سیاه پوشِ توأم ای که جان عشاقی
چگونه سر دهم این روضه ایهاالساقی؟
مصیبت تو عظیم است و احتیاجی نیست
به ذکر هیـــچ غلـُــوّی و هیـــچ اِغراقی
گل سه سالۀ زینب! مگر گناهت چیست
که بی قرارِ تبِ تاولی و شلاقی؟
تو گرم شیونی و غرق گریه ای که هنوز
به یاد اصغری(ع) و داغدارِ قنداقی
از آن جمالِ زبانزد چرا نشانی نیست؟
مگر نه دخترک نــــازِ اُم اسحــــاقی؟
چه آمده ست سر گیسوی پریشانت...؟
نه گیره مویی و نه شانه ای نه سنجاقی
حرامیان اگر از گوشِ پاره نگذشتند
تو گوشواره ی لیـــلُ النـــهارِ آفـــاقی
چه باک اگر که النگوی کوچکت بردند؟
تو از سلاله ی پاکـــانِ لطف و اِنفاقی
سر بریده درآغوش داری این چه عجب؟
اگر به مرگ، تو بیش از حیات، مشتاقی
هنوز کودکی اما شهیـــد راه حسیـــن...
تو نیز چون همه پابنـــدِ عهـــد و میثاقی