انتخابی که باعث شده او خیلی وقتها با لباس طلبگی پشت میز سفالگری بایستد و مشغول ساخت نمادهایی شود که با زبان غیرمستقیم بچهها را با مفاهیم دینی آشنا میکنند.
جام جم در ادامه نوشت: او را در سالن فرهنگسرای نمایشگاه کتاب در شهر آفتاب دیدیم. وقتی که سخت مشغول سفالگری بود و خیلیها با تعجب به تماشایش ایستاده بودند.
کار با سفال آن هم با لباس طلبگی؛ کمی عجیب نیست؟
برای من عجیب نیست، من اهل شهر لالجین همدان هستم، شهر سفال. شغل پدرم سفالگری بوده و من و بقیه برادرهایم از پنج سالگی پایمان به کارگاه سفال باز شده. یعنی هم درس میخواندیم و هم سفالگری میکردیم. اصلا اگر در این شهر به دنیا بیایی و سفالگری را بلد نباشی عجیب است.
پس چطور شد سراغ طلبگی رفتید؟
علاقه داشتم. از بچگی و از وقتی کلاس اول راهنمایی بودم دوست داشتم وقتی بزرگ شدم طلبه بشوم. وقتی دیپلم گرفتم بالاخره این فرصت برایم پیش آمد که برای ادامه تحصیل در حوزه به شهر ری بیایم.
چه چیز طلبگی شما را جذب کرده بود؟
جدای از کار طلبگی که به واسطه اطلاعاتی که کسب کرده بودم و میدانستم چیست، خود لباس طلبگی هم برایم جذاب بود. یعنی علاوه بر این که میدانستم دقیقا دنبال چه چیزی میروم و از دوستان روحانی درباره این کار زیاد پرس و جو کرده بودم، اما ملبس شدن به این لباس را هم دوست داشتم. به خاطر همین فرم ثبتنام را پر کردم و بعد براساس اولویتبندی، در آزمون شفاهی و مصاحبه شرکت کردم و معرفی شدم به حوزه علمیه حضرت عبدالعظیم در جوار حرم حضرت عبدالعظیم.
در کار طلبگی چه چیزی مشوق شما بود برای ادامه راه؟
انگیزه من برای انتخاب خود بحث طلبگی به خاطر علاقهای بود که به بحث آموزش و انتقال مفاهیم داشتم. حتی قبل از این که طلبه شوم در مسجد و مدرسه چند سال کار کرده بودم. از بین مخاطبان هم علاقه زیادی به کار با کودکان داشتم و الان سالهاست گروه مخاطب من کودکان هستند و کار کودک انجام میدهم.
وقتی میخواستید این سبک زندگی را انتخاب کنید از نزدیکانتان کسی مخالفت نکرد؟
نه قبل از من پسرعمویم طلبه شده بود و خانواده با این سبک زندگی آشنا بودند، اما بین دوستان و آشنایان بعضیها هم نگاههای خاصی به این انتخاب داشتند. مثلا میگفتند درسش طولانی است، سخت است و... اما من با یک دید باز و نگاه دقیق انتخاب کرده بودم. البته اولین روزی هم که به حوزه وارد شدیم، به ما گفتند که اگر برای فرار از سربازی اینجا هستید، خداحافظ شما. اگر برای شغل و مقام آمدهاید، خداحافظ شما. اگر برای پول و درآمد آمدهاید، باز هم خداحافظ شما. اینجا فقط مجال درس است. اگر برای درس آمدهاید بسمالله.
آن روزهایی که مشغول تحصیل در حوزه بودید کار سفال را کنار گذاشتید؟
شرایط سفالگری که در آن روزها برایم فراهم نبود، اما در آن شش سال، مدتی کار فروش وسایل سفالی را انجام میدادم به خاطر بحث مالی و این که کمک خرج تحصیلم بود. به خاطر همین وسیلههایی را که بیشتر مورد استفاده طلبهها بود از لالجین به تهران میآوردم و میفروختم؛ وسیلههایی مثل لیوان، پارچ، ظرف و... بعد هم که متاهل شدم و در شهر ری ماندم و تصمیم گرفتم کار سفال را در اینجا هم دنبال کنم.
سبک زندگی یک طلبه با بقیه مردم فرق دارد؟
اگر دقت کرده باشید طلبهها قناعت زیادی دارند حتی اگر وضع مالی خوبی هم داشته باشند باز هم این قناعت در جزء جزء زندگیشان دیده میشود، البته نه قناعتی که با تنبلی همراه باشد، بلکه در عین این که تلاش میکنند، باز هم قناعت دارند و از اسراف پرهیز میکنند. سطح توقعشان بالا نیست. شاید بتوانند یک وسیله خوب و گرانقیمت هم بخرند، اما سعی میکنند با توجه به تفکراتشان زندگی متوسطی داشته باشند و از خریدهای غیرضروری دوری کنند.
الان شغل شما دقیقا چیست؛ طلبگی، سفالگری...؟
من هم طلبه هستم، هم مربی کودک، هم مجری جشنهای تکلیف، جشن الفبا، جشن حجاب. سفالگری هم یکی از مهارتهای من است که به ارتباط برقرار کردن با کودکان و آموزش مفاهیم دینی به آنها کمک میکند.
وقتی مردم میبینند شما ملبس به لباس روحانیت، کار گل و سفال انجام میدهید چه واکنشی نشان میدهند؟
بیشترشان تعجب میکنند. این تعجب از روزهای اول کارم بوده و هنوز هم هست. من ابتدا این کار را از مدرسه شروع کردم وقتی معلم پرورشی بودم. همان موقع دیدم که هم برای بچهها و اولیای شان خیلی عجیب است. البته خود سفالگری عادی است، مردم از این که من را با این لباس مشغول سفالگری میبینند تعجب میکنند.
چه چیزهایی میگویند؟
خیلی چیزها مثلا میگویند ندیده بودیم حاج آقا هم گل بازی کند! یا این که فقط مانده بود سراغ این کار بیایید!
فکر میکنید دلیلش چیست؟
علتش این است که کار سفال کار سختی است، لباس کثیف میشود، دست کثیف میشود، سرپا ایستادن دارد و شاید در ذهنیت آنها این دو تا با هم جور در نمیآید.
کسی به شما نگفته که بدون لباس روحانیت سفالگری بکنید؟
چرا اتفاقا بعضی از همکارانم بارها به من گفتهاند که لباس را در بیار و کار کن، اما من هدفم ایجاد نزدیکی بین این دو است، ببینید وقتی که طلبه شدم و همزمان تصمیم گرفتم به کار سفال ادامه بدهم، استادم در حوزه، سفارشی به من کرد که از همان موقع آویزه گوشم شد. استادم گفت: اگر میتوانی همین کار سفال را با آموزش مفاهیم دینی یکی کن. من همین جمله را نگاه داشتم. بعد روی آن کار کردم. فکر کردم چه چیزهایی میتوانم درست کنم که به این هدف کمک کند. بعد رسیدم به درست کردن نمادهایی از آیههای قرآن، از مناسبتها، حدیثها... اسامی سورهها و... در پشت همه اینها آموزشی وجود دارد که به صورت غیرمستقیم بچهها را با مفاهیم دینی آشنا میکند.
این کار مورد استقبال مخاطبهایتان هم قرار گرفته؟
بله... خوشبختانه علاوه بر تعجب واکنش مثبت هم زیاد داشتهام. خیلیها میگویند که چه جالب، شما با این کار بچههای ما را به سمت دین جذب میکنید و همه اینها مشوقی است برای ادامه راه.
این کار یعنی سفالگری با این سبک و سیاق جدید را در کجاها ارائه دادهاید؟
خیلی جاها. الان سه سال است که کارگاه سفال ثابتی دارم در هیات شهدای گمنام در خیابان فرهنگ میدان منیریه که با بچهها مستقیم کار میکنیم. چند بار در نماز جمعه این کار را کردهام مخصوصا در شش ماه دوم سال که نماز جمعه در مصلی برگزار میشود. در استانهای مختلف اجرا داشتهام. مثلا عسلویه، زنجان، اصفهان و... .
رابطهتان با شبکههای مجازی چطور است؟ در این شبکهها هم فعال هستید؟
بله زندگی در جامعه امروز میطلبد که در این فضاها هم با علم و آگاهی فعال شد. من هم در اینستاگرام فعالم و هم در تلگرام برای خودم کانال دارم. هر سری هم آموزش کارهای مختلف را به صورت نمونه و الگوی آموزشی در این کانال میگذارم.
شما بچهها را به عنوان مخاطب انتخاب کردید، کار با بچهها، اما خیلی هم راحت نیست، برای ارتباط برقرار کردن با آنها باید چه زبانی را بلد باشید؟
خوشبختانه زبان هنر خودش گویاست من هم برای آموزش از زبان هنر استفاده میکنم، اما هنرِ زبان بحث دیگری است و نکته همین جاست که باعث میشود بچهها جذب این کار شوند. برای مثال من میخواهم بچهها را به نماز دعوت کنم، هیچ وقت نمیآیم به طور مستقیم بگویم نماز بخوانید. من نمادین این کار را انجام میدهم، به صورت غیرمستقیم کاری میکنم در یادش بماند که نماز چرا خوب است و چرا باید نماز خواند. در مورد بچهها به این نتیجه رسیدهام که آموزش مستقیم کمتر جواب میدهد.
روند انتقال مفاهیم دینی از طریق کارهای سفالی به چه صورت است؟
در بحث آموزش مفاهیم من پنج نکته را رعایت میکنم. اول بحث همراهی است یعنی باید با مخاطب همراه شوم. نمیشود که من این طرف باشم و او آن طرف و من چیزی به او یاد بدهم. ما هر دو در کنار هم قرار میگیریم. نکته دوم بحث ایجاد سوال است. اگر من میخواهم چیزی را انتقال بدهم باید سوال ایجاد کنم. نکته سوم این است که گام به گام این کار را انجام بدهم. در مرحله چهارم، بحث انتقال مفاهیم به صورت غیرمستقیم مطرح میشود. اگر مستقیم مساله را مطرح کنم ممکن است موضعگیری به وجود بیاید، اما غیرمستقیم این طور نیست. در نهایت بحث تداعی معانی مطرح میشود.
مخاطب شما فقط بچهها هستند؟
به صورت اختصاصی بله، اما سعی میکنم در هر موقعیتی از این انتقال مفاهیم استفاده کنیم. مثلا اگر تاکسی سوار میشوم و یکی از این کارهای سفالی همراهم باشد، سر صحبت را با راننده باز میکنم و به او هم حدیثی را به صورت غیرمستقیم آموزش میدهم. بگذارید در این باره یک خاطره تعریف کنم. یک بار سوار یکی از این تاکسیها شدم البته بعد از دوسال. خودم که فراموش کرده بودم و نمیدانستم همان ماشینی است که قبلا برایش حدیثی از امام علی(ع) را درباره این که نماز صابون اشتباهات است، با کار سفال آموزش داده بودم. وقتی دوباره سوار این تاکسی شدم، راننده رو به من گفت: حاج آقا یک روزی مسافری داشتم که طلبهای بود همسن و سال شما و یک چیزی را به من یاد داد که خیلی جالب بود. پرسیدم چه چیزی؟ گفت حدیثی از امام علی(ع) درباره صابون. گفتم، خود من بودم.
خوشحال شدید؟
بله... ببینید اگر برای آن راننده در حال رانندگی من دو ساعت هم صحبت میکردم چیزی از حرفهایم یادش نمیماند، اما همان حدیث وقتی با زبان هنر همراه شد، در یادش ماند.
بین سفالگری و طلبگی نقطه مشترکی میبینید؟
سفالگر به گِل شکل میدهد، طلبه هم باید به مسیر و رفتارها در مخاطبش شکل بدهد. جفتشان هم باید هنرمند باشند هنر ارتباط، هنر رفتار، هنر خلاقیت و... را داشته باشند.