شهيد ستار ابراهيمي 4 دختر به نامهاي خديجه، معصومه، سميه و زهرا و يك پسر به نام مهدي از خود براي قدم خير، دختر شينا، به يادگار گذاشت. «شيرينجان» نام مادر قدم خير بود و خديجه، دختر بزرگ حاج ستار، در اوان كودكي و پس از زبان گشودن او را «شينا» صدا كرد؛ نامي كه در اندك مدتي روي شيرينجان ماند و بعدها روي كتاب خاطرات قدم خير.
بناي مصاحبه را با حضور نويسنده كتاب در منزل خديجه خانم گذاشتيم اما در بدو ورود با 4 دختر اين شهيد بزرگوار مواجه شديم. شايد از همين جا بتوان ميزان وفاداري فرزندان شهيد به مقام رفيع پدر را حدس زد. از فرصت پيش آمده حسن استفاده را برديم و زبان حال تك تك اين دختران شهيد را جويا شويم.
- اگر بخواهيد مادر خود را در يك كلمه توصيف كنيد چه ميگوييد؟
خديجه: صبور، فداكار و ايثارگر.
معصومه: يك مادر دوست داشتني، لوس، تسلاي بابا و يك زن نجيب باحياي اهل زندگي.
سميه: همسر دوست بودن و عاشق فرزند بودن.
زهرا: دوست داشتني براي فرزندان و براي همسرش.
- بعد از شهادت پدر، امور خانه و خانواده چطور مديريت شد؟
معصومه: از همه لحاظ مديريت خانه با مادرم بود. بهنوعي حرف اول و آخر را در خانه مادر ميزد. به امور تربيتي و تحصيلي ما بهطور كامل رسيدگي ميكرد.
زهرا: البته قبل از شهادت پدر هم به نوعي مديريت خانه با مادرم بود، بدون احتساب مدت زمان كوتاهي كه سرجمع، پدرم فرصت آن را پيدا كرد كه در بحبوحه مبارزات و دفاع، در ميان خانه و خانوادهاش باشد.
- مادرتان چقدر در امور تربيتي شما از پدر مايه ميگذاشت؟ مثلا براي مجاب كردن شما به انجام دادن يا ندادن كاري ميگفت پدرتان اين كار را دوست داشت يا از اين حركت خوشاش نميآمد؟
خديجه: همين امروز قبل از آمدن شما، خواهرها باهم كه صحبت ميكرديم بين حرفها گفتم «به جان بابا» و بعد به اين فكر كرديم كه مادر طوري با ما رفتار كرده كه ما هنوز هم كه هنوز است نبودن بابا را باور نكردهايم و براي همين هيچوقت نگفتهايم «به روح بابا».
سميه: همه لحظات، ما حضور پدر را دركنار خودمان اينگونه حس ميكرديم. همين الان هم اگر مشكلي براي هركدام از ما پيش بيايد مسيرمان گلزار شهداست و فقط با زيارت مزار پدرم آرام ميشويم. همانطور كه حضرت امام(ره) فرمودند شهدا امامزادگان عشقند.
معصومه: مادر ما را طوري بار آورده بودند كه خودمان، هم حضور پدر را حتي بعد از شهادتش در لحظه لحظه زندگي با تمام وجود حس ميكرديم و هم ميدانستيم كه پدر، ناظر بر اعمال ماست و ما راميبيند، به همين دليل خيلي مراقب بوديم كه خطايي انجام ندهيم و همين نشان ميدهد كه مادر چقدر در تربيت ما از پدر مايه گذاشته است.
- در توصيف مادر از كلمه «دوستداشتني» استفاده كرديد، مرحومه محمدي در كنار اين دوستداشتني بودن، چقدر در امور تربيتي شما جديت به خرج ميداد؟
زهرا: امتيازي كه در رفتار مامان بود و شايد خيلي از والدين امروزي نتوانند آنرا رعايت كنند دقيقا همين بود كه در عين دوست داشتن، جديت هم در رفتارشان داشتند؛ يعني اينطور نبود كه خيلي ما را نازپرورده باربياورد. دركنار آن فضاي عاطفي كه بين ما و خودش ايجاد كرده بود اگر اشتباهي از هريك از ما سر ميزد حتما جديت به خرج ميداد و اگر لازم بود از اهرمهاي تنبيهي خاص استفاده ميكرد. تنبيه بدني در كار نبود اما طوري رفتار ميكرد كه متوجه اشتباه خود ميشديم و درصدد جبران اين اشتباه برميآمديم.
- سردار شهيد ابراهيمي، با اين استدلال كه «براي بچهها بهتر است» وصيت ميكند كه درصورت شهادت، در همدان دفن شده و خانواده هم در همدان بمانند. چقدر اين وصيت در روند زندگي شما تأثيرگذار بوده؟
زهرا: امكان داشت بعد از شهادت بابا، پدربزرگ و مادربزرگ بيش از پيش دلتنگ نوههاي خود شده و نتوانند رنج مسافت قايش تا همدان را بر دوش بكشند يا زندگي براي يك زن جوان با 5 بچه قد و نيم قد در يك شهر غريب را سختتر از حد تصور احساس ميكردند و به همين دليل، خواستار نقل مكان ما به قايش ميشدند. پدر در واقع با اين وصيت آب پاكي را بردست همه ريخته چرا كه ميدانست امكانات تحصيلي و رفاهي در همدان قابل مقايسه با روستاها نيست. گرچه عمل به اين وصيت براي مادر خيلي سخت بود و در واقع حمايت عاطفي دوجانبه از سوي خانواده خود و خانواده بابا را از دست داده بود اما من براي اين اقدام، از مادرم بسيار ممنونم.
سميه: شهادت جزو آرمانهاي بابا بود و مسلما هر بار كه به جبهه ميرفته ميدانسته كه احتمال دارد بازگشتي دركار نباشد اما اين وصيت او نشان ميدهد كه در عين آرمانگرايي، چقدر به فكر آينده خانوادهاش بوده است.
- رفتار مادر نسبت به شهيد بزرگوار مخصوصا بعد از شهادت ايشان، چگونه بود؟
خديجه: خيلي از همسران جوان شهدا، بعد از شهادت همسران خود ازدواج مجدد كردند اما مادر ما، در رفتار و سيماي هريك از بچهها، پدر را زنده ميديد. بارها به هريك از ما ميگفت كه فلان ويژگي پدر را برايش تداعي ميكنيم و به همين دليل هيچوقت به ازدواج مجدد فكر نكرد.
- خوانندگان كتاب به شيوه نگارشي غافلگير كنندهاي به 2اسمه بودن شهيدان ستار و صمد ابراهيمي پي ميبرند، حالا پدر براي شما ستار است يا صمد؟
معصومه: صمد. چرا كه مادرم او را هميشه به اين اسم صدا ميزد.
زهرا: موقعي كه پدرم شهيد شد من حدودا يكساله بودم و سميه هم دوساله، براي همين ما 2 تا هيچوقت پدر را صدا نزديم اما براي من همان «حاج ستار» است.
خديجه: (ميخندد)اين ماجرا، هم براي پدر كمي حاشيهساز شد و هم براي كتاب. مدير مدرسه پسرم كه از قضا با پدر شهيدم همدوره بوده، حين خواندن «دختر شينا» به اين بخش از كتاب كه رسيدتماس گرفت و با جديت گفت: خانم ابراهيمي، كتاب غلط چاپي دارد يا اشتباه نويسنده است؟ نام شهيد ستار، به اشتباه صمد نوشته شده است و اين شد كه ماجراي تفاوت نام شناسنامهاي پدر و نامي كه به آن خطاب ميشدند را برايشان توضيح دادم.
معصومه: البته اين را هم بگويم كه ما بچهها اغلب اسم پدرم را صدا نميزديم. بعد از تشرف پدر به حج، گرچه در ايام جواني او اتفاق افتاد اما مادرم به ما ياد داده بود كه او را «حاج آقا» خطاب كنيم.
- از حاج ستار شهيد خاطرهاي در ذهن داريد؟ يا خواب او را ديدهايد؟
زهرا: راستش خاطره كه هيچ! آنقدر كوچك بودم كه از پدر هيچ خاطرهاي در ذهن ندارم اما در مقاطع حساس زندگيام مثل قبولي در دانشگاه و ازدواج، به خوابم آمده است البته خوابي در حد يك لبخند پدر، دقيقا مشابه عكسهايي كه از او ديدهام (زهرا اكنون دكتري... دارد).
معصومه: پدر خيلي به درس و مشق ما علاقه داشت. بعيد بود از جبهه بيايد و دفتر مشق ما را چك نكند يا از وضعيت درسي ما نپرسد. اينكه دقيقا روي خط زمينه بنويسيم و دفتر و كتاب ما تميز و مرتب باشد برايش مهم بود. جز اين، سوغاتيهايي كه پدر برايمان ميآورد هيچوقت يادم نميرود. اجناس به روز و شيك بازار را برايمان كادو ميآورد، از هواپيماي اسباببازي گرفته تا شلوار جين (با خنده ميگويد فكر كنيد 30سال پيش، شلوار لي) و كاپشن و چادر. مادرم اكثر اسباببازيهايمان را نگهداشته و در سيسموني هريك از ما، يكيدو قلم از آنها را قرار داد. عشق وسايل خانه داشت و سفره هم زياد ميخريد(ميخندد).همه حساب و كتابها و اتفاقات روزانهاش را مينوشت و به زبان انگليسي هم خيلي علاقه داشت. الان اگر بهدستنوشتههايي كه از او به يادگار مانده نگاه كنيد ميبينيد كه در فرصت بين 2عمليات و ميان نقشههاي منطقه، لغت انگليسي نوشته و از بر كرده است.
زهرا: (با خنده وارد بحث خواهرش ميشود) الان اگر پدر زنده بود حتم دارم همه ما تافل داشتيم!
سميه: پدر بهدليل علاقهاش به جهاد و حس مسئوليتش در اين زمينه، اغلب مدت زمان كمي در كنار خانواده بود اما همان مدت زماني هم كه به همدان ميآمد بهطور كامل در خانه نميماند. بعدها از برخي اطرافيان و دوستانش شنيديم كه كارهاي مختلفي را برايشان انجام ميداده است؛ مثلا پشتبام خانهشان را آسفالت كرده است.البته در مدت حضورش سعي ميكرد آنطور كه باب دل ماست رفتار كند و مثلا كودك ميشد و با ما بازي ميكرد.
خديجه: پدرم خيلي به حجاب اعتقاد داشت و به آن اهميت ميداد. الان كه به عكسهاي قديمي كه در كنار پدر داريم نگاه ميكنم ميبينم كه با وجود خردسالي، ما دخترها، در همه عكسها حجاب كامل و حتي چادر داريم.
- چقدر در زندگي فعلي خود از پدر و مادر الهام ميگيريد و كدام ويژگي آنها را سعي كردهايد در خود پرورش دهيد؟
معصومه: مادرم خيلي مسئوليتپذير بود. مثالي در اين زمينه عرض كنم. پدرم قبل از شهادت قصد آن كرده بود طبقه بالاي منزل را بسازد تا هركدام از ما يك اتاق جداگانه داشته باشيم. بعدا از شهادتش مادر اين خواسته را عملي كرد، آنهم با يك حقوق ساده كارمندي. آنقدر به زندگي و به فردا اميدوار بود كه حين ساختوساز خانه، شبها بچههاي قد و نيم قد رديف ميشديم و دست بهدست آجر را از پايين به طبقه بالا انتقال ميداديم تا كارگران صبح در كارشان جلو بيفتند.
خديجه: مادر خيلي باحيا بود، هرگز بلندي صدايش را احساس نكرديم. خيلي هم به حجاب مقيد بود. هرگز فراموش نميكنم كه در مقابل دامادها، با وجود آنكه به او محرم بودند، چطور مراقب آستينهاي لباسش بود كه مبادا اندكي بالا رفته و مچ دستش پيدا شود. اين ويژگي مادر را خيلي دوست داشتم.
زهرا: عشقي كه بين پدر و مادر بود قابل وصف نيست. چنان رابطهاي در همان مدت زمان كوتاه زندگي مشتركشان باهم داشتند كه براي همه ما در زندگي مشترك، سرلوحه است؛ اوج عشق و ايثار و وفاداري نسبت به هم.
مصاحبه تمام ميشود. دختران شهيدابراهيمي و نويسنده كتاب دختر شينا را به خدا ميسپارم. ياد اين تصور عاميانه ميافتم كه پدر و مادر ستون يك خانهاند و وقتي نباشند بنيان خانواده از هم گسسته شده و بچهها هركدام راه خود را خواهند رفت. با خود فكر ميكنم وراي همه آنچه از دختران شهيد شنيدم، حاجستار و بانو قدمخير چه كردهاند كه بنيان اين خانواده قائل به حضورشان نبوده و چنين پابرجاست!
- اندر بركات وجودي قدم خير...
نگارش اين كتاب كه از ماجراي نامگذاري «قدمخير» همسر شهيد ابراهيمي، آغاز شده و با ماجراي تشييع پيكر مطهر شهيد پايان مييابد، حدود 2سال طول ميكشد. نويسندهاي كه تا پيش از اين در حوزه ادبيات داستاني دفاعمقدس قلم ميزده، حالا در نخستين تجربه خاطره نگاري خود خوش درخشيده و وارد عرصه ادبي تازهاي شده است. بهناز ضرابيزاده در اينباره توضيح ميدهد.
- از كي تصميم گرفتيد برويد سراغ همسران شهدا؟
از همان سال 88 بعد از مصاحبه با همسر شهيدابراهيمي.
- و چطور شد كه مرحوم خانم قدم خيرمحمدي را براي مصاحبه انتخاب كرديد؟
اين كار يك كار دلي بود. اصلا سفارشي نبود. شايد به شكلي از نوعي الهامات دروني نشات گرفت و سخت ميشود توضيحي براي اين انتخاب ارائه كرد.
- بعد از مصاحبه با مرحوم خانم محمدي، اين بانوي ايراني را چطور توصيف مي كنيد؟
شايد بهترين واژه براي توصيف خانم محمدي همان نام ايشان يعني «قدم خير» باشد؛ كسي كه قدمش همانگونه كه در ابتداي كتاب آمده، باعث خير و بركت در خانه پدري بود. بعد از آن باعث بركت در خانه همسر و سپس در زندگي خانوادگي تك تك فرزندان شد و در شكل خيلي عظيمتر، الان هم باعث بركت در زندگي خيلي از مردم شده چون من فكر مي كنم اين كتاب به تعداد نسخههايش، در زندگي مردم بازتاب داشته است.
- بعد از انتشار كتاب، با چه بازخوردهايي از سوي خوانندگان مواجه شديد؟
«دختر شينا» بحمدالله بازخوردهاي خوبي داشت و قطعا فقط بخشهايي از اين بازخوردها به من يا خانواده شهيدابراهيمي انعكاس يافته است. خيليها با خواندن اين كتاب تحتتاثير قرارگرفته و به نوعي كتاب را دوست دارند. كتاب مورد اقبال خيليها واقع شده، مخصوصا در همين روزها خيلي تماس دارم. تعداد اين تماس ها آنقدر زياد است كه گاهي حس ميكنم ايكاش آنها را ثبت و ضبط ميكردم تا نكات مطرح شده از سوي خوانندگان كتاب را فراموش نكنم. هر مخاطبي كه به نوعي با من تماس گرفته و نظرش را راجع به كتاب گفته حتي اگر ديد انتقادي داشته، روي چشمام نهادهام و براي من مقدس و محترم بوده. اما در ديداري كه با رهبر معظم انقلاب داشتيم ايشان با نگاهي منتقدانه و حرفه اي كه به مقوله كتاب دارند از خوبي اين كتاب تعريف كردند. اينكه رهبر جهان تشيع در يك ديدار خصوصي با فرزندان شهيد، از اين كتاب تعريف و تمجيد كردند و آنها را مورد تفقد قرار دادند براي من بسيار ارزشمند بود. به نظر من اينها همه از بركت اين كتاب و به نوعي بركت خانم «قدم خير محمدي كنعان» بود. آنقدر اين كتاب در زندگي شخصي خود من هم بركات مادي و معنوي و البته بيشتر معنوي داشته كه اگر بخواهيم توصيفي از اين بانوي ايراني داشته باشم به نظر من هم دوستي مهربان بودند و هم قدم خير به معناي واقعي كلمه.
- آيا نگارش كتاب «دخترشينا» مي تواند نوعي الگوسازي براي نسل جوان به ويژه دختران به حساب آيد؟
ببينيد! من در اين باره خيلي با كاربرد واژه «الگو» موافق نيستم. احساس مي كنم اين واژه را بهتراست براي ائمه اطهار به كار ببريم كه به لحاظ دارابودن عصمت، از همه لحاظ ميتوانند براي نوع انسان سرمشق باشند. در مقابل الگو، با واژه «تاثيرپذيري» موافقم؛ اينكه ما از زندگي چنين انسانهايي تاثير پذيرفته و درس بگيريم و آن شاخصهها و شاكلههاي اصلي و مهم زندگي آنها را سرلوحه زندگي خود قرار دهيم. ما 2 نوع تاثيرپذيري مثبت و منفي داريم. متاسفانه خيلي وقتها جوانها در جامعه ما دچار تاثيرپذيري منفي ميشوند؛ چرا كه افرادي را سرمشق خود قرار دادهاند كه اصلا قابليت ندارند و با وجود اين از نوع پوشش، گفتار و رفتار آنها به راحتي تاثير ميپذيرند. من فكر ميكنم همه ما در اين خصوص كوتاهي كردهايم. من نويسنده بايد بيايم و سرمشقهاي مناسب را در حوزه كاري خودم به طور هنرمندانهاي به جوانها معرفي كنم، ساير عزيزان در عرصههاي هنري، ورزشي و علمي هم همينطور.
وقتي يك كتاب ميتواند آنقدر در زندگي شخصي افراد تاثيرگذار باشد پس جا دارد سرمايهگذاري خاصي، از انتخاب موضوع گرفته تا انتخاب مصاحبه شونده، روي آن صورت بگيرد. البته نبايد اين فرايند تاثيرگذاري فقط از طريق كتاب باشد بلكه بايد به شكلهاي مختلف و از روزنههاي متفاوت و باب طبع نسل جوان، ورود پيدا كرد.
- مهم ترين ويژگي كتاب «دختر شينا» را چه ميدانيد؟
ببنيد! وقتي ايمان در يك خانه، خانواده و حتي وجود هر شخص نقش اساسي داشته باشد و انسان يك هدف متعالي را با تكيه بر اين ايمان دنبال كند، همه سختيها قابل تحمل خواهد شد. انسان وقتي يك افق روشن دارد و آرماني را با اعتقاد به درست بودن آن پي ميگيرد، آرامش بيشتري دارد. قطعا خانم محمدي كنعان، حاج ستار و همه شهداي ما چون يك هدف متعالي داشتند توانستند علاوه بر تحمل سختيها، از شيرينترين داراييهاي زندگي خود گذشته و ايثار كنند. پرداختن به اين موضوع، ميتواند به نوعي ويژگي كتاب محسوب شده و براي اقشار مختلف مردم تاثيرگذار باشد.
*همشهری دو