به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، مرحوم حجت الاسلاموالمسلمین ابوترابی سالها پیش با حضور در آبدانان و دیدار با سردار طهماسبی برخی خاطرات خود از ایشان را قلمی کردند که در این متن به یادگار مانده از ایشان آمده است: عزیز جانباز و پاسدار پر افتخار و آزاده متعهد سرافراز صارم طهماسبی با تمام وفاداری و رشادت، شهامت، اخلاص و ایمان، جانا و مالا و عملا از کیان اسلام و جمهوری اسلامی پاسداری و حراست کرده است.
ایشان از بهترین عزیزان پاسدار و جانبازان متعهد و مخلص و با صفا و با وفای انقلاب اسلامی است که در دوران اسارت به افسران و سربازان و درجه داران عراقی خون دل و به همه اسرای عزیز ما روحیه میدادند.
برادرمان آقا صارم با لباس مقدس پاسداری و پس از مفتخر شدن به افتخار جانبازی به اسارت دشمن بعثی جنایتکار درآمد و در بازجوییهای اولیه شکنجه فراوانی را با شهامت متحمل شد و بدون کمترین ضعف و سستی در هنگام بازجویی، بر ریش فرمانده خبیث عراقی خندید و وقتی که آن فرمانده پست و بیرحم سیگار برگ به او تعارف کرد بشرط آنکه به سوالاتش جواب بدهد،این رزمنده دلاور مجددا برعقل آن افسر فرمانده عراقی خندید و او دیوانهوار سوال کرد: چرا میخندی؟ مگر دیوانه شدی؟ گفت نه،از این میخندم که شما دیدید که زیر شکنجههای سخت و کشنده شما 600 ضربه شلاق را تحمل کردم و به ملت و کشورم پشت نکردم، مگر ممکن است برای سیگار برگ دست به چنین خیانتی بزنم؟
وی را برای بازجویی به اردوگاه موصل2(خیبر) که همه برادرانمان در آن اردوگاه زیر بازجویی شدید بودند فرستادند و چند مرتبه هم برای بازجویی بیشتر و تخصصیتر به بغداد فرستادند که در یکی از این سفرها در بغداد با ایشان برخورد کردم. در همه شرایط، نهایت تعهد و وفاداری را از خودشان نشان میداد و در عبادت و اخلاص همیشه نمونه و سرآمد بود.
با آنکه دشمن روی کلمه پاسدار،عبادت و نماز شب خواندن و روحیه بلند خدمتگزاران حساسیت زیادی نشان میداد، برادر عزیزمان آقای صارم در همه این امور ممتاز بود .عراقیها از دیدن ایشان رنج می بردند و خون دل میخوردند و هر ایرانی آزاده متعهد به وجودش افتخار میکرد و به خوبیها و ایمان و اخلاصش حسرت میبرد.آنقدر دشمن روی ایشان حساس بود که چندین مرتبه ایشان را تبعید کرد و سه سال قبل از مبادله دشمن از همه اردوگاهها 150 نفر را به عنوان حزبالله خرابکار و به قول عراقیها (پلاک قرمز) به تکریت تبعید کردند که وقتی به آنجا فرستاده شدیم دشمن میخواست همه را بکشد.
آقای صارم هم در بین ما باز چون گذشته به عنوان متعبد،نماز شب خوان و خدمتگزار نستوه آنقدر وفاداری نشان داد که یکی از نیروهای دشمن در یک برخورد با خشم و عصبانیت اظهار کرد:شماها میخواهید قهرمان پروری بکنید؟ من شما را از پای در میآورم.
پس از مدتی حدود 25 نفر اسیر به قول عراقیها خطرناک را تبعید کردند که ما و برادرمان آقا صارم به کمپ 17 در اردوگاه جدید 6 رمادیه فرستاده شدیم و به جز ما همه آنها اسیر جدید بودند که حاج صارم در آنجا نیز با وقار و هیبت الهی خود حماسهآفرینی کرد.
کد خبر 512723
تاریخ انتشار: ۲ دی ۱۳۹۴ - ۱۳:۳۳
- ۰ نظر
- چاپ
این رزمنده دلاور مجددا بر عقل آن افسر فرمانده عراقی خندید و او دیوانه وار سوال کرد: چرا می خندی؟ مگر دیوانه شدی؟ گفت نه،از این میخندم که شما دیدید که زیر شکنجههای سخت و کشنده شما 600 ضربه شلاق را تحمل کردم و به ملت و کشورم پشت نکردم، مگر ممکن است برای سیگار برگ دست به چنین خیانتی بزنم؟
منبع: ایسنا