به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ محمدرضا پهلوی وقتی از وقایع سختی که در زندگی برایش روی داده (مانند امراض زمان کودکی، نجات یافتن از چند ترور و همچنین کودتای 28 مرداد) سخن میگفت، مدعی بود دوام و بقای وی بعد از تمامی این حوادث فقط میتواند نشان دهنده حمایت خاص و ویژه خداوند از شخص او باشد. به عبارتی دیگر شاه خود را نظرکرده میدانست و معتقد بود که تمامی این وقایع نشان دهنده تایید ادعای او است. در این نوشتار در پی آنیم به این مسئله بپردازیم که چرا محمدرضا پهلوی چنین میاندیشید و چه عواملی باعث شده بود تا وی خود را نظر کرده بداند. برای این مهم بهتر است تا حوادثی که در آنها شاه عنایت ویژه خداوند را بر سر خود میدید، مرور کنیم.
*کودکی
محمدرضا پهلوی کمی پس از انتصاب به ولیعهدی و جدایی از مادرش، مبتلا به حصبه شد. طی هجده ماه بعد، سیاه سرفه، دیفتری و مالاریا نیز به سراغش آمدند. زونیس نویسنده کتاب «شکست شاهانه» معتقد است: «هر یک از این بیماریها ولیعهد را تا آستانه مرگ پیش برد و باعث هراس و نگرانی خانواده سلطنتی و وحشت خودش شد. در مدت ابتلا به بیماری حصبه، ولیعهد هفتهها با مرگ دست به گریبان بود. بعدها شاه ادعا کرد که بهبود غیرمنتظره او در اثر مداخله نیروهای ناشناخته آسمانی بود!»1
شاه در کتاب «ماموریت برای وطنم» به مواردی از این توهّمات شاهانه اشاره کرده است. از جمله آنکه پس از تاجگذاری رضاشاه، دچار بیماری حصبه میشود. آنگونه که شاه خود روایت میکند، بیماری آنچنان بر بدن او مستولی گشت که چند هفته با مرگ دست به گریبان شده بود. او فرایند درمان خود را اینگونه به عوالم روحانی گره میزند: «در یکی از شبهای بحرانی کسالتم مولای متقیان علی علیهالسلام را به خواب دیدم که در حالی که شمشیر معروف خود ذوالفقار را در دامن داشت و در کنار من نشسته بود، در دست مبارکش جامی بود و به من امر کرد که مایعی را که در جام بود بنوشم. من نیز اطاعت کردم و فردای آن روز تبم قطع شد و حالم به سرعت رو به بهبود رفت».2
از دیگر مواردی که شاه مدعی است مورد توجه ائمه اطهار و فرزندان ائمه قرار گرفته، به جریان سفر او به امامزاده داود باز میگردد. او میگوید که در یکی از این سفرها در حالی که او و خانوادهاش سوار بر اسب مسیر پر پیچ و خم امامزاده را میپیمودند، ناگهان پای اسبی که او بر آن سوار بود لغزید و او با سر به روی سنگی سخت و ناهموار پرتاب شد، اما هیچ آسیبی ندید: «همراهان من از اینکه هیچگونه صدمهای ندیده بودم، فوقالعاده تعجب میکردند. ناچار برای آنها فاش کردم که در حین فرو افتادن از اسب، حضرت ابوالفضل(ع) فرزند برومند حضرت علی(ع) ظاهر شد و مرا در هنگام سقوط گرفت و از مصدوم شدن مصون داشت».3
او حتی در کتاب «پاسخ به تاریخ» پا را از این فراتر میگذارد و مدعی میشود که با امام زمان دیدار کرده است:
در کودکی واقعهای که توجه مرا به عالم معنی بیش از پیش جلب نمود، روزی روی داد که با مربی خود در کاخ سلطنتی سعدآباد در کوچهای که با سنگ مفروش بود قدم میزدم. در آن هنگام ناگهان مردی را با چهره ملکوتی دیدم که بر گرد عارضش هالهای از نور مانند صورتی که نقاشان غرب از عیسیبن مریم میسازند، نمایان بود. در آن حین به من الهام شد که با خاتم ائمه اطهار حضرت امام قائم رو به رو هستم. مواجهه من با امام آخر زمان چند لحظه بیشتر به طول نینجامید که از نظر ناپدید شد و مرا در بهت و حیرت گذاشت. در آن موقع مشتاقانه از مربی خود سؤال کردم: او را دیدی؟ مربی متحیرانه جواب داد: «چه کسی را دیدم؟ اینجا که کسی نیست! اما من این قدر به اصالت و حقیقت آنچه که دیده بودم اطمینان داشتم که جواب مربی سالخورده من کوچکترین تأثیری در اعتقاد من نداشت. 4
*سوء قصد و نجات یافتن
شاه نظر کرده بودن خود را فقط مختص به دوران کودکی ندانسته و معتقد است که همین مسئله باعث شده بود که در دوران بزرگسالی نیز ترورهایی که برای کشتن او برنامهریزی شده بود نافرجام بماند. محمدرضا در این باره میگوید: « آن روز که آنها مرا از نزدیک هدف گلوله قرار دادند، این غریزهام بود که نجاتم داد. چون وقتی که آن شخص با تفنگ خود به طرف من نشانه رفت، من به طور غریزی به یک نوع چرخش دورانی به دور خود مبادرت کردم و در یک لحظه قبل از آنکه او قلب مرا هدف قرار دهد، خود را به کناری کشیدم و گلوله به شانهام اصابت کرد. یک معجزه... فقط کار یک معجزه بود که مرا نجات داد... بر اثر یک معجزه که توسط خداوند و پیغمبران اراده شده بود نجات یافتم»5
جالب اینکه شاه از مکاشفههای متعدد خود با ائمه معصوم نیز سخن به میان آورده است! او حتی در موفقیت کودتای ضدمردمی 28 مرداد، از حفاظت الهی سخن به میان آورد! و همینطور بهتدریج به شکل جسورانهتری به بیان حمایت الهی از خود میپرداخت:«...من در تمام آنچه کردهام و آنچه خواهم کرد، خود را عاملی برای اجرای مشیات الهی بیش نمیبینم».6
*خودشیفتگی؛ بیماری تمامی دیکتاتورها
اما شاه چرا دچار چنین توهّمی بود و فکر میکرد که نظر کرده است. برای پاسخ به این سؤال باید به تحقیقاتی که روانشناسان در این خصوص انجام دادهاند مراجعه کرد. به باور بسیاری از روانشناسان افراد مستبد و دیکتاتور توانایی آن را ندارند که ارتباطشان با دیگران را به درستی و منطقی بررسی کنند. در نتایج پژوهشی که توسط محققان انجام شده، آمده است که دیکتاتورها ذهنیت خود را تغییر میدهند و شخصا برای خود، تفکری جدید خلق میکنند. این گزارش تاکید میکند: «این تمایل در افراد قدرتمند وجود دارد که برای خود اعتباری را در نظر بگیرند که در عالم واقعیت وجود ندارد .... دیکتاتورها تمایل دارند که قدرت و توانایی خود را بیش از واقعیتها نشان دهند. آنان در حقیقت خود را یک قهرمان میبینند...7
به عبارتی دیگر میتوان مدعی شد که دیکتاتورها دچار نوعی خودشیفتگی هستند و البته این خود شیفتگی نوعی بیماری روانی است. آنان با خلق دنیایی خیالی برای خود اعتبار کسب میکنند و البته زمانی که این حس قهرمانپنداری آنان به چالش کشیده میشود، دستخوش سوءظن میشوند و «پارانویا» در آنها شکل میگیرد. به زبانی دیگر حسن توطئه، افسردگی، هراس و خشونت به آنها دست میدهد.
در خصوص محمدرضا پهلوی نیز چنین مسئلهای صدق میکرد. او که در دنیای واقعی همواره خود را در مقابل مشکلات متعدد میدید و از همان دوران کودکی با بیمهری پدر رو به رو بود، تلاش میکرد با خلق دنیای خیالی و با بهرهگیری از فرهنگ به ظاهر مذهبی با وجود اینکه در عمل به آن اعتقاد چندانی نداشت، مشکلات روحی و روانی خود را حل کند. برای همین است که وقتی در خصوص معجزه نجات یافتن خودش در کودکی صحبت میکند، اعلام میکند که این مسئله را از پدرش مخفی نگه داشته است.
فریدون هویدا در کتاب «سقوط شاه» درباره توهّمات محمدرضا پهلوی مینویسد: «توهّمات عظمتگرایانه شاه به قدری او را از حقایق دور ساخته بود که حتی سازمان «سیا» نیز ضمن گزارش محرمانهای در سال 1355شاه را به عنوان مردی که خطرات ناشی از عقده خود بزرگبینی او را تهدید میکند، توصیف کرده بود».8
ماروین زونیس نویسنده کتاب «شکست شاهانه» منابع ذخیره روانی شاه را این چنین برمیشمارد: 1. تحسین دیگران؛ 2. جفت بودن با اشخاص دیگر؛ 3. حمایت الهی؛ 4. پشتیبانی آمریکا؛ این محقق معتقد است که محمدرضا پهلوی با بهرهگیری از رویاهای مذهبی و تاکید بر اینکه مورد تایید خدواند است، اقدامات خود را از نظر روحی و روانی تایید میکرده است. وی عنوان میکند این اعتماد ظاهری و ساختگی که شاه خود را مورد تایید و عنایت ویژه خداوند میدانست، راه حلی برای جبران کمبود شخصیت محمدرضا پهلوی بوده است. چرا که همین کمبود شخصیت باعث شده بود تا او مدام به تایید دیگران نیازمند باشد. برای همین شاه به نظرکرده بودن خود اعتقاد داشت و بدین وسیله تلاش میکرد تا عقدههای روانیاش را جبران کند.9
بر این اساس مروری بر دیدگاههای محمدرضا پهلوی در خصوص «نظرکرده بودن» نشان میدهد که این مسایل نه تنها ریشه در واقعیت نداشته است؛ بلکه به نوعی فرافکنی او در قبال عقدههای مختلفی که ریشه در کودکیاش داشته، بوده است. به طوری که محمدرضا پهلوی سعی میکرده تا با نشان دادن این مسئله که او مورد تایید خدواند است، کمبود اعتماد به نفس و عدم قاطعیتی را که در شخصیتش بوده جبران کرده و خود را شخصیتی قاطع و مصمم نشان دهد.
1-ماروین زونیس، شکست شاهانه: ملاحظاتی دربارهی سقوط شاه، ترجمه اسماعیل زند و بتول سعیدی، تهران، نشر نور، 1371، ص 11.
2- محمدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1350، ص 87.
3- محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، تهران، انتشارات شهرآب،1371،ص96.
4- همان، ص 97.
5-اوریانا فلاچی، مصاحبه با تاریخسازان جهان، تهران، انتشارات اساطیر، ص 87.
6- همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1384، ص68.
7-برای مطالعه در این زمینه رجوع کنید به: لئو اشتراوس، روانشناسی استبداد، ترجمه محمد حسین سروری، تهران، نشر نگاه،1381.
8- فریدون هویدا، سقوط شاه، تهران، انتشارات اطلاعات 1365،ص 156.
9- ماروین زونیس، همان، ص 168.
سیدمحسن موسوی زاده/ موسسه مطالعات تاریخ معاصر
*کودکی
محمدرضا پهلوی کمی پس از انتصاب به ولیعهدی و جدایی از مادرش، مبتلا به حصبه شد. طی هجده ماه بعد، سیاه سرفه، دیفتری و مالاریا نیز به سراغش آمدند. زونیس نویسنده کتاب «شکست شاهانه» معتقد است: «هر یک از این بیماریها ولیعهد را تا آستانه مرگ پیش برد و باعث هراس و نگرانی خانواده سلطنتی و وحشت خودش شد. در مدت ابتلا به بیماری حصبه، ولیعهد هفتهها با مرگ دست به گریبان بود. بعدها شاه ادعا کرد که بهبود غیرمنتظره او در اثر مداخله نیروهای ناشناخته آسمانی بود!»1
شاه در کتاب «ماموریت برای وطنم» به مواردی از این توهّمات شاهانه اشاره کرده است. از جمله آنکه پس از تاجگذاری رضاشاه، دچار بیماری حصبه میشود. آنگونه که شاه خود روایت میکند، بیماری آنچنان بر بدن او مستولی گشت که چند هفته با مرگ دست به گریبان شده بود. او فرایند درمان خود را اینگونه به عوالم روحانی گره میزند: «در یکی از شبهای بحرانی کسالتم مولای متقیان علی علیهالسلام را به خواب دیدم که در حالی که شمشیر معروف خود ذوالفقار را در دامن داشت و در کنار من نشسته بود، در دست مبارکش جامی بود و به من امر کرد که مایعی را که در جام بود بنوشم. من نیز اطاعت کردم و فردای آن روز تبم قطع شد و حالم به سرعت رو به بهبود رفت».2
از دیگر مواردی که شاه مدعی است مورد توجه ائمه اطهار و فرزندان ائمه قرار گرفته، به جریان سفر او به امامزاده داود باز میگردد. او میگوید که در یکی از این سفرها در حالی که او و خانوادهاش سوار بر اسب مسیر پر پیچ و خم امامزاده را میپیمودند، ناگهان پای اسبی که او بر آن سوار بود لغزید و او با سر به روی سنگی سخت و ناهموار پرتاب شد، اما هیچ آسیبی ندید: «همراهان من از اینکه هیچگونه صدمهای ندیده بودم، فوقالعاده تعجب میکردند. ناچار برای آنها فاش کردم که در حین فرو افتادن از اسب، حضرت ابوالفضل(ع) فرزند برومند حضرت علی(ع) ظاهر شد و مرا در هنگام سقوط گرفت و از مصدوم شدن مصون داشت».3
او حتی در کتاب «پاسخ به تاریخ» پا را از این فراتر میگذارد و مدعی میشود که با امام زمان دیدار کرده است:
در کودکی واقعهای که توجه مرا به عالم معنی بیش از پیش جلب نمود، روزی روی داد که با مربی خود در کاخ سلطنتی سعدآباد در کوچهای که با سنگ مفروش بود قدم میزدم. در آن هنگام ناگهان مردی را با چهره ملکوتی دیدم که بر گرد عارضش هالهای از نور مانند صورتی که نقاشان غرب از عیسیبن مریم میسازند، نمایان بود. در آن حین به من الهام شد که با خاتم ائمه اطهار حضرت امام قائم رو به رو هستم. مواجهه من با امام آخر زمان چند لحظه بیشتر به طول نینجامید که از نظر ناپدید شد و مرا در بهت و حیرت گذاشت. در آن موقع مشتاقانه از مربی خود سؤال کردم: او را دیدی؟ مربی متحیرانه جواب داد: «چه کسی را دیدم؟ اینجا که کسی نیست! اما من این قدر به اصالت و حقیقت آنچه که دیده بودم اطمینان داشتم که جواب مربی سالخورده من کوچکترین تأثیری در اعتقاد من نداشت. 4
*سوء قصد و نجات یافتن
شاه نظر کرده بودن خود را فقط مختص به دوران کودکی ندانسته و معتقد است که همین مسئله باعث شده بود که در دوران بزرگسالی نیز ترورهایی که برای کشتن او برنامهریزی شده بود نافرجام بماند. محمدرضا در این باره میگوید: « آن روز که آنها مرا از نزدیک هدف گلوله قرار دادند، این غریزهام بود که نجاتم داد. چون وقتی که آن شخص با تفنگ خود به طرف من نشانه رفت، من به طور غریزی به یک نوع چرخش دورانی به دور خود مبادرت کردم و در یک لحظه قبل از آنکه او قلب مرا هدف قرار دهد، خود را به کناری کشیدم و گلوله به شانهام اصابت کرد. یک معجزه... فقط کار یک معجزه بود که مرا نجات داد... بر اثر یک معجزه که توسط خداوند و پیغمبران اراده شده بود نجات یافتم»5
جالب اینکه شاه از مکاشفههای متعدد خود با ائمه معصوم نیز سخن به میان آورده است! او حتی در موفقیت کودتای ضدمردمی 28 مرداد، از حفاظت الهی سخن به میان آورد! و همینطور بهتدریج به شکل جسورانهتری به بیان حمایت الهی از خود میپرداخت:«...من در تمام آنچه کردهام و آنچه خواهم کرد، خود را عاملی برای اجرای مشیات الهی بیش نمیبینم».6
*خودشیفتگی؛ بیماری تمامی دیکتاتورها
اما شاه چرا دچار چنین توهّمی بود و فکر میکرد که نظر کرده است. برای پاسخ به این سؤال باید به تحقیقاتی که روانشناسان در این خصوص انجام دادهاند مراجعه کرد. به باور بسیاری از روانشناسان افراد مستبد و دیکتاتور توانایی آن را ندارند که ارتباطشان با دیگران را به درستی و منطقی بررسی کنند. در نتایج پژوهشی که توسط محققان انجام شده، آمده است که دیکتاتورها ذهنیت خود را تغییر میدهند و شخصا برای خود، تفکری جدید خلق میکنند. این گزارش تاکید میکند: «این تمایل در افراد قدرتمند وجود دارد که برای خود اعتباری را در نظر بگیرند که در عالم واقعیت وجود ندارد .... دیکتاتورها تمایل دارند که قدرت و توانایی خود را بیش از واقعیتها نشان دهند. آنان در حقیقت خود را یک قهرمان میبینند...7
به عبارتی دیگر میتوان مدعی شد که دیکتاتورها دچار نوعی خودشیفتگی هستند و البته این خود شیفتگی نوعی بیماری روانی است. آنان با خلق دنیایی خیالی برای خود اعتبار کسب میکنند و البته زمانی که این حس قهرمانپنداری آنان به چالش کشیده میشود، دستخوش سوءظن میشوند و «پارانویا» در آنها شکل میگیرد. به زبانی دیگر حسن توطئه، افسردگی، هراس و خشونت به آنها دست میدهد.
در خصوص محمدرضا پهلوی نیز چنین مسئلهای صدق میکرد. او که در دنیای واقعی همواره خود را در مقابل مشکلات متعدد میدید و از همان دوران کودکی با بیمهری پدر رو به رو بود، تلاش میکرد با خلق دنیای خیالی و با بهرهگیری از فرهنگ به ظاهر مذهبی با وجود اینکه در عمل به آن اعتقاد چندانی نداشت، مشکلات روحی و روانی خود را حل کند. برای همین است که وقتی در خصوص معجزه نجات یافتن خودش در کودکی صحبت میکند، اعلام میکند که این مسئله را از پدرش مخفی نگه داشته است.
فریدون هویدا در کتاب «سقوط شاه» درباره توهّمات محمدرضا پهلوی مینویسد: «توهّمات عظمتگرایانه شاه به قدری او را از حقایق دور ساخته بود که حتی سازمان «سیا» نیز ضمن گزارش محرمانهای در سال 1355شاه را به عنوان مردی که خطرات ناشی از عقده خود بزرگبینی او را تهدید میکند، توصیف کرده بود».8
ماروین زونیس نویسنده کتاب «شکست شاهانه» منابع ذخیره روانی شاه را این چنین برمیشمارد: 1. تحسین دیگران؛ 2. جفت بودن با اشخاص دیگر؛ 3. حمایت الهی؛ 4. پشتیبانی آمریکا؛ این محقق معتقد است که محمدرضا پهلوی با بهرهگیری از رویاهای مذهبی و تاکید بر اینکه مورد تایید خدواند است، اقدامات خود را از نظر روحی و روانی تایید میکرده است. وی عنوان میکند این اعتماد ظاهری و ساختگی که شاه خود را مورد تایید و عنایت ویژه خداوند میدانست، راه حلی برای جبران کمبود شخصیت محمدرضا پهلوی بوده است. چرا که همین کمبود شخصیت باعث شده بود تا او مدام به تایید دیگران نیازمند باشد. برای همین شاه به نظرکرده بودن خود اعتقاد داشت و بدین وسیله تلاش میکرد تا عقدههای روانیاش را جبران کند.9
1-ماروین زونیس، شکست شاهانه: ملاحظاتی دربارهی سقوط شاه، ترجمه اسماعیل زند و بتول سعیدی، تهران، نشر نور، 1371، ص 11.
2- محمدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1350، ص 87.
3- محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، تهران، انتشارات شهرآب،1371،ص96.
4- همان، ص 97.
5-اوریانا فلاچی، مصاحبه با تاریخسازان جهان، تهران، انتشارات اساطیر، ص 87.
6- همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1384، ص68.
7-برای مطالعه در این زمینه رجوع کنید به: لئو اشتراوس، روانشناسی استبداد، ترجمه محمد حسین سروری، تهران، نشر نگاه،1381.
8- فریدون هویدا، سقوط شاه، تهران، انتشارات اطلاعات 1365،ص 156.
9- ماروین زونیس، همان، ص 168.
سیدمحسن موسوی زاده/ موسسه مطالعات تاریخ معاصر