در این عملیات فرماندهان دلیری همچون ابراهیم همت، حمید باکری و حسین خرازی حضور داشتند. عراقیها در مناطق مختلف مقاومت شدیدی را نشان دادند تا اینکه به فرمان امام خمینی(ره) رزمندگان جزیره مجنون را با رشادت و دلاوری کاملا حفظ کردند.
یکی از این شهدایی که تا آخرین نفس در جزیره ماند و مظلومانه به شهادت رسید، شهید ناصرحاج حسین کلهر بود که پیکر پاکش بعد از سالها تفحص درتاریخ 15بهمن سال 76 تشییع و به خاک سپرده شد.
گفت و گوی زیر به کمک امیر هوشنگ غلامی یکی از خادمان شهدا ترتیب داده شده که شما را به خواندن آن دعوت میکنیم.
زندگینامه
شهيد ناصر حاج حسين كلهر در سال 1337 در خانوادهاي مذهبي، در غنیآباد شهرري، ديده به جهان گشود. از همان ایام نوجوانی، به همراه پدر در برنامههای مذهبی و مسجد محل زندگی، حضورفعال داشت. دوران تحصیل او در دبيرستان در شهرری، توام با شركت در راهپيماييها، جلسات سياسي و مذهبي میگذشت و نقش بسیار مهمی در مدرسه و محله خود داشت. فعاليتهای قبل از انقلاب او با شركت در جلسات سخنراني و مذهبي آغاز شد.
در سال 1359 به عنوان بسيجی از محل کار خود عازم جبهههاي حق علیه باطل شد. در عمليات خيبر در جنوب کشور به عنوان آرپيجي زن و مسئول دسته اطلاعات شرکت کرد. در این عملیات، رژیم بعثی بطور ناجوانمردانه برای اولین بار از بمب شیمیایی استفاده کرد.
از این رو، فرماندهان دستور عقب نشینی تاکتیکی را صادر کردند. دراین هنگام، میبایست گروهی داوطلبانه جلو پاتک دشمن را ميگرفتند تا رزمندگان دیگر بتوانند برای تجدید قوا به عقب برگردند. این گروه به فرماندهی شهید ناصر کلهر در مقابل دشمن ایستادگی کردند و در آن جنگ نابرابر در جزیره مجنون در تاریخ 18 اسفند62 به همراه دیگر همرزمان خود به شهادت رسید.
پيكر پاك این شهيد به علت سنگینی آتش دشمن در منطقه جزیره مجنون باقی ماند و سالها به صورت شهید مفقود الجسد معرفی شده بود. تا اینکه در سال 1376 توسط گروه تفحص شهدا شناسایی و به آغوش گرم خانواده بازگشت و در ميان استقبال پرشور مردم در بهشتزهرای تهران قطعه 50 ردیف50 شماره 15 برای همیشه آرام گرفت و به خاك سپرده شد.
شهید به روایت همسر
*نمیگذاریم اسلحه شهدا بر زمین بیفتد
طاهره کلهر همسر شهید میگوید: مهمترین خصوصیت ناصر،علاقه شدید به امام خمینی(ره) و ولایتپذیری او ازرهبرخود در سختترین شرایط بود، چرا که این موضوع را قبل از پیروزی انقلاب جامه عمل پوشانید. دیگر خصوصیات او این بود که همیشه از ما درخواست میکرد در مقابل سختیها و مشکلات زندگی به خداوند و ائمه اطهار (علیهم السلام) اتکا داشته باشیم و اعتقاد داشت که صبر و استقامت خانوادههای رزمندگان و شهدا در جبهه کمک زیادی در جهت تقویت روحیه رزمندگان میشود. زیرا اگر رزمندگان از وضعیت خانواده خود مطمئن نبودند هیچگاه نمیتوانستند با خیال راحت و آسوده از پشت جبهه، با روحیه مضاعف در مقابل نیروهای بعثی دوام بیاورند و من به خاطر همین سفارشات او بود که توانستم بعد از گذشت سالها، نبود فیزیکیاش را تحمل کنم. شهید ناصر رفتن به جبهه و دفاع از اسلام و انقلاب در برابر تهاجم نیروهای بعثی عراق را جزء واجبات وتکلیف شرعی خود میدانست. حتی چندین روز قبل از شهادتش دو نامه از پادگان دوکوهه اهواز برایمان فرستاده بود و در آن نامهها نوشته بود؛ ما وسیلهای هستیم تا از اسلام دفاع کنیم، حالا در این راه راضی هستیم به رضای خداوند بزرگ و از او هم کمک خواستهایم.
وی در ادامه گفت: یکی از بهترین دوستان و همرزمان ناصر، شهیدان هاشم کلهر و حسین محمودی بودند که هر دوی آنها در زمان حضور ناصر در جبهه جنوب به شهادت رسیدند. او در نامهای که هشت روز قبل از شهادتش برای خانواده فرستاده بود به ما سفارش کرد که به خانواده آنها تبریک و تسلیت گفته و از طرف ناصر بگوییم «هرگز نمیگذاریم اسلحه آنها بر زمین بیفتد،بلکه راه آنها را با نثار جان ادامه میدهیم.» همچنین خطاب به سردار شهید هاشم کلهر در نامه نوشته بود؛ «به نظر من شهادت در مقابل رشادتهای هاشم هیچ بود، او واقعا حق داشت که در رختخواب نمیرد.» از حرفهای ناصر میتوان این طور نتیجه گرفت که اعتقاد قلبی و عجیبی به ادامه دادن راه شهدا از طریق اهدای جان در راه اسلام داشت و خود نیز چند روز بعد از آنها به شهادت رسید.
وی در ادامه میگوید: شهادت خیلی از رزمندهها را از اخلاق، رفتار و چهره آنها در روزهای آخر میتوان درک کرد و به اصطلاح، خیلی از شهدا روزهای آخر بوی شهادت میدادند. ناصر هم همین طور بود و اخلاقش بطور کلی تغییر کرده بود. او در نامههای آخرش در تاریخهای یکم و دوازدهم اسفند در واقع چندین روز قبل از شهادتش، از پدر، مادر، همسر، دوستان و آشنایان، حلالیت طلبید و ما را سفارش کرد به «کوتاهی نکردن از یاری اسلام، سرمشق قراردادن ائمه اطهار در زندگی،گریه نکردن بعد از شهادت او، دقت کافی در تربیت اسلامی فرزند، طلب آمرزش از خداوند برای او، التماس دعای خیر از همه آشنایان،کمک گرفتن از خداوند برای ادای دین به اسلام، سفارش به تقوا برای رستگاری و...»
او در نامه اخیرش نوشته بود؛ «اگر شهادت نصیبم شد شادی کنید، که خداوند این قربانی را از شما قبول کند و سعی کنید که صبوری خود را مثل همیشه حفظ کنید.»
همسر شهید میگوید: در زمان حیات، ناصر یکی از افرادی بود که برای جمع آوری کمکهای مردمی برای جبهه از طریق مسجد اقدام میکرد، من هم با اجازه او از طرف خودمان کمک میکردم، چندین مرحله از طلاهای شخصی خودم برای این کار استفاده کردم و به مرور زمان همه طلاهای خود را دادم و فقط حلقه ازدواجمان را نگه داشتم.بعد ازشهادت ناصر با خودم گفتم من حلقه ازدواجم را با وجود او میخواستم، حالا که او شهید شده و در کنارم نیست، دیگر به آن احتیاجی ندارم، به همین دلیل هم حلقه ازدواجم را نیز اهدا کردم. همان شب خواب شهید ناصر را دیدم. از دیدن او خیلی خوشحال شدم. او جمله کوتاهی گفت و رفت، به آرامی با دست خود به پشت من زد و گفت که باعث افتخار منی و من از شما همین انتظار را داشتم...
* نتوانستم وصیتنامه را در حضور خودش بخوانم
وی در ادامه اضافه میکند: بعد از شهادت ناصر تصمیم گرفتم کلیه وسایل او را به غیر از کت و شلوار دامادی و یک اورکت را، برای کمک به مستمندان اهدا کنم، میخواستم آنها را به عنوان یادگاری برای مسعود و محمد که بعد از شهادت پدر دنیا آمده بود نگه دارم.
یک شب خواب دیدم که ناصر با ناراحتی و با کفش وارد منزل شد. من تعجب کردم زیرا او به نظافت خیلی اهمیت میداد. رو به من گفت، کتوشلوار و اورکت مرا بده میخواهم ببرم! من گفتم یکی از دکمههای کت افتاده، اجازه بده بدوزم بعد ببر. گفت نمیخواهد! آنها را از من گرفت و رفت. فردای آن روز به دفتر امام خمینی(ره)زنگ زدم و خواب خود را تعریف کردم،به من گفتند آنها را نگهدار و اگر فقیری آمد یا موضوع خاصی پیش آمد آنها را اهدا کن، فردای آن روز در یکی از شهرهای شمالی زلزله آمد و من به سرعت لباسهای شهید را برای کمک به زلزلهزدههای شمال اهدا کردم و فهمیدم که نظر ناصر هم همین بود که باقیمانده لباسهایش را هم برای مستمندان اهدا کنم.
همسر شهید درباره آخرین دیدار و اعزام او به جبهه میگوید: شب آخری که میخواست به جبهه اعزام شود، همه اعضای خانواده دور هم جمع بودیم که دیدم ناصر نیست. به دنبال او رفتم، دیدم دریکی از اطاقها نشسته و در حال نوشتن چیزی است. تا مرا دید آن را مخفی کرد، از ناصر پرسیدم، چکار میکردی؟ و او چیزی نگفت.خلاصه، با اصرار فهمیدم وصیتنامه مینوشت. با اصرار از او خواستم که من هم آن را بخوانم و او چون روحیه مرا میدانست امتناع میکرد، تا اینکه از من قول گرفت که بعد از خواندن آن گریه نکنم، ولی خط اول و دوم را که خواندم طاقت نیاوردم و شروع کردم به گریه کردن. به من گفت مگر قول ندادی که گریه نکنی! ولی من چطور میتوانستم وصیتنامه او را در زمان حضور خودش بخوانم وگریه نکنم؟
همان شب آخری که میخواست برود به من گفت؛ طاهره! نامههایی که برایت نوشتم را بیاور!من هم آوردم. بعد همه آنها را پاره کرد.گفتم چرا این کار را میکنی؟ گفت؛ آخر این نامهها را برای تو و خصوصی نوشتهام، میترسم بعد از من به دست دیگران بیفتد و بخوانند.
* پس از شهادت نام فرزندمان را خودش انتخاب کرد
همسر شهید میگوید: مسعود، فرزند اولم در زمان شهادت پدرش 5/2 سال داشت و فرزند دوم من هم 5 ماه بعد ازشهادت پدر به دنیا آمد. در روزهای آخر و قبل از به دنیا آمدن فرزندمان خواب دیدم با حالتی نگران و ناراحت در مسجد مسگرآباد هستم.یک نفر که هویت او برایم مشخص نبود جلو آمد و خطاب به من گفت؛ از چه چیزی ناراحتی؟ ناصر اسم محمد را خیلی دوست دارد! من تعجب کردم و از خواب بیدار شدم. خوابم را برای مادر و خاله (مادرناصر) تعریف کردم. ازطرف دیگر، پدر ناصر گله میکرد که چرا برای انتخاب اسم فرزندان از او پیشی میگیریم؟ من تصمیم گرفتم که برای احترام به او برای نامگذاری فرزندم از او اجازه بگیرم. به من گفتند؛ پدر نام هادی و ابوالقاسم را برای فرزند پسر دوست دارد و ممکن است موافقت نکند که اسم فرزندم را محمد بگذاریم. وقتی برای پدر همسرم خوابم را تعریف کردم، بدون معطلی گفت اسم او را محمد میگذاریم و من خیلی خوشحال شدم که هم به پدرشوهر احترام کذاشته بودم، هم نامگذاری فرزندم توسط همسر شهیدم عملی شده بود.
شهید كلهر به روایت همرزمان
* سرباز گارد شاهنشاهی اما مرید امام بود
علی حاج حسين كلهر برادر بزرگتر شهید ناصر میگوید: ناصر در دوران انقلاب و ماههای آخر سال حکومت پهلوی سرباز گارد شاهنشاهی در شرق تهران(شهرک شهید شجاعی) بود و با توجه به حرکتهای انقلابی به همراه تعدادی از دوستان و هم خدمتیهای خود به صورت مخفیانه به سازماندهی نیروهای انقلابی میپرداخت تا در مواقع ضروری به مقابله با فرماندهان ارتش شاه بپردازند. در روزهای آخر رژیم پهلوی و حکومت نظامی، ناصر به فرمان امام خمینی (ره) از ارتش جدا شد.
بعد از پیروزی انقلاب، با توجه به نیاز مبرم به نیروهای نظامی جهت حفاظت از آرمانهای انقلاب و امام، به ارتش بازگشت و به حفاظت از اسلحهخانه و مهمات پادگان پرداخت تا به دست گروههای ضد انقلاب نیفتد.
با راه اندازی سازمان بسیج، ناصر و یکی دو نفر دیگر از دوستانش، بسیج و انجمن اسلامي محل كار خود در کارخانه ایرانیتسازی را تشکیل دادند و با توجه به حضور تعدادی افراد علاقهمند به شاه وحکومت پهلوی، با افكار التقاطي و کمونیستی مبارزه میکرد تا افکار انقلابی امام خمینی(ره) در محل کار ترويج شود.
* اهمیت به بیتالمال
منصور کلهر برادر شهید میگوید: او به حفظ بیتالمال و رعایت آن بسیار اهمیت میداد. روزي ازطرف دوستان به پادگان نظامی دعوت شده بود. بعد از نماز و صرف ناهار، با توجه به اين كه ما نظامي بوديم و اسلحه همراه داشتيم، تصميم گرفتيم برای تمرین و آموزش،تيراندازي کنيم، همه دوستان تيراندازي كردند. از او خواستيم تيراندازي كند ولي خودداري كرد و گفت: اين فشنگها سهميه شما و از بيتالمال است؛ ما در حال حاضر در محاصره اقتصادي و نظامي هستيم، پس بايد در استفاده از آنها دقت کرده و از اسراف بیهوده آن جلوگیری کنیم.
* نگاهی که ماندگار شد
کربلایی، از همرزمان شهید ناصر در عملیات خیبر میگوید: من آخرین نفری بودم که ناصر را زنده و درحال مبارزه با نیروهای بعثی عراق در جزیره مجنون دیدم. بعد از اعلام عقبنشینی تاکتیکی به اوگفتم باید برگردیم، ولی ناصر نگاه معنا داری کرد و گفت شما بروید، شهدا که رفتند،خیلی از دوستانم هم مجروح شدهاند، من میمانم یا با آنها برمیگردم و یا پیش آنها میمانم، دیگر او را ندیدم تا اینکه بعد از گذشت سالها، در سال 1376 مقداری استخوان و لباسهایش را از منطقه مجنون آوردند. تا روشنایی دیدگان خانوادهاش باشد. نگاه آخرش که همراه با وداع همیشگی بود را فراموش نمیکنم.
*رشادت شهید كلهر در جبهههای غرب
مجتبی کلهر از همرزمان شهید ناصر در کردستان میگوید: در فروردین سال 62 قرار بود تعدادی از نیروهای سپاه از پادگان امام حسن(ع) درشرق تهران (اسب دوانی) به مناطق جنگی اعزام شوند. درتاریخ 12 فروردین، من ازطریق سپاه شمیرانات و ناصر از طریق سپاه شهرری همدیگر را در آن پادگان دیدیم و به اتفاق هم با نیروهای دیگر به کردستان رفتیم، و قرار شد با چندین عملیات ویژه، یکی از روستاهای شهر سقز به نام ترجان (درمنطقه صفر مرزی کردستان ایران و عراق) را که محل تجمع و ائتلاف نیروهای ضدانقلاب کومله و دموکرات بود و از آنجا برای پخش اطلاعیه و اخبار رادیویی خود استفاده میکردند را آزاد نماییم. لذا ازطریق هلیکوپترهای نیروی هوایی و از طریق هلیبرد اعزام شدیم. شرایط آن منطقه به علت همکاری نزدیک نیروهای ضدانقلاب و نیروهای کماندوی عراقی بسیار خطرناک بود، بعد از حدود 20 روز، جنگ نابرابر و شهادت تعداد زیادی از نیروهای رزمنده، توانستیم با رشادتهای شهیدانی چون ناصر حاج حسين كلهر ارتفاع مشرف به روستای ترجان را از وجود نیروهای ضدانقلاب پاکسازی کنیم و در اختیار نیروهای ارتش قراردادیم و امروز عکس های همراه با شهید ناصر در روستای ترجان بعد ازگرفتن آن منطقه از دست نیروهای ضدانقلاب برایم به یادگار مانده است.
بریدهای از وصیت نامه شهید کلهر
«دیگر گذشت والفجر مقدماتیها که ما بر زیادی نیرو غرور داشته باشیم، ما قطرهای هم در مقابل اقیانوسهای وسیع خداوندی نیستیم. ما وسیلهای هستیم تا دفاع کنیم از اسلام، حالا دراین راه راضی هستیم به رضای خداوند بزرگ و از او هم کمک خواستهایم.
انشاء الله خداوند عنایت بکند و ما بتوانیم راه بسته کربلای حسینی را باز کنیم .
پدر عزیز و مادر مهربان! شما خود بهتر از من میدانید که همیشه تا ظلم هست باید با ظالمین مبارزه کرد و این مبارزات همراه با خونهای پاک شهدا رنگین میشود و استمرار این مبارزات باید با خون بچهها ادامه پیدا کند.
به شهادت تاریخ، اسلام عزیز و مظلوم،همیشه مورد تاختوتاز مستکبرین بوده و بنابراین باید برای حفظ اسلام ایثار کرد. امروز ما تکلیف داریم که از اسلام عزیز دفاع کنیم، چه خدای نخواسته شکست بخوریم و چه پیروز بشویم که انشاء الله پیروز هستیم.
عزیزان من اگر در دوران حیات از روی جهالت جسارتی به شما شد، واقعا شرمنده هستم و امیدوارم که مرا حلال کنید. اگر سعادت داشتم و به شهادت رسیدم سعی کنید صبر انقلابی خود را حفظ کنید و نگذارید منافقین خوشحال بشوند.
امیدوارم که همیشه از یاوران امام بزرگوار باشید و لحظهای از یاری امام عزیز کوتاهی نکنید.
همسرعزیزم! گرچه برایم دشوار بودکه شما را ترک کنم، اما امروز اسلام عزیز درخطر است و خون هزاران نفر مثل من فدای اسلام عزیز بشود بهتر از این است که مبادا خدای نخواسته... و تو خود بهتر از من تمامی مسائل را میدانی و چقدر در این راه کمکم کردی که از تو نهایت قدردانی را میکنم... اگر از من ناراحتی کوچکی هم داشتی، خواهش میکنم که مرا حلال کن و اگر سعادت داشتم شهید شدم... تو همچون کوه استوار باش.
لحظهای از یاری اسلام کوتاهی مکن، و خط امامان خود را سرمشق زندگی قرار بده.درتربیت مسعود، نهایت ظرافت را به خرج بده تا ان شاءالله یک یاور اسلام را تحویل صاحب اصلیش بدهی.دعا کن که بتوانم دین خود را به اسلام عزیز ادا کنم و خداوند مرا مورد بخشش خود قرار دهد، ما میرویم تا انشاءالله پرچم پیروزی و فتح را بر گلدستههای حرمین ائمه معصومین به اهتزاز درآوریم...»