او دو خواهر از خود بزرگتر داشت و تنها فرزند پسر خانواده "کرهای" بود ولی این بهانهای نبود تا او از وظیفه و هدفش باز دارد. حتی زمانی که دوستان و مادرش به دلیل تک پسر بودن، خواستند که دیگر به جبهه نرود گفت: «خداوند من و شما (پدر و مادرم) را با تک فرزند بودن، امتحان می کند.»
عیسی از 15 سالگی بارها از طرف پایگاههای بسیج، نیروی هوایی، لشکر محمدرسول الله(ص) و مخابرات سپاه به جبهه اعزام شد. سرانجام با عضویت در سپاه پاسداران در واحد اطلاعات عملیات لشکر 10 سیدالشهداء(ع)مشغول شد و در عملیات کربلای4 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
برای شناختن بیشتر با این شهید بزرگوار گفت و گوی خبرنگار ما با طاهره کرهای خواهر شهید را در ادامه میخوانید.
** دوران کودکی عیسی چگونه گذشت؟
عیسی با توجه به رفتار بزرگترهای خانواده، از کودکی به انجام اعمال عبادی خود، عشق و علاقه نشان میداد از یازده سالگی نمازهایش را به جای میآورد و روزه هایش را میگرفت. با دیگران، برخوردی مودبانه داشت. مواظبت میکرد تا مبادا در زندگی دچار گناه اسراف شوند و بهنگام شب، اگر دو لامپ روشن بود، یکی را خاموش مینمود. ساده زیستن را بسیار دوست داشت و در نتیجه، لباسهای جورواجور، نمیپوشید.
از کودکی، بیشتر با اسباب بازیهائی از قبیل تفنگ سرگرم بود و به تدریج به ورزش هایی مانند کاراته، دوچرخه سواری، شنا و کشتی روی آورد.
** از چه زمانی برادرتان مبارزه با رژیم ستمشاهی را آغاز کرد؟
زمانی که مخالفتهای مردم ایران علیه رژیم ستم شاهی، به صورت تظاهرات و راه پیمائیهای روزانهی و تکبیرهای شبانه، به اوج خود رسیده بود، می کوشید تا بچههای دیگر مدرسه را با هدفهای انقلاب آشنا نماید، تا جائی که یک بار، توسط نامه مادرم را به مدرسه فراخواندند، با مراجعه مادرم به مدرسه، ناظم نمرات عیسی را نشان داد که تمام نمرهها عالی بود ولی نمره انضباطش صفر بود. با اعتراض مادرم، ناظم مدرسه جواب داده بود: «در کلاس را می بندد، از پنجره به بیرون میپرد و بچهها را به شورش وامیدارد.»
وقتی پیروزی، چون بهاری در 22 بهمن سال 57 شکفت و به شکوفه عدل و آزادی بار گرفت عیسی کمتر، در کلاس دروس حاضر میشد و بیشتر به فعالیتهای انجمن اسلامی مدرسه میپرداخت. یکبار که مادرم به مدرسه رفت و جویای نمرات درسیاش شد، نمرات دروس آن در سطح خیلی پایین بود و با کمال تعجب این بار با نمره انضباط 20 مواجه شد. اولیای مدرسه، به عنوان یک دانش آموز انقلابی معرفیاش کرده بودند.
با تشکیل شدن حزب جمهوری اسلامی، با اعضای آن همکاری زیادی می کرد. به عضویت بسیج امام حسن مجتبی در نازی آباد تهران درآمد و با آغاز جنگ تحمیلی یک بار از طرف آنجا به جبهههای حق علیه باطل شتافت. در حالی که 14 سال بیشتر نداشت ضد انقلابیون را مورد تعقیب و شناسایی قرار میداد و سپس آنها را به مسئولین معرفی می کرد.
** چگونه مادرتان راضی به حضور تنها فرزند پسرش به جبهه شد؟
با آغاز جنگ تحمیلی عیسی آرام و قرار نداشت و میخواست هر چه سریع تر خود را به خط مقدم برساند ولی مادرم ناراضی بود و مانع از رفتن او میشد. روزی عیسی با پدرم صحبت کرد و او را برای رفتن قانع کرد. پدرم به مسجد محل رفت و رضایت نامه اعزام را امضا کرد.
زمانی که مادرم متوجه این ماجرا شد به پدرم اعتراض کرد که او تنها فرزند پسرمان است و چرا رضایت نامه را امضا کردی. پدرم در جوابش گفت: «او راهش را انتخاب کرده بود و نمیتوانستم او را از خواستهاش منصرف کنم.»
اهواز- پایگاه شهید مدنی
عیسی در 15 سالگی عازم جبهه شد. برای نگران نشدن مادرم به او میگفت من پشت به جبهه فعالیت می کنم و به خط مقدم نمیروم ولی هر بار که به مرخصی میآمد یا مجروح بود و یا برای اعلام شهادت یک رزمنده به خانوادهاش آمده بود. هرگز از اتفاقاتی که در جبهه رخ میداد برایمان نمیگفت. اطلاعاتی که امروز از فعالیتهایش در جبهه داریم، دوستانش پس از شهادتش به ما گفتند.
** مجروحیتی هم داشت؟
برادرم دیر به دیر به خانه میآمد. هر بار که میآمد مجروح بود و یک یادگاری از عملیات را با خود میآورد. عیسی در همه عملیاتهای لشکر10 سیدالشهدا (ع) خط شکن بود. همچنین عملیات والفجر8 نیز جزو غواصهایی بود که از اروند رود گذشت.به مدت شش سال عیسی با بدن لاغر و به ظاهر نحیف خود با مزدوران بعثی، رزمی بی امان داشت و به کرات مجروح شده بود ولی عملیات والفجر 8 و مهران را به خاطر دارم که از ناحیه دست و پا آسیب دید.
** بعد از حضور در جبهه آیا رفتار و برخورد عیسی با اطرافیانش تغییر کرد؟
عیسی به طوری عاشق راه و هدف امام حسین (ع) شده بود که دیگر فکر و ذکرش مولای خود بود در جمع بستگان و دوستان، حسین حسین زمزمه می کرد. در رختخواب و گاهی زیر دوش حمام به هنگام شستشوی بدن به یاد مصائب اهل بیت(ع) گریه میکرد.
یکبار مادرم خطاب به پدرم گفت: «چرا عیسی اینطوری رفتار میکند؟» که پدر جواب داده بود: «او مال ما نیست، وی جزو شهداست. آماده باش.»
عیسی در پاسخ مادرم که میپرسید: «تا کی می خواهی جبهه باشی؟» میگفت: «تا وقتی بگویند، دیگر نیازی به نیرو نیست.»
علاوه بر حضور فعال در جبهه، عیسی درسش را ادامه داد و در مرحله اول کنکور قبول شد ولی در مرحله دوم شرکت نکرد.
** آخرین باری که عیسی به دیدار خانه آمده بود را بخاطر دارید؟
بله آخرین مرخصیش پایش شکسته و دست چپش ترکش خورده بود. به مادرم گفت: «من خیلی خوشتیپ شدم، دیگر بوی شهادت گرفتهام و این دفعه دیگر، نوبت من است که شهید شوم.»
عیسی قبل از شهادتش مادرم را آماده کرده بود. برایش از خانواده شهدای می گفت که از شهادت فرزندانشان خوشحال هستند و در زمان خاکسپاری شیون و گریه نمیکنند.
از سمت راست: شهید صبوری - شهید عیسی کره ای - ابوعمار - شهید حمدگو - ابراهیمی
هوالهویزه - جزیره مجنون - عملیات بدر (6 دی 1364)
** کدام عملیات و چگونه به شهادت رسید؟
همرزمانش شهادت عیسی را اینگونه برایمان تعریف کردند: پیش از آغاز عملیات کربلای 4 لشکر 10 سیدالشهدا برای پشتیبانی لشکر خط شکن مازندران وارد عملیات شد. عیسی از سرگروهای اطلاعات عملیات بود.
در ادامه، عملیات با مشکل مواجه شد و اعلام کردند که نیروها منطقه را ترک کنند. نیروهای تخریب و اطلاعات عملیات نیز در پشت خط و در اطراف مسجد جامع خرمشهر مستقر بودند. صبح عملیات کربلای 4 (4 دی 65) با اصابت گلوله کاتیوشا عیسی و دو تن دیگر از دوستانش در چند قدمی مسجد به شهادت رسیدند.
** خبر شهادتش را چگونه به ما دادند؟
همسرم پاسدار بود و در دبیرستان سپاه کار میکرد. ابتدا خبر شهادت عیسی را به همسرم دادند. آن روز مادرم تمام اعضای خانواده را به منزلشان دعوت کرده بود. من و خواهرم به همراه فرزندانمان به آنجا رفتیم. همسرم و همسرخواهرم نزد روحانی محل رفتند تا از او راهنمایی بگیرند که چگونه خبر شهادت را اعلام کنند. ولی قبل از آمدن آنها یکی از رزمندگان به درب منزلمان آمد و خبر شهادت عیسی را به پدرم داد. پس از آن همسرم و به همراه اهالی محل به منزلمان آمدند.
** چه کسانی برای مراسم تشییع آمدند؟
مراسم باشکوهی برای عیسی برگزار شد. گروهها و دوستان زیادی برای تشییع آمده بودند که ما آنها را نمیشناختیم و آنجا برای نخستین بار بود که متوجه شدیم در جبهه چه فعالیتهای داشته است. چند تن از دوستانش پولهایی را به پدرم دادند و اعلام کردند که عیسی خرج عروسی آنها را داده است و به او بدهکار هستند.
** یادگاری از شهید دارید؟
بله. به مادرم یکی از پیراهنهای عیسی را سالم نگه داشته است.
** برخورد مادرتان با خبر شهادت چگونه بود؟
مادرم دلیرانه و با صبر برخورد کرد. به ما هم قبل از مراسم خاکسپاری توصیه کرد که از شیون و زاری بپرهیزیم. مادرم عیسی را درون قبر گذاشت و یک سخنرانی کوبندهای هم انجام داد که خیلیها را متحول کرد.
همچنین طلاهای که مادرم برای ازدواج برادرم کنار گذاشته بود پس از شهادتش برای کمک به جبهه تقدیم کرد.
ولی امروز مادرم از شهرداری تهران و بنیاد شهید کمی دلخور است. چند سال گذشته مادرم برای به نام زدن کوچهای به نام برادرم پروندهای را تشکیل داد ولی با پیگیریهای متعدد این اتفاق رخ نداد. ما هم احتمال دادیم که عیسی راضی به این کار نیست و پیگیر این پرونده نشدیم.
فرازی از وصیت نامه شهید:
این وصیت نامه عیسی کرهای است که قبل از هر چیز اقرار به یگانگی پروردگار و خاتم پیامبران، حضرت محمد (ص) و حقانیت معصومین (س) که دوازدهمین آنها امام زمان (عج) در غیبت است می کنم و سفارشم به پیروی از منش همین معصومین است و بس.
عزیزانم، امروز، روز آزمایش الهی است، جایگاه همه انسانها زیر خاکهاست. جنگ وقتی تمام شد مسائل دیگر آزمایش خداوند است. و تا وقتی که کلمه اسلامی بعد از انقلاب ما هست، مبارزه و جنگ در پیش داریم. امام حسین (ع) هم مقتدای ما درین راه است: خسته نشوید، سرد و سست نشوید و گوش به فرمان رهبریت علیه هر آنچه فتنه است به مقابله برخیزید ارزش امام خمینی، برای اسلام و دنیای در خواب رفتنه خیلی است که ما قدر آن را نمی دانیم. برای سلامتی و طول عمر رهبرمان، تا می توانید، دعا کنید. خداوند آنقدر کریم است که به دعاهای این همه، امت حزب الله عنایت کند.
اگر درین راه، ما شهید شویم که "احلی من العسل" و اگر مسائلی دیگر به وجود آمد نیز رضای به حکمت خداوند هستیم. خدایا، منجی حق را برای نجات حق بفرست خدایا، دست ظلم و ستم را، از سر تمامی مظلومین کوتاه کن. خدایا، جامعه ما را به تمامی معنا، اسلامی کن. امام خمینی، آیت ا... منتظری و تمامی مسئولین جمهوری اسلامی را که از اسلام و دین تو حمایت می کنند، حفظ بفرما.
پدر و مادر عزیز و خواهرانم نیز وظیفه خود را می دانند. باید بگویم که خیر دنیا و آخرت شما در صبر است و ایمان هر چه بیشتر به اعتقادات، خدایا، تو دین راه همه را یاری فرما. و مادر شهید، تحت عنوان پیام به امت شهید پرور ایران نوشته است "ای امت شهید پرور دعا به جان امام بکنید و گفته های پیامبر گونه او را به گوش جان بشنوید. به دولت کمک کنید و مگذارید و ضد انقلاب در شما نفوذ پیدا کند و توی دهن ضد انقلابی که از آمریکا بدتر است بزنید.
"جنگ، جنگ، تا پیروزی"
عیسی کرهای