سرویس ورزش مشرق - «صبح دلگیر بیستم نوامبر ۱۹۵۷، با خبری خوشحال کننده از تلویزیون رسمی دولت فاشیستی فرانکو به یکی از زیباترین صبحهای زندگی ما تبدیل شد، به خواهرم گفته بودم جعبه شیرینی سنتی که یوهان از آندلوسیا برایمان سوغات آورده بود، برای چنین روزی کنار بگذارد، او هم گفته بود تا آن زمان این شیرینی کپک میزند، با خودم گفتم ما این شیرینی را میخوریم. صبح زیبای بیستم نوامبر ۱۹۵۷ خبر مرگ ژنرال خونریز و مستبد اسپانیا توسط رودولفو مارتین ویا، وزیر کشور در حالی که گریه می کرد، قرائت شد و چه تلخ است زندگی آدمی که با مرگش زمین نفس بکشد و میلیونها انسان مرگ او را جشن بگیرند.»
این بخشی از دست نوشته کاپیتان تیم فوتبال بارسلونا در سال ۱۹۵۷ است که به خاطر تضاد با حکومت استبدادی فرانکو، بارها به زندان رفت و توسط اطلاعات مخوف فرانکو بارها بازجویی شد و کتک خورد.
وقتی فقط شش سال سن داشت، عدهای از ظهور یک نجات دهنده دم زدند، در خاطراتش نوشته که مادربزرگ و پدربزرگش با اشک شوق و با در دست داشتن پرچمهای اسپانیا در ساحل مایورکا به استقبالش رفتند اما دیری نگذشت که متوجه شدند، فرانکو نابود کننده کاتالونیا است، نه زبانشان در امان ماند، نه تاریخشان، نه هویتشان. جبهه ساراگوسا برای متفقین آماده شد اما هزاران سرباز بی نام و نشان از کشورهای اروپایی و حتی آفریقایی در جنگ با فاشیسم تن به شکستی تاریخی دادند و بعدها در علل این شکست، خیانتهای داخلی مردم و ارایه اطلاعات به حزب فالانژ اسپانیا نیز ذکر شد.
قرار بر جلب طبقه کارگر به یک ناسیونالیسم تندروی اجتماعی با هدف ملی کردن سرمایه، اصلاحات ارضی، توسعه ارتش و روش انقلابی برای رسیدن به هدفی مورد پسند فرانکو بود اما بعدها هر چه بود، سیاهی بود و ظلم و طاعون و بحران و فقر و فساد. کاتالونیا دلش گرفت، مردم شهر بارسلونا نگران انسانیت بودند، نگران تاریخی که به دست نالایق ترین آدمهای روی زمین نوشته می شد، نگران عدالت.
مردم از یک نظام قدرتباور حرف می زدند که قرار بود با سوسیالیسم و فردباوری مبارزه اساسی کند. اما مانیفست ۲۶ مادهای «فالانخه» قانون اساسی جمهوری، حزب بازی، سرمایهداری، مارکسیسم و جنگ طبقاتی را رد میکرد و بر لزوم یک دولت ملی-سندیکالیست تکیه داشت. شکست فالانژ در جلب طبقهٔ کارگر، قدرت آنرا به دانشجویان دانشگاه محدود کرد و دیگر نیروهای دست راستی نیز، که از پیروزی «جبهه خلق» در انتخابات سال ۱۹۳۶ هراسیده بودند، به سوی آن کشیده شدند.
مبارزان شهر بارسلونا، با صدای خوان بالدراما خاطرات زیادی دارند، خواننده آندلوسیایی که در جبهه جمهوری خواهان علیه فاشیسم بین الملل جنگید و کشته شد. بازیکنان بارسلونا نیز در سال ۱۹۵۶ یک سال پیش از مرگ فرانکو، در مراسمی یاد و خاطره این خواننده بزرگ و مبارز را گرامی داشتند. تمام بازیکنانی که در آن مراسم حضور پیدا کردند، بعدها بازداشت شده، تن به جریمه سنگین مالی، محرومیت از حقوق شهروندی و بازجوییهای طولانی مدت و خسته کننده دادند.
خوش بینان کاتالونیا که تلاش میکردند اشتباه تاریخی خود را به نمایش بگذارند، بر این باور بودند که رژیم فرانکو یک دیکتاتوری انعطاف پذیر سوسیالیستی مصلحت گرا، فرصت طلب و طرفدار اصالت سود است، هر چند در دهه شصت فشار بر مردم کمتر شد اما در طول سالهای سیاه سلطه فرانکو همیشه فضای اختناق و عوام فریبی وجود داشت.
روزنامهها زیر تیغ سانسور یکی یکی بسته شدند، تا سال ۱۹۵۰ فقر و گرسنگی در اسپانیا بیداد میکرد و بی سوادی در حال گسترش بود، فضای فرهنگی اسپانیا هدفدار شد صحنههای تاتر با کمدیهای سرگرم کننده (بی خطر) پر میشد، ادبیات عامیانه شامل داستانسرایی کنترل شده از طبقه متوسط بود و سینما به تولید انبوه ملودرامها میپرداخت. این برای کاتالونیای آزادی خواه و بزرگ، یک کابوس بود. فقط یک کابوس.
ساعت ۴ بامداد روز ۲۰ نوامبر سال ۱۹۷۵ میلادی ژنرال فرانسیسکو فرانکو باهامونده، دیکتاتور خودکامه اسپانیا پس از یک ماه مبارزه با مرگ در سن ۸۲ سالگی درگذشت. آن روز برای بازیکنان تیم فوتبال بارسلونا یک روز ساده نبود، آنقدر چند بعدی و پیچیده بود که برگزاری یک جشن ساده و خوشحالی خیابانی برایش هرگز کفایت نمیکرد. در روز ۲۸ مارس سال ۱۹۳۹ میلادی، نیروهای ژنرال فرانکو پس از اشغال بخش اعظم خاک اسپانیا پیروزمندانه وارد شهر مادرید شدند و جنگ ۳ ساله داخلی خونین اسپانیا خاتمه یافت.
ژنرال فرانسیسکو فرانکو باهامونده رهبر نیروهای ملی گرایان فاشیست پس از ۳ سال جنگ داخلی که به مرگ بیش از ۵۰۰ هزار نفر و تبعید ۵۰۰ هزار نفر دیگر انجامید، جمهوری خواهان را شکست داد و قدرت را در اسپانیا به دست گرفت. ژنرال فرانکو ۴۶ ساله پس از این پیروزی یک حکومت دیکتاتوری مشابه رژیم فاشیستی موسولینی، دیکتاتور ایتالیا را در اسپانیا مستقر کرد.
فرانکو چند سال قبل از مرگ شاهزاده «خوان کارلوس دو بوربون» را به جانشینی خود انتخاب کرده بود تا بار دیگر حکومت سلطنتی در اسپانیا برقرار شود. خوان کارلوس از روز ۳۰ اکتبر سال ۱۹۷۵ میلادی و در پی وخامت حال ژنرال فرانکو اداره امور کشور را در دست گرفت.
بازیکنان بارسلونا خاطره خوشی از تقابل با حکومت اسپانیا نداشته و ندارند، ۱۴ ژوئن ۱۹۲۵ بود، جمعیت حاضر در یکی از مسابقه در حرکتی خودجوش برای اعتراض به دیکتاتوری میگوئل پریمو ده ریورا سرود ملی را هو کردند که در پی آن حکومت در واکنش به این عمل ورزشگاه را شش ماه تعطیل کرد و گمپر نیز مجبور به کنارهگیری از ریاست باشگاه شد. بنیان گذار باشگاه، خوان گمپر، بعد از دورهای افسردگی به واسطهٔ مشکلات شخصی و اقتصادی اقدام به خودکشی کرد.
باوجود کسب قهرمانی در سالهای ۱۹۳۰، ۱۹۳۱، ۱۹۳۲، ۱۹۳۴، ۱۹۳۶ و ۱۹۳۸ در مسابقات کاتالونیا، بارسلونا هیچ موفقیتی در سطح ملی (بجز عنوان بحث برانگیز ۱۹۳۷) به دست نیاورده بود. یک ماه پس از شروع جنگ داخلی اسپانیا در سال ۱۹۳۶، برخی از بازیکنان بارسلونا و اتلتیک بیلبائو داوطلب خدمت سربازی در جمع افرادی شدند که در مقابل شورشیان نظامی میجنگیدند. در ۶ اکتبر همین سال جوزپ سانیول مدیر باشگاه و از اعضای حامی حزب سیاسی استقلال طلب، توسط سربازان فالانژ در نزدیکی گواداراما به قتل رسید.
در تابستان ۱۹۳۷، تیم به اردوی مکزیک و ایالات متحده رفت. این اردو اگرچه به لحاظ مالی باشگاه را در امان نگه میداشت، اما نیمی از تیم به دنبال پناهندگی در کشورهای فرانسه و مکزیک بودند. در ۱۶ مارس ۱۹۳۸، بارسلونا مورد بمباران هوایی قرار گرفت که به کشته شدن ۳۰۰۰ تن انجامید و دفتر باشگاه نیز از این بمباران در امان نماند. کاتالونیا چند ماه بعد به تصرف در آمد. باشگاه به نماد نافرمانی کاتالانیسم تبدیل شد و در پی محدودیتهای ایجاد شده اعضای آن به ۳٬۴۸۶ نفر کاهش یافت. پس از جنگ داخلی، پرچم کاتالونیا ممنوع اعلام شد و تیمها از استفاده از نامهای غیراسپانیایی نیز منع شدند. این اقدام باشگاه را مجبور به تغییر نام و حذف پرچم کاتالونیا از لباس تیم کرد.
آن روز، وقتی خبر مرگ فرانکو در شهر پیچید، باشگاه بارسلونا محور یک جشن بزرگ و شاید ملی محسوب می شد. هنوز بودند کسانی که حتی در قلب کاتالونیا به فاشیسم فرانکو اعتقاد داشتند اما تعدادشان آنقدر کم بود که حتی چند متر مربع از خیابان تاریخی لارامبلا را هم پر نمی کردند. لاس رامبلاس، به میعادگاه مردمی تبدیل شد که آمده بودند تا آزادی تزریق شده در رگهای کاتالونیا را بین هم تجربه کنند و لمس پیکره زخمی اما هنوز زنده آن را جشن بگیرند.