در واقع هاليوود نو فيلم‌هاي زيادي «درباره‌«‌ي جنبش حقوق مدني يا - به تبع آن- جنگ ويتنام نساخت اما فيلمسازان دهه‌ هفتاد به گونه‌اي گسست‌ناپذير متاثر از جنجال‌هاي سياسي پيرامون چنين اتفاقاتي بودند.

 گروه فرهنگ و هنر مشرق - در اواسط دهه‌ 60، فرم آزاد شده بود و عملا هر كاري ممكن بود. اما آزادي، امكان ظهور هاليوود نو را فراهم كرد؛ آزادي، هاليوود نو را تعريف نكرد. جاي تعجبي نيست كه فيلم دهه‌ هفتادي فرزند سياست‌ ملتهب دهه‌ 60 بود. سه زمين‌لرزه‌ در امريكاي دهه‌ 60 روي مي‌داد كه هر كدام‌ براي شكل‌ دادن به دهه‌اي پُر هياهو كافي بود: جنبش حقوق مدني، تبعات اجتماعيِ داخلي جنگ ويتنام و جنبش زنان. اين‌ها همراه هم، طبقه‌بندي‌شده اما با تداخل زماني، پايه‌هاي جامعه‌ امريكا را به لرزه درآوردند.

آمريكاي قرن 21 از مشكلات چشمگير نژادي در امان نمانده.  در 1963، مارتين لوتر كينگ جونيور راه‌پيمايي مهم و جريان‌سازش در واشنگتن را رهبري كرد؛ قانون حقوق مدنيِ 1964 جداسازي نژادي در مكان‌هاي عمومي را ممنوع كرد؛ قانون حق راي‌ِ 1965 طوري طراحي شد كه موانع رسمي و غير رسميِ پُر طول و تفصيل براي جلوگيري از راي دادن شهروندان سياه‌پوست را از ميان بردارد. (گرچه با توجه به اوضاعي كه مدت‌ها حاكم شده بود، وعده‌ي‌ اين قانون‌ها سريعا محقق نشد.

چرا در  دهه هفتاد، هالیوود رنگارنگی سیاسی شد؟!

در 1960، تنها پنج درصد از سياه‌پوستان واجد شرايط در مي‌سي‌سي‌پي حق راي داشتند و هرچند به بيل راسل فوق ستاره‌ي سياه‌پوست بسكتبال اجازه‌ ورود به شهر ماريونِ ايالت اينديانا داده شد اما كماكان حق سرو شدن غذا در اتاق غذاخوري هتلش از او دريغ مي‌شد). ناآرامي نژادي، گسترش‌يافته با خشونتي مستمر در مقياسي گسترده، گوياي كيفيت حاكم بر كُل دهه بود؛  شاخص‌تر از همه در منطقه‌ي‌ «واتس» لس‌آنجلس در 1965، «نيوآرك» در 1967، و به نظر مي‌رسيد در همه‌جا در 1968. در واقع هاليوود نو فيلم‌هاي زيادي «درباره‌«‌ي جنبش حقوق مدني يا - به تبع آن- جنگ ويتنام نساخت اما فيلمسازان دهه‌ هفتاد به گونه‌اي گسست‌ناپذير متاثر از (و در بسياري موارد، فعالانه شركت‌كننده در) جنجال‌هاي سياسي پيرامون چنين اتفاقاتي بودند. فيلم‌هاي آن‌ها (هر چند غالبا بدون اشاره‌اي مستقيم) به خوبي منعكس‌كننده‌ تاثير اين بسترهاي اساسيِ پرتنش و  فراگير بود.

چرا در  دهه هفتاد، هالیوود رنگارنگی سیاسی شد؟!


با افزايش تعداد سربازهاي امريكايي در ويتنام، اهميت اين كشور در صحنه‌ي سياست‌ داخلي امريكا بيشتر و بيشتر ‌شد. در 1965، رئيس‌جمهور ليندون جانسون در تقلاي نجات از اقدامي شكست‌خورده، تصميمي حياتي گرفت و نيروي زميني ارتش را به ويتنام اعزام كرد. در ژانويه، 23 هزار امريكايي در  ويتنام مستقر بودند؛ اين تعداد تا دسامبر به 180 هزار نفر رسيد. افزايش نيروهاي اعزامي لااقل براي تعويق شكست ضروري به نظر مي‌رسيد. در دسامبر 1966، 380 هزار نيروي امريكايي در ويتنام مستقر بودند كه اين تعداد در 1968 به بيش از 500 هزار نفر مي‌رسيد؛ عددي كه در 1964 به مخيله‌ي هيچكس خطور نمي‌كرد. اما حتي اين تعداد نيرو هم براي رسيدن به آن هدف سياسي‌‌ كه به خاطرش به ويتنام اعزام شده بودند كافي نبود: تاسيس دولتي قانوني و خودمختار در ويتنام جنوبي.

چرا در  دهه هفتاد، هالیوود رنگارنگی سیاسی شد؟!

با حمله‌ي عيد تِت در 1968 و يورش هماهنگ ويت‌كنگ‌ها در سراسر ويتنام جنوبي، شاملِ رخنه به سفارت امريكا در سايگون، اوضاع وخيم‌تر از قبل شد. بازبين‌گراها تاكيد مي‌كنند كه اين حمله يك شكست نظامي براي ويت‌كنگ‌ها بود، كه مطمئنا هم بود، اما چنين نگاهي نكته‌‌ي اصلي را ناديده مي‌گيرد. اين حمله‌اي بود مهم، چون پاياني بود بر اين ديدگاه كه «پيروزي درست در چند قدمي است» و توجه را به مغايرتي غريب بين آن‌چه دولت امريكا درباره‌ي جنگ ادعا مي‌كرد و آنچه عملا در صحنه‌ي نبرد اتفاق مي‌افتاد جلب كرد و آنچه را كه از رياست‌جمهوري جانسون مانده بود نابود كرد. ليندون جانسون مواجه با تقاضاي 200 هزار نفر نيروي اضافي كه نيازمند بسيج نيروهاي ذخيره بود، شخصي را مخفيانه مامور كرد كه «ارزيابي مجددِ جامعي» از عملكرد جنگ به عمل آورد. در جمع‌بندي آن آمده بود كه نه پايان جنگ به اين زودي‌ها متصور است و نه بمباران بيشتر و نيروي بيشتر، متضمن پيروزي. جانسون در 31 مارس 1968 در پيامي كه شگفتي همگان را برانگيخت از شركت در انتخابات رياست‌جمهوري 1968 انصراف داد.


تا قبل از اتمام جنگ، حجم بمب‌هايي كه ايالات متحده بر ويتنام شمالي - كشوري بسيار فقير در ابعاد ايالت ويسكانسين- انداخته بود بيش از تمام بمب‌هايي بود كه در طول جنگ جهاني دوم انداخته شد. مشكل ايالات متحده اين بود كه به ارتباط بين استفاده از نيرو و دستيابي به اهداف سياسي‌اش توجه نكرد. اين اشتباه در محاسبات به بسياري از بحران‌هاي داخلي متاثر از جنگ دامن زد: ازهم‌پاشيِ اجماع بر سر سياست خارجي جنگ سرد؛ تجديد نظر در برتري و استثناگرايي امريكايي؛ وخيم‌ترشدن كشمكش‌هاي نژادي، نسلي و طبقاتي در فراخواني افراد براي خدمت نظام وظيفه؛ و نكته‌اي نبايد آن را دست‌كم گرفت: از دست رفتن روزافزون اعتماد مردم به حكومت.

براي فيلم دهه‌ هفتادي بيشتر از خودِ جنگ همين تبعات جنگ، سازنده‌ي فرم بودند. يك بُعد از جنگ كه مستقيما روي فيلم‌ها تاثير گذاشت خشونت حاكم بر آن بود كه بيان بصري خشونت در فيلم‌ها را تشديد كرد. همان‌طور كه پيش از اين اشاره شد، مميزي سفت و سختِ برنامه‌سازي تلويزيوني، هاليوود را به تدريج به سمت متفاوت‌كردن توليداتش با خوراكي جسورانه‌تر از آن‌چه مي‌توانست در امواج تلويزيوني عمومي (و قانون‌مند ‌شده) پخش شود سوق داد. اما تلويزيون در يك زمينه‌ي خاص از محدوديت‌هايش فراتر ‌رفت و تصاويري از ويتنام در اخبار شبانه‌اش پخش كرد كه خشونت آن بسيار عيان‌تر و واقعي‌تر از‌ چيزي بود كه در فيلم‌هاي هاليوودي دوران مميزي ممكن بود. اين مساله فشار را بر فيلم‌هاي امريكايي دوچندان كرد تا بيان رئاليستيك‌تري از خشونت ارائه كنند: خشونتي كه آزاردهنده باشد، خشونت با عواقب و تبعات.

چرا در  دهه هفتاد، هالیوود رنگارنگی سیاسی شد؟!

جدال‌هاي داخلي بر سر حقوق مدني و ويتنام در مقياس گسترده‌اي روي ‌داد و در حوزه‌ي عمومي محقق شد. سوالات مهمي از اين دست كه «آمريكا چيست؟» در اين جدال‌ها مطرح مي‌شد. جنبش زنان، در تضاد با مورد قبلي، نزديك‌ترين و خصوصي‌ترين روابط انسان‌ها را نشانه مي‌رفت؛ درونِ خانه، يك به يك. سوالاتي مثل «من كيستم؟» كه در نگاه نخست بسيار كوچك‌تر به نظر مي‌رسيدند، اما در ادامه مشخص شد بسيار گسترده و اساسي هستند و زماني كه مطرح مي‌شدند هيچ مصونيتي از آن‌ها نبود. و جواب‌ها هميشه راضي‌كننده نبودند. در 1963 در گزارش «كميسيون رياست‌جمهوري درباره‌ وضعيت زنان» كه رئيس‌جمهور كندي به تشويق النور روزولت شروع‌كننده‌اش بود، ميزان تبعيض عليه زنان در جامعه بدون آن كه راهكاري قانوني برايش پيش‌بيني‌ شده باشد شفاف توضيح داده شده بود.


با اين وجود وقتي هوارد دبليو. اسميت نماينده‌ي كنگره از ويرجينيا، تبصره‌اي براي شامل‌شدن جنسيت در قانون حقوق مدنيِ 1964 گذاشت، برداشت غالب در آن زمان اين بود (و بحث در كاخ سفيد بر سر آن بالا گرفت) كه اسميت، مخالف سرسخت قانون حقوق مدني‌اي‌ كه به سياه‌پوستان حق راي‌ مي‌داد، نه براي حمايت از زنان كه براي دعوت از اپوزيسيون يا احمقانه جلوه دادن اين قانون چنين تبصره‌اي را اضافه كرده است. اما در انتهاي دهه، جنبش زنان به ملت از نو سر و شكل ‌داد و عبارت مشخصه‌اش - «مساله‌ي شخصي، مساله‌ي سياسي است» - توجه را به ساختار قدرتِ روابط خصوصي جلب ‌كرد و شايد نسبت به بيشتر موضوعات «مهم» سياسي، تاثير عميق‌تري بر محتواي فيلم دهه‌ هفتادي گذاشت. باب ديلان اين چرخش دروني را پيش‌بيني كرد. ديلان هر چند با جنبش‌هاي حقوق مدني و صلح همراه شد اما در انتهاي 1963 در كمال شگفتي آشكارا اعلام كرد از پرداختن به سياست در ترانه‌هايش صرف نظر كرده است؛ اما او هيچگاه نوشتن درباره‌ي سياست را متوقف نكرد.

هاليوود نو با همين دگرگوني‌هاي اجتماعي ايجاد شد و با نسلي نسبتا جوان هم شكل گرفت. اين عمومي‌سازي مي‌تواند اغراق‌آميز جلوه كند اما ظهور نسل جوان پشت دوربين، روي پرده و جلوي گيشه چشمگير بود. قسمتي از آن به جمعيت آماري انبوهِ به بلوغ رسيد‌ه‌ي نسل بعد از جنگ برمي‌گشت؛ قسمتي به خاطر تغييرات در بافتِ مخاطبِ كاهش‌يافته‌ي فيلم بود كه قبلا درباره‌اش بحث شد؛ و قسمتي به خاطر چالش‌ها و تغييرات مستمر در صنعت فيلمسازي. استوديوها در اواخر دهه‌ 60، مخصوصا در فيلم‌هاي پر زرق و برقِ پرهزينه‌ي «هاليوود قديم» مثل «دكتر دو ليتل» (1967) و «ستاره!» (1968) كه ده‌ها ميليون دلار ضرر دادند، پول زيادي از دست دادند.

اين مشكلات منجر به ظهور شركت‌هاي تركيبي در صنعت فيلمسازي شد؛ شركت‌هاي تجاري غول‌آسايي كه استوديوهاي در آستانه‌ي ورشكستگي را خريدند و آن‌ها را به عنوان آرايه‌هايي تزئيني به امپراطوري‌شان اضافه كردند.به گزارش سینما، «گلف+وسترن» پارامونت را خريد، «ترنس‌آمريكا» يونايتد آرتيستز را صاحب شد و «كيني‌نشنال» در خريد برادران وارنر پيش‌قدم شد. اما اين مديران شيك‌پوش كه در صنعت، بيمه و پاركينگ‌داري به تجارت مشغول بودند چيز زيادي درباره‌ فيلمسازي نمي‌دانستند و بسياري از آن‌ها مشتاق به ريسك‌پذيري، مخصوصا ريسك‌هاي كم‌هزينه در بازار جوان بودند.


مهم‌ترينِ اين ريسك‌ها توسط كمپاني در تنگناي ماليِ كلمبيا تقبل شد كه قراردادي براي ساخت شش فيلم با كمپاني «بي‌بي‌اِس» (برت اشنايدر، باب رافلسون و استيو بلائونر) تا سقف يك ميليون دلار براي ساخت هر فيلم در قبال عدم دخالت استوديو در توليد آن منعقد كرد. اين روياي موج نوي امريكايي بود: ساخت فيلم‌ به عنوان يك محصول تجاري هاليوودي - مطمئنا اين كه هدف از ساخت فيلم‌ درآمدزايي باشد براي فيلمساز موج نوي سينماي امريكا بسيار مهم بود- كه تصويري جدي از سينماي شخصي هم باشد. قرارداد بي‌بي‌اِس منجر به ساخته‌شدن برخي از بهترين فيلم‌هاي هاليوود نو شد: «پنج قطعه‌ آسان»، «آخرين سانس نمايش فيلم» و «سلطان ماروين‌گاردنز».

نسل جوان اهميت داشت، همين‌طور شرايط بسيار ويژه‌ي جوان‌تر‌ها در دوران بعد از جنگ جهاني دوم كه دوران رفاه مادي بي‌سابقه و عدم اطمينان اگزيستانسياليستي بود. اين دو عامل، همراه با هم، بستري را تعريف كردند كه كدام سوالات و مشكلات بايد در آن مطرح و فهميده شوند. رونق و شكوفايي اقتصادي بي‌سابقه و طولاني‌ دوران پس از جنگ جهاني دوم هر آن چيزي بود كه متولدين طبقه‌ متوسط رو به گسترشِ بعد از 1940 شناخته بودند و اين اطميناني ضمني در آن‌ها القا كرد. عده‌ي نسبتا محدودي نگران اين بودند كه وعده‌ي غذايي بعدي‌شان از كجا تامين ‌شود و حتي فكر پرسيدن اين سوال به ذهن‌شان خطور كند.

تجربه‌ي آن نسل در تضاد با تجربه‌ي والدين‌شان بود كه در محروميت‌هاي دوران ركود اقتصادي بزرگ در امريكا و سپس وحشت از جنگ همه‌جانبه عليه حكومت‌هايي فاشيستي كه سوداي كنترل جهان را در سر داشتند زندگي كرده بودند. جوانان به امريكا (مخصوصا امريكاي حومه‌نشين و زياده‌خواه) نگاه كردند و مادي‌گرايي و سهل‌انگاري ديدند؛ در تضاد با آن‌چه والدين‌شان ديدند: پاداش يك دوران اقتصادي سخت و طولاني كه فرزندان لوس و بي‌تجربه‌شان به آن توجه نكرده بودند.

با اين حاشيه‌ي امنيت و رفاه، نسل بعد از جنگ (در ايالات متحده) و همتاي قدري بزرگ‌ترش (در اروپا) فرصتي به دست آورد تا به مسائلي فراتر از صرفِ گذران زندگي بينديشد و احساس كرد در پرسيدن سوالاتي متنوع درباره‌ي آئين‌ها و دستورات ديكته‌شده‌ي نسل قبل - و غالبا انكار آن‌ها- آزاد است. جان مِي‌نارد كينز، اقتصاددان بزرگ، درباره‌ي فرصت مشابهي كه پيش‌تر‌ در همين قرن در انجمن هنري بلومزبري نصيب او و گروهش شده بود چنين نوشت: «ما اخلاقيات متداول، قراردادها و باور عمومي را به كل منكر شديم. ما وقت‌مان را در تلاش براي كشف دقيق نوع سوالاتي كه بايد مي‌پرسيديم گذرانديم». هنرمنداني كه در دهه‌ 60 به بلوغ رسيدند چندان تفاوتي با گروه كينز نداشتند. همان‌طور كه ديويد بويي در مصاحبه‌اي گفت: «زمانه‌اي كه در آن بزرگ شديم به ما آموخت بايد درباره‌ي تمام ارزش‌هاي حاكم، درباره‌ي تمام تابوها، سوال بپرسيم و اين كه آنچه ما بايد بي‌وقفه براي رسيدن به آن تلاش كنيم شناخت از خود و گسترش افق‌هاي‌مان است.»


آن افق‌هاي گسترش‌يافته‌اي كه بويي به آن‌ها اشاره كرد و عبارت بهتري براي آن وجود ندارد، جنسيت، داروهاي مخدر و راك‌ن‌رول هستند؛ سه عاملي كه در فرهنگ متمايز يك نسل نقش داشتند و بايستي جدي گرفته شوند. سومين اما نه كم‌اهميت‌ترين‌شان، موسيقي بود. موسيقي راك صحنه‌ي سال‌هاي دهه‌ 50 را منفجر كرد اما اولين موج اساسي كه واقعا به راه انداخت سال‌ها بعد بود: در 1959، چاك بري براي نقض قانون بدنامِ «مان» (Mann Act) در زندان، بادي هالي مُرده و الويس پريسلي در ارتش بود. اما در اواسط دهه‌ 60، مخصوصا بعد از باب ديلان، موسيقي راك دوباره متولد شد؛ باب ديلاني كه از موسيقي سنتي عبور و (همراه هم‌سن‌وسال‌هايش، طلايه‌دارشان بيتل‌ها) دنيا را متقاعد مي‌كرد كه موسيقي راك مي‌تواند حرفي براي گفتن داشته باشد. موسيقي براي فيلمسازان هاليوود نو متن بود نه پس‌زمينه. اسكورسيزي گفت: «موسيقي هميشه به من بسيار نزديك بوده. تقريبا در حد پرستش دوستش داشته‌ام.»


اما امنيت مادي و تجربه‌ي اجتماعي ارتباط تنگاتنگي با عدم اطمينان اگزيستانسياليستي داشت. نطفه‌ي جنگ اتمي و نسل بعد از جنگ در يك سال بسته شد و «عصر اتم» كودكي و نوجواني سختي داشت. متولدين امريكاي بعد از 1945 هرگز، هيچ زماني، از تهديدِ نابودي احتمالي ناگهاني‌شان با بمب اتم در امان نبودند. براي نسلي كه «زير صندلي رفتن و مخفي‌شدن» به او آموزش‌داده‌شد، به «پناهگاه‌هاي زيرزميني در صورت حمله‌ي اتمي» هدايت‌ شد و از بحران موشكي كوبا (كه طي آن رئيس‌جمهور كندي احتمال جنگ اتمي را يك به سه برآورد كرد) صدمه ‌ديد، حس كردنِ چنين فقدانِ كنترلي قابل درك بود. باب ديلانِ 22 ساله در يكي از ترانه‌هاي مشهورش تاكيد كرد: «بگذار با شنيدن صداي قدم‌هايم بميرم/ پيش از آن كه به زيرِ زمين بروم.» در سال‌هاي دهه‌ 60 نوعي متفاوت از عدم اطمينان براي تمام اعضاي جامعه در سطح شهرها در حال گسترش بود: در نيويورك‌سيتي، 390 قتل عمد در 1960 اتفاق افتاد، اين تعداد در 1965 به 653 و در 1970 به 1117 مورد رسيد. در مقياسي كلي‌تر، جرائم غيرقانوني حتي با سرعت بيشتري افزايش پيدا كرد؛ تعداد دزدي‌ها در همان سال‌ها به ترتيب از 6579 به 23539 و 74102 مورد رسيد.

اگرچه بيشترِ مردم قرباني جرائم خشونت‌آميز نبودند اما احساس آسيب‌پذيريِ شخصي با مومنتوم خودش گسترش مي‌يافت. هيچكس در هيچ جايگاهي، مهم يا غير مهم، از فوران ناگهاني و غيرقابل پيش‌بيني خشونت، ايمن به نظر نمي‌رسيد. ترور رئيس‌جمهور كندي لحظه‌ا‌ي تعيين‌كننده، استعاره‌اي از جمعيت جوانِ سقوط كرده و مُهري بر معصوميت از دست رفته بود. جولز فايفر نوشت: «صبح روز بعد همه‌مان فهميديم كه در كشور ديگري زندگي مي‌كرديم.» ترورهاي سياسي متعاقب اين دهه، حتي تيره ‌و ‌تار ‌تر بودند و به اين بحث دامن مي‌زدند كه شكاف‌هاي اجتماعي عميق‌تر شده و هيچ روزنه‌ي اميدي براي فرصت‌هاي طلايي در آينده نيست. استوكلي كارمايكل (فعال حقوق مدني) پيشنهاد داد: «حالا كه دكتر [مارتين لوتر] كينگ را از بين بردند، زمان آن است كه به اين اراجيفِ پرهيز از خشونت پايان دهيم.»

چرا در  دهه هفتاد، هالیوود رنگارنگی سیاسی شد؟!

رابرت كندي در شب مرگ كينگ علي‌رغم خواسته‌ي مقامات محلي كه نگران امنيت جاني‌اش بودند به جاي برنامه‌ي انتخاباتي از پيش چيده‌شده‌اش همراه جمعيت بهت‌زده و عمدتا سياه‌پوست در راهپيمايي خيابان‌هاي اينديانا‌ پليس شركت كرد. كندي با سخنراني كوتاهِ موثرش كه به آيسخولوس و احساس اين شاعر يونان باستان نسبت به مرگ برادرش اشاره داشت، جمعيت را به خروش آورد. او در جمع‌بندي سخنانش گفت: «از شما مي‌خواهم امشب به خانه‌ برگرديد و خودمان را وقف اين كنيم كه سبعيت بشر را رام، و زندگي در اين جهان را خوش‌آيند كنيم.» آن شب در بسياري از شهرهاي امريكا آتش شورش‌ شعله‌ور شد اما اينديانا پليس يكي از آن‌ها نبود. دو ماه بعد، البته، خودِ كندي بعد از پيروزي در انتخابات مقدماتي حزب دموكرات در ايالت كاليفرنيا ترور مي‌شد. جاي تعجبي نيست كه بسياري از فيلم‌هاي اين دورانِ ترور با روياهايي محقق‌نشده و جوان‌مرگي به پايان مي‌رسيد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس