رسیدن اصل و نسب خانواده به قبیله بنی هاشم
سیّدعبّاس آراسته ـ پدر شهید ـ مىگوید: «از این که خداوند فرزندى به ما عطا کرده بود، خوشحال بودیم. اسم او را به علّت اصل و نسب ما به قبیلهى بنى هاشم، هاشم گذاشتیم. او از همان ابتدا با گفتار و رفتار دینى رشد کرد که باعث شد از همان کودکى نماز بخواند.اذان گفتن را یاد گرفته بود و علاقهى زیادى به گفتن اذان داشت، و بسیار مقیّد بود که در هر جایى که هست، حتما اذان بگوید.»
شوهر خواهر شهید مىگوید: در دوران نوجوانى سیدهاشم مدّتى را با ما در اصفهان زندگى کرد. به خاطر این که من نظامى بودم ومأموریّتهاى چند روزه داشتم، نزد ما بود تا همسرم تنها نباشد. در مدّتى که با ما بود من درسهاى اخلاقى زیادى از او یاد گرفتم. وی عارف به تمام معنا بود. عشق به خدا و ائمه(ع) دروجودش موج مىزد. نمازش را مرتّب مىخواند، حتّى به نمازشب هم مقیّد بود.
راه اندازی هیئت در اصفهان
على آراسته ـ برادر شهید ـ مىگوید: «زمانى که شهید در کلاس سوّم و در اصفهان نزد خواهرم بودند، در آنجا به دلیل فضاى قبل ازانقلاب در ماه محرّم مراسم سینه زنى و نوحه خوانى برگزار نمىشد. به همین خاطر وی تصمیم گرفت، با بچّههاى هم سنّ و سال خودشان هیأتى را تشکیل دهند و مراسم عاشورا و تاسوعا را برگزارکنند. در ابتدا کسى با او همراه نشد، ولى در روزهاى بعد افراد زیادى در هیأت جمع مىشدند و حتّى بزرگترها هم به آنجا مىآمدند.»
مسئول هیأت نوجوانان قمربنىهاشم(ع) بود. او اشعارى در مدح ائمه(ع) می سرود و چون صدای خوبی داشت آن را به صورت نوحه در مجالس می خواند. سید هاشم مدّاح و ذاکر اهلبیت(ع) بود.
راه جذب نوجوانان به هیئت
بىبى فاطمه آراسته ـ خواهر شهید ـ مىگوید: «او به من مىگفت: شما براى بچّههایى که در هیأت هستند، شربت و یا شله زرد درست کنید تا من به آنها بدهم و از این طریق آنها تشویق شوند و سالهاى دیگر هم به هیأت بیایند. در ضمن اگر همسرت راضى هست، این کار را انجام بده.»
او مانند یک واعظ، مسائل مذهبى را به بچّهها مىآموخت. امر به معروف مىکرد. ابتدا با افراد دوست مىشد،سپس نقاط ضعف آنها را گوشزد مىکرد. با افراد ناباب رفت وآمد مىکرد تا بتواند از این طریق آنها را به راه راست هدایت نماید.
سید هاشم تا کلاس دوّم راهنمایى بیشتر درس نخواند و بعد از آن ترک تحصیل کرد و به نقّاشى مشغول شد.
حضور در فعالیت های سیاسی
سیّدجواد آراسته ـ برادر شهید ـ مىگوید: «در تمام راهپیمایى های قبل از انقلاب که بر علیه حکومت انجام می شد حضور فعالانه ای داشت. در تظاهرات «یکشنبه خونین» و حملهاى که به بیمارستان امامرضا(ع) شد، حضور داشت. از مدرسه که تعطیل مىشدم، همراه با سیّد هاشم بچّهها را به راهپیمایى مىبردیم و شعار مىدادیم. عکسهاى امام را از منزل علما تهیّه کرده و شبها در شهر توزیع می کردیم .»
بعد از پیروزى انقلاب اسلامى، با تشکیل بسیج به فرمان حضرت امام خمینى، جزو اوّلین نیروهایى بود که عضو این نهاد شد.
راه اندازی هیئت فدائیان روح الله
سیّدجواد آراسته ـ برادر شهید ـ نقل مىکند: «با تشکیل بسیج، من به همراه شهید در مسجد کرامت ثبت نام کردیم و در گشتهاى شبانه شرکت داشتیم. اکثر شبها را در پایگاه مسجد بودیم. در سال 1358 که حادثهى طبس رخ داد، با بسیجیان پایگاه مسجد کرامت خود را به آنجا رساندیم. در سال 1360 هیأتى به نام هیأت فدائیان روحاللّه متوسّلین به چهارده معصوم(ع) راهاندازى کرد. او به خاطر علاقهاى که به امام داشت، نام هیأت را فدائیان روح الله گذاشت. این هیأت در ماه محرّم و صفر مراسم سینهزنى و نوحه خوانى برگزار مىکرد.»
حضور در دفاع مقدس
جنگ تحمیلى، که شروع شد 18 بهار بیشتر از سن او نمی گذشت. او برای اولین بار برای دفاع از دین و لبیک به فرمان امام خمینی(ره)در تاریخ 1359/10/10از طریق بسیج به ایلام وسرپل ذهاب اعزام شد.
او در ابتدا به عنوان یک بسیجى به جبهه اعزام شد و بعد ازمدّتى به عنوان پاسدار رسمى در جبهه مشغول به خدمت شد. در عملیّاتهاى چزّابه، فتح المبین، بیت المقدّس، والفجر مقدّماتى، والفجر یک، سه و چهار، خیبر، بدر، والفجر 8، کربلاى یک، میمک وکربلاى دو شرکت داشت. او علیرغم اینکه در واحد تخریب بود اما در واحد تدارکات و سازماندهی نیروها نیز فعالیت داشت.
وقتى از مسئولیّتش در جبهه سؤال مى شد، مى گفت: «من یک رزمنده هستم.»
سازماندهی نیروهای بسیجی در سطح خراسان
سید هاشم با سفر به شهرستانهای خراسان در تشویق و سازماندهی نیروهاى بسیجى نقش موثری را ایفا می کرد.
او با افراد تازه وارد در واحد تخریب، به گفتگو می نشست و در خلوت خصوصیّات خاصّ این تشکیلات را براى آنها بازگو مىکرد. سید هاشم به تشکیلات تخریب بُعد معنوى داده بود، چون با شهادت ارتباط مستقیمى داشت.شهید در مورد کار واحد تخریب مى گوید: «کار بچّههاى تخریب در عملیّاتها بواسطه ماموریتی که انجام می دهند بسیار تعیین کننده و مهم است.»
عبادات فردی در جبهه
او همیشه با وضو بود، و به واسطه حالات روحانی و ارتباطی که با خداوند متعال داشت، از معنویت خاصی برخوردار بود و به همین خاطر رزمندگان واحد تخریب را هم به سوى معنویّات سوق مىداد. در زمان بیکارى با رزمندگان ختم هزار صلوات برمی داشت. جلسهى قرآن تشکیل مىداد. بعد از نماز مغرب و عشا هفت سوره مىخواندند. نسبت به نماز شب و ارتباط با خداوند مقیّد بود. سید هاشم با ظرافت خاصی نیروها را در مسائل اعتقادی رهنمود می کرد که حتّى نوجوانان در شب تاریک و درهواى سرد از بستر برمىخاستند و در جایى خلوت به نماز ودعا مشغول مىشدند .
مرتضى نصیرى ـ همرزم شهید ـ مىگوید: «اوّلین بارى که من ایشان را دیدم، چهرهى شاد و خندانى داشتند و مرا مجذوب خودش کرد. او در تمام کارها پیشقدم بود. جزو برنامه هر روز او بود که بعد از نماز صبح و صرف صبحانه کتاب مطالعه مى کرد، که در این میان کتابهاى شهید دستغیب را هم مطالعه می کرد و از مطالب مهم آن یادداشت برداری مىکرد. به نوجوانان بها میداد و نمىگذاشت وقتشان به بطالت بگذرد.
او در منطقه برای خود قبرى حفر کرده بود و در آنجا به راز و نیاز به خدامىپرداخت. همیشه در حال ذکر بود و ارتباطش با خدا قطع نمىشد. با تعدادى از رزمندگان و شهدا عقد اخوّت بسته بود.
خالص شدن راه رسیدن به شهادت
همیشه مىگفت:« به این امید به جنگ آمدهایم تا شهادت نصیب ما شود. و این میّسر نمىشود، مگر این که خود راخالص کنیم.»
به خواندن زیارت عاشورا بسیار تأکید مى کرد. مىگفت: «اگرنمىتوانید هر صبح زیارت عاشورا را بخوانید، بعد از نماز رو به قبله بایستید و به امام حسین(ع) سلام دهید.»
همرزم شهید مىگوید: «در مقرّ تاکتیکى خود، همیشه پابرهنه بود. مىگفت: چون این جا نزدیک به کربلا است، مجاز نیست که با کفش باشم. پوشیدن کفش در این جا بىاحترامى به کربلاست.»
در جبهه دوبار مجروح شد. یکبار تیرکالیبر 50 به گوشش اصابت کرد و یک تکّه از گوشش را کند، و یک بار هم تیربه دستش اصابت کرده بود.
همرزم شهید ـ مى گوید: «زمانى که شهید آراسته مجروح شده بود، مجروحى دیگر را بر پشت گرفته و آن را با خود به پشت خطّ می آورد. زمانى که براى ملاقات او به بیمارستان رفتم، به وی گفتم: شما جایى در بدن ندارید که سالم باشد. گفت: حاضرم صدپاره گردد پیکرم، سایهى رهبر بماند برسرم.
شهید آراسته بخاطر علاقه ای که به خانواده معظم شهدا داشت هنگامى که به مرخّصى مىآمد، از خانوادههاى آنها سرکشی می کرد.
در اکثر محافلى که براى شهدا تشکیل مىشد، نوحه خوانی می کرد، و با نوحه خوانى جوانان را به جبهه رفتن تشویق مىکرد.
عکس خودش را کنار عکس شهدا مىگذاشت و عکس مىگرفت. مىگفت:«دعا کنید من هم شهید شوم.»
نمىدانم چرا شهادت قسمت من نمىشود؟
حسن حیدری همرزم شهید ـ مىگوید: «سید هاشم خیلى کم به مرخّصى مىرفت، بیشتر وقتش را در جبهه به سر مىبرد. تنها مسئلهاى که ذهنش را به خود مشغول کرده بود، مسئلهى شهادت بود. هر وقت او را مىدیدم، مى گفت: دعا کنید که شهادت نصیب من هم بشود. »
على آراسته ـ برادر شهید ـ مىگوید: «برادرم همیشه مىگفت: «نمىدانم چرا شهادت قسمت من نمىشود؟! که از این بابت رنج مىبرد. هر وقت به بهشت رضا(ع) مىرفتیم، به من مىگفت: جاى من همین جاست. حتّى قبرش را هم نشان مىداد. زمانى که به شهادت رسید، در همان قبر به خاک سپرده شد.»
شهید آراسته ازدواج نکرده بود. مىگفت: «مىخواهم دلم و محبّتم یکجا به نام جبهه باشد.»
غلامحسین قدمگاهى مىگوید: «سید هاشم مىگفت: شاید چون سنّت پیغمبر(ص) را به جا نمىآورم، شهادت نصیب من نمىشود. از او خواستم که حتما ازدواج کند. شرط او این بود، که از لحاظ ایمان وحجاب خوب باشد. ولی این امر محقق نشد و بعد از 12 روز خبر شهادت او را آوردند.
من را با لباس سپاه در معراج خواهید دید
خواهر شهید مىگوید: «آخرین بارى که به جبهه رفت، به ما گفت: حافظ انقلاب و نمازتان باشید. هیئت را پابرجا نگهدارید و مجلس اباعبداللّه(ع) را برگزار کنید.» من به او گفتم: اگر شما پاسدار هستی، چرا لباس سپاه تنت نیست؟ بپوش تا ما ببینیم. او گفتند: در معراج شهدا مرا با لباس سپاه مىبینید. همانطور هم شد. زمانی که برای دیدن پیکر شهید به معراج رفتیم لباس سپاه به تن داشت.
پرواز
غلامحسین قدمگاهى نقل مىکند: «آخرین بارى که سید را دیدم، به من گفت: «من هم با لباس شخصى و هم با لباس سپاه عکس گرفتهام و قبضی را به من داد و گفت با این قبض عکسهایم را تحویل بگیرید. من هم این کار را کردم و در زمان شهادت از عکسهایى که با لباس سپاه گرفته بود، استفاده کردیم. گویى به ایشان الهام شده بود که شهید مى شود.»
سیّدهاشم آراسته، در تاریخ 1365/7/30 در جزیرهى مجنون بر اثر اصابت ترکش به درجهى رفیع شهادت نایل گردید. پیکرمطهّرش پس از انتقال به زادگاهش، در بهشت رضا(ع) به خاک سپرده شد.
سیّدجواد آراسته مىگوید: «دعاى شهید این بود: خداوندا، مرا از شهداى بى غسل و کفن قرار بده. همانطور هم شد و او را با همان لباس سبز سپاه با شالگردن سبز آغشته به خونش دفن شد.»