در ادامه جوان با خواندن یک غزل، از فاضل نظری دعوت به حضور کرد و این شاعر هم بعد از کمی صحبت راجع به آثار و کتاب تازه منتشر شدهاش به سراغ «خندوانه» و رامبد جوان رفت و گفت: اتفاقی که در این برنامه وجود دارد این است که تو (رامبد) کامل حواست هست و برای من سوال است که چه طور این اتفاق میافتد چرا که اینجا با افراد شوخی میکنی در حالی که شوخی کردن در کشور ما آن هم در رسانه بسیار سخت است اما این مسئله توسط تو به طور دقیق و محترمانهای رخ میدهد.
پس از این اظهار نظر بحث ادبیتر شد و فاضل نظری در خصوص عشقی که در اشعارش وجود دارد، عنوان کرد: این عشقی است که خداوند در هر کسی قرار داده اما نوع بهرهمندی از آن متفاوت است. عشق مثل دریا است که بعضیها عکس آن را میبینند، برخی از نزدیکتر و یکی به طریقی دیگر. در واقع هر کس یک جور در این دریا غرق میشود.
در ادامه گفتگوها جناب خان در حالی که هنوز در حال و هوای نمایشگاه بود آمد و بلند بلند سلام داد و عنوان کرد: واقعا استقبال زیاد بود و البته چه قدر خیارشورهاش خوشمزه بودند!
او بعد هم از کودکی و کتاب گریههای امپراطور فاضل نظری گفت که در زمان نوزادیش وقتی گریه میکرد برایش میخواندند و در همین راستا از فاضل خواست تا یک رباعی برای احلام نامزدش بگوید تا او به نام خودش آن را به احلام ارسال کند.
فاضل نظری هم شعریرباعی را برایش سرود:
«من عاشقم و جناب خان نام من است
تنها سندم این دل ناکام من است
گر وقت به تلخی گذرد باکی نیست
شیرینی عمر یاد احلام من است»
گر وقت به تلخی گذرد باکی نیست
شیرینی عمر یاد احلام من است»
وقتی شعر تمام شد جناب خان بلافاصله آن را فرستاد ولی بعد از چک کردن مجدد دید به جای احلام برای پدر احلام ارسال کرده است و با دیدن این اتفاق خطاب به آن پیام شعر «چرا رقتی؟ چرا من بی قرارم ... » را زمزمه کرد. در همین بین پدر احلام هم به صورت شاعرانه جواب جناب خان را داد.
در بخشی دیگر نظری اعلام کرد که برای ایجاد شادی در بیرون از رباعی همیشه این ایده را داشته که همراه با جوانان دیگر این عرصه به زندانها بروند، شعر بخوانند، کتاب بدهند و حتی به علاقه مندان آموزشهایی هم ارائه دهند.
او سپس از اهمیت توجه به کتاب و فرهنگمان گفت و اظهار کرد: اهمیت مرز زبان فارسی از مرز جغرافیایی بیشتر نباشد، کمتر نیست و ما باهمین زبان و فرهنگ است که به جهانیان معرفی می شویم نه وسعت کشور و میزان نفت و ... .
برای پایان این گپ و گفت جناب خان از فاضل خواست تا یکی از شعرهایی که برای دل سوخته او مناسب است را بخواند و بعد هم خودش همان شعر را به طریق دیگری خواند.
در آخر هم پس از رفتن فاضل نظری جناب خان در کنار رامبد به عنوان جمله پایانی این نکته را یاد آور شد: «نذارید عشق لابه لای این زندگی روزمره گم شود».