به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، شهید قدیر سرلک از شهدای مدافع حرم حضرت زینب(ُس) بود که روز 13 آبان توسط تروریستهای تکفیری به شهادت رسید. علی اکبر فرهنگیان از دوستان قدیمی این شهید عزیز به بیان خاطراتی از دوران دوستیاش با شهید قدیر سرلک پرداخت و گفت:
*دوره ابتدایی هوا خواه من بود
سال 1369، اول ابتدایی توی مدرسه با قدیر همکلاس شدیم، سمت راستم قدیر سرلک و سمت چپم اصغر پناهی نشسته بود. تا سال پنجم ابتدایی حسابی با هم ایاغ شدیم. قدیر کمی از من درشت هیکل تر و شر و شور تر و همیشه توی مدرسه هوا خواهی مرا میکرد، یک جورهایی احساس برادری داشتیم با هم. در مقطع راهنمایی هم دو سالی همکلاس بودیم.
*سیاهی کیستی
یک ماه پیش، آخر شب در مسیر خانه بودم که دیدم گوشه خیابان یک موتور سوار با هیبت خاصی ایستاده است. رو به من اشارهای کرد، همیشه یک ژست مقتدرانهای داشت. به شوخی گفتم سیاهی کیستی؟ خندید و گفت: پارسی کولا! گفتم خب کلاهت را بردار تا ببینمت، کلاه را برداشت و دیدم قدیر است، خوشحال شدم از موتور پیاده شد و روبوسی کردیم. از بچه های لشگر 27 شنیده بودم که او مدتی ست به سوریه سفر میکند اما بچه محلها نمیدانستند.
گفت امشب کجا میروی و چه برنامهای داری؟ گفتم من امشب یتیم شدم، قدیر هم در جواب گفت چقدر خوب دو تا یتیم به تنگ هم خوردیم و عیالمان نیست. گفتم برویم منزل ما یک گپ مفصلی بزنیم. گفت نه اول برویم گلزار شهدای گمنام یک کمی صفا کنیم و بعد برویم.
*اسمم را کامل صدا میکرد
همیشه دوست دارم اسمم را کامل صدا کنند، اما اکثر رفقا من را اکبر صدا میزنند، قدیر سرلک جز معدود رفقایی بود که از همان اول با یک ضرب آهنگ خاصی علی اکبر صدایم میکرد و من از همین موضوع خیلی لذت میبردم، کلا عادت داشت در اکثر جملاتش اسم مخاطبش را تکرار و استفاده کند.
*مهم این است که هر سه نفرمان نوکر ارباب شدیم
رسیدیم گلزار شهدا گفتم قدیر یادت هست اول ابتدایی با لباسهایی که یک سایز به تنمان بزرگ بود و به تنمان گریه میکرد توی مدرسه رفیق شدیم؟ نشستیم و خاطراتمان را مرور کردیم. گفتم حاجی عجب زمانهای شد من شاعر شدم اصغر پناهی قصاب و تو پاسدار، جواب جالبی داد گفت: مهم این است که هر سه نفرمان نوکر اهل بیت علیهم السلام شدیم. گفت علی اکبر دعا کن شهید بشوم. نگاهی کردم و گفتم ان شاءالله شهید بشوی اما بعد از پدر و مادرت، تو تازه برادرت داود را از دست دادهای، داود دو سال مریض بود کمر پدرت خم شد کمی به این خانواده رحم کن من چند بار از پدرت شنیدم که میگفت قدیر ستون خانواده ماست.
*سینه ام سنگین شده
گفت: علی اکبر سینهام سنگین شده، احساس می کنم روحم در جسمم جا نمیشود، علی اکبر میدانی چه لذتی دارد که تابوتت را در پرچم سه رنگ بپیچند. آرزوم دارم این اتفاق برایم بیفتد. لحظاتی بعد رفتیم خانه ما چند جلد کتاب آوردم و ریختم وسط اتاق، گفت اینها را جمع کن بگذار کمی حرف خودمان را بزنیم.
یک هیئتی در محلهمان داریم که برادر شهید سرلک بنیان گذارش بود. داود که یکی دو سال پیش فوت شد. سال گذشته شهید سرلک گفت: داداش این هئیت یادگاری داود است، بیا و کمک کن امسال که نیست برنامههایش را مفصلتر برگزار کنیم. اما امسال به دلیل اینکه سوریه بود نتوانست در دهه اول حضور داشته باشد. توی محله ما معمولا دهه سوم را کمرنگ میگیرند دیشب در هئیت به بچهها گفتم قدیر دهه اول را نبود اما حالا با بازگشتش میخواهد دهه سوم بگیرد. باید یک دهه سوم پر شور توی محل برگزار کنیم و شهید سرلک بنای دهه سوم را در محل گذاشت.
*خدا قدیر را برایم نگه دارد
یک بار با آقا عبدالله پدر شهید سرلک صحبت میکردم گفتم حاجی خدا آقا داود را بیامرزد در جواب گفت خدا قدیر را برایم نگه دار. بعد از فوت داود به شدت به قدیر وابسته شده بودند تمام دلخوشیشان قدیر بود.
*خواب دیدم قدیر پشت سر شهید صدرزاده رفت
یک شب قبل از شهادتش خواب دیدم توی حرم حضرت اباعبدالله(ع) ایستادهایم، یک نفر از بالای صحن صدا زد مصطفی صدرزاده، سید مصطفی به سرعت رفت، یک لحظه در خواب یادم آمد مصطفی شهید شده صدایش کردم برایم دستی تکان داد. چند لحظه بعد دیدم قدیر سرلک را صدا کردند و قدیر هم رفت، از خواب بیدار شدم دلشوره داشتم، صبح بعد نماز چرخی در اینترنت زدم دیدم که دیشب خبری منتشر شده که روح الله باقری و شهید قدیر سرلک به شهادت رسیدند. آماده شدم که بروم دم منزل قدیر ببینم چه خبر است. همسرم که متعجب شده بود گفت کجا میروی این وقت صبح؟ خواب را تعریف کردم و گفتم ان شاءلله که شایعه است. همسرش میگفت قدیر خیلی شوهر خوبی است اما به علت مشغله کاریاش من کمتر میبینیماش و این برایم سخت است. هر وقت به او گله میکنم میگوید ان شاءالله جبران میکنم. وقتی شهید شد همسرش میگفت قدیر جان! اینگونه جبران کردی؟