گروه جنگ نرم مشرق- بازی «انقلاب ۱۹۷۹» که موضوع اصلی آن انقلاب اسلامی ایران و وقایع بعد از پیروزی آن است، در کشورهای غربی به بازار بازیهای رایانهای آمد. تکمیل این بازی از سال 2013 به خاطر کمبود منابع مالی متوقف شده بود. نوید خوانساری، کارگردان دورگه ایرانی-کانادایی این بازی را ساخته است. این بازی رایانهای به بازیباز امکان میدهد تا حضور در فضای پس از انقلاب اسلامی ایران را تجربه کند.
شخصیت اصلی این بازی، یک عکاس خبری است که ناگهان خود را در میانه وقایع تاریخساز پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران مییابد. او در ادامه بازی، دستگیر و در اوین بازجویی میشود.
بازجو از او میپرسد: «آیا چای میخواهی؟» اینجا کسی که فرمان بازی را در دست دارد، میتواند تصمیم بگیرد که کاراکتر چه جوابی بدهد و بازی را به چه سمتی ببرد. کسی که از شخصیت اصلی بازجویی میکند، شهید سید اسدالله لاجوردی، دادستان وقت انقلاب است.
این بازی طراحی شده است تا خرابکاریها و آدمکشیهای گروهک تروریستی مجاهدین خلق را توجیه کند
هر چند که نام بازی به گونهای است که شنونده را به درگیریهای پیش از
پیروزی انقلاب میبرد، اما درواقع این بازی طراحی شده تا تلاش نیروهای انقلابی
برای صیانت از نهال کوچک انقلابشان را زیر سوال ببرد و خرابکاریها و آدمکشیهای گروهک تروریستی مجاهدین خلق را توجیه کند.
در این بازی تلاش شده تا برای موضوعات کوچک هم انتخابهای گوناگون در اختیار بازیباز قرار بگیرد. مثلا در بخشی از بازی، یک نفر روی زمین افتاده و سه تکه شیشه در صورتش فرو رفته است. یکی از کاراکترهای بازی به شما میگوید: زخمهایش خیلی بد است. باید خونریزیاش را متوقف کنیم. سپس گزینههای بیمارستان، مطمئن نیستم... ، چه کار کنم؟ و..... برای انتخاب جلوی او ظاهر میشود.
در طول بازی، با گزینههای مختلفی مواجه میشوید. برای انتخاب هر یک باید به اعماق وجود خود نگاه کنید، خودتان را جای شخصیت داستان بگذارید و بعد تصمیم بگیرید چه کاری میخواهید انجام بدهید. این انتخابها میتواند در حد مرگ و زندگی، یا لو دادن یک دوست، یا نجات جان خودتان حیاتی باشد.
خوانساری علت ساخت این بازی را اینگونه توضیح میدهد: هدف ما اولاً و مهمتر از همه این بود که یک محیط سرگرمی ایجاد کنیم، چراکه میدانیم آموزش چقدر میتواند دشوار و خستهکننده باشد. معتقدیم با ساختن تجربهای سرگرمکننده همراه با محتوا و انتخابهای معنادار میتوان بیشترین تأثیر را روی مخاطب گذاشت.
شخصیت اصلی این بازی، یک عکاس خبری است که ناگهان خود را در میانه وقایع تاریخساز پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران مییابد. او در ادامه بازی، دستگیر و در اوین توسط سید اسدالله لاجوردی بازجویی میشود
حال اما سوال اینجاست: آموزشی که سازنده بازی به دنبال آن است، چیست؟ و اساساً چرا برای آموزش این محتوای به قول خودش خستهکننده و دشوار از محیط بازی و سرگرمی استفاده کرده است؟
خوانساری، سازنده بازی در جایی دیگر برای دور نگاه داشتن خود از انتقادات میگوید: آنچه ما در این بازی نشان میدهیم، یک سیر شخصی و داستانهای واقعی مردم است. ما بازی را طوری طراحی کردهایم که افراد بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. از منظر مخاطبان عمومی، ما داستانهایی جهانی را روایت کردهایم.
بخش قابل توجهی از محتوای بازی انقلاب 1979 روی «اتاق بازجویی» و شهید «سید اسدالله لاجوردی» متمرکز شده است
این صحبتهای بازیساز شاید در نگاه نخست درست به نظر برسد، اما وقتی دقیقتر به جریان بازی نگاه کنیم، متوجه میشویم که او تمام تلاش خود را کرده تا نوع نگاه بازیباز غربی را به انقلاب اسلامی ایران و نیروهای انقلابیاش تغییر دهد. او که از هنر رسانه و القای ناخودآگاه آن استفاده کرده است تا ضمیر ناخودآگاه مخاطبش را نسبت وقایع انقلاب اسلامی ایران مدیریت کند، بخش قابل توجهی از محتوای خود را روی «اتاق بازجویی» و شهید «سید اسدالله لاجوردی» متمرکز کرده است. مخاطب غربی که از لاجوردی جز جوسازی و بزرگنمایی و دروغ علیه او در منابع انگلیسیزبان اینترنت چیزی پیدا نخواهد کرد و هنگامی که حوادث سخت دوران انقلاب را دورادور و از پشت شیشه نمایشگر خود دیده است، حسی جز نفرت از او و نیروهای انقلابی ایران برایش باقی نخواهد ماند. حسی که وقتی در کنار امواج ضداسلامی و ایرانهراسانه رسانههای جریان اصلی غرب قرار میگیرد، بیش از پیش پذیرفته شده و عمیقتر میگردد.
همچنین، موضوع وقتی جالبتر میشود که بدانیم نوید نگهبان، بازیگر ایرانی فیلمهای هوملند و تکتیرانداز آمریکایی و فرشاد فراهت بازیگر فیلم آرگو در ساخت این بازی حضور دارند.
سید اسدالله لاجوردی کیست؟
- با توجه به پیچیدگی زندگی انقلابی شهید لاجوردی، پیشاپیش از طولانی شدن متن پوزش خواسته و خواهشمندیم جایگاه انقلابی این شهید بصیر را با نوع نمایش وی در بازی «انقلاب 1979» مقایسه کنید. ضمن آنکه پویش لایههای مختلف زندگی این سید شهید، در این مقال نمیگنجد.
سید اسدالله لاجوردی، دیدهبان بصیر انقلاب اسلامی در جنوب تهران متولد شد و پدرش هیزمفروش بود. سید اسدالله پس از دو سال تحصیل، در مقطع دبیرستان ترک تحصیل کرد و به فراگیری علوم حوزوی پرداخت. لاجوردی و همراهانش به مرور تحت رهنمودهای برخی شخصیتها همچون شهید آیتالله بهشتی و شهید مطهری، گردانندگان سه هیئت مذهبی تهران و همچنین آشنایی با گروههای مختلف با امام خمینی(ره) و توصیه ایشان به همبستگی میان گروهها تصمیم به ائتلاف و ایجاد تشکل در راستای مبارزه با رژیم ستمشاهی گرفتند، که به شکلگیری هئیت مؤتلفه اسلامی انجامید.
به دنبال اقدامات خشونتبار رژیم پهلوی، هیأتهای مؤتلفه تصمیم به فعالیت مسلحانه گرفتند و در پی تصویب طرح کاپیتولاسیون توسط حسنعلی منصور و ترور وی، لاجوردی دستگیر اما پس از مدتی از زندان شهربانی آزاد شد. بعد از آزادی او از زندان، تحقیقات در مورد قتل منصور ادامه یافت و ساواک که به نقش هئیت مؤتلفه اسلامی در برنامهریزی و اجرای قتل منصور پی برده بود، در 13 اسفند 1343 منزل لاجوردی را دوباره بازرسی و بعد از دو روز او را به اتهام عضویت در هئیت مؤتلفه دستگیر کرد و به زندان قزلقلعه منتقل ساخت و تحت بازجویی و شکنجههای طاقتفرسا قرار داد.
مبارزات مخفیانه لاجوردی تا سال 1347 از دید مأموران ساواک پنهان ماند و در این مدت به ساماندهی افراد مذهبی در چارچوب جلسات سیار همت گماشت. او در ادامه مبارزات خود با ورود سرمایهگذاران آمریکایی به ایران در فروردین 1349، مبادرت به تکثیر اعلامیهای تحت عنوان «گامی دیگر در راه تشدید غارتگری» کرد و در اردیبهشت همان سال دستگیر شد و در زیر شکنجههای ساواک کمرش شکست و بینایی یک چشم خود را نیز تا حد زیادی از دست داد و به چهار سال حبس محکوم شد.
سومین دوران زندان وی 30 فروردین 1353 پایان گرفت. با توجه به آگاهی ساواک از روحیه مبارزهطلبانه سید اسدالله، بعد از آزادی نیز او را تحت کنترل و مراقبت شدید قرار داد و در تاریخ هفتم اسفند 1353 مجدداً وی را دستگیر و این بار به 18 ماه حبس جنایی محکوم نمود.
سال 1356 همزمان با اوجگیری حرکتهای مردمی و شکلگیری انقلاب اسلامی، وی در 27 مرداد 1356 همراه با عدۀ زیادی از زندان آزاد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، او به اصرار شهید بهشتی و ناطق نوری دادستانی پرونده اعضای گروهک فرقان را دست گرفت و چند ماه بعد و از 20 شهریور 1359 با نظر مساعد امام خمینی و پیشنهاد آیت الله بهشتی دادستان انقلاب تهران شد. وی به تعقیب و خنثیکردن توطئههای گروهکهای معاند سیاسی، بهویژه گروهک فرقان و منافقین پرداخت و در این زمینه تلاشهای فراوانی کرد.
ریشهیابی کینه تروریستهای منافقین و لیبرالها از لاجوردی
سید اسدالله لاجوردی پس از خاتمه پرونده فرقان و پیشگیری از ادامه ترورها توسط این گروهک، مسئولیت دادستانی انقلاب تهران را در طول سالهای 60 تا 63 برعهده گرفت. لاجوردی با توجه خاص به اهداف منافقان که روی احساسات جوانان سرمایهگذاری کرده بودند، مردم را متوجه ایدههای التقاطی و ضد فطری سازمان منافقین میکرد و به دلیل نفوذ کلام و قدرت در بحث، باعث میشد که بسیاری از عقاید تروریستی بازگردند.
او معتقد بود که اگر کسی توبه کرد باید از مواهب توبه بهرهمند شود و اگر کسی به روی نظام اسلحه کشید به سزای خود برسد. حتی بسیاری از آنها که دستشان به خونی آلوده نبود و توبه نموده بودند در اثر این رفتار او به انقلاب علاقهمند شده و برخی از ایشان پس از آزادی در جبهه ها حضور یافته و به شهادت رسیدند. گروهکها که با رفتار اسلامی و مقتدرانه او مجال هیچگونه فعالیتی نداشتند، با فشارهای بسیار زیادی که از سوی باند مهدی هاشمی و از طریق آیت الله منتظری وارد ساختند، برای برکناریش میکوشیدند.
یکی از نزدیکان شهید میگوید: فشارها از طرف شورای عالی قضایی وقت آنقدر زیاد بود که آقای لاجوردی باید استعفا بدهد، اما ایشان هرگز زیر بار استعفا نمیرفت و البته امام هم به ایشان فرموده بودند که استعفا ندهید و در هر صورت شهید لاجوردی را سال 1363 از کار برکنار کردند. اکبر هاشمی رفسنجانی نیز در کتاب خاطرات سال 63 خود به این امر اشاره میکند که امام از برکناری آقای لاجوردی که بدون اطلاع ایشان بوده است، ناراحت گردیدند.
اما امام خمینی در همه حالات از لاجوردی دفاع میکرد به گونهای که بنیانگذار انقلاب حتی در موضوع دفاع از فرزند خود درباره اتهامهایی که به وی وارد میگردیده است، شهید لاجوردی را سنگ محک راستین بودن دیدگاههای مرحوم حاج سید احمد خمینی قرار میدهند و میفرمایند: در امور سیاسی مدتی تهمتها زده شد که احمد طرفدار منافقین است و من در طول مدت انقلاب مخالفتهایی از او میدیدم که دیگران بر آن شدت و قاطعیت نبودند و در این آخر که قضیه زندان اوین پیش آمد و شکایاتی از آقای لاجوردی میشد و مخالفتهایی میشد (غیر) از احمد کسی را ندیدم که بیشتر از آقای لاجوردی طرفداری کند و دفاع نماید و وجود او را برای زندان اوین لازم و برکناری او را تقریباً فاجعه میدانستم.
شهید لاجوردی پرونده اغلب گروهکها را به سامان رساند، اگرچه با موانعی که برخی مقامات وقت در کار او ایجاد کردند، نتوانست پرونده برخی را تا انتها دنبال نماید. بنا بر نقل نزدیکانش وی بعد از آنکه برخی از عناصر پایین سازمان پیکار اعدام شدند، اما رهبران سازمان و کادر مرکزی با توصیه شورای عالی قضایی آزاد شده بودند؛ در پای آن حکمی که از طرف شورای عالی قضایی صادر شده بود، نوشت: «خدایا من با دیدن این حکم، مرگ خود را آرزو میکنم که در نظام جمهوری اسلامی زیردستی آن کسی که تابع شخص دیگری است باید اعدام شود اما کـسـی کـه دسـتور صادر کرده از زندان آزاد میشود و در خارج از کشور همچنان زندگی کند و مدام اتهام به نظام جمهوری اسلامی نسبت دهد».
وی پس از آنکه از مقام خود عزل میگردد به شغل آزاد روی آورد و چند ماه بعد پنج بار به جبههها اعزام شد و علیرغم سنش و آثار باقی مانده از شکنجههای زندان، کارهای سنگینی مانند ساختن سنگر و خالی کردن جعبه مهمات در خطوط مقدم را نیز به عهده گرفت.
پس از تغییر مدیریت قوه قضائیه، آیتالله یزدی با سفارش سیداحمد خمینی، لاجوردی را به همکاری دعوت کرد و ریاست سازمان زندانها را به او سپرد؛ بدین گونه لاجوردی جایگزین مجید انصاری (معاون پارلمانی رئیس جمهور روحانی) شد.
جوسازی منافقین علیه لاجوردی
طاهرزاده از بازماندگان نسل اول سازمان مجاهدین خلق که پس از پیروزی انقلاب حاضر به همکاری با مسعود رجوی نشد، در بیان خاطرهای از روزهای دادستانی انقلاب توسط لاجوردی میگوید: بعد از انقلاب در اوین لاجوردی از من دعوت کرد و گفت بیا این تخم و ترکههایت را ببین. ببین توی ایران چی پاشیدی! آن موقع من در کمیته ستاد مشترک بودم. من به اوین رفتم. با لاجوردی از قبل همسلول بودیم و همدیگر را خوب می شناختیم. آقای لاجوردی از بعضی مسائل اصلاً نمیگذشت. در میان مجاهدین، غیر از من فکر نمیکنم کسی را قبول داشتند، حالا چه دلیلی داشت؟ نمیدانم، ولی میدانم که آدم باهوشی بود.
ایشان آمد و به من گفت: چطوری داداش؟ گفتم: خوبم. تو چطوری؟ داری جلادی میکنی؟ قاه قاه خندید و گفت: بیا میخواهم نشانت بدهم که دارم چه میکنم. همین طور که به طرف دفترش در طبقه 2 یا 3 میرفتیم، چند تا دختر آمدند. صدایشان زد و گفت بیائید. آمدند جلو. از آنها پرسید: در اینجا کسی شما را شکنجه کرد؟ هیچ یادم نمیرود.
یکی از دخترها که مشخص بود او را نمی شناخت، گفت: بله. آقای لاجوردی ما را شکنجه کرد. لاجوردی به من اشاره کرد و گفت: این آقا را آوردهایم که لاجوردی هر کاری کرده، تنبیهش کند. حالا بگویید چه شکایتی دارید؟ آنها حرفهایی زدند و بعد آقای لاجوردی به یکی از پاسدارها گفت آنها را ببرد. بعد رفتیم دفترش و آقای طهوری هم آمد و ناهار را هم با هم خوردیم و تا عصر بودم و برگشتم به کمیته. گفتم: اسدالله! من از این چیزها اطلاعی ندارم.
اینها تخم و ترکههای ما نیستند. ما این قدر آدمهای نپخته که این جوری به کسی اتهام بزند، نداریم. اگر حقیقت را بگوید، چه بهتر و این شهامت است، ولی اینکه ندیده و نشناخته حرف بزند و بدون اینکه کسی را بشناسد، به خود تو بگوید لاجوردی مرا شکنجه کرده، چنین آدمی نداریم. این خاطره هیچ یادم نمیرود. در محوطه اوین بود.
چرا لاجوردی عزل شد؟
اداره دادستانی انقلاب تهران در زمانی که گروهکها بخصوص منافقین با جمعآوری سلاح در خانههای تیمی بیش از چند هزار نفر از مردم تهران را به شهادت میرساندند و پایتخت هر روز شاهد درگیریهای مسلحانه بین نیروهای امنیتی انقلاب و گروهکها بود، بسیار دشوار بود. برخورد مقتدرانه لاجوردی با محاربین سبب شد تا نارضایتی کسانی که دوستان و یا اقوامشان در این برخوردها زندانی و یا اعدام میشدند، برانگیخته شود. بازداشت حسن لاهوتی، پدر دامادهای هاشمی رفسنجانی از جمله این برخوردها بود.
همچنین توصیه ناپذیری لاجوردی سبب نارضایتی شدید جناح چپ شده بود. بهزاد نبوی پس از گذشت نزدیک 30 سال از اعدام محمدرضا سعادتی، رهبر منافقین در زندان اوین هنوز نمیتواند عصبانیتش را پنهان کند.
بهزاد نبوی سال گذشته در گفت و گویی با ارگان داخلی سازمان مجاهدین انقلاب گفته بعد از دست به اسلحه بردن منافقین، شهید لاجوردی استدلال میکرد که کسانی که نگذاشتند منافقین را قبل از شروع عملیات مسلحانه بازداشت و مجازات کنیم، همدست آنان هستند و با این استدلال بعدها (نه در حیات رجایی، بهشتی و... بلکه پس از شهادت آنها) ما را منافقین جدید میخواند. جالب اینکه کسانی که شهید رجایی حاضر نبود یک روز با آنان همکاری کند، خونخواه رجایی میشوند و خسرو تهرانی که شهید رجایی بارها میگفت من حتی از راه رفتن ایشان لذت میبرم قاتل رجایی میشود؟!
این ادعا درباره شهید لاجوردی که رجایی حاضر به یک روز همکاری با وی نبوده در حالی مطرح میشود که شهید رجایی، لاجوردی را به عنوان وزیر بازرگانی مطرح کرد و بنی صدر به دلیل مواضع روشن لاجوردی نپذیرفت و یکی از موارد اصلی درگیری شهید رجایی بابنی صدر در تنظیم کابینه بود که سبب شد تا شش ماه دولت رجایی بدون وزیر بازرگانی باشد.
اسدالله لاجوردی از اولین شخصیتهایی بود که بنای برخورد با باند مهدی هاشمی را داشت و این برخورد سبب فعالیت گسترده آیت الله منتظری علیه او شده بود. حتی گواهی محمد منتظری بر عدم برخوردهای غیراسلامی در زندانها نیز آیت الله منتظری را ساکت نکرد و هیأتهای تحقیق منتظری که برای مچگیری از لاجوردی تشکیل شده بود با حمایت محقق داماد، رئیس وقت سازمان بازرسی کشور، موسوی خوئینیها، یوسف صانعی دادستان کل کشور مشغول بودند.
حجتالاسلام و المسلمین حسینعلی نیری از قضات دادگاههای انقلاب در مورد فشار آقای منتظری بر شهید لاجوردی میگوید: منافقین در آن زمان با بیت آقای منتظری در ارتباط بودند و در آنجا بسیاری از مسائل را بزرگنمایی میکردند و این موجب شد که آقای منتظری احساس کرد این مسائل واقعیت دارند، لذا به شورای قضایی آن زمان فشار آورد که آقای لاجوردی عزل شود و کس دیگری را بیاورند. یادم هست بعد از شهید لاجوردی، آقای رازینی آمدند که آقای منتظری به ایشان اعتماد داشت. با این حال بعد از گذشت مدتی، یک روز به او گفته بود، «رازینی! شنیدهام فک 400 نفر را خرد کردهای. آقای رازینی جواب داده بود، شما یکیشان را به من نشان بدهید.
اما شاید مهمترین دلیل برکناری اسدالله لاجوردی از دادستانی انقلاب، پیگیری گسترده و بدون اغماض پرونده هشت شهریور بود که مستقیماً دفتراطلاعات نخست وزیر را هدف گرفته بود.
آخرین سخنرانی
اما اسرار برکناری اسدالله لاجوردی از دادستانی انقلاب تهران با حکم شورای عالی قضایی در آخرین سخنرانی او در 29 دیماه 1363 در تودیع صمیمانه با جمع همکارانش در دادستانی تهران عیان می شود.
لاجوردی در این سخنرانی ضمن تأکید بر ضرورت باقی ماندن آنها برای حفظ انقلاب، خبر میدهد که با تمام فشارهایی که به او آوردهاند، تا آخرین نفس در برابر جریان نفاق ایستادگی کرده است تا عزلش کنند. او توضیح میدهد که اگر در پروندهای عفوی صورت گرفته است که نا حق بوده و او در کنار آن نوشته است که با نظر این دادستانی نبوده اما به آن عمل کرده است، بدان جهت است که امام به من گفتند که باش، دادستان باش، حرف شورا را هم گوش کن ... به امام عرض میکردم که شما به من بگوئید برو، چون من به اینها گفته بودم که من استعفا بده نیستم... برای اینکه در خیلی از مسائل من یقین دارم او در آن جلسه توضیح میدهد که بزرگترین مشکل او توصیه ناپذیریش در برابر کسانی بوده است که بعدها در وصیتنامه آنها را منافقین انقلاب نامیده است و اعتراض به عدم اجرای عدالت از سوی کسانی که تحت تأثیر آنها قرار گرفتهاند. از جلسهاش با شورای عالی قضایی در آخرین روز میگوید و اینکه به او پیشنهاد ارتقای سازمانی در قبال کنار گذاشته شدن از دادستانی انقلاب دادهاند و او گفته است که شما مرا در اینجا تحمل نمیکنید، چگونه خواهید توانست در آنجا تحمل کنید.
از صدای رسایش در اعتراض به بیعدالتی و تاثیرپذیری از حامیان نفاق میگوید و از حال خود وقتی حکم آزادی یکی از سه نفر مرکزیت جناح انقلابی راه کارگر را بر اثر توصیهپذیری میبیند، تنها به دلیل آنکه پدر او پزشک منتظری بوده است.
در جریان این اعتراضها موضوع نوشین نفیسی را مطرح کردم. نوشین نفیسی جزو یکی از سه نفر مرکزیت جناح انقلابی راه کارگر بود. وقتی چنین فردی را بیاورند آزاد کنند، من به آنها گفتم که وقتی [دستور] آزادی او را دیدم، از خدا مرگم را خواستم و در پرونده هم نوشتم. نوشتم خدایا تو شاهدی وقتی که این تبعیض را در جمهوری اسلامی دیدم از تو مرگم را خواستم...
گفتم نوشین نفیسی را آزاد میکنید تا پدرش خوشش بیاید؛ اینکه مرکزیت و محور آزاد شود و زیرمجموعه آن اعدام، ظلم است. چرا 5 ردیف زیر او اعدام بشود اما مرکزیت آزاد بشود؟ این ظلم است و اگر قرار است یک وقت خدای نکرده این نظام جمهوری اسلامی لطمه بخورد، از ناحیه این ظلمها است. ظلم برای من قابل تحمل نیست. علیرضا تشید را باز مطرح کردم.
گفتم علیرضا تشید در تیرماه حکم اعدامش تأیید شده، اما شما تا حالا نمیگذارید اعدام بشود، در زندان 150 نفر را کمونیست کرده و دنبال کارش هستید تا این را هم از مرگ نجات دهید. اینها برای من قابل تحمل نیست. به آنها گفتم در این رابطه بچههای شعبه 6 یکجا همه استعفا دادند که گفتم نمیپذیرم... این بچهها همانهایی هستند که از خود شماها این مسائل مذهبی را یاد گرفتهاند.
او به چندین مورد اعمال نفوذ برای رهایی چهرههای شاخص نفاق اشاره میکند، توضیح میدهد که او را به خاطر انجام دستور امام مؤاخذه کردهاند و ... و تأکید میکند که با تمام این شرایط چون دستور امام بر ماندن بوده است، او تا زمانی که عزلش نکردند، در چارچوب قانون ایستادگی کرده است.
برادران در ماشین به من گفتند لاجوردی بماند هم کاری نمیتواند بکند، من به شما میگویم، شما هم میدانید، من آدمی نیستم که کوتاه بیایم. فقط یکجا کوتاه میآیم، این را هم بارها گفتم امام اگر به من بگوید برو در آتش- من دلم میخواهد یک دفعه امام این را امتحان کنند. اگر آتش روشن بکنند این وسط هم به من بگویند برو در آتش- بدون پروا میروم در آتش.
ترور و شهادت
در طول سالهای پس از انقلاب، منافقین بارها کمر به ترور و قتل اوبستند ولی در هر بار ناکام بودند تا این که در اول شهریور 1377 شهید لاجوردی توسط "علی اصغر غضنفرنژاد" و "علیاکبر اکبری دهبالایی" از اعضای گروهک منافقین مورد سوء قصد قرار گرفت و به شهادت رسید.
در شب اجرای این ترور، گروهک منافقین، طی بیانیهای، به صورت رسمی، مسئولیت ترور را پذیرفت. ساعاتی پس از شهادت اسدالله لاجوردی، خبرگزاری جمهوری اسلامی که زیر نظر "فریدون وردی نژاد" اداره می شد، حاضر نشد عنوان شهید را برای لاجوردی به کار گیرد.
این مسئله حتی در سخنان رهبر معظم انقلاب در نماز جمعه ظهر روز عاشورای (26 فروردین) سال 79 نیز انعکاس یافت: من این درد درونى خودم را فراموش نمىکنم که در یکسالونیم پیش، وقتى که شهید عالىمقام و سید عزیز و بزرگوار، شهید لاجوردى به شهادت رسید - کسى که چهره بسیار درخشانى بود و بسیار کسان از مجاهدات او در دوران مبارزات و در دوران اختناق خبر ندارند که این مرد چه کرد و کجاها بود و چگونه زندگى کرد؛ چه زندانهایى کشید و چه زحمتهایى متحمل شد. بعد از انقلاب نیز بىتظاهرترین کارها را که سختترین هم بود، بر دوش گرفت و آخر هم شهید شد - یکى از روزنامهها نوشت ترور لاجوردى، ترور نیست! یعنى آنها عنوان ترور را هم عوض کردند.
گویی زخم خنجر شهید لاجوردی بر سینه منافقین آنقدر کاری بوده که اکنون با گذشت بیش از 18 سال از شهادت وی، هنوز هم دست از سر او برنداشتهاند و تلاش میکنند تا چهرهای بیرحم از این انقلابی بصیر به نمایش بگذارند. بیبیسی فارسی هم که همواره در خدمت گروهک تروریستی منافقین از اشرف تا فرانسه و آلبانی بوده، اینبار خبر انتشار بازی انقلاب 1979 را به گونهای تنظیم و منتشر کرده است تا ذهن مخاطب را همچنان به ویروس دروغ آلوده کرده و اجازه فهم درست وقایع تاریخی را ندهد.