اگرچه مدافعان حرم، قتلگاه فرزند زهرا، خيمه‌هاي سوخته آل الله، دستان بسته و خلخال‌هاي به تاراج رفته يتيمان اباعبدالله الحسين‌(ع) را به چشم نديدند، اما عشق به اهل‌بيت رسول الله(ص) سال‌هاست كه با گوشت و خونشان درهم ‌آميخته و عهدكرده‌اند كه تا آخرين نفس‌ پاي عشق اهل بيت بمانند و پروانه‌وار بسوزند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - اينان شعارشان «ياليتناكنامعكم»است كه دلشان را راهي مي‌كنند و خود را به قافله سيد و سالار شهيدان مي‌رسانند. سردار حاج حميد مختاربند يكي از همين دلاورمردان بود كه در سوريه و در جنگ با دشمن تكفيري به شهادت رسيد. آنچه در پي مي‌آيد روايات منيره فخيمي، همسر اين شهيد مدافع حرم است از زندگي تا شهادتش.

 
افتخار ازدواج با يك پاسدار

سال 1360با حاج حميد آشنا شدم. يكي از دوستان خانوادگي معرف ايشان بود. حاج حميد شش سال از من بزرگ‌تر بود. ازدواج و مراسم ما به شكلي كاملاً سنتي برگزار شد. آن زمان جنگ بود و دغدغه همه بچه‌هاي مذهبي و انقلابي، مقابله با دشمني بود كه به خاكشان تجاوز كرده بود. من مي‌دانستم كه با يك پاسدار ازدواج مي‌كنم و افتخار مي‌كردم كه در كنار ايشان نقشي در جهادشان خواهم داشت.

جوان بودم و روحيه انقلابي بالايي داشتم و اين ازدواج را خدمت به انقلاب مي‌دانستم. همسرم به من گفته بود كه پاسدارم و وظيفه‌اي خاص دارم و من هم با كمال ميل پذيرفتم. حاج حميد قبل از آغاز رسمي جنگ هم در حوادث غرب كشور حضور داشت و در نبرد با ضد انقلاب فعال بود. وقتي جنگ شروع شد، من دانشجو بودم و مشغول كارهاي فرهنگي به ويژه در سنگر مساجد شدم. ابتدا به خاطر شرايط جنگي در اهواز مانديم و بعد به شوشتر رفتيم.

پنج برادر انقلابي مختاربند

هر پنج برادر خانواده مختاربند در جنگ هشت ساله حضور داشتند. پدرشان هم فعاليت‌هاي زيادي انجام مي‌داد. خانواده حاج حميد بسيار انقلابي و مجاهد بودند و مادر ايشان هم يك زن بسيجي و با اراده‌ بود كه بعد از راهي كردن فرزندان خودش را به پايگاه بسيج و مسجد مي‌رساند و طلايه‌دار تهيه كالاهاي مورد نياز رزمندگان و مسئول برگزاري كلاس‌هاي قرآن، ادعيه و مراسم مذهبي بود. يكي از برادرانش به نام بهنام محمود مختار‌بند هم در سال 62 به شهادت رسيد و برادر ديگرش به اسارت دشمن در آمده بود.

تكليف ما را ولايت‌فقيه روشن كرده است

حاج حميد بيشتر اوقات در خطوط مقدم جبهه حضور داشت و من در خانه همراه بچه‌ها روزگارمان را مي‌گذرانديم. سختي نبودن‌هاي حاج حميد با توكل به خدا و اميد به پيروزي اسلام مي‌گذشت. ما انقلاب را با جان و دل دوست داشتيم. به لطف خدا هم توانستيم فرزنداني نيك و شايسته تربيت كنيم. آنها را هم چون پدرشان فداي انقلاب و نظام و رهبر مي‌كنم. تكليف ما را ولايت فقيه و امام خميني روشن كرده بود. ايشان فرمودند: «ما تا آخر ايستاده‌ايم، اينطور نيست كه اين شهادت‌ها خللي در اراده ما ايجاد كند.»

نمازخوان تربيت مي‌كرد

حاج حميد فعاليت‌هاي فرهنگي زيادي داشت و بسيار فعال بود. محل زندگي‌مان به هر جايي كه منتقل مي‌شد، اولين كاري كه انجام مي‌داد اين بود كه جوانان را به دور خودش جمع مي‌كرد. اگر آن محل مسجد نداشت مسجد مي‌ساخت، اگر مسجد پايگاه بسيج نداشت، پايگاه بسيج مسجد را راه مي‌انداخت. به هر ترتيبي بود جوانان را دور خودش جمع مي‌كرد.

نه تنها نمازخوان بود، بلكه نمازخوان تربيت مي‌كرد. جوانان را به انجام امور خير تشويق مي‌كرد و خودش در صف اول خيرين قرار مي‌گرفت و در كار خير پيشقدم بود.

مسئوليت‌ها و سمت‌هايي كه داشت او را از انجام كار‌هاي عادي و مردمي باز نمي‌داشت. از كارگري و بنايي در ساخت مسجد گرفته تا پخش چاي و مرتب كردن كفش نمازخوان‌هاي مسجد، همه را با شوق وصف‌ناپذيري انجام مي‌داد. عاشق نظام و انقلاب بود. گره‌گشاي مشكلات مردم و جوانان بود. بخشي از حقوقش را به افراد نياز مند وام مي‌داد. در گرماي تابستان اهواز روزه مستحبي مي‌گرفت و من همواره معترض مي‌شدم در شرايطي كه كار بنايي مسجد را هم انجام مي‌دهي، روزه‌ات را باز كن، مي‌گفت تو فكر گرسنگي و تشنگي من نباش. بسيار خودساخته بود.

از ابتدا هم سختكوش بار آمده بود. همه برادر‌هايش هم اينطور بودند. يك لحظه نمي‌توانست بيكار بنشيند، اگر بيكار مي‌ماند، مريض مي‌شد. دائم فعاليت مي‌كرد.

دنيا برايش تنگ بود

33 سال در كنار هم زندگي كرديم و من مي‌دانستم كه جاي حميد در اين دنيا تنگ بود. با پيشنهاد يكي از دوستانش براي دفاع از حرم راهي شد. با جان و دل پذيرفت. بچه‌ها، طيبه، محمود، زهرا و محمد‌حسين را راضي كرد و مرداد سال گذشته راهي شد. بچه‌ها با طرز تفكر پدر و علاقه‌اش به جهاد و مبارزه آشنا بودند. اين رفتن‌ها در خانواده ما عادي شده بود. البته بچه‌ها تصور مي‌كردند كه پدرشان خيلي زود بر مي‌گردد اما همسرم رفت و شرايط را كه ديد، بر ماندن و استمرار حضورش در جبهه مقاومت اسلامي تأكيد داشت.

در يكي از نوشته‌ها از او از زمان آمدنش سؤال كردم و ايشان در پاسخ من خيلي قاطع گفت محال است كه من خودم بر گردم و اسم برگشت را نياوريد. امكان ندارد كه من با پاي خودم بيايم، من را مي‌آورند.

مجاهدي خستگي‌ناپذير

با اينكه زمان استراحتش بود، اما آرام و قرار نداشت. خبر شهادتش را خيلي‌ها پيش از من شنيدند، در نهايت برادرانم خبر شهادت او را به من دادند. حاج حميد خستگي‌ناپذير بود. ما در قم زندگي مي‌كرديم و براي ديدار پدرم به اهواز رفته بودم كه هر دو برادرم به خانه پدرم آمدند. با آمدن يكباره آنان كمي شك كردم. آمدند و از من حال حاج حميد را پرسيدند. در نهايت هم گفتند كه ايشان به شهادت رسيده است.

در روند اجراي يك عمليات در سوريه سردار حسوني‌زاده به شهادت مي‌رسد و حاج حميد براي آوردن پيكر ايشان از دست تكفيري‌ها وارد عمل مي‌شود كه در نهايت با اصابت تير به سينه‌اش به شهادت مي‌رسد.

لبيك گفت و راهي شد

دفاع از حرم ائمه (ع )‌كه ربطي به خاك ندارد، ما به عنوان شيعه وظيفه‌اي داريم. يك بار خانم حضرت زينب (س)‌در سال 61 هجري قمري رنج و اسارت ديدند، الان اگر بخواهيم اجازه اين كار را بدهيم، اين عين بي‌غيرتي ماست. هر زمان كه مي‌خواستم به حاج آقا پيام بدهم برايش مي‌نوشتم: همسر غيورم. بسيار نسبت به اهل بيت(ع) غيرت داشت. هر زمان اسم خانم را مي‌شنيد، اشك از چشمانش جاري مي‌شد. زماني كه نام اهل بيت(ع)‌به ميان بيايد، ما مرز نمي‌شناسيم. او بر خود تكليف مي‌دانست كه براي دفاع برود. ما وظيفه داريم تا هر جا كه لازم باشد براي دفاع از اسلام برويم. همسر غيورم هم لبيك گفت و راهي شد. كشور‌هاي اطراف، خط مقدم جنگ امروز ماست. اگر اينها بتوانند و فرصت پيدا كنند كه ايران و نظام جمهوري اسلامي را از بين ببرند، اين كار را مي‌كنند. حقيقت اين است كه ما داريم از كشور خود دفاع مي‌كنيم.

در پايان هم بايد بگويم كه شهدا گريه كن نمي‌خواهند بلكه آنها نياز به به پيرو دارند. آنها مي‌خواهند كه ما راهشان را زنده نگه داريم.
 
 
خمس فرزندانم را تقديم اسلام كردم
 

زهرا عبدلي مادر شهيد حاج حميد مختاربند، اين روزها افتخار دارد كه ديگر با نام مادر دو شهيد از او ياد شود. زني قهرمان كه تا آنجا كه توانست به اسلام، قرآن، نظام و كشورش خدمت كرد. مادر شهيدان مختاربند اين روزها با اينكه 70سال از عمرش مي‌گذرد همچنان در حسينيه جلسات قرآنش را برگزار مي‌كند و همراه با جوانان و همسن و سالان خودش كارهاي فرهنگي و خير را ادامه مي‌دهد.

به لطف مادرانه‌هاي پاك و مهرباني هميشگي مادران شهدا پاي حر‌ف‌هايش نشستيم تا از شهادت دردانه‌هايش در جنگ با دشمنان بعثي و تكفيري برايمان روايت كند.

متولد 1317هستم. خدا به من10 فرزند داد، پنج دختر و پنج پسر. خمس فرزندانم، محمود و حميد را به خدا هديه كردم. پسرم محمدعلي هم افتخار آزادگي را با خود دارد.

انقلاب كه به پيروزي رسيد، ما دستمان بيشتر باز شد تا به انقلاب و نظام خدمت كنيم. از همان ابتدا كلاس‌هاي قرآن و هيئت‌هاي مذهبي و عزاداري را برگزار و جوانان را به اين محافل جذب كرديم. مي‌خواستيم آنها را با آرمان‌هاي امام آشنا كنيم.

جنگ كه به كشور تحميل شد و قصد تجاوز به خاكمان به سرشان زد هر پنج پسرم را راهي كردم و خودم در سنگر پشتيباني همراه با زنان محل دست به كار شدم. مربا، كلوچه و ترشي درست كرده و ارسال مي‌كرديم. همه كاري كه بتواند به رزمنده‌ها و جهادشان كمك كند، انجام مي‌داديم. همه اين كارها را هم براي رضاي خدا انجام مي‌دادم. براي رضاي خدا و شهدا.

در كنار همه اين اقدامات، حضور در جلسات قرآن روحيه چند برابر به ما مي‌داد. به حمد خدا هم پيروز شديم و من افتخار مادر شهيد شدن را پيدا كردم.

هنوز هم در فعاليت‌هاي بسيج شركت دارم و اجازه نمي‌دهم كه سن و سالم مانع كارهاي فرهنگي‌ام شود.

14 سال داشتم كه خدا حاج حميد را به من داد. به حاج حميد گفتم: به جنگ نرو. گفت: مامان تو با اين سن و سالت هنوز براي اسلام و انقلاب تلاش مي‌كني، من چطور آرام بنشينم. نروم كه بيايند و به كشورم تجاوز كنند. ما بايد برويم كه امريكا جرأت نكند دست به خاك ما دراز كند و مسلمانان را بكشد و از راه عراق و سوريه وارد كشور ما شود.

حرف‌هاي دردانه‌ام حق بود و من سال‌ها خودم به خاطر اين حرف‌ها بود كه فعاليت مي‌كردم. راضي شدم به رفتنش. امروز هم مي‌گويم كه همه فرزندانم فداي اسلام و قرآن.

*روزنامه جوان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس