به گزارش مشرق، خشکسالی، کمآبی، بیکاری، امکانات کم فرهنگی و اجتماعی و بسیاری مشکلات دیگر، جزو مسائلی است که بین اهالی سیستان و بلوچستان تقریباً عمومیت دارد و شاید بتوان گفت تمام مردم استان با آن آشنا هستند و دست و پنجه نرم میکنند اما بخشی از ساکنان این استان هستند که مشکلات مختص به خودشان را دارند.
نثارحمد، یکی از ساکنان منطقه هیرمند در نزدیکی مرز ایران و افغانستان است که با وجود سالها زندگی در ایران، مشکلات بیکاری ناشی از خشکسالیهای اخیر به مشکلات قدیمی نداشتن برگه هویت و اجازه اقامت او اضافه شده است.
نثارحمد درباره اینکه از چه سالی به ایران آمده است، میگوید: اهل افغانستان هستم اما در ایران بزرگ شدهام. از سال 52 به ایران آمدم و تمام فرزندانم اینجا به دنیا آمدهاند.
به آب خوردن اهالی روستا از چاهی که آبش کاملا شور است نگاه میکند و میگوید: اگر آب باشد کار ما هم کشاورزی است و اگر نباشد باید دنبال کارگری باشیم. البته الآن هم هیچ کاری نداریم؛ نه کارگری نه کشاورزی. مجبوریم گوسفند قربانی کنیم و بخوریم تا زنده بمانیم.
یارانه نگرفتن و قطع شدن یارانه، اتفاقی است که حداقل درآمد اهالی دورافتادهترین نقاط سیستان را هم حذف کرده است؛ نثارحمد درباره درآمدش می گوید: هیچ درآمدی نداریم. اگر کارگری کنیم شاید برجی 100 تا 150 هزار تومان درآمد داشته باشیم، وگرنه هیچ درآمد دیگری هم نداریم.
- یارانه هم نمیگیرید؟
ما داخل شهر هم نمیتوانیم برویم یارانه کجا بود.
- چرا به افغانستان برنمیگردی؟
پسر من که در ایران به دنیا آمده الان 30 سال سن دارد، او نمیخواهد به افغانستان برگردد، من بروم؟
مکث می کند و ادامه می دهد: کسی که زیر تأثیر آمریکا باشد هیچ وقت اسلام را زنده نگه نمیدارد.
- یعنی چون افغانستان زیر سلطه آمریکاست برنمیگردی آنجا؟
خب بله. ما مسلمانیم، سنی هستیم اما هیچ فرقی بین شیعه و سنی نیست و مشکلی هم نداریم. 60 سال عمر کردهام و خدا شاهد است در طول عمرم هیچ فرقی بین شیعه و سنی نگذاشتهام.
به یکی از اهالی روستا اشاره میکند و میگوید: از همین آقایی که کنارت ایستاده سوال کن ببین مشکلی بین ما سنیها و این ها که شیعهاند وجود دارد؟ بالاخره ما برادریم. اسلام از عربستان تا هندوستان، یکی است. اسلام دین برادری است؛ عید غدیر برای شیعه و سنی است و هیچ فرقی هم ندارد. مگر اینکه کسی جاهل باشد که این چیزها برایش فرق کند. قرآن و پیغمبر و خدایمان یکی است، قبرستانمان هم یکی است.
نثارحمد با همه اهالی سلام و احوالپرسی میکند و وارد روستا میشود؛ از زندگی نزدیک به 50 ساله خود در ایران راضی است ولی از اینکه بعد از این همه سال زندگی در ایران، هنوز برگه اقامت در ایران ندارد، گله مند است. میگوید: 11 بچه دارم که همه آنها در ایران به دنیا آمدهاند؛ از سال 52 به ایران آمدم؛ درست وقتی که امام خمینی خدابیامرز از پاریس به ایران آمد من در بندرعباس مشغول کار بودم. از آن دوره تا حالا من در ایران زندگی میکنم اما افسوس که یک برگ کاغذ به ما ندادند که بتوانیم راحت زندگی و کار کنیم.
- تا حالا دستگیر یا ردّ مرز شدی؟
خودم زیاد نه ولی پسر و برادرزادهام چرا، چند باری دستگیر شدهاند.
- چند وقته در هیرمند کمآبی شده است؟
از تاریخ گفتن گذشته؛ خیلی وقت است که از زور بیآبی، نه تنها کشاورزی، که حتی آب برای خوردن هم نداریم. از روی مجبوری صبح را به شب و شب را به صبح میرسانیم. اینجا دسترسی به دکتر هم نداریم؛ مدتی است پایم آسیبدیده اما به دلیل عدم دسترسی به دکتر و مشکلات مالی، مجبور شدم پایم را با کمربند ببندم تا کمتر درد بکشم.
این مشکل تنها مشکل نثارمحمد و تنها مشکل از این دست نبود؛ در این روستاها افراد دیگری بودند که هر کدام مشکلی اینچنینی داشتند؛ از عزیزی که در اثبات ایرانیبودن خود وامانده است، دانشآموزانی که محروم از تحصیل هستند و افرادی که برای اقامت و سکونت با مشکلات متعددی روبهرو هستند.
مسئولان کشوری باید به این سوالات جواب دهند که مشکل فردی مانند نثارمحمد که بیش از 40 سال در ایران زندگی میکند و تمام فرزندانشان در این کشور به دنیا آمدهاند ولی برای اشتغال و سکونت و بهرهمندی از امکانات، قادر به تهیه مجوز نیست، چگونه باید حل شود؟ اگر حضور این افراد در ایران غیرقانونی بوده است، چرا تاکنون از کشور اخراج نشدهاند؟ اگر هم اخراج نشدهاند، چرا مجوزهای حداقلی برای سکونتشان صادر نشده است؟