چند سال قبل در یکی از خبرگزاری فرهنگی فعالیت میکردم و پس از سالها استاد محمود حکیمی را از نزدیک میدیدم. وقتی با آن کیف حجیم و البته مندرسش پا به تحریریه گذاشت، به یکباره همه خبرنگاران دست از کار کشیدند و با چشم و ابرو به هم اشاره کردند که: «این، باز اومد!» چون با صدای بلند به همه سلام کرد و خسته نباشید گفت. نشست و سرش را با یکی از کتابهای درون کیفش گرم کرد. هر کس از مقابل میز عسلی جلوی او میگذشت، برمیخاست و با او دست میداد و احترام میگذاشت. بعضیها را هم به شنیدن خاطرهای از سالهای دور مهمان میکرد؛ بدون اینکه طرف از او بخواهد! حتی گاهی در حالی که حکیمی مشغول تعریف کردن خاطره یا حکایتی بود، خبرنگار جوان، زنگ خوردن گوشیاش را بهانه میکرد و میرفت دنبال کارش! بعد، بقیه با نگاهشان به او میفهماندند که: «چه حوصلهای داری تو!»
این نگاههای سرد به مردی که تاریخ و ادبیات این کشور با دهها کتاب کوچک و بزرگ، مدیون اوست و نسل اول انقلاب با تعالیم مکتوب او راهی کارزار انقلاب اسلامی شده و دست پر بازگشته، هر وجدانی را ناراحت میکند. اگر محمود حکیمی، مثل خیلی از نویسندگان پرکار، خودش را از دسترس رسانهها دور میکرد، کمی به ظاهرش بیشتر میرسید، مصاحبههای تند و آتشین علیه این و آن میکرد، نسخههای تجدید چاپ شده و جدید حدود 160 کتابش را یکی پس از دیگری برای اهالی خبر و رسانه میفرستاد و در میان خبرنگاران کسانی را داشت که تند و تند کارهایش را تبلیغ کنند، امروز او یک نویسنده درجه یک و بالانشین بود که حتی برای گرفتن نوبل ادبیات پیشنهادش میکردیم!
به اعتقاد من، اگر نویسندهای فقط مجموعه سه جلدی «هزار و یک حکایت تاریخی» و «داستانهایی از عصر ناصرالدین شاه» را با تیراژی حدود نیم میلیون نسخه داشت و قبل از انقلاب، کارهای انقلابی، خواندنی و پرمخاطبی مثل «وجدان» و «نقابداران جوان» را ننوشته بود، همه جا پز این موقعیت را میداد؛ در حالی که در 37 سال پس از پیروزی انقلاب، یک نکوداشت ساده به همت مهدی کاموس (از شاگردان و همکاران محمود حکیمی در نگارش کتابهایی مثل «مبانی ادبیات دینی کودکان و نوجوانان») از سوی بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان در اسفند 1390 برای او برگزار شده است.
مردی که بیش از نیم قرن نوشته است
محمود حکیمی، زاده 1323 شمسی در تهران است و هرچند اولین قلمآزمایی او به سال 1334 و تهیه نشریه خانوادگی «شادرو» برمیگردد، اما همکاری او با نشریاتی چون مجله «کیهان بچهها» رسماً از سال 1339 با ارسال مقاله و داستان آغاز شده است. او که در آن سالها جوانی دبیرستانی بوده، کار ترجمه داستانهای پلیسی برای مجله «امید ایران» را نیز پی گرفته و اولین مقاله هدفمند و سیاسیاش با عنوان «اسلام و مسئله گرسنگی» در سال 1345 در مجله پرفروش «مکتب اسلام» به چاپ رسیده است.
قلمفرسایی محمود حکیمی، ضمن همکاری با نشریات پرمخاطبی مانند مجله «نجات نسل جوان» ادامه مییابد؛ هرچند که برخی از آنها به صورت پنهانی و زیرزمینی منتشر میشدند و در دسترس جوانان قرار میگرفتند.
حکیمی که به دنبال فرصتهای بهتر برای همنشینی با جوانان و آگاه کردن آنان بود، مسیر معلمی را انتخاب کرد و سال 1347 به دانشسرای عالی (تربیت معلم فعلی) رفت تا در رشته زبان انگلیسی تحصیل کند. او برای ارتباط با اندیشههای عدالتخواهانه و ظلمستیزانه در خارج از مرزهای ایران، باید زبان میدانست. در همین سال بود که در دفتر مجله «مکتب اسلام» مشغول به کار شد.
این استاد تاریخ و ادبیات کشورمان پس از ازدواج در سال 1349 به پژوهشهایی درباره ادیان و آموزههای آنان دست زد. حکیم این کار را به پیشنهاد دکتر محمدجواد باهنر آغاز کرد.
سه سال بعد که او از دانشسرای عالی با مدرک کارشناسی زبان فارغالتحصیل شد، به استخدام آموزش و پرورش درآمد و تدریس را در شهر مقدس قم آغاز کرد. در همان سالها بود که داستان «آخرین پیامبر» حکیمی در مجله «مکتب اسلام» به چاپ رسید. شرکت در نخستین کنگره ادبیات کودک و نوجوان در قم، چاپ داستانهایی از زندگی امیرکبیر در مجله «نسل نو» و سفر به هامبورگ از کارهایی است که او طی سالهای 52 و 53 انجام داده است.
در حالی که آثاری از حکیمی مانند «ماجراهای سندباد» در سالهای اولیه دهه 1350 به چاپ رسیدهاند، اما اولین تلاش جدی او برای نگارش یک اثر پژوهشمدار به سال 54 برمیگردد. این نویسنده که تصمیم داشت برای ادامه تحصیل در رشته تعلیم و تربیت راهی لندن شود، یادداشتبرداری نخستین جلد «تاریخ تمدن» را آغاز کرد.
دو سال بعد که حکیمی با مدرک کارشناسی ارشد از انگلستان بازگشت، مردم ایران خود را برای شدت بخشیدن به مبارزه با رژیم شاه آماده میکردند. این نویسنده با فهم دقیق نیازمندیهای نسل جوان، قید انتشار «تاریخ تمدن» را زد و در همان مدت باقیمانده، شروع به نوشتن کارهایی کرد که محتوا و مواد فرهنگی مورد نیاز جوانان برای مقابله با رژیم تلقی شد.
آثاری مانند «پرواز به سوی آزادی» که اول بار در سال 1351 به چاپ رسیده بود، بین جوانان دست به دست میشد و هرچند این داستان، یک قصه تخیلی به شمار میرفت، اما پیام «رهایی» و «آزادی» را به خوبی به نسل جوان منتقل میکرد. «سرودهای رهایی» محمود حکیمی نیز از جمله کارهای پرمخاطبی بود که به چگونگی روی کار آمدن حکومتهای نژادپرست در آفریقا میپرداخت.
هرچند کتابهایی مانند «غروب بیمار»، «فرار از ظلمت»، «رهبر آزادگان حسین علیهالسلام»، «فلسطین آزاد میشود»، «به سوی ساحل»، «نگاهی به حوادث تاریخی» و ... همگی در سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی نوشته و به خوبی دیده شدند، اما «وجدان» و «نقابداران جوان» با داستانهای بسیار مهیج و تأثیرگذار، نسل اول مردان و زنان انقلاب را در مبارزه با رژیم طاغوت تشجیع میکرد. به همین دلیل، این دو اثر منتشر شده استاد حکیمی در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب، دست به دست میشد.
نکته جالب درباره این معلم اهل قلم آن بود که با وجودی که تم و مفاهیم مهمترین کتابهایش، آزادی و ظلمستیزی بود، اما آنقدر کنایی، زیرکانه و غیرمستقیم نوشته شده بود که دستگاه اطلاعات و امنیت رژیم پهلوی، حساسیت چندانی نسبت به او نشان نمیداد.
از میان بیش از 150 کتاب متعددالموضوع استاد محمود حکیمی، «وجدان» در میان پرفروشترین آثار کشورمان در جایگاه سوم است. دو سال قبل، این کتاب کوچک برای نوزدهمین بار از سوی دفتر نشر فرهنگ اسلامی به بازار نشر کشور راه یافت.
داستان «نقابداران جوان» هم درباره جوانانی است که به پیکار با ظالمان میپردازند تا میهن خود را از ستم خودکامگان رهایی بخشند و چون سرود آزادی پیامبر اسلام (ص) به گوش آنان میرسد، به مسلمانان میپیوندند.
از معلمی تا عنوان «چهره ماندگار آموزش و پرورش»
با پیروزی انقلاب اسلامی، محمود حکیمی به این فکر افتاد که انتشار مجموعه «تاریخ تمدن یا داستان زندگی انسان» را جدی بگیرد. در حالی که یادداشتبرداری این کار در سال 54 آغاز شده بود، اما جلد نخست این مجموعه در سال 1360 انتشار یافت. از آن پس بود که حکیمی در دفاتر موسسات بزرگ نشر، مانند دفتر نشر فرهنگ اسلامی، شرکت سهامی انتشار، انتشارات قلم و ... مشغول به کار شد و به عضویت هیئت مدیره یا تحریریه آنها در آمد.
ریاست کتابخانه سازمان پژوهش و برنامهریزی، مسئولیتی بود که طی سالهای 1361 تا 1364 به عهده او گذاشته شد. در همان حال، به ویراستاری کتب درسی علوم انسانی پرداخت و تألیف و ترجمه کتابهای علمی را به عنوان یک تجربه تازه آغاز کرد.
بنیانگذاری نشریه آوا در زمینه آموزش کودکان استثنایی، تدریس در مدرسه تیزهوشان و ورود به سازمان آموزش کودکان و دانشآموزان استثنایی، همچنین آموزش زبان انگلیسی، ادبیات و تاریخ در مدرسه نابینایان خزائلی و ... از جمله مسئولیتها و کارهای حکیمی در عرصه تعلیم و تربیت طی سالهای 64 و 65 بود. در همین سالها بود که ترجمه «دانشنامه نوین» را دست گرفت و تا سال 1389 که چهره ماندگار آموزش و پرورش کشور شناخته شد، آثاری نوشت که با تعلیم و تربیت نسبتی جدی داشتند. مجموعه کتابهای «در مدرسه ...» در دهه 1380 نوشته شدند و شامل «در مدرسه مولانا»، «در مدرسه حکیم توس»، «در مدرسه پیر نیشابور، عطار»، «در مدرسه ناصرخسرو»، «در مدرسه سعدی شیرازی» و ... بودند.
این در حالی است که قبل از آن او به عناوینی چون «خادم فرهنگ عاشورایی» و دریافت لوح تقدیر از وزیر ارشاد و «پیشکسوت برگزیده ملی در محور ادبی و هنری» در پنجمین جشنواره شهید رجایی دست یافته بود.
اگر ناز و ادا داشتی....
در کشور ما چند نویسنده هستند که شمار آثارشان از عدد 100 عبور کرده است، اما برخی کتابهای آنها یک اثر بیست ـ سی صفحهای مخصوص کودکان و نوجوانان است. محمود حکیمی که لااقل برای سه نسل نوشته است، آثاری برای کودکان، کتابهایی برای نوجوانان، کارهایی برای جوانان و مکتوباتی برای عموم مخاطبان دارد که بعضی از آنها آثاری حجیم، پرزحمت و سختحاصل است. مثلاً کار نگارش مجموعه «تاریخ تمدن» که اثری 22 جلدی برای نوجوانان است، از سال 54 آغاز شده و تا سال 87 ادامه داشته است.
با کمال احترام، در میان نویسندگانی که بیش از 100 کتاب دارند، کسانی هستند که با کمترین افتخارات داخلی و خارجی، خود را تافته جدابافته اهالی قلم میدانند و دائم بر شمار آثارشان تأکید میورزند. در حالی که ایستادن روی اعداد و افتخار به آن، هیچ گاه در مرام محمود حکیمی نبوده است.
ذهن این استاد فرهنگ، ادبیات و تاریخ کشورمان، مالامال از حکایات، داستانها، خاطرات، قصهها و فولکلورهای جهان است که وقتی کنارش مینشینی، حتماً این ذهن پویا سرریز میکند و یکی از آنها را به زبان میآورد. همانجایی که تلفن همراه شما زنگ میخورد و به بهانه آن، از استاد عذرخواهی میکنی و میروی پی کارهایت تا دیگران با صدای آهسته بگویند: «چه حوصلهای داری تو!»
اگر محمود حکیمی، کمی ناز و ادای روشنفکری داشت و کارهایی مینوشت که به عقاید و تفکرات دینی و مذهبی کاری نداشت، امروز روی سر همه جایش میدادیم و حتی او را در کسب جایزه ادبیات نوبل، صاحب حق میدانستیم.
* حمید محمدی محمدی