رئیس مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران با اشاره به نقش جریان نفوذی در شکست مشروطه گفت: هدف نفوذی‌ها از ترویج اصلاحات، وابسته کردن ایران به غرب است.

به گزارش مشرق، "نفوذ" کلیدواژه‌‌ای است که از گذشته تاکنون در ادبیات سیاسی کشورمان وجود داشته اما این روز‌ها بار معنایی متفاوت‌تری به خود گرفته است. رهبر معظم انقلاب اسلامی اگرچه در سالیان گذشته بارها نسبت به مسئله "نفوذ" و "رخنه" دشمن در ابعاد گوناگون هشدار داده‌اند اما از دوران ماقبل برجام و به‌ویژه پسابرجام هشدارهای معظم‌له در این زمینه فزونی یافته تا جایی که ایشان خود به تبیین ابعاد و اشکال مختلف موضوع "نفوذ" پرداختند.

ایشان در این زمینه می‌فرمایند: "به‌نظر من مسئله بعد از برجام از مسئله برجام مهم‌تر است... آنها در  اظهاراتشان حرف‌هایی می‌زنند که به‌کلی خارج از مقوله هسته‌ای و مانند این حرف‌ها است ... از جمله حرف‌هایی که می‌زنند و ما را حساس می‌کند این است که می‌گویند برجام فرصت‌هایی را ــ هم در داخل ایران و هم در بیرون از ایران و در منطقه در اختیار آمریکا ــ قرار داده است." و یا در سخنان دیگری تأکید می‌کنند: "نیت آنها این بود که از این مذاکرات و از این توافق، وسیله‌ای پیدا کنند برای نفوذ در داخل کشور."

اهمیت موضوع "نفوذ" ما را بر آن داشت تا برای بررسی و تحلیل این موضوع در بستر تاریخی، با دکتر موسی حقانی رئیس مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران به گفت‌وگو بنشینیم.

دکتر حقانی به تبیین موضوع نفوذ پرداخت و گفت که نفوذ، تلاش دشمن برای مسخ یا نسخ انقلاب است. رئیس مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران برای فهم بهتر موضوع، بحث نفوذ را در بستر تاریخی مورد بررسی قرار داد و مثالهای جالبی از نفوذ کشورهای غربی در دستگاه حکومت سلاطین قاجار بیان و انعقاد عهدنامه گلستان را حاصل کار جریان نفوذی عنوان کرد.

دکتر حقانی معتقد است که غربی‌ها در قالب گروه‌های پژوهشی و گفتگوی ادیان با حضور در سطح جامعه ما به دنبال زمینه‌های نفوذ هستند. وی همچنین تشکیل بابیه و بهائیه را نتیجه نفوذ و کار انگلیسی‌ها عنوان کرد که با استفاده از زمینه‌های داخلی این فرقه‌های انحرافی را در کشورمان ایجاد کرده‌اند.

از دیگر نکات قابل توجه در مصاحبه بخش نخست دکتر حقانی، نامه تاریخی ناصرالدین شاه و هشدار وی از وجود جریان نفوذی در بدنه حاکمیت بود.

آنچه در ادامه از منظرتان می‌گذرد گفت‌وگو با موسی حقانی است. 

پس می‌توان این‌گونه جمع‌بندی کرد که باید برای نفوذ خارجی حتماً یک بستر داخلی فراهم باشد، یعنی طبق چیزی که شما فرمودید یک بستر داخلی فراهم می‌شود تا زمینه نفوذ را آماده کند؟

- حقانی: بعضی وقت‌ها خودشان ایجاد می‌کنند و گاهی اوقات در پیچیده‌ترین شکل از ظرفیت‌های موجود استفاده می‌کنند. اتفاقاً می‌خواستم به اینکه خودشان ایجاد می‌کنند اشاره کنم. همان‌طور که قبلاً گفتم، می‌خواهم یکی دو تا شخصیت انگلیسی مهم را نام ببرم که اینها اتفاقاً در بسترسازی و استفاده از ظرفیت‌هایی که خود ما داشتیم، فعال بودند. یکی از اینها فردی است به نام «سرگور اوزلی» که سفیر انگلستان در ایران می‌شود.

شاید بتوان گفت «سرگور اوزلی» خبیث‌ترین سفیر انگلستان در ایران بوده است، البته انگلستان از این سفرای خبیث در ایران زیاد داشته ولی این‌ یکی خیلی کار کشته بود. جرج سوم فرمانی صادر می‌کند که برای ما خیلی قابل‌تأمل است، حواسمان باید جمع باشد. فرمان جرج سوم به سرگور اوزلی 18 ماده دارد. در این فرمان به او می‌گوید که به ایران سفر کن و این کارها را انجام بده.

اولاً می‌گوید از همه راهها، کوره‌ راهها و روستاهای ایران برای ما اطلاعات کسب کن. همه راههای مواصلاتی ایران را برای ما شناسایی کن و نقشه‌اش را به ما بده و می‌گوید که آداب، رسوم، سنن و همه اینها را جمع‌آوری کن. بعد به او می‌گوید که این‌قدر طلا به تو می‌دهم که تا می‌توانی نسخه خطی از ایران بخری و خارج کنی و حتی اگر پول کم آوردی، درخواست کن که برای تو بفرستیم. وظیفه آقای سرگور اوزلی غیر از وظیفه رسمی به عنوان سفیر، دو وظیفه دیگر نیز هست: یکی جمع‌کردن اطلاعات گسترده از ایران است تا اینکه انگلیسی‌ها بدانند در ایران چه خبر است.

دومی هم راه انداختن تشکیلات فراماسونری در ایران است، اینکه گفتم خودشان ظرفیت ایجاد می‌کنند اینجاست. اینها بر موج بابیه و بهائیه سوار می‌شوند و آن را تقویت می‌کنند اما فراماسونری را خودشان ایجاد می‌کنند. سرگوراوزلی قرار بود یک لُژی را به نام لژ اصفهان در ایران تأسیس کند. اصفهان برای اینها خیلی مهم بود، یعنی شاید بشود گفت یکی از مهم‌ترین شهرهای مطرح برای انگلیسی‌ها به جهت مرکزیت آن نسبت به جنوب ایران، اصفهان بود.

** نقش جریان نفوذی در فشار به حاکمیت برای دست برداشتن از مقاومت

اوزلی می‌گوید که من نتوانستم در ایران لژ فراماسونری راه بیندازم، اما موفق شدم اغلب اطرافیان فتحعلی شاه را وارد جرگه فراماسونری کنم. تازه ما می‌فهمیم چرا ما در جنگ با روسیه باختیم، یعنی چرا شکست خوردیم؟ چون فشار عجیبی از داخل وارد می‌شد که جنگ را تمام کنید، جنگ را تمام کنید. اتفاقاً یکی از کسانی که فشار می‌آورد و وعده می‌داد، سرگوراوزلی بود. دلیل اینکه ما نباید به وعده‌های غربی‌ها دل خوش کنیم، یکی از مواردش همین است.

آقای سرگور اوزلی به فتحعلی شاه گفت که با جنگ که نمی‌شود مسئله را حل کرد، شما صلح و گفتگو را بپذیرید، بعد ما می‌آییم به شما کمک می‌کنیم، حق ایران را می‌گیریم؛ یعنی سرزمین‌های اشغال‌شده را پس می‌گیریم. با این وعده و با فشاری که از داخل وارد شد و شاید بحران‌هایی که در کشور ایجاد شد، اینها فتحعلی شاه را سر میز مذاکره بردند، امضای سرگوراوزلی هم پای عهدنامه گلستان هست.

سر بزنگاه که باید بیاید به تعهداتش عمل کند، یک‌باره گفت که مأموریت من تمام‌شده، خداحافظ و رفت. بعد هم موقع خروج گفت من از راه روسیه می‌خواهم از ایران خارج شوم. عباس میرزا خیلی تلاش کرد که نگذارد وی از راه روسیه برود، چون می‌دانست وی می‌خواهد تمام اطلاعات ایران را ببرد و به روس‌ها بدهد. اصلاً جنگ روسیه علیه ما به تحریک انگلیسی‌ها بود. انگلیسی‌ها می‌خواستند سر روس‌ها را گرم کنند که روس‌ها هوس نکنند به سمت هند بروند، از طرفی می‌خواستند ظرفیت‌های ما را نابود کنند.

ایران یک کشور نسبتا قوی در آن مقطع بود که داشت خودش را بازسازی می‌کرد. یعنی اگر ما یک مقدار تلاش کرده بودیم، مثلاً در ماجرای هند آن سیاست را اتخاذ نمی‌کردیم، جلوی جریان نفوذ را می‌گرفتیم، ایران خیلی سریع می‌توانست خودش را بازسازی کند، اما نگذاشتند. این جریان نفوذی آمد بعداً در حوزه‌های اقتصادی و فرهنگی و همه حوزه‌ها به ما لطمه زد.

ظاهراً بین این نفوذ و نفوذ فعلی تفاوت وجود دارد. این نفوذ در سران بوده، یعنی درجاهایی که تصمیم‌ساز و تصمیم‌گیر بودند، البته زمینه اجتماعی هم لازم است، یعنی باورهای مردم هم باید عوض شود که بتواند از آن پشتیبانی کند و نهایتاً نفوذ به نتیجه برسد...

- حقانی: آن زمان هم اینها برای این مسئله تلاش کردند، مخصوصاً در نفوذ فرهنگی، یعنی آن‌کسی که ما به عنوان غریبه و اجنبی می‌شناختیم، به واسطه نفوذ فرهنگی و اقتصادی رفته رفته بخشی از جامعه ایرانی با او احساس نزدیکی کردند و گفتند که ما باید از اینها استقبال کنیم....

** میرزاملکم خان و نقش او در تئوریزه کردن ضرورت ورود استعمار به ایران

 آن بخش، از طبقه متوسط جامعه بود؟

- حقانی: در آن دوره طبقه متوسط به معنای امروزی نداشتیم، این جریان در بین تجار، معدود افراد تحصیل کرده فرنگ و برخی رجال سیاسی شروع شد و جریان فراماسونری خیلی کمک کرد تا این نفوذ شکل بگیرد.

بعداً در دوره مشروطه و بعد از آن، بحث تبعیت از علوم انسانی غربی و تغییر نظام آموزشی و عملاً پذیرش علوم انسانی غربی باعث شد اینگونه القاء شود که راه دیگری غیر از این نیست و راه توسعه همین راهی است که غربیها رفته‌اند، ما هم که نمی‌دانیم چطور باید این مسیر را طی کنیم پس باید از اینها تبعیت کنیم و میرزا ملکم خان و امثال او خیلی حرفهای عجیب‌ و غریب دیگری می‌زدند.

میرزا ملکم خان می‌گوید که اصلاً ایرانی عُرضه ندارد، ایرانی اصلاً نمی‌تواند خودش را اداره کند، باید متخصصان مغرب زمین را بیاوریم. آنها به طرز عجیبی جریان ورود استعمار به ایران را تئوریزه می‌کنند.

اتفاقاً همراه سرگور اوزلی، یک تیم تحقیقاتی به ایران می‌آید که نشان می‌دهد اینها در کنار مأموریت‌های سیاسی، از سایر جنبه‌ها هم غفلت نمی‌کنند. سرگور اوزلی برادری دارد به نام ویلیام اوزلی که با یک تیم شصت هفتاد نفره، با کلی امکانات همزمان با ورود برادرش در پوشش تحقیقات باستان‌شناسی به ایران می‌آیند. اینها در دشت مرغاب مستقر می‌شوند، کلی اشیای عتیقه استخراج و از ایران خارج می‌کنند.

یکی از چیزهایی که اینها می‌گویند به دست آوردیم و کشف کردیم، همین مقبره کوروش است که قبلاً به‌ عنوان مقبره مادر سلیمان معروف بود و عنوان قبر کوروش را نداشت. بعضی‌ها می‌گویند کوروش اینجا دفن‌ نشده است، چون کوروش در مصر و در یکی از همین درگیری‌ها خارج از مرزهای ایران کشته‌ شده و آنجا هم دفن شده است.

در هر صورت گفتند این را پیدا کردیم و بعدها این مکان به معبد باستانگرایان تبدیل شد. ویلیام اوزلی در کنار برادرش فعال شد و شروع کردند به شناسایی جنوب ایران، یعنی فقط عملیات باستان‌شناسی نبود. شروع کردند به شناسایی ظرفیت‌هایی که در کشور وجود دارد تا از آنها استفاده کنند. یک فرد دیگری که در ایران خیلی مهم است، فردی است به نام «مانکجی» که اسم کاملش «مانکجی لیمجی هاتریا» است که هوشنگ ایرانی هم به اسم خودش اضافه می‌کند، درویش فانی هم امضا می‌کند.

این فرد در چه دوره‌ای فعالیت می‌کرده است؟

- حقانی: این فرد در دوره ناصرالدین‌شاه به عنوان تاجر، از طرف انجمن پارسیان هند به ایران می‌آید تا به وضعیت زردشتیان رسیدگی کند، ولی مأموریت دیگری داشته است.

وی قبل از اینکه به ایران بیاید، چند شخصیت مطرح انگلیسی به او توصیه نامه می‌دهند، سفیر انگلستان در بغداد، وزیر خارجه انگلستان، رئیس حکومت هند بریتانیا هم نامه می‌دهد، با این توصیه‌ نامه‌ها می‌آید پیش ناصرالدین‌شاه که این آدم خیلی خوب و تاجر محترمی است با او همکاری کنید. وی در پوشش یک تاجر به ایران می‌آید منتهی دست به کارهای عجیب‌ و غریبی در ایران می‌زند که به نظرم می‌آید جا دارد ما خیلی جدی این اقدامات را مورد واکاوی قرار دهیم.

در کشتی که مانکجی به وسیله آن عازم ایران بود، میرزا حسین‌خان سپه‌سالار صدراعظم عهد ناصری هم حضور داشت. در برخی از منابع می‌گویند این همسفر شدن اتفاقی بوده است و این دو در همان کشتی با هم آشنا شدند، ولی وقتی بررسی می‌کنیم می‌بینیم نه، اینگونه نیست بلکه میرزا حسین‌خان سپه‌سالار در بمبئی با انجمن پارسیان ارتباط داشته، با انگلیسی‌ها ارتباط داشته، همانجا مانکجی به او معرفی می‌شود و اینها با هم به ایران می‌آیند.میرزا حسین‌خان سپه‌سالار عاقد قرارداد رویتر بود که این دیگر مربوط به بحث نفوذ اقتصادی است.

این قرارداد پایه خیلی از بدبختی‌های ایران می‌شود. انگلیسی‌ها دنبال این هستند که یک دستاویز پیدا کنند، اساساً دول استکباری اینگونه‌ هستند، یک دستاویز پیدا می‌کنند و آن را بهانه قرار می‌دهند، مثل برخی‌ها که می‌آیند یک دانگ از یک خانه را می‌خرند بعد وقتی جا پا پیدا می‌کنند، هزار تا برنامه برای آن مالکی که آن پنج دانگ دیگر را دارد پیاده می‌کنند که آن مالک فرار کند برود، انگلیسی‌ها همین بلا را با قرارداد رویتر سر ایران آوردند. مانکجی می‌آید به ایران، این‌ها یک تیم هستند، میرزا ملکم خان، میرزا حسین‌خان سپه‌سالار و پل کتابچی خان – که قراردادهای نفتی ایران را بعداً اکثراً همین پل کتابچی خان منعقد می‌کند- و ... اینها یک جریان هستند، یعنی همان جریان نفوذی است.

نقش جریان نفوذی در شکست مشروطه/ هدف نفوذی‌ها از ترویج اصلاحات، وابسته کردن ایران به غرب استنقش جریان نفوذی در شکست مشروطه/ هدف نفوذی‌ها از ترویج اصلاحات، وابسته کردن ایران به غرب است

** تلاش نفوذی‌ها برای وابسته کردن ایران به غرب با ترویج به اصطلاح قانون و اصلاحات

 این جریان هم تصمیم‌ساز است و هم تصمیم‌گیر؟

- حقانی: بله، در درون حاکمیت هم تصمیم‌ساز و هم تصمیم‌گیر و در عین حال ساختارشکن  هستند. خیلی عجیب است، اینها دو زیستند، به این معنا که پول دولت ایران را می‌خورند، پست از دولت ایران دارند، بعد در راستای منافع یک کشور دیگر کار می‌کنند و ساختارشکنی می‌کنند، در همین ارتباط است که  می‌گویند میرزا ملکم خان پدر قانون در ایران است، میرزا حسین‌خان سپه‌سالار پدر اصلاحات در ایران است، درحالی‌که واقعاً هیچ‌کدام اینها نیست، یعنی هر دوی اینها نگاهشان به ظرفیت‌های داخلی کاملاً منفی و نگاهشان به غرب کاملاً مثبت است و مرادشان از ترویج قانون و اصلاحات، وابسته کردن ایران به غرب است....

یعنی همان به اصطلاح توسعه برون‌زا...

- حقانی: به نظر من اصلاً توسعه نیست، یعنی فقط این وسط خودشان منتفع می‌شوند، یک رشوه‌ای می‌گیرند و یک امتیازی واگذار می‌کنند و آخر هم هیچ اتفاقی در ایران نمی‌افتد. 150 سال با عنوان توسعه، این جریان غرب‌گرا پدر این مملکت را درآورد و به هیچ جا هم نرسیدیم. مانکجی خیلی فعالیت می‌کند، یکی از کارهایی که می‌کند تقویت گروه‌هایی است که می‌خواهند هم قاجار و هم روحانیت و اسلام را از بین ببرند. ترویج فارسی سره در ایران برای مبارزه با زبان عربی و ادبیات قرآنی توسط همین جریانات و با مدیریت مانکجی صورت می‌گیرد. تقویت بابیه و بهائیه نیز توسط مانکجی صورت می‌گیرد.

در ترویج فراماسونری نیز مانکجی نقش دارد. او حتی تلاش می‌کند زرتشتی‌های ایرانی را هم بهائی کند.کاری که بعدها جانشین او «اردشیر جی» آن را دنبال کرد. آقای مانکجی یک مدرسه‌ای در تهران تاسیس می‌کند و بچه‌های خانواده‌های زرتشتی را از یزد به تهران منتقل می‌کند که مدیر این مدرسه بهائی است، معلم مدرسه بهائی است و تعدادی از این پنجاه نفر که برای تحصیل به تهران می‌آیند، بهائی می‌شوند. بعداً سروصدای خود زرتشتی‌های یزد و کرمان درمی‌آید که شما گفتید ما آمدیم برای تقویت دین زرتشتی و آیین زرتشتی، ولی عملاً بچه‌های ما را دارید بهائی می‌کنید.

چون بابیه و بهائیه در ایران خیلی نتوانست طرفدار پیدا کند، انگلیسی‌ها به اینها نیرو تزریق کردند، نیرو هم عمدتا از دو جا تزریق شد، برخی از زرتشتی‌های کرمان و یزد و تعدادی از یهودیان خراسان و همدان و... که به این گروه تزریق شدند، مثلاً در خراسان یک‌ دفعه سه هزار یهودی بهائی شدند. خیلی حرف است، سه هزار یهودی بهائی شوند. در همدان در کرمانشاه، جاهای مختلف نیز چنین بود ....

چون در جامعه سنتی شیعه ایران نمی‌توانستند نفوذ کنند...

- حقانی: چون از بین شیعیان نمی‌توانستند یارگیری کنند، از گروههای دیگر به آنها ملحق کردند تا بگویند یک جمعیت قابل‌توجهی هستند.

که اصلاً هم ربطی به بحث بهائیت ندارد...

- حقانی: نه، فقط می‌خواهند ساختارشکنی مدنظر خود و از بین بردن شیعه و روحانیت شیعه را رقم بزنند، پروژه بهائیت در ایران پروژه مفصلی است. این‌ها در گام اول مرجعیت شیعه را نفی کردند و ادعای باب بودن علی‌محمد شیرازی را مطرح کردند، در گام دوم با ادعای اینکه من خودم مهدی موعود هستم، قائمیت را نفی کردند، در گام بعدی هم اسلام و نبوت پیامبر(ص) و خاتمیت را نفی کردند که علی‌محمد شیرازی ادعای پیامبری کرد، در گام بعد اساسا توحید و الوهیت را نفی کردند و وی ادعای الوهیت و بعد هم اعلام قیامت کرد.

اعلام قیامت که صورت گرفت، شریعت را کلاً منتفی کردند، چون می‌گویند در قیامت که کسی تکلیفی ندارد، در دنیا تکلیف داریم، قیامت حساب و کتاب انجام‌ شده و دیگر تکلیفی نداریم؛ یعنی شریعت را کاملاً نفی کردند. این کار برای نابودی اسلام و تشیع و هدایت جامعه به سمتی که شریعت وجود نداشته باشد، برنامه‌ریزی و حساب شده بود.

در این مقطع اتفاقاً گروه‌های زیادی را می‌بینیم که محور اصلی فعالیت‌هایشان مخالفت با شریعت است. صوفیه مخالفت با شریعت دارد، بابیه و بهائیه مخالفت با شریعت دارند، جریان روشنفکری هم که می‌آید مخالفت با شریعت دارد. نهیلیست‌ها و ناتورالیست‌ها و این‌ها هم که دیگر کاری با شریعت ندارند....

این جریان چگونه در اقتصاد کشور نفوذ کرد؟

- حقانی: قرارداد رویتر توسط میرزا حسین‌خان سپه‌سالار با این منطق منعقد شد که ما اصلاً نمی‌توانیم و توانایی نداریم کشور را آباد کنیم، نه پولش را داریم، نه آدمش را داریم، نه دانشش را داریم و نه لیاقتش را داریم. میرزا ملکم خان هم شروع کرد به تئوریزه کردن این مسئله، یعنی اینکه اصلاً این خلاف مشیت الهی است، چون خداوند این ظرفیتهای طبیعی را برای این قرار داده که از آنها استفاده شود، اگر توانایی استفاده نداری، باید به کسی که می‌تواند مجال بدهی، او بیاید استفاده کند. این مبنای قراردادهایی شد که این‌ها به کشور ما تحمیل کردند. اینها با همین منطق قرارداد رویتر را بستند.

قرارداد رویتر با یک یهودی تبعه انگلیس به نام «اسرائیل یوسفات» بسته شد. درمنابع دائماً می‌گویند قرارداد با رویتر بسته شد، درست است رویتر است ولی اسم اصلی‌اش اسرائیل یوسفات است. نام وی نشان می‌دهد که یهودی است، یک تبعه معمولی انگلستان نیست. وی به مدت هفتاد سال اختیار بهره‌برداری از منابع زیرزمینی و روی زمینی ایران، به غیر از چند مورد را دریافت کرد که رئیس‌جمهور فرانسه آن موقع با تمسخر گفته بود که ایرانیها فقط هوایی را که استنشاق می‌کنند واگذار نکردند، همه‌چیز را دادند! قرار بود این قرارداد اجرایی شود که مرحوم آیت‌الله العظمی حاج ملا علی کنی جلوی اینها را گرفت.

مرحوم حاج ملاعلی کنی دو ضربه اساسی به اینها زد، یکی همین قرارداد رویتر بود که سعی کرد بساطش را در ایران جمع کند و جمع کرد، منتهی اینها از راه دیگری وارد شدند و از ظرفیتهای دیگری استفاده کردند. یکی هم مسئله فراموشخانه میرزا ملکم خان بود که می‌شود گفت اولین مؤسسه ماسونی در ایران است که آن هم مرحوم حاج ملاعلی کنی به ناصرالدین‌شاه نامه نوشت و گفت این جریان خطرناکی است، با این جریان هم سلطنت تو و هم تشیع و اسلام در ایران از بین می‌رود و سعی کردند بساط آن را جمع کنند که به صورت موقت جمع شد و فعالیتش به شکل زیرزمینی ادامه پیدا کرد و مخفیانه به کار خودشان ادامه دادند. در پی قرارداد رویتر دیگر همینطور قرارداد پشت قرارداد با همین منطق بسته شد و بعد متوجه می‌شویم که اینها اصلاً به یک کانون‌هایی وصل هستند.

مثلاً همین‌ها به روچیلدهای انگلیس وصل‌اند، به ساسون‌های انگلیس وصل‌اند، آنها دقیقاً دارند اتفاقات ایران را در حوزه اقتصادی رصد می‌کنند، بنا هم بر این است که اقتصاد ایران نابود شود.

ابتدای دوره ناصری یک تومان ایران با یک پوند انگلیس برابری می‌کند، اواسط دوره ناصری که ما این امتیازات را دادیم تا به اصطلاح پیشرفت کنیم، پنجاه تومان ایرانی با یک پوند انگلیسی برابری می‌کرد که این روند کاهش ارزش پول کشور همین‌گونه پیش رفت.

هفتاد هشتاد امتیاز به انگلیسی‌ها دادیم، بعد روسها هم در کشور مستقر بودند، گفتند ما هم امتیاز می‌خواهیم. هفتاد هشتاد امتیاز هم آنها گرفتند، همه‌ چیز ما را تعیین می‌کردند، تعرفه گمرکی باید در اختیار دولت باشد که با آن بتواند واردات و صادرات را تنظیم و از تولید داخلی حمایت کند، آن را هم واگذار کرده بودیم، یعنی یا روسها برای ما تصمیم می‌گرفتند یا انگلیسی‌ها، روسها می‌گفتند از مناطق شمالی اگر جنس وارد ایران می‌شود باید تعرفه‌اش 3 درصد باشد، نامه‌ای داریم که بر طبق آن مقامات انگلیسی، از جمله ساسون و روچیلد در ویلای لُرد روچیلد جلسه گذاشتند و تعرفه گمرکی ایران آنجا تعیین شد و گفتند که چرا روس‌ها 3 درصد می‌دهند و ما 5 درصد بدهیم؟ به دولت ایران تکلیف کنید که ما هم باید 3 درصد بدهیم که این تصمیم تکلیف می‌شود.

بعد امتیاز تأسیس بانک را از ایران می‌گیرند، که در پی آن بانک استقراضی و بانک شاهنشاهی تأسیس می‌شود. نقش بانک تعیین و تنظیم وضعیت نقدینگی و مالی است، که با واگذاری حق تأسیس آن به راحتی ‌توانستند با سرنوشت کشور بازی کنند.

ظاهراً این واگذاریها حد یقف ندارد، همینطور ادامه دارد...

- حقانی: در کودتای 1299 -  اینها جنبه‌های پنهان کودتای 1299 است -  بانک شاهنشاهی در ایران بحران پولی درست کرد، بعد مردم جلوی بانک‌ها تجمع کردند و پول خود را درخواست کردند، چون همه احساس کردند امنیت اقتصادی از دست رفته، بعد عواملشان مأمور شدند که در کشور شورش به راه بیندازند، قتلهای خیابانی در کشور رخ داد، مثلاً مردم صبح بیدار می‌شدند می‌دیدند یک نفر گوشه خیابان افتاده و شکمش پاره شده، فردا یک نفر را می‌دیدند سرش را بریده‌اند و روی سینه‌اش گذاشته‌اند، امنیت اجتماعی و اقتصادی را از بین بردند.

وقتی هم که کودتا شد، آقای رضاخان کودتاچی گفت من آمده‌ام امنیت ایجاد کنم؛ یعنی عامل انگلیسی‌ها می‌خواست امنیتی را که خود آنها از بین برده بودند به کشور بازگرداند. در هر صورت اینها جنبه‌های مختلف نفوذ است. در این شرایط علما نسبت به وضعیت ایران خیلی نگران شدند، تلاشهای فراوانی در این مسیر صورت گرفت تا جلوی این اتفاقات را بگیرند و برخورد با قرارداد رویتر و قیام علیه قرارداد تنباکو از جمله تلاشهای مرجعیت شیعه برای حفظ ایران بود.

ناصرالدین‌شاه آرام‌آرام متوجه می‌شد که چه کلاهی سرش می‌رود.

چون اینها به اسم اینکه کشور توسعه پیدا می‌کند، شاه را سه بار به خارج از کشور برده  و کلی از این حرفها به او گفته بودند، شاه در آخر دید هیچ خبری نیست. به ملکم خان نامه نوشت که از آدم روشنفکری نظیر تو توقع داشتیم مشکلات ایران را حل کند، تو ما را از چاله درآوردی و به چاه انداختی، یعنی ما را در دام کمپانیهای غربی انداختید که تا مدت‌ها از دست اینها رهایی و خلاصی نداریم بنابراین ناصرالدین‌شاه هم فهمید که اینها چه کلاه بزرگی به اسم توسعه و پیشرفت در زمینه‌های مختلف سرش گذاشته‌اند.

بعد از قتل ناصرالدین‌شاه، اوضاع ایران بدتر شد، ناصرالدین‌شاه سلطه مستحکمی داشت و می‌توانست این گروه‌های ساختارشکن را به طریقی کنترل کند، وقتی مظفرالدین شاه آمد، همه چیز عملاً از دست رفته بود.

علما خیلی نگران می‌شوند، می‌بینند که کار کشور در دست میرزا علی‌اصغر خان امین السطان است، که وی عاقد بسیاری از قراردادهای استعماری است، بعد از میرزا حسین‌خان سپه‌سالار، این آقا اکثر قراردادها را بست، یک زمان گرایش به روس داشت، یک زمان گرایش به انگلیس و بعضی از منابع می‌گویند تغییر کیش داده و بهائی شده بود. خود بهائی‌ها حداقل این ادعا را دارند که امین السلطان در قم بهائی شده بود، چون یک دوره به قم تبعید شده بود. علما می‌بینند که واقعاً با این وضعیت ایران از دست می‌رود.

مرحوم آخوند خراسانی اشاره می‌کند به اینکه ما از 1317 قمری، جلساتی در نجف با حضور مراجعی نظیر آیت‌الله شربیانی و مامقانی گذاشتیم که در ارتباط با مرحوم شیخ فضل‌الله نوری و میرزا حسن آشتیانی در ایران به دنبال یافتن راه حلی برای مشکلات ایران بودیم.

این ماجرا بعد از جنبش تنباکو است؟

- حقانی: بله، این تقریباً هشت سال بعد از جنبش تنباکو است. میرزای شیرازی فوت‌ شده و مرحوم آخوند خراسانی و آقای مابقانی و آقای شربیانی در نجف و مرحوم شیخ فضل‌الله نوری و آقای میرزا حسن آشتیانی در ایران دست‌ به‌ کار می‌شوند تا وضع ایران را سر و سامانی بدهند، تا 1320 فعالیت خوبی دارند.

1320 علمای نجف حکم تکفیر امین السلطان را صادر می‌کنند، از تهران هم مرحوم شیخ فضل‌الله و مرحوم آقای آشتیانی فشار می‌آورند و امین السلطان را عزل می‌کنند. این یک ضربه‌ای به جریان نفوذی در ایران بود.

یعنی بعد از این همکاری مؤثری که آخوند با شیخ در قضیه عزل امین السلطان دارد، بعداً کاری می‌کنند که انشقاقی در بحث مشروطه پیش بیاید؟ این جریان چگونه در مشروطه نقش داشت؟

- حقانی: بله، اینها می‌فهمند که نباید بگذارند این دو کانون مرجعیت شیعه با هم همراه باشند. امین السلطان عزل می‌شود و عین الدوله سرکار می‌آید.

عین الدوله را مرحوم شیخ فضل‌الله نوری سرکار می‌آورد. علت روی کار آمدن عین الدوله هم این بود که چون حاکمیت در دست قاجارها است، به ناچار فقط از قاجارها یک نفر باید سرکار بیاید. علما در افراد مختلف نگاه می‌کنند که کم ‌ضرر‌ترین آدم کیست؟ یعنی خیر الموجودین در آن سیستم کیست؟ لذا آقای عین الدوله را روی کار می‌آورند، غربی‌ها همه اعتراف می‌کنند که عین الدوله جلوی ما را گرفت. درصورتی‌که ما عین الدوله را با مشروطه و قتل و نظایر آن می‌شناسیم، در حالی‌که عین الدوله چهره دیگری دارد.

عین الدوله برخلاف امین السلطان ضد بیگانه است و به بیگانه امتیاز نمی‌دهد، با مذهب هم دشمنی ندارد، اگر قضیه تغییر کیش امین السلطان درست باشد که خیلی افتضاح است، اگر هم درست نباشد، بازهم زنش اعتراف می‌کند که او از یک مدت به بعد هیچ علاقه‌ای به مذهب نداشت، قبلاً نماز می‌خواند، الآن دیگر تا پاسی از شب قمار بازی می‌کند و مشروب می‌خورد و در گعده‌های فسادی که دولتمردان قاجار دچارش شده بودند شرکت می‌کند.

عین الدوله اهل این حرف‌ها نبود، اهل استقراض نبود، در مقابل مداخلات روس و انگلیس می‌ایستاد، سفیر روس و انگلیس هر دو اعتراف می‌کنند که عین الدوله جلوی نفوذ ما را گرفت؛ یعنی یک اصلاح کوتاه‌مدت می‌شود، بعد می‌گویند تراز بازرگانی ایران در همین دوره کوتاه‌مدت عین الدوله مثبت می‌شود. منتهی عین الدوله در کنار همه این مسائل یک شاهزاده قاجاری مستبد است و روشهای استبدادی خودش را هم دارد.

اینکه جریان روشنفکری شیخ فضل‌الله را متهم به طرفداری از استبداد می‌کنند، از اینجا ناشی می‌شود؟

- حقانی: اصلاً این‌طور نیست. امین السلطان از عین الدوله مستبدتر بود، روشنفکران از امین السلطان یا افرادی نظیر او طرفداری می‌کردند. مسئله استفاده از خیر الموجودین است، یعنی نگاه کنیم ببینیم در بین اینها چه کسی کم‌ضرر تر است و می‌شود رویش حساب کرد؟ عین الدوله این را داشت و در ادامه همین پروژه بود که شیخ و مرحوم آخوند به سمت عدالت‌خانه خواهی رفتند، یعنی گام بعدی تأسیس عدالت‌خانه بود که نگذاشتند، واقعاً انگلیسی‌ها در این قضیه خیلی حساب‌شده کار کردند، اتفاقاتی افتاد که نشان داد پشت قضیه کسان دیگری هستند، مثلاً چاپ عکس موسیو نوز بلژیکی، ببینید آن عکس سه سال چهار سال قبل گرفته شده بود، اگر قرار بود افشاگری شود، باید همان زمان امین السلطان افشاگری می‌شد.

چگونه از این عکس در آن مقطع زمانی بهره‌برداری کردند؟

- حقانی: این‌ها عکس را نگه داشتند و درست در یک مقطعی که باید، از آن استفاده کردند. متأسفانه در این مقطع بعضی از بیوت و آقازاده‌ها کارهایی کردند، کارهای زشتی که به جریان علما لطمه زد. مثلاً پسرهای مرحوم آقای آشتیانی که خودش یک رکن مبارزه بود.

 این هم می‌تواند یک نوع نفوذ باشد؟

- حقانی: بله، به طریقی نفوذ است.

 یعنی همان تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری؟

- حقانی: بله، می‌توان گفت یا نفوذ است یا استفاده از ظرفیت‌ها، البته قطعاً القائاتی به اینها می‌شد که اینها در این ورطه افتادند. در این ورطه افتادن یک دلیلی داشت. میرزا مصطفی آشتیانی که خیلی اوضاعش خراب بود، یعنی این‌ قدر خراب بود که در همان مشروطه او را کشتند. این پسر آقای آشتیانی است، ظاهراً یک شب که از مجلس فسادی برمی‌گشته و حالت متعادلی هم نداشته، او را می‌کشند.

میرزا مرتضی آشتیانی می‌ماند، که ظاهراً بعد از اینکه پشیمان می‌شود، به خراسان رفته و در تاریخ گم می‌شود، اینها در مشروطه کاملاً در زمین حریف بازی می‌کنند، یعنی همان کاری را که دشمنان می‌خواهد، انجام می‌دهند. مثلاً سردمدار مسئله قبرستان «چال» اینها بودند، نهایتاً شیخ فضل‌الله نوری را متهم به فروش زمین قبرستان مسلمین به کفار روس کردند، در حالی‌ که شیخ اصلاً هیچ نقشی نداشته است.

بعداً میرزا حسین یزدی - که میانه‌ای با شیخ نداشت – به اشاره میرزای نائینی سند قبرستان چال را بررسی کرد و به مراجع نجف گزارش داد، گفت همه‌چیز را دیدم، بنچاق را دیدم، مکاتبات وزارت خارجه را دیدم ولی شیخ فضل‌الله نوری هیچ نقشی در این ماجرا ندارد، چه کسی نقش داشت؟ جالب است بدانید معامله اصلی در محضر مرحوم میرزا حسن آشتیانی صورت گرفته بود و مرحوم سید صادق طباطبایی، پدر سید محمد طباطبایی مهر زده بود.

البته معامله خلافی نبود، آن دو بزرگوار کار درستی انجام داده بودند، این جریان آشوبگر صحنه‌سازی کردند. رفتند در قبرستانی که کسی در آن دفن نمی‌شد، جسد یک زن مسلمان را دفن کردند، فردا که کارگران آمدند کار کنند، کلنگ که زدند دیدند خورد به یک جنازه بعد یک‌دفعه سروصدا راه افتاد که اینها این کار را کردند. در حقیقت با به راه انداختن این قضیه می‌خواستند این جریان مقاومت -که کار اصلاحی خودش را شروع کرده بود- را از بین ببرند.

این جریان چگونه در مشروطه نفوذ و آن را منحرف کرد؟

- حقانی: جریان نفوذی در مشروطه، قبل از این ماجرا کار خود را شروع کرده است. با قتل ناصرالدین‌شاه عملاً شیرازه کشور به هم می‌ریزد و تمام گروه‌های ساختارشکن تجدید سازمان می‌کنند. در سال 1317 (هـ . ق) انجمن اخوت در ایران تشکیلاتش را راه‌اندازی می‌کند.

در همان مقطع تلاش می‌شود لُژی ماسونی به نام لُژ اسلام که پشتیبانش میرزا محسن خان مشیرالدوله است، در تهران راه‌اندازی شود. این تلاش صورت می‌گیرد و همه آنها هم اعتراف می‌کنند که در زیرزمین انجمن اخوت – که یک تشکیلات درویشی و صوفیانه بود - همزمان این لُژ ماسونی تشکیلات خودش را راه‌اندازی کرده بود و جلسات خودش را برگزار می‌کرد.

جامع  آدمیت و تشکیلات مشابه هم در این مقطع خیلی فعال هستند، یعنی همزمان با آن هوشیاری که مرجعیت نجف از خودش نشان می‌دهد، اینها هم بیکار ننشسته‌اند و کار خودشان را می‌کنند. مرجعیت نجف دنبال اصلاح است، در حالی‌ که این جریانات دنبال براندازی اسلام و قاجاریه هستند. اینها فعالیت خود را آغاز می‌کنند و نفوذ آغاز می‌شود.

جلسه‌ای در باغ سلیمان خان میکده در اطراف دروازه قزوین تهران برگزار می‌شود. ملک‌زاده  و دیگران در تاریخ مشروطیت می‌گویند از بین چند هزار نفر، شصت و چهار نفر را انتخاب کردیم که اینها به‌ عنوان رهبران انقلاب کار خودشان را شروع کردند.

وقتی اسامی این اشخاص را بررسی می‌کنیم، غیر از اینکه سر و کله اردشیر جی سر جاسوس انگلستان، در میان اینها پیدا می‌شود، می‌بینیم تعداد بسیاری از اینها بابی و ازلی هستند. آنجا تصمیمات مهمی گرفته می‌شود که مهم‌ترین رکنش نفوذ و ایجاد اغتشاش و شورش کور است و تصمیم می‌گیرند بین طرفداران میرزاعلی اصغر خان امین السلطان و طرفداران عین الدوله درگیری راه بیندازند؛ یعنی حکومت مشغول به درگیری می‌شود و کشور به هم می‌ریزد.

هرروز یک سری می‌ریزند به خیابان و به این و آن فحش می‌دهند و گروه مقابل نیز به همین شکل و  اینها همدیگر را خنثی می‌کنند.

نفوذ در بین روحانیت هم مطرح می‌شود و تعیین می‌کنند که مثلاً آقا شریف کاشانی که با سید عبدالله بهبهانی مربوط است، در بیت آقای بهبهانی نفوذ کند، سید جمال واعظ اصفهانی و یکی دو نفر دیگر که با آقای سید محمد طباطبایی مربوط‌ا‌ند، در بیت آقای طباطبایی نفوذ کنند. سید اسدالله خرقانی و دو سه نفر دیگر بروند نجف، در حوزه نجف نفوذ کنند.

پس از آن آقای خرقانی می‌رود در حوزه نجف و پای ثابت درس و محافل مرحوم آخوند خراسانی می‌شود. باگسترش نفوذ وی، رابطه شیخ فضل‌الله نوری و مرحوم آخوند خراسانی آرام‌آرام کمرنگ می‌شود.

آقای دکتر، برخی‌ها معتقدند که پیشنهاد مشروطه از طرف سفیر انگلستان مطرح و قبول شد و اصلاً واژه «مشروطه» توسط او در بین مشروطه خواهان مشهور شد، آیا واقعیت نهضت عدالت‌خانه این‌گونه بود؟

- حقانی: نه، به این شکل نبود. جریان روشنفکری ابتدای فعالیت خود در ایران، به مظاهر تکنولوژیک  غرب توجه می‌کند و جذب آن می‌شود، مثلاً به خیابانها و صنایع غربی توجه می‌کند، اما سپس به مسائلی نظیر نحوه حکومت‌داری، قانون و پارلمان و نظایر آن متمایل می‌شود. اینها دنبال چنین چیزی بودند تا آن را ترویج کنند.

این تفکر رفته رفته در بخشهای مختلف نفوذ می‌کند. مرحوم سید محمد طباطبایی یکی دو بار در حرفهایش از لفظ مشروطه و یکبار هم جمهوری استفاده می‌کند. البته در تاریخ آمده که زن «شارژدافر» انگلستان هم در تحصنی که در سفارت انگلیس شکل گرفته بود از لفظ مشروطه استفاده می‌کند، البته این دو با هم قابل‌جمع است، که روشنفکران دنبال این پروژه بودند و انگلیسی‌ها کمک و تشدید کردند.

تحصن در سفارت انگلیس از دویست سیصد نفر شروع شد و به سیزده هزار نفر رسید. تعداد زیادی از این 13 هزار نفر اصلاً نمی‌دانستند ماجرا از چه قرار است؟ هسته مرکزی این 13 هزار نفر مشروطه غربی می‌خواستند، که شامل جریان منورالفکری و جریان ازلی و امثالهم است.

اینها مشروطه می‌خواستند، ولی بعضی از این 13 هزار نفری که آمده بودند حتی نمی‌توانستند مشروطه را تلفظ کنند، یکی می‌گفت مشربه، یکی می‌گفت مشرطه. کسروی می‌گوید: به یک نفر از اینها گفتند مشروطه چیست؟ می‌گفت من نمی‌دانم چیست ولی به ما قول داده‌اند اگر مشروطه شود، نان سنگک یک زرعی و کباب این قدری – با دستش اشاره می‌کند – به ما می‌دهند. اینها آدم‌هایی از اقشار مختلف هستند که در جامعه واژه عدالت‌خانه را فقط شنیده‌اند.

الآن باید این‌ها گوششان با این واژه آشنا شود. در تاریخ نقل شده که زن شارژدافر انگلستان آمد و به متحصنان سفارت گفت: برای چه اینجا جمع شده‌اید؟ گفتند عدالت‌خانه می‌خواهیم. سپس می‌گوید که نگویید عدالت‌خانه، بگویید مشروطه. بعد یکسری از اینها داد می‌زنند بله مشروطه می‌خواهیم، یکی داد می‌زند مشربه می‌خواهیم، بعد این زن باز با زیرکی می‌گوید نگویید مشروطه، چون ما بعد از مشروطیت علماءمان را کشتیم! یک‌دفعه باز عده‌ای از اراذل داد می‌زدند که ما هم می‌کشیم، - نعوذبالله - امام زمان هم بیاید می‌کشیم، اینها گزارش‌هایی است که از داخل سفارت داده‌اند و مستند است، آنهادنبال گسترش این تفکر بودند در تحصن سفارت انگلیس دیگر حربه پیدا می‌کنند، نامه می‌نویسند به علمای متحصن در قم، می‌گویند عدالت‌خانه نه، مشروطه! یک کلمه از این کم کنید، با ما طرف هستید. این اشخاص کم‌کم برای علما خط‌ و نشان می‌کشند.

در این مقطع زمانی دو جریان ماسونی داریم؛ یکی جریان ماسونی جامع آدمیت است. جامع آدمیت خیلی دنبال درگیری نیست، منتهی یک جناح افراطی در جامع  آدمیت وجود دارد که اینها بعداً می‌آیند حزب دموکرات را تأسیس می‌کنند و بینشان از گروه‌هایی نظیر ازلی و غرب‌گراها و غیره افرادی هستند.

این‌ها از جامع  آدمیت انشعاب می‌کنند و لُژ بیداری را درست می‌کنند که این لُژ ملقمه‌ای است که افرادی نظیر اردشیر جی، محمدعلی فروغی، مدیران و دبیران مدرسه آلیانس اسرائیلیت - که اکثراً فرانسوی، یهودی و صهیونیست بودند– در آن حضور دارند.

این جناح افراطی در تأسیس لُژ بیداری نقش اصلی دارند و دیگرانی نظیر تقی‌زاده و خواهرزاده‌اش، علی‌محمد تربیت، یپرم خان و غیره هم هستند و متأسفانه سید محمد طباطبایی هم هست که البته پسر ایشان می‌گوید که چون شعار فراماسونری برابری، برادری و آزادی است، پدر من فکر می‌کرد که از این طریق به آزادی می‌رسیم، بعد از مدتی پدرم متوجه شد که فراماسونری دکان سیاسی انگلستان است و از این تشکیلات خارج شد، ولی در هر صورت سید جمال واعظ، ناظم الاسلام کرمانی که مأمور نفوذ در بیت آقای طباطبایی بودند، کار خود را کردند و احتمالاً اینها آقای طباطبایی را به سمت لُژ کشانده‌اند.

 پس تقسیم‌کار دقیقی صورت گرفته است....

- حقانی: خیلی دقیق! بعدها مرحوم ملا عبدالله مازندرانی می‌گوید که ما نمی‌دانستیم انجمن مخفی – ایشان می‌گویند انجمن مخفی – در نجف هم شعبه زده است، خودش می‌گوید که قطعاً بهائی‌ها (لعنهم الله) در این ماجرا نقش داشته‌اند - آن موقع بهائی و ازلی و غیره را می‌گفتند بابی، منتهی اینهایی که رفتند نجف ازلی بودند – و کار به جایی رسید که اقدام به ترور ما کردند که این بعد از دار زدن شیخ فضل‌الله است، اینها وقتی از سد شیخ فضل‌الله عبور کردند، سراغ علمای مشروطه‌خواه آمدند. سید عبدالله بهبهانی را کمتر از یک سال بعد از شهادت شیخ، به شهادت رساندند. سید محمد طباطبایی را ضایع و منزوی کردند و کار به جایی رسید که حالت جنون به او دست داد.

در هر صورت این جریان با نقشه، طرح و برنامه جلو آمد، کاملاً هم با انگلیسی‌ها مربوط بودند، سفارت انگلستان و حکومت هند بریتانیا از اینها حمایت می‌کرد.

اینها توانستند به اسم مشروطه و اینکه مشروطه تباینی با اسلام ندارد، آن جریان دینی منتقد، یعنی مرحوم شیخ فضل‌الله نوری را اول منزوی کنند و بعداً از سر راه بردارند و با همین حرف توانستند علمای نجف را همراه کنند، چون علمای نجف باورشان این بود که آنچه در ایران اتفاق خواهد افتاد، تباین و تضادی با دین ندارد. بعداً در مشروطه دوم، یعنی بعد از دار زدن شیخ، وقتی گروههای ساختارشکن فعالیتهای ضد دینی خودشان را آشکار کردند، مرحوم آخوند خراسانی به درگیری با آنها پرداخت که منجر به کشته شدن سید عبدالله بهبهانی و حذف ستارخان و باقر خان شد.

ستارخان بازوی نظامی مرجعیت شیعه بود، منتهی جریان نفوذی قبل از اینکه کار را تمام کند، به ترتیب شیخ فضل‌الله نوری و سید عبدالله بهبهانی را حذف کرد و حالا نوبت ستارخان و باقر خان است، چون اگر مرجعیت شیعه حکم دهد، اینها به خیابان می‌ریزند و با جریان انحرافی و نفوذی برخورد می‌کنند، لذا اینها را هم از سر راه برداشتند که بعد از این آخوند خراسانی و مرحوم ملا عبدالله مازندرانی یک تفسیق نامه‌ای علیه تقی‌زاده منتشر می‌کنند که نشان می‌دهد نفوذ، کار خودش را کرده است.

در رأس نامه‌ای که تفسیق نامه تقی‌زاده در آن است می‌نویسد: فکانت رجائاً ثم رضیئتی...، این‌گونه تفسیق نامه شروع می‌شود که ما چه امیدها بسته بودیم، این امیدها تبدیل به ناامیدی شد. ما به این جریان امید بسته بودیم اما فکر نمی‌کردیم این جریان این‌گونه از آب دربیاید.

اینها می‌گفتند مشروطه عین اسلام است و اصل دوم متمم قانون اساسی را هم اینها تصویب کردند و حالا اینطور شد. بعد می‌گوید این تبدیل به یک فاجعه شد تا جایی که منجر به بیماری لاعلاج «شقاقلوس» – همان یرقان –  شد که جز به قطع عضو علاجی ندارد که اینجا حکم تفسیق و تبعید تقی‌زاده از ایران را صادر می‌کنند، می‌گوید «تقی‌زاده و عشاق آزادی پاریس»، بروند پی کارشان، این عبارت نشان می‌دهد که دو تا جریان خیلی مشخص وجود دارد، یکی جریان دینی است که گمانش این است که مشروطه در ایران مستقر می‌شود و به‌ هیچ‌ وجه تضادی با دین ندارد و با استفاده از آن قدرت شاه محدود و مجلس درست می‌شود، مردم مشارکت می‌کنند، دولت تقویت می‌شود، نفوذ بیگانه از بین می‌رود، رعیت به رفاه می‌رسد.

اینها همه عباراتی است که در اعلامیه مرحوم آخوند هست، یعنی نشان می‌دهد که اینها به‌ 1قصد اینکه جلوی نفوذ بیگانه را بگیرند، ایران آباد شود، دولت تقویت شود و مردم مشارکت کنند، وارد ماجرا شدند.گروه بعدی عشاق آزادی پاریس و غرب‌گرایان بودند. ولی آخرش متاسفانه آن جریان نفوذی توانست مشروطه ایران را منحرف کند، مردم منزجر شدند، بخشی از روحانیت منزوی و بخشی هم کشته شدند.

مرحوم شیخ فضل‌الله نوری را دار زدند، ملا محمد خمامی را ترور کردند و کشتند، شیخ علی فومنی را کشتند، مرحوم ملا قربانعلی زنجانی را می‌خواستند بکشند، آخوند دخالت کرد، او را فرستادند به نجف. 70، 80 نفر از علما را کشتند.

** جریان نفوذی با حمایت انگلستان مشروطه را از مسیر خودش خارج کرد

فضایی که مردم شیخ را بالای دار می‌برند چگونه ایجاد شد؟

-حقانی: برخلاف آن چیزی که می‌گویند مردم نه اطلاع و نه رضایت داشتند. اصلاً یک شرایط رعب و وحشتی حاکم شده بود، کسی جرئت نمی‌کرد هیچ‌ گونه اعتراضی کند. شیخ را هم کاملاً ناگهانی دار زدند، زمانی که شیخ را دستگیر کردند، آقای عضد الملک نزد فاتحین تهران رفت و گفت حال شیخ چطور است؟ وضعیتش چطور است؟ گفتند هیچ نگران نباشید، سؤال و جواب مختصری با ایشان می‌کنیم و عصر مرخص می‌شود.

سیزده رجب است، عصر شیخ را مرخص کردند! منظورشان از مرخصی این است که از قید حیات مرخص می‌شود، به عضد الملک این‌ گونه گفتند، این هم برگشت. می‌گویند شایعه شد که می‌خواهند شیخ را بکشند، از مسجد مجد الدوله که در حوالی همین ترمینال فیاض بخش الآن است، یک عده مسلح راه افتادند که شیخ را از زندان در میدان امام خمینی فعلی آزاد کنند. تا این جماعت برسد، اینها شیخ را بالای دار کشیدند.

آنهایی که پای دار بودند و کف و سوت می‌زدند، همین اراذل‌ و اوباش افراطی بودند که از قفقاز و جاهای مختلف آمده بودند. همه این اقدامات کار این جریان است. مردم که فهمیدند، طرفداران شیخ آمدند نصف شب از محل شهربانی پیکر شیخ شهید را برداشتند و بردند در دیوار خانه دفن کردند. مردم که متوجه شدند، می‌آمدند دم دیوار می‌ایستادند، دست می‌گذاشتند روی دیوار فاتحه می‌خواندند، گروه‌ گروه می‌آمدند فاتحه می‌خواندند.

خانواده‌اش ترسیدند که اگر این‌گونه باشد، اینها می‌آیند جنازه را خارج می‌کنند و می‌برند، لذا دوباره جنازه را شبانه منتقل کردند و به قم بردند و مخفیانه در جایی که هم‌ اکنون مقبره حاج شیخ فضل‌الله نوری است، دفن شد و مرحوم آخوند موقعی متوجه شد که دیگر کار از کار گذشته است، بعد هم ایشان قصد کرد بیاید برای اصلاح مشروطه ایران که کشته شد؛ یعنی همین جریان نفوذی مرحوم آخوند را کشت، من قبول ندارم مرحوم آخوند به مرگ طبیعی از دنیا رفته باشد.

سر بزنگاه و صبح روزی که می‌خواهند حرکت کنند، در حالی‌ که اسباب و اثاثیه را فرستاده‌اند خارج شهر مستقر شده است؛ یعنی این‌قدر عجله دارد که می‌گوید شما بروید، من هم فردا صبح نماز را خواندم به شما ملحق می‌شوم. صبح سالم و تندرست بلند می‌شود که نماز صبح را بخواند، می‌گویند مرحوم آخوند روی زمین می‌افتد و از دنیا می‌رود. در هر صورت این جریان نفوذی متشکل از گروه‌های مختلف ساختارشکن، با حمایت انگلستان، مشروطه ایران را از مسیر خودش خارج می‌کند، بعد یک تلاش گسترده‌ای از همین مقطع شروع می‌شود، چون اینها بنا داشتند ایران را نابود کنند، اصلاً بحث مشروطه مطرح نبود.

البته شاید بعضی از اینها و نه همه واقعاً فکر می‌کردند از طریق پیروی از مدل غربی، ایران آباد خواهد شد، ولی بخشی از اینها کاملاً حساب‌ شده به قصد نابودی ایران با دشمن همکاری کردند. مرحوم آخوند خراسانی در یکی از اعلامیه‌هایش روشنگری می‌کند و به گروه‌های ساختارشکن که مشروطه را به دست گرفتند، می‌گوید شما با ایجاد اغتشاش و ناامنی به دست اینها(روسها و انگلیسی‌ها) بهانه می‌دهید و آنها هم به اسم اینکه می‌خواهیم ناامنی را برطرف کنیم، آمدند ایران را اشغال کردند.

سال 1907 روس و انگلیس همزمان با مشروطه قراردادی را میان خودشان منعقد کردند که طبق آن ایران را بین خودشان تقسیم کردند. مدتی بعد که درگیری‌ها به اوج خودش رسیده است، ایران توسط روس و انگلیس اشغال می‌شود که آخوند از این قضیه بسیار متأثر می‌شود، بعد هم در سال 1915 باریکه‌ای را که از قزوین تا قم و ساوه برای دولت مرکزی باقی‌مانده بوده طی قرارداد دیگری تقسیم می‌کنند. اصلاً قرار بر این بود تا پایان جنگ جهانی اول ایران کاملاً نابود و به دو قسمت تقسیم شود، جنوب و جنوب شرقی و غربی را انگلیسی‌ها ببرند، شمال و شمال غربی را هم روس‌ها به خود ضمیمه کنند. یک برنامه کلی داشتند، طبق برنامه‌ای که داشتند قرار بود بین‌النهرین یعنی عراق فعلی به هند ملحق شود، وضع ایران هم که این‌گونه بود که البته هر دو سیاست با شکست مواجه شد.

قیام علما در نجف و سپس ثورة العشرین باعث شد که ضمیمه شدن بین‌النهرین منتفی شود، عراق متولد شد. البته انقلاب بلشویکی 1917 در روسیه خیلی به نفع ما تمام شد، شاید بتوان گفت تنها اتفاق بین‌المللی بود که ما از آن منتفع شدیم.

منتهی وقتی شریک انگلیسی‌ها از دور خارج شد و شریک دیگری نداشتند، گفتند ایران را می‌بلعیم. لذا در سال 1919 بحث مستعمره شدن ایران را مطرح کردند که آن‌هم با مقاومت روحانیت و مردم منتفی شد. اما با کودتای 1299 رضاخان آمد و جریان نفوذی کاملاً حاکم شد و تسخیر از درون آغاز شد.

پیش از این اگر در رأس نبودند و در کنار رأس هرم قدرت بودند، این بار خود رأس را گرفتند...

- حقانی: قبل از کودتا این جماعت با شعارهای عجیب‌ و غریب همچون «دیکتاتوری منور» و «استفاده از مشت آهنین» معتقد بودند که ملت ایران آدم نمی‌شوند باید یک دیکتاتور منور بالای سرشان باشد، حالا منور کیست؟ آقای رضاخان میرپنج بی‌سواد قمه‌کش لات، این آقا در رأس حکومت دیکتاتوری منور و تأسیس دولت مدرن در ایران قرار می‌گیرد ....

این جریان را با سید ضیاء شروع کردند؟

- حقانی: اصلاً قرار نبود سید ضیاء بماند البته خودش هم این عدم بقا را تشدید کرد. به نظرم سید ضیاء ماهیت دور جدید مناسبات انگلیس با ایران و نفوذ انگلیسی‌ها با کودتا را نفهمید، برای همین حذفش کردند. می‌دانید که کودتا با عامل ایرانی انجام شد، قرار بود بعد از این بگویند که استعمار و انگلیس در بین  نیست و خود ایرانی‌ها در راس کار هستند.

رضاخان همه مفاد قرارداد 1919 را بدون نام قرارداد اجرا کرد، اگر در ذیل قرارداد 1919 اجرا می‌شد، مردم نمی‌پذیرفتند، می‌گفتند این هم مثل وثوق‌الدوله نوکر انگلیسی‌هاست. الآن متأسفانه بعضی‌ها در کشور می‌گویند رضاخان خدمت کرد و فلان کار را کرد. در حالی که همان مفاد قرارداد 1919 را اجرا کرد، منتهی اگر وثوق‌الدوله این کار را می‌کرد به او فحش می‌دادند، اما رضاخان این قرار داد را اجرا کرد، می‌گویند به‌به، رضاخان به ایران خدمت کرد، راه‌آهن کشید.

الآن بخشی ازجریان روشنفکری پهلوی را تطهیر می‌کند و این هم بی‌دلیل نیست. این جریان روشنفکری بود که از رضاخان حمایت می‌کرد و امروزه ادعایشان این است که رضاخان در توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی موفق بود فقط توسعه سیاسی را ایجاد نکرد.

مثلاً در حوزه توسعه فرهنگی رضاخان چه کاری جز کشف حجاب و ممنوع کردن عزاداری و حذف اسلام یا به قول خودشان جدا کردن نهاد دیانت از سیاست انجام داد؟ الآن این جریان می‌گوید توسعه فرهنگی مثبت بوده است! در حوزه اجتماعی هم رضاخان اقدام به تغییر سبک زندگی ایرانی‌ها و ترویج منحط‌ترین شکل زندگی غربی در ایران کرد که جز مسائل جنسی و خلاف اخلاق و خلاف شریعت و خلاف ناموس چیزی در آن دیده نمی‌شد، این هم توسعه اجتماعی بود که صورت گرفت.

در مورد پهلوی دوم هم ‌نظرشان همین است. اینکه جریان روشنفکری الآن از رضاخان حمایت و او را تطهیر می‌کند، به این برمی‌گردد که پنجاه و دو سه نفر از بزرگان روشنفکریِ عصر مشروطه همچون محمد علی فروغی، ابوالحسن فروغی، حسن تقی‌زاده و تیمورتاش طرفدار رضاخان و اداره‌کننده حکومت او بودند.

گروه‌ها و افرادی نظیر کانون ایران جوان، علی‌اکبر سیاسی و کل اعضای کانون و حزب ایران نو که تیمورتاش و اطرافیانش راه انداختند، در این برهه کشور را می‌گردانند. همه اینها متعلق به جریان روشنفکری هستند و حمایت آنان از رضاخان بی‌جهت نیست، یعنی ناشی از این است که ما می‌خواهیم روند سابق ادامه پیدا کند،چون همه اینها قائل به حکومت سکولار هستند و رضاخان دنبال این بود که حکومت سکولار را در ایران مستقر کند، محمدرضا پهلوی هم همین را می‌خواست.

رضاخان آمد غرب‌گرایی را در ایران ترویج داد و محمدرضا پهلوی تشدید کرد که باز هم این جریان، غرب‌گرایی را می‌خواست، منتهی مشکل‌شان با عدم توسعه سیاسی در دوره رضاخان است، می‌گویند او خیلی قلدری کرد، تیمورتاش و هم فکرانش را هم حذف کرد، فروغی را خانه‌نشین کرد و محمدرضا پهلوی هم که نمی‌دانست توسعه سیاسی چیست؟ به زعم اینها اگر پهلوی‌ها عقلشان می‌رسید توسعه سیاسی را هم اجرا می‌کردند، اصلاً لازم نبود انقلاب شود، یک نظام کاملاً سکولار و یک جامعه کاملاً غربی شده و به قول آقایان دموکراتیک و قانون‌گرا! داشتیم و مشکلی هم نبود و همه چیز حل می‌شد.

جریان نفوذ در دوره رضاخان در اوج خودش است، رضاخان درست است در رأس است، ولی انگلیسی‌ها که همه تخم‌ مرغ‌هایشان را در یک سبد نمی‌گذارند، گزینه‌های دیگر دارند، رضاخان مدام مراقب است که نکند یک روزی تیمورتاش را علیه من عَلم کنند، نباید یک روزی فلانی را علیه من علم کنند، تیمورتاش را می‌کشد، آن یکی را می‌کشد، فروغی را نمی‌تواند بکشد، می‌گوید برو در خانه بنشین زن ریش‌دار! و این‌گونه افراد قدرتمند را از سر راه برمی‌دارد.

منبع: تسنیم

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس