عاشقی که با غیرت ابوالفضلگونه خود برای حفظ حرمت حرم ناموس تشیع سینه سپر کرده بود در مقابل یزیدیان زمان و پا در رکاب اربابش گذاشته بود و با حرمتشکنان نامسلمان ستیز کرده بود تا ثابت کند ادعای مسلمانان را که اگر در کربلا بودند چهها میکردند.
ابوذروار ایستاده بودی تا در این هنگامه که اطراف حرم پر از خولی و شمر است سپر عقیله بنیهاشم باشی و نشان دهی که شیران مدافع حرم برای غرش صف کشیدهاند و به انتظار لب تر کردنی هستند تا جانشان را فدای بانو کنند.
امروز برایت مراسم گرفته بودند با نام شهید ابوذر امجدیان، نخستین مدافع کرمانشاهی حرم حضرت زینب (س) و همسرت اما محکمتر از همیشه بود؛ بغض داشت، اما اشکهایش را پنهان میکرد.
میگفت ابوذر آرزوی شهادت داشته و همیشه به من میگفت برایم دعا کن تا شهید شوم و مبادا برای شهادتم گریه کنی. میگفت هر بار که از تو درجه نظامیات را میپرسیدم میگفتی سرباز اسلامی...
وقتی از بیقراریت برای پرواز بر گرد حرم زینبی (س) میگفت دلهای همه را هوایی میکرد و از کربلا رفتنت که میگفت و داغ همه را تازه میکرد.
ای سرباز کربلایی! میگویند قبل از رفتن به سوریه عازم حرم سلطان خوبان شده بودی. در آن شبی که کربلا دور حرم مولا و اربابت عشقبازی میکردی چه گفته بودی که اذن شهادت در تاسوعا را گرفتی؟
شهادت تو و همرزمانت کیلومترها آنسوتر از وطنت نشان میدهد که هنوز علیاکبرها از نفس گرم رهبر جام می مستی ولایت را سر میکشند و خون تو هزاران عاشق دیگر را روانه دفاع از حرم میکند.
ببین که ابوذرهای دیگر هم کمر دفاع بستهاند و آمادهاند تا معادلات دنیا را بر هم بزنند، چونان که اربابمان سیدالشهدا پیشترها این کار را کرده بود و این سرسپردگان ارباب خوبیها مشق عشق را از سرداری بیسر آموختند که شهید ایمان شد.
میگویند آرزوی شهادت داشتی ...
شهادت گوارای وجودت باشد ...