به گزارش مشرق، عصر عاشورای ۱۳ خرداد ۱۳۴۲، مدرسه فیضیه و امامی که شاه را اینگونه خطاب کرد: «آقا! من به شما نصیحت میکنم؛ ای آقای شاه! ای جناب شاه! من به تو نصیحت میکنم».
خبر نصیحت به گوش پایتخت رسید، دستور محرمانه دستگیری شبانه امام خمینی(ره) و سحرگاه ۱۵ خرداد و کماندوهایی که منزل امام را محاصره کردند و ساعت که به دروازههای سه صبح نزدیک شد، ماشین حامل امام با شتاب قم را به مقصد تهران ترک کرد و اینگونه به ساواک مخابره شد: «خمینی دستگیر شد»
صبح زود ۱۵ خرداد ۱۳۴۵، پاسبان شهر به سرعت خود را به محله چهل اختران میرساند و خبر را به مرحوم سید علی چهل اخترانی میدهد و از اینجا به بعد است که خاطرات سالهای ۴۲ و پس از آن در ذهن عبدالحسین فرزند سید علی نقش میبندد تا وی بعد از سالها هنوز سندی زنده برای روایت روزهای حماسه ۴۲ باشد؛ روزهایی که امام سخنرانی کوبنده خود در مدرسه فیضیه را مانند پتکی بر سر زمان کوبید.
عبدالحسین چهل اخترانی سخنرانی امام در فیضیه را به خوبی در یاد دارد و شاید جالبتر از آن روایت وی از چگونگی روشن نگه داشتن بلندگوی سخنرانی امام باشد. «فردی به اسم سید ابوالفضل برقعی که در بازار لوازم الکتریکی داشت، با شاگردش چند باطری ماشین را با خود به فیضیه آورده بود تا در صورت قطع برق توسط عمال شاه، بتوانند بلندگو را روشن نگه دارند و پیش بینیها درست از آب درآمد».
آوای «آقای شاه من تو را نصیحت میکنم» برای همیشه در گوش تاریخ زنده است
هنگام سخنرانی امام بلندگوها قطع شد و چهل اخترانی به یاد دارد که با کمک ۹ باطری بلندگو را روشن نگه داشتند تا آوای «آقای شاه من تو را نصیحت میکنم» برای همیشه در گوش تاریخ زنده بماند.
چهل اخترانی این روزها مرز ۷۱ سالگی را در مینوردد، اما این باعث نشده تا خاطرات دوران ۲۰ سالگیاش طراوت نداشته باشد. صبح زود ۱۵ خرداد روزی که پاسبان محمدی را درب منزلشان دید را به خاطر دارد: «پدرم به او گفت بهتر است زودتر از اینجا بروی وگرنه برای تو دردسر میشود و خود به سرعت به صحن امامزاده چهل اختران رفت و فریاد زد امام را بردند».
خانواده چهل اخترانی که از سالهای قبل از ۱۳۴۲ از بزرگان روضه خوانی و تعزیه گردانی قم بودند. شمشیر و قدارههای تعزیه را بین مردم تقسیم کردند و با جمعیتی که «مرگ یا خمینی» را صدا کردهاند به سمت حرم حضرت معصومه(س) حرکت کردند و در این میان عبدالحسین جوان آن روزها نیز تقریباً میاندار بود.
خاطرات چهل اخترانی از اینجا به بعد اینگونه ادامه پیدا میکند «وارد صحن حرم که شدیم، حاج آقا مصطفی فرزند امام خمینی(ره) سخنرانی کوتاهی کرد پس از آن عدهای از مردم از در قبله حرم به مسجد اعظم رفتند و در اینجا بود که ما رفته رفته متوجه شدیم ساواک است که دارد جمعیت را به سمت چهارراه غفاری، جایی که کماندوها منتظر هستند هدایت میکند و جمعیت ناخواسته با شعارهای خود در حال حرکت به قتلگاهی بود که شاه برای حفظ تاج و تخت آن را تدارک دید».
اولین شهید ۱۵ خرداد ۱۳۴۲
گفتههای چهل اخترانی از اینجا به بعد با گلوله و خون همراه میشود «کماندوها به سمت مردم آتش گشودند، درگیری آغاز شد، من و ابراهیم فخار در کنار هم بودیم که برای در امان مانده به سمت کوچه آبشار فرار کردیم، اما گلوله سرعتش از فرار ابراهیم بیشتر بود و به وی اصابت کرد و من حتی نتوانستم جنازه وی را با خود ببرم و ابراهیم فخار اولین شهید ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ شد».
وی حسن کلهر را نیز به یاد دارد جوانی که روزهای عزاداری و روضه را در هیئت بزرگ چهل اختران طی میگذراند و ساعت ۹ صبح روز حماسه ۱۵ خرداد از گلولههای کماندوها در امان نماند و وی نیز در چهار راه غفاری برای همیشه با عنوان دومین شهید آن روزها جاودانه شد.
چهل اخترانی جوان و عدهای از مردم که هر کدام به سمتی فرار میکردند در قبرستان نو تجمع میکنند تا شاید اینجا امانی برای آنها باشد اما ناگهان هواپیماها به قول عبدالحسین دیوار صوتی را میشکند و به جمعیت نزدیک میشود و ترسی سخت از بمباران ناگهانی مردم را فرا میگیرد اما به نظر میرسد دیگر جرئتی برای این کار در مقابل سیل مردم باقی نمانده است.
به گفته چهل اخترانی بعد از شهادت و مجروحیت بسیاری از مردم خون و حماسه و قیام و ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به غروب میرسد و در ادامه دستور دستگیری فوری پدر و برادر وی و اعدام آنها به گوششان میرسد و این دوباره ماجرایی جدید از هجرت آنها را رقم میزند.
«پدرم شبانه خانواده را به سمت خرمشهر برد، باید فرار میکردیم، حکم اعدام و دستگیری آمده بود و ساواک در بهدر دنبال پدرم بود، به سمت خرمشهر رفتیم، لنجی کرایه کردیم و با عبور از رودخانه خود را به عراق و از آنجا به نجف رساندیم و تا زمان تبعید امام همراه وی در نجف روزگار سپری کردیم».
۱۵ خرداد ۱۳۴۲ را بسیاری آغاز نهضت امام خمینی(ره) میدانند، حادثهای که منجر به تبعید ۱۵ ساله امام راحل شد و نقطه عطفی در تاریخ زمان، روزی که مردم قم در حمایت از نهضت خمینی کبیر ۱۷ شهید را تقدیم انقلاب کردند.
خبر نصیحت به گوش پایتخت رسید، دستور محرمانه دستگیری شبانه امام خمینی(ره) و سحرگاه ۱۵ خرداد و کماندوهایی که منزل امام را محاصره کردند و ساعت که به دروازههای سه صبح نزدیک شد، ماشین حامل امام با شتاب قم را به مقصد تهران ترک کرد و اینگونه به ساواک مخابره شد: «خمینی دستگیر شد»
صبح زود ۱۵ خرداد ۱۳۴۵، پاسبان شهر به سرعت خود را به محله چهل اختران میرساند و خبر را به مرحوم سید علی چهل اخترانی میدهد و از اینجا به بعد است که خاطرات سالهای ۴۲ و پس از آن در ذهن عبدالحسین فرزند سید علی نقش میبندد تا وی بعد از سالها هنوز سندی زنده برای روایت روزهای حماسه ۴۲ باشد؛ روزهایی که امام سخنرانی کوبنده خود در مدرسه فیضیه را مانند پتکی بر سر زمان کوبید.
عبدالحسین چهل اخترانی سخنرانی امام در فیضیه را به خوبی در یاد دارد و شاید جالبتر از آن روایت وی از چگونگی روشن نگه داشتن بلندگوی سخنرانی امام باشد. «فردی به اسم سید ابوالفضل برقعی که در بازار لوازم الکتریکی داشت، با شاگردش چند باطری ماشین را با خود به فیضیه آورده بود تا در صورت قطع برق توسط عمال شاه، بتوانند بلندگو را روشن نگه دارند و پیش بینیها درست از آب درآمد».
آوای «آقای شاه من تو را نصیحت میکنم» برای همیشه در گوش تاریخ زنده است
هنگام سخنرانی امام بلندگوها قطع شد و چهل اخترانی به یاد دارد که با کمک ۹ باطری بلندگو را روشن نگه داشتند تا آوای «آقای شاه من تو را نصیحت میکنم» برای همیشه در گوش تاریخ زنده بماند.
چهل اخترانی این روزها مرز ۷۱ سالگی را در مینوردد، اما این باعث نشده تا خاطرات دوران ۲۰ سالگیاش طراوت نداشته باشد. صبح زود ۱۵ خرداد روزی که پاسبان محمدی را درب منزلشان دید را به خاطر دارد: «پدرم به او گفت بهتر است زودتر از اینجا بروی وگرنه برای تو دردسر میشود و خود به سرعت به صحن امامزاده چهل اختران رفت و فریاد زد امام را بردند».
خانواده چهل اخترانی که از سالهای قبل از ۱۳۴۲ از بزرگان روضه خوانی و تعزیه گردانی قم بودند. شمشیر و قدارههای تعزیه را بین مردم تقسیم کردند و با جمعیتی که «مرگ یا خمینی» را صدا کردهاند به سمت حرم حضرت معصومه(س) حرکت کردند و در این میان عبدالحسین جوان آن روزها نیز تقریباً میاندار بود.
خاطرات چهل اخترانی از اینجا به بعد اینگونه ادامه پیدا میکند «وارد صحن حرم که شدیم، حاج آقا مصطفی فرزند امام خمینی(ره) سخنرانی کوتاهی کرد پس از آن عدهای از مردم از در قبله حرم به مسجد اعظم رفتند و در اینجا بود که ما رفته رفته متوجه شدیم ساواک است که دارد جمعیت را به سمت چهارراه غفاری، جایی که کماندوها منتظر هستند هدایت میکند و جمعیت ناخواسته با شعارهای خود در حال حرکت به قتلگاهی بود که شاه برای حفظ تاج و تخت آن را تدارک دید».
اولین شهید ۱۵ خرداد ۱۳۴۲
گفتههای چهل اخترانی از اینجا به بعد با گلوله و خون همراه میشود «کماندوها به سمت مردم آتش گشودند، درگیری آغاز شد، من و ابراهیم فخار در کنار هم بودیم که برای در امان مانده به سمت کوچه آبشار فرار کردیم، اما گلوله سرعتش از فرار ابراهیم بیشتر بود و به وی اصابت کرد و من حتی نتوانستم جنازه وی را با خود ببرم و ابراهیم فخار اولین شهید ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ شد».
وی حسن کلهر را نیز به یاد دارد جوانی که روزهای عزاداری و روضه را در هیئت بزرگ چهل اختران طی میگذراند و ساعت ۹ صبح روز حماسه ۱۵ خرداد از گلولههای کماندوها در امان نماند و وی نیز در چهار راه غفاری برای همیشه با عنوان دومین شهید آن روزها جاودانه شد.
چهل اخترانی جوان و عدهای از مردم که هر کدام به سمتی فرار میکردند در قبرستان نو تجمع میکنند تا شاید اینجا امانی برای آنها باشد اما ناگهان هواپیماها به قول عبدالحسین دیوار صوتی را میشکند و به جمعیت نزدیک میشود و ترسی سخت از بمباران ناگهانی مردم را فرا میگیرد اما به نظر میرسد دیگر جرئتی برای این کار در مقابل سیل مردم باقی نمانده است.
به گفته چهل اخترانی بعد از شهادت و مجروحیت بسیاری از مردم خون و حماسه و قیام و ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به غروب میرسد و در ادامه دستور دستگیری فوری پدر و برادر وی و اعدام آنها به گوششان میرسد و این دوباره ماجرایی جدید از هجرت آنها را رقم میزند.
«پدرم شبانه خانواده را به سمت خرمشهر برد، باید فرار میکردیم، حکم اعدام و دستگیری آمده بود و ساواک در بهدر دنبال پدرم بود، به سمت خرمشهر رفتیم، لنجی کرایه کردیم و با عبور از رودخانه خود را به عراق و از آنجا به نجف رساندیم و تا زمان تبعید امام همراه وی در نجف روزگار سپری کردیم».
۱۵ خرداد ۱۳۴۲ را بسیاری آغاز نهضت امام خمینی(ره) میدانند، حادثهای که منجر به تبعید ۱۵ ساله امام راحل شد و نقطه عطفی در تاریخ زمان، روزی که مردم قم در حمایت از نهضت خمینی کبیر ۱۷ شهید را تقدیم انقلاب کردند.