یادمان نرود که میان سال 76 و ساخته شدن آژانس شیشه‌ای و سال 94 و ساخته شدن بادیگارد شباهت‌های جالب و جذابی به لحاظ سیاسی و اجتماعی وجود دارد

گروه فرهنگی مشرق -  بادیگارد پوست انداختن ابراهیم حاتمی کیاست. نه از جنس پوست‌انداختن‌هایی که در انکار گذشته پدید می‌‌آیند و با موجودی یکسر متفاوت از پیش روبه روییم؛ که دقیقا برعکس، در اتصال مطلق با گذشته و در گفت گویی جدی با آن (‌صفت باشکوه برای گذشته‌ای که بادیگارد به آن متصل است صفت بیراهی نیست). این آغاز نوشتن درباره‌ی فیلمی است که خداحافظی  حاتمی کیا با دهه‌ی آخر فیلمسازی‌اش و کند و کاو و جست جوی دورانی نو است. درکی تازه از مناسبات تازه‌ی کشورش و مرمان این سرزمین. درست همچون نکته‌ای کلیدی که حیدر ذبیحی قهرمان فیلم هم متوجه‌اش می‌شود. او پست محافظت از معاون رئیس جمهور را ترک می‌کند تا محافظ یک دانشمند جوان و مهم شود که از قضا پسر همرزم قدیم‌اش است.

صفت باشکوه برای گذشته‌ای که بادیگارد به آن متصل است صفت بیراهی نیست



دوران تازه‌ِی آقای فیلمساز همچون تفاوت تجربه‌ای است که حیدر ذبیحی در نسبت با حاج کاظم از سر می‌گذراند. حاج کاظم برای نجات همرزم قدیمی اما جوانش – عباس – مسافران یک آژانس هواپیمایی را گروگان می‌گرفت و هر چه جلوتر می‌رفت جان عباس را بیشتر به خطر می‌انداخت؛ تا آنجا که عباس در آغوشش جان داد. اما این بار حیدر ذبیحی جان پسر همرزم قدیمی‌اش را با دادن جان خودش نجات می‌دهد. تفاوت تجربه و شهود تازه‌ی آقای فیلمساز در تفاوت میان خشم حاج کاظم در سکانس کلاسیک شده‌ی کوبیدن مشت به شیشه آژانس هواپیمایی و نجوای اندوه زده‌ِ‌ی حیدر ذبیحی در سکانس پایانی فیلم است.

وقتی خطاب به شریک زندگی و معشوقش می‌گوید: « سردمه، سردمه راضیه» جایگزین شدن اندوه با خشم و نجوا با فریاد. دوباره یافتن و جایگزین کردن قهرمان‌های مرد - کاری که در چ نیز اتفاق افتاد- و آن جهان مردانه و قهرمانانه،‌ بی حساب شدن و پایان همهِ‌ی سرگردانی‌ها و تلو تلو خوردن‌های ده ساله‌ی خود آقای فیلمساز.

بی شک تا امروز مهم ترین کاراکتر سینمایی خلق شده توسط ابراهیم حاتمی کیا – و البته یکی از کارکترهای مهم تاریخ سینمای ایران – حاج کاظم است. حاتمی کیا پیش از بادیگارد دوبار دیگر،‌ یک بار در پایان دهه 70 و یک بار در پایان نیمه‌ی اول دهه 80، قهرمان جذاب و دوست داشتنی‌اش را در فیلم‌های دیگرش فراخوانده و در موقعیتی تازه حاج کاظمش را به میانه‌ی ماجرا و قصه دعوت کرده بود. اولین بار در موج مرده،‌در قامت مردی سرخورده و آرام و کم حرف،‌ منزوی و جدا افتاده از همه چیز و هم کس. زیر تیغ تیز انتقاد فرزند و همرزمان و مافوقش. سرگشته  و پریشان و در مبارزه‌ای عبث با خودش و پیرامونش؛‌ و بار دوم در به نام پدر شرمسار دخترش و شکست خورده در عمل به مسئولیت پدری.


صفت باشکوه برای گذشته‌ای که بادیگارد به آن متصل است صفت بیراهی نیست


 اما انگار حاتمی کیا در هر دوبار احضار حاج کاظم خودش پیش از قهرمان‌هایش سرگشته و نامطمئن از دوباره فراخواندن حاج کاظم بود. هر دو فیلم هم نه آن قدرها دیده شدند و نه آن قدرها قهرمانانش در میان کاراکترهای محبوب فیلم‌های حاتمی کیا جایی پیدا کردند. موج مرده را حاتمی کیا سه سال بعد از آژانس شیشه‌ای و به نام پدر را هشت سال بعد ساخت.

انگار نه خودش آن قدرها برای ادای دین به کاراکتر محبوبش پخته و آماده بود و نه مخاطبانش. هجده سال زمان لازم بود تا حاج کاظم این بار در قامت حیدر ذبیحی درست در سر جایش بنشیند.به گزارش 24  حاتمی کیا اما بعد از به نام پدر و احضاردوباره‌ی حاج کاظم و به شکلی پاسخ نگرفتن از این دعوت دوباره وارد فضا،  ساخت فیلم‌ها و تعریف کردن قصه‌هایی شد که نه بر آنها تسطی داشت و نه حرف تازه‌ای برای کفتن. وجهی پنهانی از حاتمی کیا که ردی از آن را در بهترین و مردانه‌ترین فیلم‌هایش نیز دیده بودیم. این بار پس از به نام پدر در دعوت خودش را آشکار نشان می‌داد.

صفت باشکوه برای گذشته‌ای که بادیگارد به آن متصل است صفت بیراهی نیست

حاتمی کیا با این که در سال‌های پس از انقلاب جزو معدود فیلمسازان ماست که راوی قصه‌هایی مردانه با قهرمانان مرد است،‌ وجود وجه زنانه‌ی مردان رزمنده‌ی او قوی بود. فرماندهان جنگ و قهرمانان مرد درستکار فیلم‌هایش به شدت رمانتیک و عاشق بودند. مردانی سرسخت اما دل نازک. مردانی قوی که به سادگی می‌گریستند.


در دعوت  اما حاتمی کیا فیلم‌هایش را از حضور مردان جذاب و تأثیر گذار خالی کرد و این تنها اشتباه حاتمی کیا نبود. در هر دو فیلم، فیلمساز متصل به زمان و زمانه و مختصات جامعه و کشور همچون بسیاری کسان دیگر دچار پریشانی فکری و سردرگمی‌های جدی است. او  وقطب نمای سیاسی و اجتماعی‌اش مسیرهای اشتباهی را نشانه رفته‌اند و نشان می‌دهند و این ماجرا نه فقط در محتوای آثارش،‌که در شکل قصه‌گویی و روایتگری او نیز مشهود است.

سردرگمی آن جنان جدی است که آقای فیلمساز ور زنانه‌ای فیلم‌هایش و تأثیر گذاری و نقش کاراکتریهای زن در پیشبرد روایت فیلم از ور مردانه و کاراکترهای مردمش پیشی می‌گیرد. در گزارش یک جشن اما اغراق تا آنجاست که برای اولین بار قهرمان فیلم حاتمی کیا یک زن بدون حضور مردی تأثیرگذار در پیرامونش است (ضعیف ترین و در عین حال تک افتاده‌ترین فیلم کارنامه‌ی سینمای ابراهیم حاتمی کیا) دورانی که دیگر حاتمی کیا را به جا نمی‌آوریم. به جهانی سرک کشیده است که  هیچ آگاهی از ابعاد آن ندارد. توریستی است که با هیجانی اشتباه دارد شهری را که به آن سفر کرده توصیف می‌کند. نکته‌ی جالب این که در هردو فیلم، فیلمساز توانایی‌های جدی و قابل ملاحظه‌اش در کارگردانی، میزانسن و هدایت بازیگران را هم از دست داده است.

صفت باشکوه برای گذشته‌ای که بادیگارد به آن متصل است صفت بیراهی نیست



از آژانس شیشه‌ای تا بادیگارد انگار حاتمی کیا هم آن دوران ثبات فکری را با قهرمانان مردش  و هم آن سردرگمی‌های جدی را با قهرمانان زنش نیاز دارد تا دوباره به درستی در دروانی مهم و تاریخی در کشور قهرمانی را که شمایل سینمایش است از نو بسازد (یادمان نرود که میان سال 76 و ساخته شدن آژانس شیشه‌ای و سال 94 و ساخته شدن بادیگارد شباهت‌های جالب و جذابی به لحاظ سیاسی و اجتماعی وجود دارد.)

حیدرذبیحی همچون حاج کاظم قهرمانی است استوار بر سر اصولش. همچون حاج کاظم – برخلاف قهرمان موج مرده و به نام پدر – از سوی خانه و خانواده‌اش محاکمه نمی‌شود. همچون حاج کاظم مرهم زخم‌ها و اندوهش همسرش است و تنها کسی است که باورش دارد. همچون حاج کاظم در جدال با نیروهای تازه‌ای است که گردانندگان تازه‌ی منازعات سیاسی و اجتماعی‌اند و  همچون حاج کاظم می‌داند باید مراقب جوان‌ترهایی باشد که ترکش به نزدیک شاهرگشان آمده است. اما هم فیلمساز ما در دهه‌ی 90 بالغ‌تر از گذشته است – کاش این بلوغ در فیلم‌هایش در مصاحبه‌ها، گفت و گو و جنس پرسشگری‌هایش می‌آمد- و هم حیدر ذبیحی آن قدر از دست داده و تحمل کرده و دم برنیاورده و سوخته و ساخته که بداند حفظ جان عباس‌ها و این بار در شکل و شمایلی جدید با نام مهندس میثم زرین از مسیر دیگری می‌گذرد.

صفت باشکوه برای گذشته‌ای که بادیگارد به آن متصل است صفت بیراهی نیست

حیدر ذبیحی این بار نیازی به نیرویی بیرون از خودش ندارد که چشم در چشمش فریاد بزند: « دهه‌ت گذشته مربی». او پایان دوران خودش را ذره به ذره تماشا کرده است. برای همین فریادهای مافوقش درباره‌ی پایان دهه‌ی 60 و بازخواست‌های بازرسی که در حال بررسی ماجرای ترور معاون رئیس جمهور است دلش را نمی‌لرزاند.


 حیدر ذبیحی می‌داند دوره‌اش سرآمده است و این بار فیلمساز ما در یکی از سکانس‌های جذاب و نفس‌گیر با اجرایی درجه یک و قدرتمند در یکی از بهترین سکانس‌های این سال‌های سینمای ما،‌ در آخرین ماموریت ناخواسته در کنار معشوقش در یک شکانس تریلر جذاب – که در سینمایی که کمتر قدر ژانر و راه رفتن در خط کشی‌های ژانری را می‌داند – جانش ر ا می‌ستاند تا حاج کاظم بعد از نزدیک به دو دهه تحمل رنج  در حالی که سرش در دستان معشوقش است آرام بخوابد. پایانی تأثیر گذار بر فیلمی که می‌توانست بهتر از اینها باشد.

فیلمی که می‌توانست باقی کاراکترهایش با همان ظرافت و دقتی که در نوشتن و اجرای نقش حیدر ذبیحی،‌ راضیه و افسر مافوق حیدر ذبیحی و کارگردانی شروع و پایان فیلم شاهدش هستیم در باقی روایت فیلم و کاراکترها و کارگردانی بخش میانی فیلم نیز اتفاق بیفتد.

صفت باشکوه برای گذشته‌ای که بادیگارد به آن متصل است صفت بیراهی نیست

ماجرای کلاسیک و جذاب پدر و پسر می توانست با شخصیت پردازی بهتر مهندس میثم زرین و نوشتن فیلمیک‌تر و اجرای بهتر گره میان او و قهرمان اصلی فیلم جذاب‌تر از کار دربیاید. خوش سلیقگی و خلق رابطه‌ی جذاب میان حیدر ذبیحی و همسرش راضیه می‌توانست در رابطه‌ی مهندس میثم زرین و نامزدش- که معلوم نیست دقیقا در این فیلم چه در ساحت نقش و چه در ساحت بازی چه کار می‌کند و چرا حاضر است- نیز اتفاق بیفتد که نیفتاده است. بادیگارد مهم‌ترین فیلم ده سال اخیر ابراهیم حاتمی‌کیاست – هر چند به گمانم چ از هر نظر فیلم بهتری است. پایانی بر شمایل کلاسیک شده‌ی حاج کاظم و شاید بر دوران سوم فیلمسازی ابراهیم حاتمی کیا از به نام پدر به این سو.
باید منتظر دوران تازه فیلمسازی ابراهیم حاتمی کیا با دنیا و فضاهای تازه بود. فقط امیدوارم آقای فیلمساز یادش بماند او همیشه زمانی موفق بوده که راوی جهان مردانه است. حتی اگر قهرمانان مردش به غایت رمانتیک باشند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس