حجت الاسلام فلسفی یكی از وعاظ تهران در مسجد سید عزیزالله به شدت به این اقدام واكنش نشان داد. در آن زمان با توجه به بالا گرفتن تنشهای ایران و عراق٬ رژیم با حذف بخشهایی٬ این سخنرانی را در رادیو پخش كرد تا به طرف مقابل بفهماند كه تنها دولت ایران نیست كه به عراق پرخاش میكند٬ ملت ایران هم مخالف رژیم عراق است. پس از این سخنرانی، جمشید اعلم، یكی از سناتورهای مجلس سنا سعی كرد از این اتفاقات فضایی را علیه امام خمینی (ره) ایجاد كند و برای این هدف در مجلس سنا پشت تریبون رفت و مطالبی به این مضمون گفت: «ما به این روحانیونی كه با ما در بیان فجایع عمال بعثی عراق همصدا شدهاند، افتخار میكنیم؛ ولی آن آقا ـ منظور وی آیتالله العظمی امام خمینی بود ـ در عراق نشسته و هیچ نمیگوید...» بعد علامه وحیدی( نماینده دیگر مجلس سنا) در دنباله سخنان جمشید اعلم گفت: «آن آقا اصلاً ایرانی نیست.»!
پس از این اظهارنظر٬ حجت الاسلام فلسفی با شریف امامی (رییس مجلس سنا) ، تماس میگیرد و میگوید: «مجلس سنا مجلس شیوخ است. فكر میكردیم پیرمردهای پخته، دنیا دیده و كارآزموده در آنجا اجتماع میكنند. این چه حادثهای بود؟ آیا قبیح نیست كه در مجلس سنای مملكت یك چنین دروغی بگویند؟ اگر آیتالله خمینی این مرجع محترم بیش از سایر مراجع عمل نكرده باشد، كمتر عمل نكرده است و بعد برای نمونه، دو مورد را ذكر كردم. اول اینكه افراد موثق برایم نقل كردند كه ایشان تلگرامی از نجف به بغداد به عنوان حسنالبكر مخابره كردهاند. دوم اینكه اگر خبر ندارید، بدانید تنها برای این آقای بزرگ و مرجع معظم مجلس الاَن عراق، كه نمیدانم چه مجلسی است، تصویبنامهای صادر كرده كه ایشان حق دارد در عراق بماند و باید بماند ولی مأمور عراقی كه به منزل ایشان آمد تا ابلاغ كند كه شما میتوانید در عراق بمانید؛ ایشان ورقة تصویبنامه را پرت كردهاند و گفتهاند: بگذارید من بروم؛ اگر نگذارید، من در خانه را به روی خود میبندم و بهدنیا اعلام میكنم كه در عراق زندانی هستم. این دو نمونه را تلفنی به رئیس مجلس سنا گفتم و یادآور شدم كه جمشید اعلم حرفی ناروا و یاوه زده است. بعد هم سخن نامربوط علامه وحیدی را یادآور شدم و گفتم: من به شما بگویم مصلحت است كه این كار را قطعاً جبران كنید و بعد هم در روزنامهها منعكس شود؛ زیرا عوارض شدیدی دارد.»
سخنرانی فلسفی در مجلس ختم مرحوم آیتالله چهل ستونی
در همین ایام حاج میرزا عبدالله چهل ستونی امام جماعت مسجد چهل ستون، یعنی مسجد جامع تهران از دنیا رفت و برای مراسم وی از حجت الاسلام فلسفی دعوت به عمل آمد. حجت الاسلام فلسفی در كتاب خاطراتش كه توسط مركز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است میگوید:" من به بعضی از بازاریها و تجار محرمانه گفتم كه قضیة سنا را در این منبر خواهم گفت و آن اسائة ادب را جبران خواهم كرد. خودتان بدانید و به دوستان محرم خود هم بگویید. برای اینكه اگر خبر پخش میشد شاید ساواك به نحوی ایجاد مزاحمت میكرد و جلوی منبر مرا میگرفت.»
مجلس برگزار میشود و حجت الاسلام فلسفی در میانه نطق خود به ماجرای سنا اشاره میكند: «در اینجا ناچارم مطلبی را در خصوص احترام به دین، احترام به خدا و احترام به روحانیت، بگویم؛ اما قبلا این نكته را عرض كنم كه اصولاً در منبر خود از آقایان مراجع تهران، قم ، نجف و مشهد اسم نمیبرم؛ زیرا برای تمام آنها احترام قائلم. همه را آقا و بزرگ میدانم. میترسم كه اگر نام یكی از آنها به مناسبتی برده شود؛ مبادا استشمام كوچكترین اسائة ادب به دیگری شود. اما گاهی شرایطی پیش میآید كه ناچارم اسم ببرم. امروز هم وضع همین طور است. پیش آمدی شد كه از مردن سنگینتر است و آن معلول عمل خام و حساب نشدة مجلس سنا است. یك نفر سناتور مطالب غیر واقع گفته و سناتور دیگر، آن گفتههای ناروا را تأیید كرده و نسبت به عالم بزرگوار، مرجع عالیقدر حضرت آیتالله خمینی ـ در اینجا جمعیت با صدای بلند صلوات فرستادند ـ دامت بركاته بر خلاف ادب صحبت كرده است. این گفتارها دروغ دارد. تهمت دارد. اهانت دارد. حق كشی دارد. و طبعاً خلاف ادب هم دارد. اینها را كه میگویم مو به مو درست است. موقعی كه این مطالب را در سنا گفته بودند روزنامة كیهان آن را به صورت مختصر منتشر كرد و روزنامه اطلاعات ویژة شهرستانها هم تمام مطالب را نوشت، ولی اطلاعات تهران چیزی ننوشته بود. به من گفتند كه به خاطر این نوشتهها قم طوفانی شد؛ طلبهها قیام كردند و درس حوزه تعطیل گردید. آن قدر این سخنان قبیح و وقیح و بیحیا و نارواست كه نباید منبر مقدس در مسجد مطهر به این سخنان آلوده شود. فقط دو سه عبارت را كه میشود گفت، در این جا میگویم؛ جملهای در آن گفتارها باجی به روحانیون است، ولی گوینده در واقع این باج به آقایان را به قیمت بدگویی به معظم له پرداخت كرده است. این سناتور گفته است: «ما به روحانیونی كه با ما در بیان فجایع عمال بعثی عراق هم صدا شدهاند افتخار میكنیم». آقای سناتور محترم! چه كسی به شما گفته است كه روحانیت به منظور هم صدایی با شما حركت كرده؟ شما چه كسی هستید؟ شما خیال میكنید چون پشت تریبون مجلس هستید و سرنیزه از شما حمایت میكند، كسی هستید؟»
در اینجا صحبت های خود را در اعتراض به اسائة ادب نسبت به امام و بیان دو نمونه از اقدام معترضانة ایشان علیه دولت بعث عراق را كه تلفنی به شریف امامی رئیس مجلس سنا گفته بودم، برای مردم نیز شرح دادم. سپس گفتم: «چرا آن سناتور خلاف واقع سخن گفت؟ با اینكه مردم به گفتههای شورا و سنا بیتفاوتاند، چرا در روزنامهها آن مطالب را نشر دادید؟ این اقدام شما درسها را در حوزة علمیه قم تعطیل كرد. طلبهها با چشمان گریان و با بغضی كه در گلو جمع شده بود، به خیابانها ریختند. حرف زدند. برای آقا و بزرگ خود شعار دادند. چرا طلبهها را زدید؟ چرا نادانی كردید؟ هنوز دارید در رادیو تعزیه عراق را میخوانید. هنوز دارید از ظلم و ستم عراق میگوئید. هنوز دارید از این خرمن محصول میگیرید. اقلا صبر میكردید قصة عراق تمام شود بعد این كارها را انجام میدادید. خیال كردید كه این كارها ارزان تمام میشود؟ مگر مردم كور هستند؟! میخواهید بگویید اگر پاسبان عراقی طلاب را در حوزه علمیه نجف بزند، گناه كرده است اما پاسبان ایرانی كه در حوزة علمیه قم طلاب را میزند ثواب كرده است؟! میخواهید بگویید اگر پاسبان عراقی در نجف اشرف طلاب را بزند، دلیل وحشیگری و خیانت است؛ اما اگر در قم طلاب را بزنند، دلیل بر تمدن و عین سعادت ملت و دولت است! میخواهید بگویید اگر پاسبان عراقی طلبه را زد، طلبه بگوید: پاسبان عراقی! ای جنایتكار! دستت بشكند! اما اگر در قم پاسبان طلبه را زد، بگوید: پاسبان! ای انسان شریف و پرهیزكار! دستت درد نكند!! میخواهید بگویید اگر پاسبان عراقی طلبه را در عراق زد، گناهش مثل گناه كشتن یك پیغمبر است؛ اما اگر پاسبان ایرانی در حوزه علمیه قم طلبه را زد، ثواب نود حج و نود عمره دارد! شما خیال میكنید با این كارها میتوانید بر دلها راه پیدا كنید؟ محال است!»
بعد گفتم: «برای اینكه از این مجلس نتیجه بگیریم و كاملاً ثابت و معلوم شود كه اگر گفتم ما از عمل مجلس سنا متأثریم، نگویند كه مردم پای منبر ساكت نشسته بودند و حرفهای تو مربوط به مردم نیست؛ بنابراین من عین تنفرم را از مجلس سنا باز میگویم و همه شما اگر موافقید سه بار «صحیح است» بگوئید. ما اعلام میكنیم كه جامعه مؤمنین، روحانیون و مردم مسلمان از نطق آلوده، خلاف انصاف، خلاف فضیلت، آلودة به دروغ و آلودة به تهمت سناتور جمشید اعلم در مجلس سنا و تأییدی كه سناتور دیگری از او كرده؛ از آن نطق و از این تأیید، منزجر و متنفرند.» (مردم سه بار گفتند صحیح است).
بعد از ذكر مصیبت از منبر پائین آمدم. اولین كسی كه نزدیك منبر بود و مرا در برگرفت، مرحوم شهید مطهری بود. خیلی مرا بوسید. آن مجلس اثر فوقالعاده عمیقی در زوایای افكار مردم گذاشت ، یعنی دستگاه كه به خیال خود از سخنرانی مسجد سید عزیزالله سوءاستفاده كرده بود، كاملاً وارونه و به ننگ و ضرر آن تمام شد. علت اینكه با آن شدت و حدت علیه دستگاه صحبت كردم، دفاع از مقام و موقعیت امام بود؛ چون فكر میكردم كه اگر دولت اجازه نمیدهد اسم امام برده شود، فتوای امام ذكر شود، اما متصور نیست كه كسی در یك جایگاه رسمی جسارتی به امام نماید. این جسارت، خشت اول خیانت بود و اگر بیتفاوت از آن میگذشتیم معلوم نبود كه وقایع بعد از آن چه میشد، ولی پس از آن سخنرانی، معلوم شد كه محیط تهران و ایران، هرگز اجازة كمترین اسائة ادب به امام را در یك جایگاه رسمی و علنی نمیدهد.
در آن زمان، حساسیت رژیم به امام تا آن حد بود كه كسی در مجالس و منابر جرأت نمیكرد از ایشان نامی ببرد. حتی اگر فردی رسالة ایشان را داشت، تحت تعقیب قرار میگرفت و به زندان میافتاد، لذا در آن جو خفقانآور، نام امام را در منبر مسجد جامع بردن و از معظم له دفاع كردن، كاری فوقالعاده بود.
اقدام پلید ساواك
دستگاه از منبر مجلس ترحیم مرحوم آیتالله چهل ستونی غافلگیر شد. مأموران ساواك به دلیل غافلگیری، گزارش دقیقی از آن منبر نداشتند و مسئولان آنها نمیتوانستند خوب بفهمند كه من در آن منبر چه گفتهام. به خاطر دارم كه همان موقع كلانتری بازار و ساواك همه جا را گشتند تا اگر نوار آن سخنرانی وجود دارد، آن را جمع آوری كنند. رژیم تا سر حد جنون به خشم آمده بود و لذا ساواك دست به اقدام پلیدی علیه من زد؛ كاری كه سه سال قبل از آن، نصیری مرا به آن تهدید نمود! موضوع از این قرار بود:" بعد از اینكه ساواك در سال 1344 موفق به ترور جانی من نشد، نقشة پلیدی كشید و به فكر افتاد به جای ترور جانی، مرا ترور شخصیت كند تا به خیال آنها در افكار عمومی بد نام شوم! این موضوع را برای اولین بار است كه میگویم، زیرا در زمان رژیم شاه گفتنش مقتضی نبود و پس از انقلاب هم با آگاهی عمومی مردم از ترفندهای مختلف ساواك، دیگر ضرورت و تناسب نداشت كه یكی از موارد بیشمار سیاهكاری آن در مورد شخص خود را شرح دهم.
در سال 1347 یك روز قبل از ظهر، كه در تقویم جیبی خود آن روز را 12 مرداد یادداشت كردهام، از ساواك به من تلفن شد. صدای تلفن كننده برایم آشنا بود، چون همیشه عناصر معینی برای چنین گرفتاری هایی از ساواك تلفن میزدند. او گفت: «بعد از ظهر امروز در منزل باشید، اتومبیل به دنبال شما میآید، زیرا قرار است كه ملاقات خصوصی بین شما و تیمسار نصیری صورت گیرد».
بعد از ظهر بود كه ماشین آمد و سوار شدم. ماشین وارد خیابان زعفرانیة شمیران شد، از آنجا به خیابانی كه به سعدآباد منتهی میگردید، آمد. كمی كه جلو رفت به چهارراه رسید. دست چپ، داخل خیابانی پیچید كه نسبتاً كوتاه و بن بست بود. تا انتهای این خیابان رفت. در آنجا وارد منزلی باغچه مانند شد كه دری بزرگ داشت. اتومبیل داخل رفت و ما جلوی یك راهرو پیاده شدیم. شاید عرض راهرو 5/2 متر بود. دیدیم طرف دست راست دری هست و مقابل این در، طرف دست چپ، چند نفر ـ كه از هشت نفر كمتر نبودند ـ ایستادهاند. من كه رسیدم، یك نفر آمد در را باز كرد و من داخل رفتم. اتاق نسبتاً وسیع و تالار مانندی بود. در آنجا نصیری روی یك مبل نشسته بود. میز كوچك كوتاهی به اندازة چای گذاشتن، با ظرف میوهای جلوی مبل بود. دو سه تا مبل دیگر هم بود.
من روی مبل مقابل نشستم. در آنجا نصیری تنها بود. اول شروع به گله گذاری كرد و گفت: «خلاصه از شما گلهمند هستیم! اعلیحضرت گلهمند است؛ دستگاه گلهمند است و لذا امروز شما را به اینجا خواستهام كه قدری خصوصی با شما صحبت كنم».
صحبت من این است كه با زبان ملایم به شما میگویم: «تغییر روش بدهید و دست از انتقاد بردارید. منبر بروید، ولی عادی. اگر قبول میكنید و به ما قول میدهید، خیلی خوب؛ ولی اگر قبول نكنید، عكسی تهیه شده است كه حیثیت شما را بر باد میدهد». بعد او عكس را درآورد و به من نشان داد. عكس، سر و صورت من را كه به بدن مردی مونتاژ شده بود، در كنار یك زن نشان میداد. نصیری گفت: «از این عكس تعداد كثیری تهیه شده است. اگر شرایط ما را قبول نكردید، آنها را در سراسر مملكت پخش خواهیم كرد و ضربة غیرقابل جبرانی به شما وارد خواهیم ساخت. برای اینكه اتمام حجت كرده باشم، خواستم قبل از پخش عكس، با شما ملاقات كنم و این مطلب را بگویم».
* جواب كوبنده آیتالله فلسفی به رئیس وقت ساواك
وقتی نصیری عكس را نشان داد، من با كمال خونسردی گفتم: خیلی خوب، شما این عكس ساختگی را تهیه كردهاید؛ اما من هم دوسه جمله برای آگاهی شما میگویم: اولاً، انتقادهای من یك فریضة دینی است، به نام امر به معروف و نهی از منكر، من در مقابل گناه و اموری كه بر خلاف مصلحت اسلام و مسلمین است، انتقاد میكنم. اگر جلوی منبر مرا بگیرید، دیگر تكلیف خاصی در این مورد ندارم، ولی اگر منبر بروم، باید حتماً این وظیفة دینی را انجام بدهم. مردم هم در انتظار انجام دادن وظیفة دینی من هستند. بنابراین من با وجود این عكس كه شما میخواهید پخش كنید، دست از وظیفهام بر نمیدارم. اما این نكته را هم به شما بگویم كه ما با نصارا فرقهایی داریم. یكی از آنها امر ازدواج و نكاح است. آنها میگویند مسیح ازدواج نكرد؛ بنابراین روحانیون مسیحی ـ فرقة كاتولیك ـ هم باید تارك دنیا باشند و ازدواج نكنند، ولی در اسلام، ما خودمان روی منبر گفتة پیامبر (ص) را میخوانیم: «النكاح سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی» اگر من كشیش نصرانی بودم و جامعة ایرانی هم مسیحی بود، شاید پخش این عكس در افكار مردم اثر میگذاشت؛ زیرا آنها میگفتند: شما خود را تارك دنیا میدانید و زن نمیگیرید، ولی در عمل و پنهانی ازدواج میكنید! اما نه، ما روحانیون مسلمان هستیم. تمام مجتهدین و علما زن دارند. حالا اگر شما عكس یك روحانی مسلمان را با زن نشان بدهید، چه زیانی به او میرسانید! بنابراین، پخش این عكس در میان مسلمانان بیاثر است و اما از نظر اجتماعی، مردمی كه بدانند شما این عكس را مونتاژ كردهاید و پخش نمودهاید، تنفر آنها از شما دو چندان میشود. آن وقت خواهید دید كه ضرر كردهاید و با توجه به اینكه شصت و اندی سال از عمرم میگذرد، مردم به سادگی میتوانند به غیر واقعی بودن این عكس پی ببرند! به همین دلیل هرگز كوچكترین اضطرابی ندارم از این كه شما میخواهید این عكس را پخش كنید! من در پناه خدا و برای رضای خدا حرفهایم را میزنم و شما هم آزاد هستید هر كاری كه میخواهید بكنید!»
من حرف ها را با كمال صراحت گفتم. نصیری هم خیلی تعجب كرد كه من در مقابل دیدن آن عكس كوچكترین اضطراب و ناراحتی از خود نشان ندادم.
فردای آن روز به آقایان اهل علم كه روزها به منزل ما میآمدند، اجمالاً گفتم: «ممكن است برای من یك عكس ساختگی پخش كنند. الآن ذهنتان را متوجه میكنم كه این كار ساواك است و پخش آن را هم خود ساواك به عهده دارد». اما از ملاقات با نصیری چیزی نگفتم. هنوز مدت زیادی از این ملاقات نگذشته بود كه آنها برای اینكه نشان بدهند در تصمیم خود جدی هستند، یك روز كه برای سخنرانی به مسجد مجد رفته بودم، این عكس را به رانندهام دادند و عكسی را نیز برای مرحوم حاج میرزا عباسعلی اسلامی ـ متصدی مسجد سیدعزیزالله ـ فرستادند. آن بیچارهها این عكس مونتاژ را آخرین تیر در تركش خود، برای به سكوت كشاندن من به حساب میآوردند و نمیخواستند آن را به آسانی خرج كنند؛ تا در موقع مناسب آن را برای ضربه زدن به من به كار گیرند.
* واكنش مردم به اقدام مذبوحانه ساواك
از نظر ساواك، بعد از سخنرانی تند مسجد جامع تهران، دیگر زمان آن رسیده بود كه تهدید مذكور عملی شود و آنها مرا ترور شخصیت كنند، تا به خیال خودشان هم به من ضربه بزنند و هم اثر منبرم را در مردم از بین ببرند، لذا به سرعت و به طور گسترده آن عكس ساختگی را در سراسر كشور پخش كردند.
بعضی از اشخاص كه آن را دیده بودند، به من تلفن میكردند و از این حركت مذبوحانه اظهار تأسف مینمودند و من جواب میدادم: «این مسأله برای من مهم نیست؛ اما از آنجا كه حاكی از شرفسوزی و فضیلتسوزی است، باعث میشود كه در این مملكت هیچكس احساس امنیت خاطر نكند و امنیت از مردم سلب شود و آنها همیشه در نگرانی به سر ببرند».
اصولاً از بین بردن شخصیت یك انسان ـ ترور شخصیت ـ به مراتب ناگوارتر و سختتر از نابود كردن جسم و جان اوست، زیرا از بین بردن شخصیت، یك عمل ممتد است و عوارض و تبعات منفی آن تا مدتهای طولانی ادامه دارد. از بین بردن یك منبری ـ كه راهنمای افكار مردم و مبلغ اوامر الهی است ـ نابودی یك فرد نیست، بلكه یك مملكت را از آزادی و توجه به وظایف دینی خود باز میدارد.
خدا شاهد است كه پس از پخش عكس مزبور، حتی یك تلفن هم به من نشد كه اسائة ادبی صورت گیرد یا چیز ناروایی گفته شود، بلكه بر عكس، همه احساس همدردی با من و نفرت و انزجار از اقدام ضد انسانی ساواك میكردند. لذا این قضیه برای ساواك نتیجة معكوس داشت.
مردی مسلمان و آزاده و فهیم كه بسیار اهل درك بود و گاهی در مجالس با هم برخورد میكردیم و سلام و علیكی داشتیم، با اینكه هرگز منزل من نیامده بود، تلفن كرد و گفت: «میخواهم چند دقیقه منزل شما بیایم و شما را ببینم». آمد و گفت: «از این عكس كه پخش كردهاند، به من هم دادهاند». عكس را نشان داد و جلوی من پاره كرد و دور ریخت. گفت: «آمدهام به شما تبریك بگویم. میدانستم و میدیدم كه شما از اعمال دستگاه انتقاد میكنید، اما فكر نمیكردم كه انتقادهای شما اینقدر روی دستگاه اثر گذاشته و آنها را تا این اندازه در فشار سیاسی قرار داده باشد كه دست به چنین كاری بزنند! وقتی كه ساواك این عكس را منتشر كرد، فهمیدیم انتقادات شما برای اینها كشنده است كه به این فكر پلید افتادهاند و اقدام به چنین سیاهكاری نمودهاند».
نكتة دیگر اینكه من در مجالس فواتح، یا صبح منبر میرفتم یا عصر و یا اینكه هم صبح و هم عصر منبر میرفتم. در بعضی از مساجد وقت نبود و لذا هر چند ساعت، دو مجلس میگرفتند.
روزی ساعت 1 تا 3 بعد از ظهر به مسجدالجواد و عده داده بودم، تا بعد از آن برای استراحت به منزل بروم، اما برای مجلس دیگری كه از ساعت 3 تا 5 بود، نیز مرا دعوت كردند. گفتم: «نمیتوانم دو منبر متوالی بروم. منبر اول را ـ در ساعت قبل از آن ـ وعده دادهام؛ اگر میتوانید اولی را موافق كنید كه از من صرفنظر كند، میآیم و گرنه نمیشود». شخص دعوت كننده گفت: «غیر ممكن است و باید بیایید»! تعجب كردم كه چرا وی این همه اصرار میكند. بعد گفت: «انتقادهای شما از دستگاه باعث پخش عكس از طرف ساواك شدهاست. من میخواهم شما در مجلس ختم ما منبر بروید تا ثواب این انتقادها برای روح مادر من باشد كه از دنیا رفته است!» من هم ناچار دعوت او را پذیرفتم.
بنابراین، پخش آن عكس نه تنها به شخصیت من ضربه نزد، بلكه بر عكس، عوارضی پیدا كرد كه دستگاه را از عمل خود پشیمان نمود.
در آن زمان هم گاهی میشنیدم ساواك به این نتیجه رسیده است كه پخش عكس ساختگی در بین مردم بیاثر بوده و احتمالاً فلانی انتقاداتش را شدت خواهد داد، لذا تصمیم گرفتند اصولاً مانع منبر رفتنم شوند.
در تصویر مونتاژی
ساواك٬ حجت الاسلام فلسفی را در كنار زنی نیمه عریان نشان می داد. ساواك
دستور داده بود از این عكس به تعداد زیاد تكثیر و از طریق ساواك مركز و
شهرستانها میان اشخاص معروف و متنفذ دولتی و غیر دولتی مانند رؤسا و
نمایندگان مجلسین، استادان دانشگاه ها، مدیران نشریات، ائمه جماعات و
روحانیون سرشناس، بازاریان و غیره توزیع كرد. برای اطمینان از وصول این
عكس ها به مقصد، مدیر كل سوم ساواك سه روز پس از سخنرانی حجة الاسلام فلسفى
(50.10.28) در نامهای «خیلی فوری» و «سری» به كلیه ساواكهای سراسر كشور،
ضمن اینكه آنها را در جریان اقدام ساواك مركز گذارد، دستور داد كه عكس ها
را سانسور نكرده و مانع ارسال آنها نشوند و عكس العمل دریافت كنندگان را
اعلام دارند.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی