بهروز شعیبی، با کنار هم قرار دادن سه شخصیت از سه ایدئولوژی مختلف، موفقترین نمونه از تفاوت تصمیم های کاراکترهای برخاسته از ایدئولوژیهای متفاوت را به نمایش گذاشته است.
*آدمهایی میان عشق و باور سرگردان
تعدد شخصیتها در سیانور چیزی از اهمیتشان نمیکاهد و هیچکدام تکرار دیگری نیست. نویسنده در عین حال که اغلب کاراکترهایش را دوبهدو مشابه برگزیده است اما اختلافات خلقی و رفتاری آنان را به نحوی در شخصیتپردازی لحاظ کرده که قصه و وقایع آن در تاروپود تصمیمات منحصربهفرد هر یک از آنان تنیده شود. تقی شهرام، وحید، هما، لیلا و حتی مرتضی صمدی لباف و مجید شریفواقفی همگی عضو سازمان مجاهدین خلق هستند اما یکی ایدئولوگ و عصبی است، و دیگری آدمکش و آدمفروش؛ لیلا برخلاف مجید، میان عشق و باورش سرگردان است و هما وسوسهی ارتقاء گرفتن در تشکیلات را در پوششی از مبارزه برای رهایی خلق برای خودش توجیه کرده است. بچهمسلمانها اما که از سوی مجاهدین، اقلیت اپورتونیست خوانده میشوند همانهایی هستند که در نگاه یک ساواکی باتجربه، دیوانه مینمایند و منطق مبارزاتی ایشان، از سوی پختهترین و نخبهترین عناصر نظام شاهنشاهی درک نمیشود. مجید و لیلا در عشق برابرند اما لیلا از منطقی پیروی میکند که مبارزه را یک مکانیسم خشک و خشن برای رهایی تودهها میفهمد اما در منطق مجید، مبارزه، وظیفه، عشق، مرگ و همهی چیزهای دیگر در سایهی اسلام معنا پیدا میکنند و همین هم هست که میزان انعطاف و خشونت، اندیشه و اسلحه، و عشق و وظیفه را تعیین میکند.
*امکان مینا «عشق و وظیفه» یا «مصلحت و واقعیت»
«امکان مینا» در برههای نزدیک، داستانی مشابه را روایت میکند. زنی که برای انتقام از اعدام دوست مجاهدش، به بهانهی آزادی خلق، گوش به سخنرانی «جاوید» و دست به اسلحه سپرده است، حالا باید عشق به همسر و فرزندش را فدای آرمانش کند. مهران اما به اندازهی او آرمان ندارد و تنها چیزی که برایش تلاش میکند، نشر واقعیتی است که در گزارشهایش آورده و فکر میکند که به خاطر مصلحتاندیشی گردانندگان روزنامه، در حال سانسور شدن است.
تم تقابل عشق و وظیفه در امکان مینا، در واقع عقیم میماند چرا که در برابر «دوگانهی مصلحت و واقعیت» قرار میگیرد. مهران به شخصیتی تبدیل میشود که بیپروا، واقعیتگرا است و عشق به همسر و توقع یک زندگی آرام و معمولی را مهمتر از آن میداند که همچون دوست بسیجیاش، خبرنگار جنگ باشد. امکان مینا در ادامهی سیانور، از نیروهای انتظامی حکومت وقت مربوطه، تصویری متناسب و فراتر از کلیشهها میسازد. مصطفی رئوف، همانطور که از اسمش هم پیداست، شخصیتی معقول، قابل اعتماد و به اندازهی لازم مهربان است که از مهران نمیخواهد که به زنش فکر نکند بلکه از او میخواهد که فقط به زنش فکر نکند. او دست مهران را باز میگذارد تا خودش انتخاب کند و تصمیم بگیرد اما قهرمان امکان مینا، از ابتدا طوری شخصیتپردازی نشده که انتخابی غیر از نگه داشتن زندگیاش و تصمیمی جز انتقام از دزدان عشقش داشته باشد. او آن قدرها آرمانگرا نیست و آرمان اصولا آن بدمنِ پنهانی است که زنش را از وی ربوده است. فضای کلی امکان مینا، با توجه به قرار گرفتن منوچهر محمدی در جایگاه تهیهکننده، پیشرفت و شاید از وجوهی بازگشت به مفاهیمی عمیقتر در فیلمهای تبریزی به شمار بیاید اما باید اذعان داشت که همان طور که تبریزی سلایق فرمی خودش را در امکان مینا تکرار کرده است علایق محتواییاش نیز از گوشه و کنار قابها سرک میکشد و همین محدود شدن به روایت موقعیتی از جنس عشق و خیانتهای معمول سینمای این سالهای ایران را هم میتوان مولد همین قشرینگری مولف آن دانست.
*حیدر ذبیحی، ادامه دیدهبان و سعید و حاج کاظم و چمران
«حیدر ذبیحی» اما منطق قهرمانهای واقعی سیانور را
ادامه میدهد و تلقی وی از وظیفه با تلقی خشک و مکانیکی یک مجاهد
نومارکسیست تفاوت روشنی دارد. حاتمیکیا قرار است ظرف زمانی کمتر از دو
ساعت، تفاوت ریزبینانه بادیگارد و محافظ را برای مخاطب روشن کند و این،
درست همان نکتهی باریکتر از مویی است که در تم تقابل عشق و وظیفه به
عنوان یک دغدغه همیشگی مؤلف بزرگ سینمای ایران، بلوغ و رشادت ویژهای
یافته است. حیدر، همان طور که خود در بگومگو با فرماندهاش اشاره میکند،
بادیگارد بودن را وظیفهی شغلیاش نمیداند که بابت آن به گرفتن حقوق راضی
شده باشد بلکه او محافظت از شخصیت نظام را خدمت عاشقانهای میداند که اگر
بر سر آن جان دهد، شهید است. این نوع نگاه در زبان شخصیتپردازی این
کاراکتر به بلاغتی دست یافته که از همه گزارههای مشابهاش چون فداکاری،
سرسپردگی، خدمت به مردم و مفاهیمی از این دست فراتر میرود. نگاهی که همهی
اینها هست و غیر از آنهاست.
حیدر، ادامه دیدهبان و سعید و حاج کاظم و چمران است. او به معنای کاسبکارانه آن، مصلحتاندیش نیست و از سفرای خوابآلوی عصر پسابرجام هم به حکم وظیفه حفاظت میکند اما برعکس حاج کاظم آژانس، حتی دود موتوریهای معترض را هم با ناراحتی جامعهی جهانی عوض نمیکند. حیدر ذبیحی اساسا میان عشق و وظیفه، دوگانگی ممتنعی نمیبیند و در سپهر معرفتی او و شخصیتهایی چون حاج کاظم و چمران، همان تفکری که وی را به دوست داشتن همسر و خانواده امر میکند و آن را هنر و زیبایی میشمارد، همان هم فدا شدن برای اسلام را عزیز و محترم میداند و از همین نقطه است که شخصیتهای زن به عنوان همسران قهرمانهای حاتمیکیا، اصولا نه تنها در برابر آرمانهای همسرانشان نمیایستند بلکه همچون فاطمه در آژانس و موج مرده، و راضیه در بادیگارد، در گفتمان یکسانی عمل میکنند. البته حاتمیکیا این تم را در دو زوج دیگر داستان بادیگارد، (میثم و سحر، مریم و الیاس) ادامه میدهد که زوج اول در درک این یگانگی میان عشق و وظیفه در بستر فکری انقلاب اسلامی موفقتر از زوج دوم هستند.
در مجموع حیدر ذبیحی، مجید شریفواقفی و مرتضی صمدی
لباف را میتوان قهرمانانی برخاسته از نوعی نگاه ویژه به تم عشق و وظیفه
دانست؛ نگاهی که میان این دو نه تنها تقابلی نمیبیند بلکه هر دو را نشانی
از مفهومی والاتر میپندازد که در واکنش به آن، هر چیزی، عاشقانه، فداشدنی
است. امکان مینا نیز اگرچه از به تصویر کشیدن این بلوغ فکری و روحی باز
میماند و توفیق چندانی در درک شیوه حل تقابل ظاهری میان عشق و وظیفه، و
مصلحت و واقعیت نمییابد اما میتوان فضای روایی آن را در کلیت فکری این
نوع نگاه تحلیل کرد.