***
گردان امام حسین (ع) شهریورماه سال ۶۴ در موقعیت شهید میرزائی (شط علی) مستقر بود و ماموریت شکستن خط اول دشمن را در عملیات هورالعظیم برعهده داشت.
من درگروهان علی چرتاب به عنوان نیروی آزاد در خدمت ایشان بودم. سید حسن شکوری فرمانده گردان و شهید محمد سبزی معاون ایشان بود. آخرین روزهای انتظار سپری میشد و از قرائن و شواهد چنین بر میآمد که در چند روز آینده عملیات شروع خواهد شد. هر روز برای فرماندهان گروهان، در چادر فرماندهی گردان جلسهی توجیهی برگزارمیشد.
روزی علی بعد از اتمام جلسهی گردان به چادرمان آمد و مسئولین دستهها را جمع کرده و گفت: بچهها ماموریت گروهان ما در عملیات، شکستن سختترین منطقه خط دشمن تعیین گشته است. منطقهای که جهت رسیدن به خط دشمن علاوه بر موانع نظامی از جمله میدان مین و سیم خاردار بلکه یک مانع طبیعی هم در پیش رو داریم و آن، وجود یک نهر به عرض هشت متر میباشد. در واقع عراق علاوه بر ایجاد موانع مصنوعی، از این نهرآب هم، بعنوان یک مانع طبیعی برای جلو گیری از هجوم رزمندگان ایران استفاده میکند و ما برای شکستن خط دشمن باید ابتدا از این موانع عبور کرده و سپس به خط دشمن حمله میکردیم.
حال باید برنامهریزی کنیم تا ضمن رعایت اصل غافلگیری بدون اینکه عراقیها متوجه شوند از این موانع عبور کرده و خط دشمن را تصرف کنیم. اما با یک مشکل اساسی برای عبوراز نهر مواجه هستیم، و آن عمیق بودن سه متر از وسط نهراست که باید نیروها آن سه متر را شنا کنان رد بشوند، و با توجه به اینکه در تاریکی شب و با داشتن تجهیزات کامل از جمله سلاح، مهمات و ...، شنا کردن برای نیروها، بطوری که سر و صدائی ایجاد نشده وعراقیها در چند متری نهر متوجه حضور بچهها نشوند، کار مشکلی است.
فرماندهی، سختی عبور از نهر را پیشبینی میکرد و لذا بدنبال راهکار مناسب بود و میخواست از فکر مسئولین کادر گردان نیز استفاده کند. دوستان راهکارهای متفاوتی را پیشنهاد دادند که یکی از پیشنهادات این بود که نیروها وزنهای را در داخل کوله پشتی خود گذاشته و عرض نهر را با پیاده روی عبور کنند. به عبارتی قسمت عمیق نهر(سه متر) را، بدلیل داشتن وزنه به آرامی زیر آب رفته و با حبس نَفَس، آن سه متر را، بدون ایجاد هر گونه سر و صدا در زیر آب با پیاده روی و به آرامی پشت سر گذاشته و سپس ادامه ماموریت بدهند. هر طرحی برای نتیجه گیری در موقعیت شهید میرزائی (شط علی) چندین بار مورد آزمایش قرار میگرفت تا بعد از بررسی کامل در صورت تائید در عملیات به کار گرفته شود.
علی آقا به فرماندهان دستهها دستور داد که این پیشنهاد را هم در کنار دیگر پیشنهادات توسط نیروهای خود بررسی و نتیجه را برای بررسی بیشتر با فرماندهی در میان بگذارند.
در موقعیت شهید میرزائی (شط علی) که گردان امام حسین در آن منطقه استقرار یافته بود نهری جاری بود که نیروها علاوه بر آب تنی (استحمام) در آن، در امر آموزش نیز مورد استفاده قرار میگرفت. هر یک از مسئولین دستهها به دنبال اجرای طرحهای پیشنهادی خود رفتند. من هم جهت بررسی نکات ضعف و قوت طرح فوق به تنهائی جای خلوتی را در نهر آب انتخاب و بعد از پر کردن سنگ به یک کوله خالی آرپی جی هفت، وارد آب شدم.
در کوله آر پی جی هفت حدوداً ۲۵ کیلو سنگ پر کرده بودم ولی از آنجائی که بدون لباس و پوتین بودم لذا به آسانی روی آب شنا میکردم. به فکر این بودم که با اضافه کردن وزنه بلکه بتوانم به زیر آب رفته و پیاده روی در زیر آب را امتحان کنم. در این فکر بودم که ناگهان فریاد بچهها را که بیست متر بالاتر مشغول تمرین عبور از نهر بودند شنیدم که کمک میطلبیدند و میگفتند یک نفر اینجا غرق شده، کمک کنید. از آنجائی که در رشته شنا مهارت کافی داشتم و با شهید جعفر قصاب و قدرت توفیقی به عنوان مربی شنا در استخر سرپوشیده 29 بهمن تبریز، زمستان سال 63 به بسیاری از رزمندگان شنا یاد داده و آنها را راهی جبههها میکردیم، لذا جهت کمک به غریق مورد نظر کوله پشتی آرپی جی هفت را کنار گذاشته و سریعاً خود را به محل مورد نظر رساندم.
از سمت راست: شهید محمد سبزی – یعقوب علیزاده – یعقوب احمدی – مجید جوادی کیا
آب نهر کاملا گِل آلود بود و عمق آن دیده نمیشد، چند نفری روی آب شنا میکردند و من با دقت به آنها نگاه میکردم تا غریق را پیدا کرده و به کمک او بروم. اما هیچ کدام از آنها در حال غرق شدن نبود و همگی شنا میکردند. در همین لحظه دیدم یک نفر از آب بیرون آمد و فریاد زد اینجاست. تازه متوجه شدم که یک بسیجی غرق شده و در زیر آب گیر کرده است. ظاهراً دو سه دقیقه ای بود که زیر آب مانده بود. با یک شیرجه خود را به کف نهر رساندم و با کشیدن دستان خود به کف نهر بسیجی غرق شده را که به کف نهر خوابیده بود پیدا کردم. کوله پشتی پر از سنگ را به همراه داشت و با تمام شدن نَفسِ خود در زیر آب، نتوانسته بود کوله را از خود بازکرده و به روی آب بیاید و در نتیجه غرق شده بود.
سعی کردم ابتدا کوله را از غریق جدا کرده و سپس براحتی او را به سطح آب بیاورم. ولی کوله پشتی را چنان محکم بسته بود که باز کردن آن در زیر آبِ گِل آلود برایم مشکل بود. علاوه بر آن گذشت ثانیهها برای هر دویمان بود.
ناچاراً به پشت غریق رفته و با گرفتن کتفهای غریق محکم پاهایم را به کف نهر فشار دادم تا بسیجی غرق شده را به سطح آب بکشانم اما بدلیل باتلاقی بودن کف نهر، هر دو پایم تا بالای زانو به گل فرو رفت و خود نیز در زیرآب گرفتار شدم. موقتاً غریق را رها کرده و به زحمت فراوان پاهای خود را ازباتلاق بیرون آوردم. بیش از یک دقیقه بود که در زیر آب بودم و نیاز شدید به تجدید نفس داشتم اما میدانستم که در این لحظات حساس حتی یک ثانیه تأخیرمیتواند به شهادت این بسیجی منجر شود. مجدداً کتفهای غریق را گرفتم و بدون فشار به بستر نهر و با سختی فراوان غریق را به سطح آب آوردم. محکم پای اُوردَکی میزدم و نگه داشتن غریق در سطح آب با وزنهای که به همراه داشت برایم سخت بود.
غریق کاملاً بیهوش شده بود و با وجود اینکه سر ایشان را در بیرون آب نگه داشته بودم اما ایشان هیچگونه تقلائی برای نفس کشیدن نمیکرد. بلمی در حال عبور از نهر بود که با فریاد بچهها خود را سریعاً به محل رساند. به کمک دوستان، بسیجی غرق شده را به داخل بلم کشیدیم. و ابتدا او را از پاهایش آویزان کرده و با فشار به شکم، تمام آب داخل شکماش را از دهان و بینی خارج کردیم و چیزی حدود ده لیتر آب گل آلود از شکمش خارج شد. سپس غریق را به کنار نهر انتقال داده و روی زمین خواباندیم. تنفس مصنوعی دهان به دهان بر روی غریق اجرا کردیم. دقایقی گذشت اما همچنان تنفس مصنوعی را ادامه میدادیم. لحظاتی بعد بسیجی غرق شده یک نیم نفسی کشید و مجدداً آرام گرفت. از اینکه در بسیجی علائم حیات دیده شده بود به نجات او امیدوار شدیم و به تنفس مصنوعی خود ادامه دادیم.
لحظاتی بعد تنفس غریق شروع گردیده و آرام آرام به حالت معمولی رسید. شهید محمد سبزی معاون دوم گردان که بیشتر در امورات اجرائی و آموزش گردان انجام وظیفه می نمود با شنیدن جریان فوق، خود را به محل رسانده بود.سر مبارک این بسیجی را روی زانوهای خود گذاشته و با دستان خود، سر و صوت این بسیجی را نوازش میکرد و به اسم او را صدا می زد. وقتی بسیجی به هوش آمد و چشمان خود را باز کرد متوجه شد که محمد سبزی در کنار او نشسته و با او سخن می گوید. شروع به صحبت کرد و گفت: من از اینکه باعث شدهام شما علی رغم این همه تراکم کاری، دست از کار بکشید و اینجا بیائید شرمنده هستم. ای کاش میمُردم و شما را به زحمت نمیانداختم . من خجالت میکشم وقتی به چهره شما نگاه می کنم و... .
بسیجی در حالی که اشک از چشمانش جاری بود این مطالب را با حالت خاصی میگفت و همه را میگریاند. شهید محمد سبزی هم او را دلداری میدادو اشکهای او را پاک میکرد.
حقیقتاً رزمندگان این چنین روحیهای داشتند و مرگ در راه خدا را جز سعادت چیز دیگری نمیدانستند. آمبولانس گردان او را به بیمارستان اهواز منتقل و ریههایش را شستشو دادند و به مدت ۱۵ روز در بیمارستان بستری شد.
اخیراً در این خصوص با برادر غلامرضا آبشار یکی از فرماندهان دسته گروهان سه که در محل حضور داشت صحبت میکردم میگفت آن بسیجی از شهرستان خوی اعزام شده بود و در بسیاری از عملیاتها شرکت داشته است. او در حال حاضر زنده بوده و در شهرستان خوی زندگی میکند.