گروه فرهنگ و هنر مشرق - مرروی بر شعرهایی از استاد فقید حمید سبزواری که با زندگی مردم ما در دهه 60 عجین گشته بوداستاد سبزواری متولد 1304 در شهر سبزوار از توابع استان خراسان رضوی بود که همه او را با شعر «خمینی ای امام» میشناسند. در سالهای انقلاب و حوادث بعد از آن اشعار او همنشین زندگی مردم کوچه و بازار بود. سوگنامهها، حماسهها و دریغ نامههای سبزواری با تبدیل به سرودها و ترانهها توسط مردم زمزمه میشد.
متولدین دهههای سی و چهل و پنجاه مملو از خاطرات سرودهای او هستند. سرودهایی که با اشعار او رنگ و بوی دیگری مییافتند. گویی حس و حال و طعم ایرانی بودن در آنها جاری میگشت. چند تا از معرفترین کارهایش را با هم مرور میکنیم. با این توضیح که اسم اصلی ایشان حسین ملاممتحنی است و او را به حسین میشناسند:
متولدین دهههای سی و چهل و پنجاه مملو از خاطرات سرودهای او هستند. سرودهایی که با اشعار او رنگ و بوی دیگری مییافتند. گویی حس و حال و طعم ایرانی بودن در آنها جاری میگشت. چند تا از معرفترین کارهایش را با هم مرور میکنیم. با این توضیح که اسم اصلی ایشان حسین ملاممتحنی است و او را به حسین میشناسند:
امام رفته بود پاریس که حسین شعر «خمینی ای امام» را سرود. آن زمان اطلاعیههای امام را تکثیر میکرند و شبانه میانداختند داخل خانههای مردم. سخنرانیهای امام هم روی نوار کاست ضبط میشد و دست به دست بین مردم میچرخید. بچههایی که نوارها را تکثیر میکردند، آمده بودند پیش حسین که چند شعر بگوید تا در طرف خالی نوارها ضبط کنند.
حسین هم شعر «خمینی ای امام» را به آنها داد. به گزارش هفت صبح، حالا این شعر هم، کنار سخنرانیهای امام دست به دست میچرخید. چند روز بیشتر تا ورود امام باقی نمانده بود. بچهها داشتند داخل حسینیه ارشاد سرود را تمرین میکردند. چند باری هم داخل خانه حسین تمرین کرده بودند.
نتیجه اما چیزی نبود که میخواستند. قرار شد بروند خانه یکی از بچهها که امکانات صوتی بیشتری داشت. همه پنجرهها را گرفتند تا صدا بیرون نرود. حتی درزهای کوچک را؛ تا صبح تمرین کردند. صبح مسئول گروه با صاحبخانه رفته بود نانوایی. نانوا آدم انقلابی بود.
-صدایتان همه کوچه را برداشته بود. مراقب باشید. تا الان هم که کسی سراغتان نیامده خواست خدا بوده.
راست میگفت. انگار حواسشان نبود پشت کاخ نیاوران تمرین میکردند!آقای شاهنگیان گروه را آماده کرد، امام وارد فرودگاه شده بود. همه نفسشان را توی سینه حبس کرده بودند.
خمینی ای امام خمینی ای امام
ای مجاهد، ای مظهر شرف
ای گذشته ز جان در ره هدف
چون نجات انسان شعار توست
مرگ در راه حق افتخار توست
مردم هم آرام، آرام این شعر را زمزمه میکردند. سرود به گوششان آشنا بود. قبلاً روی نوارهای سخنرانی امام شنیده بودند. اما این تنها کار گروه نبود. حسین که احتمال میداد اما زمان ورود به بهشت زهرا برود، شعر «برخیزید برخیزید» را هم برای شهدای انقلاب گفته بود. سرودی که توی بهشت زهرا، اشک خیلیها را در آورد.
برخیزید، برخیزید، برخیزید، برخیزید
برخیزید ای شهیدان راه خدا
ای کرده بهر احیای حق جان فدا
کز قطره قطره خون پاک شما
میروید تا ابد در وطن لالهها
برخیزید، برخیزید، برخیزید، برخیزید
برخیزید، رهبر آمد کنون در کنارتان
تا سازد غرق در بوسه خاک مزارتان
تا گیرد انتقام شما را ز اهرمن
باز آمد رهبر ما پی یاری وطن
برخیزید ... برخیزید...
رادیوی کوچکی دستشان بود که چسبانده بودند به گوششان. جلوتر که رفتم تعجبم بیشتر بود. دست امام میلرزید. امام هم متوجه نگرانی من شده بود. رادیو را داد دستم و گفت: گوش بده. سرود «هم پای جلودار» بود. بعد خودشان توضیح دادند که سرود در مورد او و وظایف امت اسلامی است. گویا تعهد به جامعه اسلامی که در سرود آمده بود، امام را بی قرار کرده بود»
«همپای جلودار» شعری از استاد «حمید (حسین) سبزواری» است که در قالب سرودی با صدای حسام الدین سراج و دکلمه زنده یاد فرج الله سلحشور سالیان دور بارها از تلویزیون شنیدهایم.
وقت است تا برگ سفر بر باره بندیم
دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم
گاه سفر آمد؛ نه هنگام درنگ است
چاووش میگوید که ما را وقت تنگ است
گاه سفر شد، باره بر دامن برانیم
تا بوسهگاه وادی ایمن برانیم
وادی پر از فرعونیان و قبطیان است
موسی جلودار است و نیل اندر میان است
اما حسین که موتور شعرهای انقلابیاش تازه گرم شده بود، دفاع مقدس را هم عرصه دیگری برای بیان ارادتش به امام و انقلاب میدانست. او که همیشه اشعارش را از دل حوادث الهام میگرفت، نمیتوانست آرام بگیرد و راهی جبههها شد.
خودش داستان اولین حضورش در جبهه را این طور تعریف میکند: «خرمشهر در تصرف دشمن بود. میخواستم از نزدیک دلاوریهای بچهها را شاهد باشم. گفتند رفتن به آن جا امکان ندارد. اما پذیرفتند تا مرا نزدیک خرمشهر ببرند و به آبادان رفتم. با بسیجیان بودم و با خل و خوی دلاورانه آن ها آشنا شدم.
تحت تأثیر حالات شاعرانهام که از بچهها جبهه ناشی میشد، همان جا در جبهه «خجسته باد این پیروزی» را سرودم» سرودی که با آزاد سازی خرمشهر در تلویزیون پخش شد و خیلی زود بر زبان مردم افتاد.
از صلابت ملت و ارتش و سپاه ما
جودانه شد از فروغ سحر، پگاه ما
صبح آرزو دمیده از کرانهها
شاخههای زندگی زده جوانهها
این پیروزی، خجسته باد این پیروزی
اما این تمام ماجرا نیست. سوگنامه شهادت استاد مطهری «شهید مطهری» هم از کارهای به یاد ماندنی استاد حمید سبزواری بود. تمام این سرودها بخش بزرگی از خاطرات جوانان دهه 50 و 60 را تشکیل میدهند. حسی نوستالژیک و پاک که تجربه آن از دسترس دیگر نسلها به خصوص جوانان امروز به دور است. شاید تکرار سرودها و ترانههایی که با اشعار استاد عرضه شده بودند هوای تازهای باشد در حال و هوای خراب موسیقی امروز ما.
حسین هم شعر «خمینی ای امام» را به آنها داد. به گزارش هفت صبح، حالا این شعر هم، کنار سخنرانیهای امام دست به دست میچرخید. چند روز بیشتر تا ورود امام باقی نمانده بود. بچهها داشتند داخل حسینیه ارشاد سرود را تمرین میکردند. چند باری هم داخل خانه حسین تمرین کرده بودند.
نتیجه اما چیزی نبود که میخواستند. قرار شد بروند خانه یکی از بچهها که امکانات صوتی بیشتری داشت. همه پنجرهها را گرفتند تا صدا بیرون نرود. حتی درزهای کوچک را؛ تا صبح تمرین کردند. صبح مسئول گروه با صاحبخانه رفته بود نانوایی. نانوا آدم انقلابی بود.
-صدایتان همه کوچه را برداشته بود. مراقب باشید. تا الان هم که کسی سراغتان نیامده خواست خدا بوده.
راست میگفت. انگار حواسشان نبود پشت کاخ نیاوران تمرین میکردند!آقای شاهنگیان گروه را آماده کرد، امام وارد فرودگاه شده بود. همه نفسشان را توی سینه حبس کرده بودند.
خمینی ای امام خمینی ای امام
ای مجاهد، ای مظهر شرف
ای گذشته ز جان در ره هدف
چون نجات انسان شعار توست
مرگ در راه حق افتخار توست
مردم هم آرام، آرام این شعر را زمزمه میکردند. سرود به گوششان آشنا بود. قبلاً روی نوارهای سخنرانی امام شنیده بودند. اما این تنها کار گروه نبود. حسین که احتمال میداد اما زمان ورود به بهشت زهرا برود، شعر «برخیزید برخیزید» را هم برای شهدای انقلاب گفته بود. سرودی که توی بهشت زهرا، اشک خیلیها را در آورد.
برخیزید، برخیزید، برخیزید، برخیزید
برخیزید ای شهیدان راه خدا
ای کرده بهر احیای حق جان فدا
کز قطره قطره خون پاک شما
میروید تا ابد در وطن لالهها
برخیزید، برخیزید، برخیزید، برخیزید
برخیزید، رهبر آمد کنون در کنارتان
تا سازد غرق در بوسه خاک مزارتان
تا گیرد انتقام شما را ز اهرمن
باز آمد رهبر ما پی یاری وطن
برخیزید ... برخیزید...
مرداد ماه 58 بود. امام آخرین جمعه ماه رمضان را، روز قدس اعلام کرد. سبزواری هم به مناسبت پیام امام، شعر «هم پای جلودار» را سرود.
حاج احمد آقا، حسین و آقای زورق را برای شام دعوت کرده بود. حسین هم که فرصت را مناسب دید، شروع کرد به گله و شکایت از اوضاع فرهنگی و عدم هماهنگی مسئولین و ... حاج احمد آقا اما او را آرام کرد و گفت: به جایش امام به کارهای شما توجه ویژه دارند. حسین یک لحظه خشکش زد. حاج احمد آقا ادامه داد که «روزی امام در حیاط قدم میزد. دقت که کردم، متوجه شدم به مطلب مهمی گوش میکنند.
رادیوی کوچکی دستشان بود که چسبانده بودند به گوششان. جلوتر که رفتم تعجبم بیشتر بود. دست امام میلرزید. امام هم متوجه نگرانی من شده بود. رادیو را داد دستم و گفت: گوش بده. سرود «هم پای جلودار» بود. بعد خودشان توضیح دادند که سرود در مورد او و وظایف امت اسلامی است. گویا تعهد به جامعه اسلامی که در سرود آمده بود، امام را بی قرار کرده بود»
«همپای جلودار» شعری از استاد «حمید (حسین) سبزواری» است که در قالب سرودی با صدای حسام الدین سراج و دکلمه زنده یاد فرج الله سلحشور سالیان دور بارها از تلویزیون شنیدهایم.
وقت است تا برگ سفر بر باره بندیم
دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم
گاه سفر آمد؛ نه هنگام درنگ است
چاووش میگوید که ما را وقت تنگ است
گاه سفر شد، باره بر دامن برانیم
تا بوسهگاه وادی ایمن برانیم
وادی پر از فرعونیان و قبطیان است
موسی جلودار است و نیل اندر میان است
اما حسین که موتور شعرهای انقلابیاش تازه گرم شده بود، دفاع مقدس را هم عرصه دیگری برای بیان ارادتش به امام و انقلاب میدانست. او که همیشه اشعارش را از دل حوادث الهام میگرفت، نمیتوانست آرام بگیرد و راهی جبههها شد.
خودش داستان اولین حضورش در جبهه را این طور تعریف میکند: «خرمشهر در تصرف دشمن بود. میخواستم از نزدیک دلاوریهای بچهها را شاهد باشم. گفتند رفتن به آن جا امکان ندارد. اما پذیرفتند تا مرا نزدیک خرمشهر ببرند و به آبادان رفتم. با بسیجیان بودم و با خل و خوی دلاورانه آن ها آشنا شدم.
تحت تأثیر حالات شاعرانهام که از بچهها جبهه ناشی میشد، همان جا در جبهه «خجسته باد این پیروزی» را سرودم» سرودی که با آزاد سازی خرمشهر در تلویزیون پخش شد و خیلی زود بر زبان مردم افتاد.
از صلابت ملت و ارتش و سپاه ما
جودانه شد از فروغ سحر، پگاه ما
صبح آرزو دمیده از کرانهها
شاخههای زندگی زده جوانهها
این پیروزی، خجسته باد این پیروزی
اما این تمام ماجرا نیست. سوگنامه شهادت استاد مطهری «شهید مطهری» هم از کارهای به یاد ماندنی استاد حمید سبزواری بود. تمام این سرودها بخش بزرگی از خاطرات جوانان دهه 50 و 60 را تشکیل میدهند. حسی نوستالژیک و پاک که تجربه آن از دسترس دیگر نسلها به خصوص جوانان امروز به دور است. شاید تکرار سرودها و ترانههایی که با اشعار استاد عرضه شده بودند هوای تازهای باشد در حال و هوای خراب موسیقی امروز ما.