به گزارش مشرق، امیر استکی طی یادداشتی در وطن امروز نوشت:
آیا بیش از این نیست که او فقط برادر رئیسجمهور است و موقعیتی که اکنون در
آن قرار دارد مرهون نسبت خونی با ریاستجمهور ایران است؟ شاید سوال شود که
اشاره به این موضوع بدیهی(اینکه حسین فریدون برادر حسن روحانی است) چه
چیزی را روشن میکند و اصلا به چه درد میخورد؟
به نظر نگارنده توجه به
همین نسبتهای فامیلی بیشمار در میان نخبگان سیاسی کشور است که بهترین باب
را برای بسیاری گفتوگوها درباره سیاست و حکمرانی در ایران میگشاید. از
آن زمانهایی که تاریخنویسان تاریخ ایران را نوشتهاند تا همین 4-3 دهه
پیش همواره برادران و اقربای پادشاهان جلال، مکنت و قدرت داشتهاند. یک نفر
سلسلهای تشکیل میداد و یک عمر کسان و نزدیکانش منتفع میشدند و بسیار
سخت و خارق عادت بود که کسی خارج از دایره خویشاوندی به مناصب اساسی و قدرت
دست یابد.
برای مثال در همین روزگار خودمان میتوانیم به عربستان سعودی
اشاره کنیم که همه چیز در قبضه قدرت خاندان سعودی، فرزندان و نوادگان
عبدالعزیز است. وجود چنین شرایطی راه را برای مستعدان و لایقان مسدود خواهد
کرد و چه شود که دست تقدیر همراه باشد و ایام مساعد که کسی خارج از دایره
تعیینکننده نسبت خونی به جایی برسد.
انقلاب اسلامی ایران در سال 57 از جهتی تلاشی بود برای پایان دادن به این
وضعیت و طلبی بود برای انهدام ساختار هزار فامیل و تمنایی بود برای برپایی
قافلهای که اگر در آن مستعد، کوشا و عُرضهدار میبودی، ساربان شدنت هیچ
سخت نبود.
پس از انقلاب بسیار کسان که در ادوار شاهنشاهی پیشین هیچ امیدی
به دسترسی به ساختارهای قدرت نداشتند، بر مرکب قدرت سوار شدند و قرار هم بر
این بود که به نوبت پیاده شوند تا دیگران نیز در فرآیند توزیع منافع نقش
داشته باشند.
مردمسالاری دینی به سادگی یعنی همین دست به دست شدن قدرت در
بستری دینی و همه سازوکارهای انتخاباتی پیشبینی شده در آن چنین هدفی را
دنبال میکنند اما در عمل درصدی خطا در کارکرد این ساختار سیاسی وارد شد.
خطا و انحراف درست از همان جایی آغاز شد که دوباره پیوندهای خونی و محفلی و
دوستانه به فرآیند سیاسی کشور نفوذ کرد.
اینبار اما نه به عنوان بستر
اصلی ولی به عنوان جریان حاشیهای و تا حدود زیادی قدرتمند. علاوه بر این
مساله و در کنار آن میشود به فریز شدن معیارهای صلاحیت و اهلیت در برهه
آغازین انقلاب اشاره کرد. یعنی اگر کسی در آن روزهای ابتدایی حضور داشته
باشد همواره خود را محق میداند که بدون در نظر گرفتن حال فعلیاش سنجیده
شود. اینگونه بود که کمکم کاست هزار فامیل دوباره در حال سر برآوردن بود و
این کاست قطعا با هر کسی که منافع و موجودیتش را به چالش میکشید به
مخالفت برمیخاست حتی اگر آن شخص نماینده قانونی برآمده از رأی و خواست ملت
باشد.
سال 88 همین کاست و الیگارشی سیاسی بود که تاب تحمل نظر مردم را
نداشت و براحتی همه چیز را زیر سوال برد. این جریان در آن ایام با قرار
دادن خود در موقعیت تنها آلترناتیو موجود برای جمهوری اسلامی ایران با
دشمنان خارجی همراه شد و به زعم خود وارد بازی 2 سر برد شد که در نهایت آن
یا منتخب مردم جای خود را به نماینده آنان یعنی میرحسین موسوی میداد یا
اینکه جمهوری اسلامی فرو میپاشید که در آن صورت هم در سیستم بعدی باز
همانها بودند که به عنوان تنها آلترناتیو موجود و بازیگران اصلی، قدرت را
در دست میگرفتند.
به هر حال در محاسبات آنها حالت دوم بسیار بهتر و
عملیاتیتر بود، چرا که بهزعم خود از دست نهادهای بالادستی ارزشی راحت
میشدند و قادر بودند ساختار سیاسی جدید را در هماهنگی با نظام لیبرال ـ
سرمایهداری حاکم بر جهان برای یک دوره ـ طولانیمدت استیلای سیاسی ـ شکل
دهند.
اما همانگونه که همگان دیدند دست الهی این بازی را بر هم زد و
قاعدتا پس از شکست چنین هجمه گسترده قانونشکنانهای چیزی جز مجازات توسط
ساختارهای قانونی در انتظار آنها نبود. اگرچه این مجازات در سایه رأفت
اسلامی نظام و همچنین مشی منافقانه و پنهانکارانه بسیاری بازیگران، بسیار
آسان گرفته شد.
مصطفی تاجزاده نیز یکی از کسانی بود که در این کارزار براندازانه
میدانداری میکرد و خود بدان مفتخر نیز بود و به همین جرم به زندان رفت و
پس از آزادی از زندان کوتاهمدت خود به گرمی مورد استقبال هممسلکان خود
قرار گرفت که در این میان حضور دکتر عارف به عنوان یکی از مدعیان
قانونگرایی و اعتدال و حسین فریدون به عنوان یکی از شریکان قافله بسیار
تعجببرانگیز بود.
کسانی که براساس ساختارهای سیاسی همان نظامی که امثال
تاجزادهها بهدنبال براندازیاش بودند به قدرت رسیدهاند، چگونه میشود که
اینچنین گرم به دلجویی او میروند؟ آیا غیر از این است که اینان همه خود
را از همان کاست سیاسی و همان جمع دوستان سابق و همان هزار فامیل جدید
میدانند و امروز پس از سپری شدن دوران زندان تاجزاده به دلجویی از سپر
بلای خود رفتهاند؟ آیا نباید به امثال حسین فریدونها حق داد که به آن
چیزی که آنها را به قدرت، مکنت و امکان ثروتاندوزی رسانده پایبند باشند؟
آیا نباید به امثال عارف حق داد که در ورای ادعای اعتدال و قانونمداری،
پاسبان ارزشهای الیگارشیک هزار فامیل باشند؟
نگارنده به آنها حق میدهد،
چرا که هیچ این رنگ و لعاب امروزی آنان را اصیل نمیداند و آنها را همان
جمع دوستان و اعضای شبکه پیوسته هزار فامیل میداند که سالهاست به گفته
خود بر سر سفره انقلاب نشستهاند و هیچ چشم دیدن چهرههای جدید را بر سر این سفره ندارند.
آیا نباید به امثال حسین فریدونها حق داد که به آن چیزی که آنها را به قدرت، مکنت و امکان ثروتاندوزی رسانده پایبند باشند؟ آیا نباید به امثال عارف حق داد که در ورای ادعای اعتدال و قانونمداری، پاسبان ارزشهای الیگارشیک هزار فامیل باشند؟ نگارنده به آنها حق میدهد، چرا که هیچ این رنگ و لعاب امروزی آنان را اصیل نمیداند و آنها را همان جمع دوستان و اعضای شبکه پیوسته هزار فامیل میداند که سالهاست به گفته خود بر سر سفره انقلاب نشستهاند و هیچ چشم دیدن چهرههای جدید را بر سر این سفره ندارند.