به گزارش مشرق، «جورج فریدمن» در سال 1996 موسسه «پیشبینی استراتژیک» (Strategic Forecasting) را بنیان نهاد. موجودیت «استراتفور» بر این فرض بحثبرانگیز شکل گرفته که احتمال وقوع رویدادهای ژئوپولیتیک قابل سنجش است و این رویدادها حتی به روشی قابل پیشبینی هستند که برای بخش خصوصی منفعتزا باشد.
فریدمن تا ماه می 2015 به فعالیت در این موسسه پیشرو در بررسی معادلات سیاسی ادامه داد و پس از آن موسسه جدیدی با نام «آینده ژئوپولیتیک» راه اندازی کرد.
فریدمن مفسر امور بینالملل و نویسنده کتاب «100 سال آینده» است.
فریدمن در گفتگوی ماه گذشته خود (28 فوریه) با «بیزنس اینسایدر» درباره آینده جنگ و مرحله بعدی بحران بدهی اروپا و اینکه اصلا چطور ممکن است بتوان آینده را پیشبینی کرد سخن گفته است.
وی دور بودن آمریکا از نقاط درگیری را عامل قدرت گرفتن این کشور دانسته و گفته است که تنها کاری که آمریکا باید این است که دیگر کشورها را با یکدیگر درگیر کند تا توان حمله به این کشور را نداشته باشند. فریدمن میگوید: «حالا در موقعیتی هستیم که هدفمان جلوگیری از ظهور هژمونی است. نیاز نیست برنده شویم. کافیست نبازیم.»
در ادامه بخشهایی از این مصاحبه طولانی آمده است:
ب.ا: شما در زمینه مخاطرات سیاسی و درنظر گرفتن تاثیر رویدادهای سیاسی بر کسب و کار و اقتصاد مبتکر هستید. خط تمایز میان مخاطره سیاسی با آنچه بخش پژوهش سرمایهگذاری بانکها انجام میدهند یا نوع کاری که در اتاقهای فکر انجام میشود در چیست؟ شما در تاثیر مخاطره سیاسی چه چیزی میبینید که اینگونه موسسات قادر به دیدن آن نیستند؟
ج.ف: اتاقهای فکر از خط مشیها حمایت میکنند. بخش پژوهشی برای معاملهکنندهها زیرساخت اطلاعاتی بازرایابی را مهیا میکنند. ما هیچ موضع سیاسی نداریم. اگر موضع سیاسی داشته باشید احتمالا نمیتوانید پیشبینی کنید.
تا زمانی که میخواهید چیزی اتفاق بیوفتد، شروع میکنید به تحریف اطلاعات به نحوی که خواستهتان را پشتیبانی کند. ما هیچ موضع یا ایده پیشفرضی نداریم به همین دلیل تحلیلهایمان برای تصمیمگیرندهها ارزشمند هستند.
به «بروکینگز» بروید یا به «هریتیج» یا سایرین. این موسسات پیش از انجام تحقیقات، موضع خود را در مواجهه با هر موضوعی میدانند. اگر به بانک سرمایهگذاری بروید متوجه میشوید که دقیقا میدانند که چه بخشهایی از جهان را پوشش میدهند و بسته به علایق مشتریانشان، چه بخشهایی از جهان را تحت پوشش ندارند.
ما جهان را بدون تحریفی که داشتن موضع آنرا ناگزیر میکند، پوشش میدهیم و همین است که تحلیل ما را ارزشمند میسازد.
ب.ا: اصلا چطور ممکن است که بشود امور بینالملل را پیشبینی کرد؟ بطور مثال به نظر میرسد مردم درباره بحران سوریه در هر فاز از درگیری به خطا رفتهاند.
ج.ف: ما اشتباه نکردیم.
باید با غیرممکنها شروع کنید. اگر بروید سراغ تهیه فهرستی از مواردی که رخداد آنها غیرممکن است، هرچه میماند امکانپذیر است. نام فانتزی این روش «تئوری محدودیت» است. یک مدل غیرکمی است اما زمینهای در ریاضیات دارد.
تئوری محدودیت درباره یک سری موارد صحبت میکند. اول اینکه غیرممکنها باید شناسایی شوند. در گام دوم نقشآفرینان میبایست با موقعیتهایی که در آن به شیوهای خاص عمل میکنند محدود شوند. به طور مثال آیا باید به داعش حمله کنیم؟ آیا میتوانیم به داعش حمله کنیم؟ حمله به داعش چه هزینهای دارد؟ به محض پرسیدن این سوالات بهای این گزینه بدست میآید و پس از آن به سیاستهای آمریکا نگاه میکنیم و میبینیم که این کشور برای سرمایهگذاری روی 2 تا 3 میلیون نفر که برای شکست داعش و شورش پس از آن نیاز دارد، آماده نیست. خب، پس این مورد بنا نیست اتفاق بیوفتد.
در نتیجه کل ماجرا درباره کاری که با داعش باید انجام دهیم شکل دیگری به خود میگیرد. تئوری محدودیت تعریف میکند که چه نتایجی ممکن و کدامها ناممکن هستند. این تئوری همچنین جلوی افکار واهی و هیچ و پوچ را میگیرد.
قانونگذاران به دلیل آنکه در تلاشند تا کاری را به انجام برسانند غالبا در تفکرات واهی گرفتار میشوند. من نمیخواهم هیچ کاری انجام دهم.
همچنین به خاطر آورید که سیاستمداران بسیار هوشمند و منطقی هستند. آنها علایق مشترکی با بازرگانان و تجار ندارند... اما مردی بر فراز ایالات متحده طلوع میکند. از میان 330 میلیون نفر سر بر میآورد. بسیار خوب. او این کار را به خاطر خوششانسی یا حماقت یا چیزهایی مثل این انجام نداده بلکه کسی است که قدرت را درک کرده و فهمیده که چطور آن را حفظ کند.
اجازه دهید نگاهی بیاندازیم به دو مرد که به نظر میرسد بیشترین اختلاف را با هم دارند: «جورج دبلیو بوش» و «باراک اوباما». این دو وجوه مشترکی بیشتری با هم دارند نسبت به هرکس دیگری چرا که هر دو رییس جمهور بودهاند. همچنین نگاه کنید که چقدر سیاستگذاریهای اوباما به بوش شبیه است. اگر واقعا بفهمید که چطور باید شطرنج بازی کرد متوجه خواهید شد که واقعا فقط تعداد معدودی حرکت برای انجام دادن هست. شما شطرنج بازی میکنید؟
ب.ا: بله. خیلی خوب نه ولی بازی میکنم.
ج.ف: بسیار خوب. اگر خوب بازی کنید متوجه خواهید شد که تصورتان از همه آن حرکتهای مختلفی که انجام دادهاید در واقع تصور درستی نیست. بنابراین اگرچه روی تخته شطرنج ممکن است اینطور به نظر برسد که 16 یا 20 حرکت مختلف در آغاز بازی انجام دادهاید، در واقع این تعداد 3 یا 4 تا هستند. و وقتی مشغول بازی هستید یک حرکت بهینه وجود دارد.
به همین دلیل است که میتوان بازیهای اساتید بزرگ شطرنج را به خاطر سپرد. حالا اگر بتوانید بازی اساتید بزرگ را بخاطر بسپرید پیش زمینه لازم برای درک اینکه «موگابه» _رییسجمهور زیمبابوه_ از مهلکه جان سالم به در برده را بدست خواهید آورد و یک پیشفرض ساده مبنی بر اینکه آنچه رخ داده تصادفی نبوده به کمک شما میآید تا دریابید چرا و چگونه این امر رخ داده است. حالا شما در موقعیتی هستید که میتوانید پیشبینی کنید... کلید پیشبینی، فهم این امر است که ملتهای محدود تحت تاثیر مبارزه برای قدرت که رهبران را شکل میدهد هستند.
ب.ا: برای نمونه برگردیم به موضوع سوریه. برای سالها این فرض وجود داشت که بشار اسد تحصیلکرده غرب است، اصلاحطلب است و این یعنی رفتارش در قدرت به گونهای متفاوت از پدرش، خواهد بود. در آخر همه این مفروضات اشتباه از آب درآمد. چطور این بخش از طبیعت بشری را که بسیار هم متغیر است جدا میکنید درحالی که میتواند تاثیر شگرفی در رویدادهای جهانی داشته باشد؟
ج.ف: من خبرنگار نیستم. بنابراین اجازه ندادم اسد مرا افسون کند. من نگفتم که «وای خدای من او کامپیوتر اپل دارد و واقعا بیانسه را دوست دارد پس باید لیبرال باشد.»
شما خبرنگار هستید و با افراد مصاحبه میکنید و آنها میتوانند شما را فریب دهند.
اگر کارتان را با مطالعه تاریخ درباره اینکه چطور اقلیت علوی به قدرت رسید شروع کنید و سپس خانواده اسد را فراموش کنید، درخواهید یافت که علویها از تحصیلکردهترین و به ضرورت از سختترین مردمان سوریه هستند و خواهید پرسید این جنبش از هم گسسته چطور میتواند آنها را شکست دهد.
پس از آن نکته دیگری را به یاد میآورید. هیچ رژیمی تا به حال سرنگون نشده مگر آنکه ارتشش تقسیم شده باشد یا به دشمن پیوسته باشد. ارتش اسد از هم نگسست...
ب.ا: آیا بناست اسد سرنگون شود یا در قدرت بماند؟ آیا تغییر رژیم دیگری در خاورمیانه خواهیم دید؟
ج.ف: با کاهش منافع آمریکا در منطقه، چسبی که تکهها را نزدیک هم نگه دارد وجود ندارد. آخرین تضمین برای مرزهای منطقه ایالات متحده بود که اساسا گفته است «به جهنم» آنچه واقعا دارید از هم پاشیدگی دولتهاست چون ملتی وجود ندارد. آنجا فقط دولت داریم.
در ضمن روسیه را داریم که بخاطر دلایل بسیاری که برای خودش دارد در تلاش است سوریه را یکپارچه نگه دارد. اما نمیتوان آنرا چسبیده بهم نگه داشت. دارد از هم میگسلد.
به همین دلیل است که داعش این اندازه جالب است. خدا به ما کمک کند. تنها جنبش بومی طبیعی در منطقه همین داعش است.
ب.ا: چرا دولتها اشتباه برداشت میکنند؟ چرا آمریکا و متحدانش این اندازه سخت میتوانند امور را پیشبینی کنند؟
ج.ف: پیش از همه استراتژی آمریکایی چیست؟ استراتژی آمریکایی فرمانروایی بر دریاهاست درست است؟ بنیانگذار قدرت ما کنترل دریایی است. هیچکس نمیتواند به خاک ما تجاوز کند ولی ما میتوانیم به آنها تجاوز کنیم.
بزرگترین ترس ایالات متحده چیست؟ اینکه قدرتهای شرقی با نیروی دریاییشان ما را به چالش بکشند. چطور جلوی آنها را میگیریم؟ آنها را به جان هم میاندازیم تا دیگر پولی برای این کار نداشته باشند. به خاطر همین بود که ما در جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم و جنگ سرد جنگیدیم.
حالا در موقعیتی هستیم که هدفمان جلوگیری از ظهور هژمونی است. نیاز نیست برنده شویم. کافیست نبازیم.
اولین چیزی که لازمست انجام دهیم درک این است که موفقیت شبیه چیست. و برای درک این موضوع باید بفهمید که مقصد کجاست. اگر فهمیده باشید که هدف، دستیابی به اطمینان از امنیت خطوط دریاییست پس ناگهان بمباران کوزوو معنا پیدا میکند، چون نمیخواهید صربستان به عنوان قدرتی بزرگ ظهور کند.
ب.ا : خب با توجه به اهداف ژئوپولیتیک ما (آمریکا) شکست چه تعریفی دارد؟
ج.ف: خب اهداف ژئوپولیتیک ما چه هستند؟ اول اینکه آمریکای شمالی در صلح و آرامش و رفاه و تحت سلطه ایالات متحده باشد. دوم اینکه هیچ ملتی توان حمله نظامی به ایالات متحده را نداشته باشد... اینها اهداف ما هستند. خیلی ساده است. تمام درگیریها را در نمیکره شرقی به راه میاندازیم و اینجا درگیری نخواهیم داشت.
موفقیت یعنی اینجا بنشینید و اطمینان کامل داشته باشید که بنا نیست یک تیپ مسلح بیاید و سر شما را از تن جدا کند. خب فکر نمیکنم الان نگرانی اصلی شما این باشد، بنابراین سیاست خارجی ایالات متحده موفق عمل کرده است.
ب.ا: فکر میکنید بحران بدهی آمریکا چقدر جدی است؟
ج.ف: وقتی که از من پرسیده میشود که «آیا میخواهم به شما وام دهم؟» میخواهم بدانم که درآمدتان چقدر است؟ دیون شما چه اندازه است؟ ثروت خالصتان چه میزان است؟ وقتی مردم درباره کشورها حرف میزنند به دلایلی فقط میپرسند درآمد و بدهیاش چقدر است؟
ارزش دارییهای خالص ایالات متحده به حدی است که بدهی ما در مقابلش شبیه جوک است... سال 2008 نوشتیم که ایالات متحده به سرعت از بحران اقتصادی بیرون میآید. اتحادیه اروپا به سمت گسست پیش میرود و چینیها به خاکستر مینشینند. چرا ما از مهلکه بیرون جستیم؟ چرا به گواه آنچه رخ داد همه تئوریهای اقتصادی اشتباه میکردند؟ چون ثروتمندیم و میتوانیم از پس هزینهها برآییم.
در یک کشور میان روابط نظامی، اقتصادی و سیاسی تفاوتی نیست. این تقسیمبندی برای بیزنس اینسایدر مفید است. این تقسیمبندی برای برنامه کالج مفید است. اما کشور کشور است. چطور میتوان اقتصاد چین را بدون درک ارتش چین فهمید؟ اگر این موضوعات را درنظر بگیرید برای پاسخ به سوالاتی مثل این آماده خواهید بود: «چطور ایالات متحده مشکلی با بدهیهایش ندارد؟»
چون ایالات متحده بر دریاها کنترل دارد. چون ایالات متحده ثروتمند است. چون ایالات متحده تنها کشوری است که از زمان جنگ داخلیاش هیچ جنگی را در خاک خودش تجربه نکرد... بنابراین میتواند از پس هزینه اشتباهاتی که دیگر کشورها را به ورطه نابودی میکشاند، برآید. و بنابراین ما ریسکهایی را میپذیریم که باقی کشورها نمیتوانند... پاسخ کلیدی به این سوال اینست که ما جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم و جنگ سرد را اینجا (در خاک خودمان) نجنگیدیم.
ب.ا: شما درباره وضعیت سیستم بانکی ایتالیا بسیار نوشتهاید. واقعا فکر میکنید چقدر اوضاعش بد است؟ آیا فکر میکنید بناست موسسهای در حد و اندازه دویچه بانک لحظهای لِمان-گونه را در اروپا تجربه کند؟
ج.ف: ایتالیا چهارمین اقتصاد بزرگ اروپا و هشتمین اقتصاد بزرگ جهان است و سیستم بانکیاش درحال فروپاشی است. آلمان درمانده است. باید استاندارد زندگیاش را حفظ کند. تنها با صادرات است که میتواند از پس این کار برآید و دویچه بانک در معرض بدهیهای ایتالیا قرار گرفته است، مثل بقیه اروپا.
بنابراین اروپا، که آشکارا در بحران اقتصادی و رکود نیست، دارد توسط ایتالیا خرد میشود. برویم سراغ تئوری محدودیت: ایتالیا بدهی 17 درصدی دارد. باور کنید. چه میشود اگر این بدهی 17 درصدی غیرقابل پرداخت شود؟
یکی از کارهایی که وقتی پیشبینی میکنید باید بتوانید انجام دهید اینست که به آنچه میبینید باور داشته باشید حتی اگر آنچه میبینید با آنچه نیویورک تایمز میگوید تفاوت داشته باشد. این ماجرا به چه راه دیگری ممکن است ختم شود؟ آیا آلمان نجاتشان میدهد؟ در نهایت مجبور است اما آیا در توانش هم هست؟ 17 درصد از سیستم بانکی ایتالیا رقم بزرگی است.
ب.ا: فکر میکنید این مسئله به دیگر کشورهای عضو «پیگس» مثل پرتغال یا اسپانیا هم سرایت خواهد کرد؟
*کشورهای عضو پیگس: پرتغال، ایتالیا، ایرلند، یونان و اسپانیا
ج.ف: به هلند سرایت خواهد کرد. دامن آلمان را خواهد گرفت. آلمان عضو جدید پیگس است. آلمان به صادرات وابسته است و بازارش درحال نابود شدن است. وقتی نرخ بیکاری در آلمان به 10% یا 15% برسد که واقعا متغیر است، چطور میتوانند از پسش برآیند؟
بحران ایتالیا به همهجا سرایت خواهد کرد. ایتالیا سیستم بانکی غول پیکری است. در اروپای شرقی سیستم بانکی اصلی بوده است. با سیستم بانکی اتریش کار میکند. همه انواع تبادلات در آن رخ میدهد. پس تنها پیگس نیست که باید دربارهاش نگران بود. سقوط آلمان حتی هنوز شروع نشده است. وقتی که آلمان شروع به سقوط کند، که خواهد کرد، زمانی است که وحشت شروع به گسترده شدن میکند.
ب.ا: فکر میکنید در طول زندگی من حمله اتمی در هر نقطه از جهان رخ خواهد داد؟ اگر ممکن است برای شانس رخداد آن درصد تعریف کنید.
ج.ف: احتمالش خیلی کم است. یک دلیل بسیار ساده وجود دارد. کشوری که این حمله را انجام دهد «شیشه اتمی» میشود و فردی که شلیک را انجام میدهد حتی اگر در کره باشد نمیخواهد این اتفاق بیوفتد. پس بنابر تئوری محدودیت اتفاق نمیافتد.
توئری محدودیت میپرسد: بهای انجام این کار چیست؟ حالا یک راه برای دور زدن تئوری محدودیت این است که بگوییم دشمن دیوانه است. دیوانگی و حماقت مفاهیم مورد کاربرد در پیشبینی نیستند.
وقتی مردم میگویند که آنها واقعا دیوانه و احمقند، این تنبلی است. معنیاش این است که نمیخواهم درباره اینکه میخواهد چکار کند یا موضعش چیست فکرکنم.
ب.ا: امروزه در این نسل اینکه ملتها بخواهند به جنگ با دیگری بروند غیرمعمول است. آیا این روند را در حال تغییر میبینید؟ فکر میکنید جنگ میان دولتها درحال بازگشتن است؟
ج.ف: از 1815 تا 1871 در اروپا جنگ میان دولتها اتفاق نیوفتاد. پس از آن جنگ جهانی اول رخ داد که رویداد بزرگی بود.
یک آمار دیگر به شما بدهم. تا الان قرنی نبوده که در آن جنگ سیستماتیک رخ نداده باشد. جنگ سیستماتیک یعنی وقتی که کل سیستم متشنج میشود. از جنگ هفت ساله ناپلئون در اروپا در قرن 19 تا جنگ جهانی اول، در هر قرن یکی رخ داده است.
میخواهید شرط بندید که قرن حاضر تنها قرنی خواهد بوذ که در آن چنین جنگی رخ نمیدهد؟ خب حاضرم شرط ببندم (که رخ خواهد داد).
وقتی کشورهایی دارید مثل آلمان، چین و روسیه که در حال سقوطند و با دیگران جایگزین میشوند، در نقطه شروع جنگ سیستماتیک قرار دارید. درست همین جاست که اوضاع خطرناک میشود چون این کشورها هنوز نتوانستهاند به تعادل برسند. آلمان در 1871 متحد شد و جهنم به پا کرد. ژاپن در اوایل قرن بیستم ظهور پیدا کرد و بعد از آن هرج و مرج آمد. پس حالا که داریم به تغییر سیستماتیک نگاه میکنیم برای جنگ آماده باشید.
ب.ا: پیشبینی دارید که کجا ممکن است رخ دهد؟
ج.ف: خب به احتمال زیاد از کشورهای مثل ژاپن، ترکیه و لهستان شروع میشود. بگذارید بگویم اروپای شرقی، خاورمیانه و جنگ دریایی از سوی ژاپن با ایالات متحده.
هربار که قدرتهای نوظهور پدید میآیند باید تعادل خود را پیدا کنند. قدرتهای جدید پدیدار میشوند و قدرتهای قدیمی سقوط میکنند. این فرآیند خطرناکی نیست، این موقعیت درحال ظهور بودن است که خطرناک است.