
اشتباه اصلاحات بی وقعی به ترابط «ظرف و مظروف» و اولویت ناموجه ایشان به فرم و شکل و ظرف اصلاحات بود که در نهایت منجر به موتاسیون قابل فهم اما غیرقابل دفاع اصلاحات و اصلاحطلبان و استحاله هویتی این دو شد.
این استحاله از آنجائی جوانه زد که جنبش اصلاحات بهجای مبارزه با دلیل گریبانگیر علت شد. بهجای مبارزه با بیمار و بیماری به همدلی و همراهی با بیمار رسیدند.
*** اصلاحات از عدالتخواهی و استقلالطلبی و استکبارستیزی به سانتیمانتالیسم شکلگرایانه با لعاب «دمکراسیخواهی» گذار کرد
به باور من خطای اصلی جنبش اصلاحات گذارش از عدالتخواهی و استقلالطلبی و استکبارستیزی به یک سانتیمانتالیسم شکلگرایانه با لعاب «دمکراسیخواهی» بود.
اینکه «دمکراسی خواهی» بیتالغزل امروز آقایان سنگرگرفته در اردوی مسمی به اصلاحات شده را باید در چارچوب همین سانتیمانتالیسم شکلگرایانه محسوب کرد که موید بیالتفاتی یا بیاستعدادی یا ناتوانی ایشان در وجدان کردن گوهر انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی و مردمسالاری دینی استوار بر مبانی اندیشه شیعه است.
در مقام تشبیه اگر بتوان نظامهای حکومتی را قرینه اتومبیل فرض کرد، بر این مبنا طبیعی خواهد بود «مرسدس بنز آلمان» از حیث سرعت و امنیت و آسایش بهمراتب شایستهتر از یک «مسکویچ روسی» یـُقـُر و بد قلق دهه 50 اتحاد جماهیر شوروی خواهد بود. حال شما این مرسدس بنز را بخوانید دمکراسی و آن مسکویچ را هم نظام استبدادی فرض کنید. بر این اساس طبیعی خواهد بود که دمکراسی (مرسدس بنز) از حیث ماهیت و کیفیت مرجح بر استبداد (مسکویچ) است اما محل مناقشه آنجاست که برخلاف دواعی شکلگرایانه غربیها بر سر شکل حکومت دغدغه اسلام و مردمسالاری منتسب به اسلام قبل از شکل حکومت، شاکله حاکم است. بدین معنا که در مردمسالاری دینی قبل از آنکه دغدغه مرسدس بنز یا مسکویچ مطرح باشد، قبل از دغدغهیابش و گزینش خودروی بهتر، دغدغه اصلی دغدغه «راننده بهتر» است تا بدین اعتبار چنان «شوفری» پشت فرمان هر خودروئی که بنشیند از آن درجه توان و استعداد و تبحر برخوردار باشد تا مسافران را به سلامت به مقصد برساند.
*** اصلاحطلبان محتاج بازتعریف خود و اصلاحطلبی هستند
و نهایتاً اگر بخواهید در یک کلام اصلاحات و اصلاحطلبان موجود را جمعبندی کنید، پاسختان چیست؟
بالغ بر 25 سال پیش و پیرو مجادلهای که با وزیر خارجه وقت داشتم، خطاب به ایشان نوشتم «اگر نمیتوانید آنی باشید که دوست دارید باشید؛ لااقل بکوشید آنی باشید که میتوانید باشید» بر همین منوال مایلم این قشر از مدعیان یا منسوبان به اصلاحطلبی را گوشزدی خیرخواهانه کنم که ایشان نیز قبل از هر چیز محتاج تعریف یا بازتعریف خود و اصلاحطلبی خود هستند.
قدر مسلم آن است اصلاحطلبی موجود در صحنه آنی نیست که زمانی با مختصات انقلاب اسلامی و امام و نظام همپوشانی داشت. اینکه چی هستند؟ من نمیدانم اما میدانم چی نیستند! لذا بر ایشان فرض است تا قبل از آنکه دیگران تعریفشان کنند، خودشان و از منظری واقعبینانه خود را و نسبتشان یا عدم نسبتشان با انقلاب اسلامی و مولود انقلاب اسلامی و مختصات و متعلقات و ملحقات انقلاب اسلامی و نظام برآمده از انقلاب اسلامی را تعریف کنند و از این دوگانه سوزی و زیست توامان آبزیانه و خاکزیانه خود را منزه و رها کنند. عرضم تمام!