به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ وقتي كه كار روزانه شاه و فرح تمام ميشد و آنها به كاخ اختصاصي خود كه در حقيقت محل زندگي آنها بود ميآمدند، اگر مهمانيهاي تشريفاتي به مناسبت سفر سران و مقامات كشورهاي خارجي در بين نبود، زندگي شبانه و خصوصي آنها شروع ميشد. شاه در زمستانها معمولاً در كاخ نياوران به سر ميبرد و تابستانها، غير از ايامي كه به شمال ميرفت، به كاخ اختصاصي سعدآباد ميرفت و معمولاًً كمتر شبي بود كه گذران شبانه در كاخ اختصاصي توأم با يك برنامه سرگرم كننده نباشد. به طور معمول هفتهاي سه شب مهماني خصوصي در دربار برگزار ميگرديد كه در اين مهمانيهاي خصوصي تنها همان افرادي كه به عنوان حلقه خصوصي دوستان شاه و فرح نام برديم، شركت ميكردند. تا آنجا كه به خاطر دارم براي شركت و به قول معروف هنرنمايي در اين مجالس بيشتر از خوانندگان معروف آن دوره دعوت ميشد كه ستار و كورس سرهنگزاده بيشتر از هر خوانندهاي دعوت ميشدند. از گوگوش و هايده هم دعوت ميشد. از جمله كسان ديگري كه دعوت ميشد عبدالكريم اصفهاني بود كه در راديو اداي خوانندهها و هنرپيشهها را در ميآورد و تقليد صداي آنها را ميكرد، اما در مهمانيهاي دربار به تقليد صداي رجال ميپرداخت و مخصوصاً تقليد از طرز حرف زدن هويدا در ميان حاضران طرفدار داشت و معمولاً خود شاه نيز خوشش ميآمد كه رجال دولتش توسط يك هنرپيشه دست انداخته شوند و اين اواخر كه هويدا هم در مهمانيهاي خصوصي دعوت ميشد گاهي در حضور خودش ادايش را در ميآوردند.
كسان ديگري هم از درباريها و نزديكان گاهي ميهماني ميدادند. ملكه مادر علاوه بر مهماني هفتگياش سالي يكبار هم به مناسبت 28 مرداد مهماني بسيار مفصلي ميداد كه معمولاً همهي افراد خانواده سلطنتي و بيشتر رجال سرشناس در آن شركت ميكردند. و اين ميهماني سنتي و سالانه يكي از مجللترين ميهمانيهايي بود كه در دربار تشكيل ميشد.
خانم ديبا هم گاهي ميهماني ميداد كه عده كمتري، و بيشتر همان افراد خاص و خصوصي در آن حاضر ميشدند. خود من هم هر از مدتي ميزبان ميشدم و در مهمانيها معمولاً از ميان خوانندهها از ستار و هايده دعوت ميكردم.
اشرف هم از كساني بود كه مجلس ميهمانياش اغلب به راه بود و البته او در ميهمانيهايش از دوستان نزديك خودش هم دعوت ميكرد و بهروز وثوقي هنرپيشه خوش تيپ هم البته فراموش نميشد و در اين اواخر معمولاً پاي ثابت بود. همينطور فاطمه هر هفته ميهماني ميداد. عبدالرضا هم سالي يكبار در «دشتناز» مازندران ميهماني مفصل برپا ميكرد. غلامرضا هم سالي يك بار در رامسر ميهماني ميداد. و معمولاً زمان ميهماني اين دو نفر تابستان و مقارن ايامي بود كه شاه و فرح در نوشهر بودند. نكته جالب اين كه معمولاً در جلسات خصوصي شاه و فرح، در كاخ اختصاصي، بسيار بيتكلف و راحت و بدون تشريفات حاضر ميشدند و آن جمعي كه به هر حال اجازه يافته بودند در حلقه مخصوص جاي بگيرند، حتي با خود شاه و فرح، رفتار آزادانه داشتند و بيرودربايستي شوخي ميكردند و حرف ميزدند و راحت بودند و كاملاً ميشد فهميد كه آن دبدبهاي كه معمولاً در ذهن آدمها از يك دربار پادشاهي وجود دارد، احساس نميشود. اما در خانه بعضي از والاحضرتها و مخصوصاًدر ميهماني عبدالرضا از اين خبرها نبود و گفتم كه در ميهماني سالانه او كه معمولاً از نوشهر با هواپيما به دشت ناز ميرفتيم، كه فرودگاه اختصاصي هم براي آن درست كرده بودند، ميبايست همه رعايت تشريفات را بكنند و اين تشريفات در شرايطي انجام ميشد كه اساساً نميبايست تشريفاتي به كار برده شود چون كل ميهماني خصوصي بود و نميبايست تشريفاتي به آن صورت در آن معمول باشد.
به هر حال سالي يكبار كه ما به خانه عبدالرضا ميرفتيم يادمان به دربارهاي افسانهاي ميافتاد و البته كساني هم كه به اين ميهماني ميآمدند و مخصوصاً خانمها آن رابه يك سالن مد تبديل ميكردند و محلي بود براي چشم و هم چشمي و تملق گويي كه گاهي به حد انزجار آوري ميرسيد. جالب آن است كه بعضي از اين افراد مثل همسر رضا قطبي بودند كه حرفهاي چپي ميزدند و از مردمي بودن صحبت ميكردند، در حاليكه شوهر او ميگفت وقتي كه مردم نزد شاه ميآيند بايد در جلوي او زانو بزنند. به هر حال در خانه عبدالرضا ميبايست همه سلسله مراتب را كاملاً رعايت ميكردند در حالي كه در ميهمانيهاي شاه و فرح در كاخ اختصاصي از اين خبرها نبود.
در ميهمانيهاي سعدآباد، خود شاه معمولاً بعد از اينكه شام ميخورد به اتاق ديگري ميرفت و مشغول بازي ميشد و فرح و دوستانش دور هم جمع ميشدند و به بگو و بخند مشغول ميشدند. اين اواخر كه من بر سر ماجراي جوادي با فرح درگير شده بودم وقتي كه شاه مجلس را ترك ميكرد من هم ميرفتم و گاهي هم كه خبر پيدا ميكردم شاه در مجلس حاضر نيست، از رفتن به ميهماني خودداري ميكردم و آنها هم مخصوصاً در اين اواخر به جاي من و همسرم از محمود ديبا و خانمش دعوت ميكردند. خواهر محمود ديبا هم زن خسروشاهي بود كه بدين ترتيب با خانم فرح قوم و خويش شده بود و به همين ملاحظه گاهي هم از خسروشاهي دعوت ميكردند. سهراب محوي و كيوان خسرواني هم گاهگداري در ميهمانيها بودند كه اين سهراب محوي صداي خوبي هم داشت كه ميخواند و البته معروف هم بود كه مرد ميطلبد و داستان ازدواجش هم با پسر تيمسار صفاري به نام بيژن صفاري معروف است كه بگذريم.
اين ميهمانيها، همانطور كه گفتم، بيشتر محل هنرنمايي خوانندگان روز بود و از موسيقي اصيل ايراني خبري نبود و هنرمندان معروف و استادان موسيقي ايراني در آن جايي نداشتند. بعضي شبها هم بعد از شام فيلم نمايش ميدادند و در كاخ اختصاصي سالني بود كه مخصوص نمايش فيلم بود و فيلمها هم اغلب خارجي بودند و تنها استثناء اين بود كه گاهي فيلمهاي وحدت را نشان ميدادند. علتش هم اين بود كه شاه از فيلمهاي وحدت خوشش ميآمد و به دستور خود او بود كه فيلمهاي وحدت را براي نمايش انتخاب ميكردند.
در ساير مواقع، يعني زماني كه برنامه موسيقي و نمايش فيلم و اين طور سرگرميها در بين نبود و شاه هم با همبازيهايش مشغول بازي قمارش بود معمولاً صحبتهايي درباره مسايل روز پيش ميآمد و حاضران فرصت را غنيمت ميشمردند كه صحبتهايي را كه از طرح آن منظور داشتند به ميان بياورند و در همين مواقع بود كه نكتههاي جالب و شنيدني مطرح ميشد و من هم كه كمتر با كسي رودربايستي داشتم بيپرده حرف خودم را ميزدم.
يادم ميآيد در يكي از همين مجالس شهرزاد افشار همسر رضا قطبي كه در تلويزيون اركستر مجلسي به راه انداخته بود و بخشي از برنامههاي موسيقي تلويزيون را زير نظر داشت آمده بود و درخواست داشت كه وليعهد يعني رضا را براي خواندن آواز به تلويزيون ببرد. ظاهراً عقيده داشت كه رضا صداي خوبي دارد و اين كار دمكراتيكي است كه وليعهد برود و در تلويزيون آواز بخواند. وقتي اين مسئله را مطرح كرد من هم حاضر بودم كه حقيقتاً ناراحت شدم و با چهره برافروخته گفتم اگر وليعهد را ببريد آواز بخواند ديگر آبرويي باقي نميماند و حتماً بدانيد كه در بين مردم عكسالعمل بدي خواهد داشت. اما همسر رضا قطبي و چند تا از همفكرانش كه بيشتر دوستان فرح بودند اين عقيده را نداشتند و مخصوصاً با عصبانيت به من گفتند كه تو مثل گشتاپو هستي و آدم دمكراتي نيستي و براي همين هم با آوازخواني وليعهد مخالفت ميكني.
مسئله مورد اختلاف ديگري كه باز در اين مجالس مطرح ميشد مسئله جشن هنر بود كه من هميشه در نقطه مقابل فرح و مخصوصاً رضا قطبي قرار داشتم. يك بار هم مطرح شد كه برنامه اذان مغرب را از بلندگوي مسجد بازار شيراز كه قرار بود تأتري در نزديكي آن در داخل بازار اجرا شود قطع كنند تا صداي اذان مزاحم اجراي برنامهاي كه يك گروه خارجي اجرا ميكردند نشود. من صراحتاً گفتم اين يك كار احمقانه است. چه لزومي دارد كه اذان را قطع كنيد و ظاهراً هم حرف من به كرسي نشست و اين كار صورت نگرفت.
نكته ديگري هم كه به خاطرم مانده و براي اينكه فضاي ميهمانيهاي دربار و يا دوستان و نزديكاني كه به افتخار شاه و فرح ميهماني ميدادند بيشتر به دستتان بيايد آنرا بازگو ميكنم شرح برخوردي است كه در يكي از همين ميهمانيها با عبدالمجيد مجيدي داشتم. آن وقت تابستان بود و ما در نوشهر بوديم. عبدالمجيد مجيدي وزير مشاور و رئيس سازمان برنامه هم در نوشهر بود و من آن وقت بعد از دوندگيهاي بسيار اجازه شهرك چشمه را گرفته بودم و اين دوندگيها در حقيقت شبيه گذشتن از هفت خان رستم بود و راستش اين بود كه براي صدور اجازه ساختن اين شهرك از ما رشوه ميخواستند و من با دادن رشوه مخالف بودم و درست نميدانستم كه آدم روزياش را ازخدا بخواهد آن وقت براي كسب روزي رشوه هم بدهد. اين با باور من جور در نميآمد و به خصوص كه طبق ضوابط مورد عمل اگر كسي سي هكتار زمين را آماده ميكرد ميتوانست تقاضاي صدور مجوز براي آب و برق و غيره داشته باشد و ما اين زمين را پيدا كرده بوديم و طبق ضوابط شهرداري، ديبا نقشه شهرك را كشيد و مانده بودكه اجازه آب را بگيريم، ولي در كار ما سنگ ميانداختند و من آن قدر شكايت كردم تا دكتر وحيدي وزير آب و برق وقت اجازه آن را صادر كرد و سنگاندازيهاي شاهقلي مسئول آب تهران به جايي نرسيد. حالامانده بود اجازه شهرداري كه بازي در ميآورد ومخصوصاً شهرداري منطقه و سرانجام نيكپي كه او هم خود را مذهبي ميدانست و با من رفيق بود تهديد كرد كه اگر اداره زيردستش اجازه لازم را صادرنكند آن اداره را خواهد بست و بدين ترتيب و با تهديد اجازه داده شد. عجبا كه وقتي شهرستاني شهردار تهران شد با آن كه خود را مذهبي ميدانست شروع به ايرادگيري كرد و به من ميگفت چرا با انجمن شهر كنار نميآئيد و آنان را به صورتي راضي نميكنيد كه تلويحاً از من ميخواست به آنها حق و حسابي بدهم و چون نميدادم ميخواست در حكم صادره اخلال كند كه نتوانست و كار ما از اين مرحله هم گذشت و مانده بود آخرين مرجعي كه ميبايست پروژه را تائيد كند و آن هم سازمان برنامه بود كه اين كار هم بعد از دوندگيها انجام شد. به هر حال مدتي بعد وقتي كه مجيدي را ديدم گفتم خيلي ممنون كه جواز ما از خان هفتم شما هم گذشت. و مجيدي در جواب تشكر من گفت اگر خانم ديبا نميگفت من اين كار را نميكردم. حقيقتاً من هم ناراحت شدم و گفتم: مگر كجاي كار خلاف قانون و مقررات جاري شما بودكه لازم ميآمد خانم ديبا سفارش كند.
با اين عبدالمجيد مجيدي برخورد ديگري هم داشتهام كه بد نيست در اينجا متذكر شوم و آن در اواخر دولت هويدا بود كه شبي در شمال ضمن گفتگو با او گفتم: شما به چه حقي سي، چهل تا كار در دست داريد و آيا يك نفر ميتواند اين همه سمت و پست داشته باشد و وظايفش را هم خوب انجام دهد و عجبا كه فرداي همان شبي كه اين صحبت بين ما رد و بدل شد كابينه هويدا سقوط كرد و جمشيد آموزگار نخست وزير شد و همان روز مجيدي يقه مرا گرفت كه تو مرا چشمزدي. براي اينكه مجيدي هم با سقوط كابينه هويدا همه سمتهايش را از دست داده بود و تنها كاري كه برايش مانده بود رهبري جناح پيشرو «حزب رستاخيز» بود كه آن هم در آن شرايط چيزي جز چرخ پنجم نبود. از تصادف روزگار شب روزي كه هويدا از نخستوزيري بركنار شده بود طبق قرار قبلي همه و از جمله بسياري از درباريها و نيز وزراي معزول در خانه مهدي شيباني معروف به «مهدي موش» كه بگمانم در آن موقع استاندار مازندران بود مهمان بودند و عبدالكريم اصفهاني معروف هم بود كه براي اجراي برنامههاي تفريحي دعوت شده بود. سر ميز شام كه وزيران معزول كابينه هويدا با چهرههاي اخم كرده و گرفته حاضر بودند، عبدالكريم اصفهاني سر به سرشان ميگذاشت و مرتب ميگفت: بخوريد! بخوريد! كه شام آخرتان است.
باري، در اين مجالس گاهي هم صحبتهاي مربوط به درگيريهاي پشت پرده رجال و درباريها مطرح ميشد كه گاه به صورت پچ پچ و گفتگوهاي يكي دو نفره بود، از آن جمله روابط فرح و دفتر مخصوص او با علم وزير دربار بود كه هم جنبه كلي و روابط كاري داشت و هم جنبه خصوصي و دلخوريهاي شخصي، مخصوصاًً بگومگوهايي در مورد علاقه شاه به رابطه با زنان ديگر انگيزه اين اختلافها بود و شهبانو و محارم او علم را هم در اين ماجراها سهيم ميدانستند و مورد خاص اين كه گفتگو از ارتباط شاه با زني بود به اسم گيلدا كه ميگفتند محوي و دولو وسيله آشنايي او با شاه بودهاند. در مورد اين رابطه ميگفتند كار ديدارها از يك بار و دوبار گذشته است و در اين مورد اينجا و آنجا و در محافل خصوصي دربار پچ پچ زياد به گوش ميرسيد كه البته موجب ناراحتي فرح بود و همين باعث خرابتر شدن رابطه علم با فرح شده بود. نكته ديگري هم كه شنيدم اين بودكه اين دختر بعد از شاه با تيمسار خاتم شوهر فاطمه و فرمانده نيروي هوايي روي هم ريخت كه آن هم داستان خود را دارد. در اين مورد اساساً در مورد زنبازيهاي شاه هميشه اسم محوي هم به گوش ميرسيد و اينكه خانه او محل عشقبازيهاي شاه است و اينها مسايلي بود كه در محافل خصوصي آن سوي ديدارهاي تشريفاتي دربارهاش صحبت ميشد و مخصوصاً در مورد خانه محوي امر مسلمي بود كه چند بار گاردهاي مورد اعتماد به خود من هم داستان رفت و آمدهاي شاه را گفتند.
پس از سقوط : سرگذشت خاندان پهلوي در دوران آوارگي، خاطرات احمد عليمسعود انصاري، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي
خانم ديبا هم گاهي ميهماني ميداد كه عده كمتري، و بيشتر همان افراد خاص و خصوصي در آن حاضر ميشدند. خود من هم هر از مدتي ميزبان ميشدم و در مهمانيها معمولاً از ميان خوانندهها از ستار و هايده دعوت ميكردم.
اشرف هم از كساني بود كه مجلس ميهمانياش اغلب به راه بود و البته او در ميهمانيهايش از دوستان نزديك خودش هم دعوت ميكرد و بهروز وثوقي هنرپيشه خوش تيپ هم البته فراموش نميشد و در اين اواخر معمولاً پاي ثابت بود. همينطور فاطمه هر هفته ميهماني ميداد. عبدالرضا هم سالي يكبار در «دشتناز» مازندران ميهماني مفصل برپا ميكرد. غلامرضا هم سالي يك بار در رامسر ميهماني ميداد. و معمولاً زمان ميهماني اين دو نفر تابستان و مقارن ايامي بود كه شاه و فرح در نوشهر بودند. نكته جالب اين كه معمولاً در جلسات خصوصي شاه و فرح، در كاخ اختصاصي، بسيار بيتكلف و راحت و بدون تشريفات حاضر ميشدند و آن جمعي كه به هر حال اجازه يافته بودند در حلقه مخصوص جاي بگيرند، حتي با خود شاه و فرح، رفتار آزادانه داشتند و بيرودربايستي شوخي ميكردند و حرف ميزدند و راحت بودند و كاملاً ميشد فهميد كه آن دبدبهاي كه معمولاً در ذهن آدمها از يك دربار پادشاهي وجود دارد، احساس نميشود. اما در خانه بعضي از والاحضرتها و مخصوصاًدر ميهماني عبدالرضا از اين خبرها نبود و گفتم كه در ميهماني سالانه او كه معمولاً از نوشهر با هواپيما به دشت ناز ميرفتيم، كه فرودگاه اختصاصي هم براي آن درست كرده بودند، ميبايست همه رعايت تشريفات را بكنند و اين تشريفات در شرايطي انجام ميشد كه اساساً نميبايست تشريفاتي به كار برده شود چون كل ميهماني خصوصي بود و نميبايست تشريفاتي به آن صورت در آن معمول باشد.
به هر حال سالي يكبار كه ما به خانه عبدالرضا ميرفتيم يادمان به دربارهاي افسانهاي ميافتاد و البته كساني هم كه به اين ميهماني ميآمدند و مخصوصاً خانمها آن رابه يك سالن مد تبديل ميكردند و محلي بود براي چشم و هم چشمي و تملق گويي كه گاهي به حد انزجار آوري ميرسيد. جالب آن است كه بعضي از اين افراد مثل همسر رضا قطبي بودند كه حرفهاي چپي ميزدند و از مردمي بودن صحبت ميكردند، در حاليكه شوهر او ميگفت وقتي كه مردم نزد شاه ميآيند بايد در جلوي او زانو بزنند. به هر حال در خانه عبدالرضا ميبايست همه سلسله مراتب را كاملاً رعايت ميكردند در حالي كه در ميهمانيهاي شاه و فرح در كاخ اختصاصي از اين خبرها نبود.
اين ميهمانيها، همانطور كه گفتم، بيشتر محل هنرنمايي خوانندگان روز بود و از موسيقي اصيل ايراني خبري نبود و هنرمندان معروف و استادان موسيقي ايراني در آن جايي نداشتند. بعضي شبها هم بعد از شام فيلم نمايش ميدادند و در كاخ اختصاصي سالني بود كه مخصوص نمايش فيلم بود و فيلمها هم اغلب خارجي بودند و تنها استثناء اين بود كه گاهي فيلمهاي وحدت را نشان ميدادند. علتش هم اين بود كه شاه از فيلمهاي وحدت خوشش ميآمد و به دستور خود او بود كه فيلمهاي وحدت را براي نمايش انتخاب ميكردند.
در ساير مواقع، يعني زماني كه برنامه موسيقي و نمايش فيلم و اين طور سرگرميها در بين نبود و شاه هم با همبازيهايش مشغول بازي قمارش بود معمولاً صحبتهايي درباره مسايل روز پيش ميآمد و حاضران فرصت را غنيمت ميشمردند كه صحبتهايي را كه از طرح آن منظور داشتند به ميان بياورند و در همين مواقع بود كه نكتههاي جالب و شنيدني مطرح ميشد و من هم كه كمتر با كسي رودربايستي داشتم بيپرده حرف خودم را ميزدم.
يادم ميآيد در يكي از همين مجالس شهرزاد افشار همسر رضا قطبي كه در تلويزيون اركستر مجلسي به راه انداخته بود و بخشي از برنامههاي موسيقي تلويزيون را زير نظر داشت آمده بود و درخواست داشت كه وليعهد يعني رضا را براي خواندن آواز به تلويزيون ببرد. ظاهراً عقيده داشت كه رضا صداي خوبي دارد و اين كار دمكراتيكي است كه وليعهد برود و در تلويزيون آواز بخواند. وقتي اين مسئله را مطرح كرد من هم حاضر بودم كه حقيقتاً ناراحت شدم و با چهره برافروخته گفتم اگر وليعهد را ببريد آواز بخواند ديگر آبرويي باقي نميماند و حتماً بدانيد كه در بين مردم عكسالعمل بدي خواهد داشت. اما همسر رضا قطبي و چند تا از همفكرانش كه بيشتر دوستان فرح بودند اين عقيده را نداشتند و مخصوصاً با عصبانيت به من گفتند كه تو مثل گشتاپو هستي و آدم دمكراتي نيستي و براي همين هم با آوازخواني وليعهد مخالفت ميكني.
مسئله مورد اختلاف ديگري كه باز در اين مجالس مطرح ميشد مسئله جشن هنر بود كه من هميشه در نقطه مقابل فرح و مخصوصاً رضا قطبي قرار داشتم. يك بار هم مطرح شد كه برنامه اذان مغرب را از بلندگوي مسجد بازار شيراز كه قرار بود تأتري در نزديكي آن در داخل بازار اجرا شود قطع كنند تا صداي اذان مزاحم اجراي برنامهاي كه يك گروه خارجي اجرا ميكردند نشود. من صراحتاً گفتم اين يك كار احمقانه است. چه لزومي دارد كه اذان را قطع كنيد و ظاهراً هم حرف من به كرسي نشست و اين كار صورت نگرفت.
با اين عبدالمجيد مجيدي برخورد ديگري هم داشتهام كه بد نيست در اينجا متذكر شوم و آن در اواخر دولت هويدا بود كه شبي در شمال ضمن گفتگو با او گفتم: شما به چه حقي سي، چهل تا كار در دست داريد و آيا يك نفر ميتواند اين همه سمت و پست داشته باشد و وظايفش را هم خوب انجام دهد و عجبا كه فرداي همان شبي كه اين صحبت بين ما رد و بدل شد كابينه هويدا سقوط كرد و جمشيد آموزگار نخست وزير شد و همان روز مجيدي يقه مرا گرفت كه تو مرا چشمزدي. براي اينكه مجيدي هم با سقوط كابينه هويدا همه سمتهايش را از دست داده بود و تنها كاري كه برايش مانده بود رهبري جناح پيشرو «حزب رستاخيز» بود كه آن هم در آن شرايط چيزي جز چرخ پنجم نبود. از تصادف روزگار شب روزي كه هويدا از نخستوزيري بركنار شده بود طبق قرار قبلي همه و از جمله بسياري از درباريها و نيز وزراي معزول در خانه مهدي شيباني معروف به «مهدي موش» كه بگمانم در آن موقع استاندار مازندران بود مهمان بودند و عبدالكريم اصفهاني معروف هم بود كه براي اجراي برنامههاي تفريحي دعوت شده بود. سر ميز شام كه وزيران معزول كابينه هويدا با چهرههاي اخم كرده و گرفته حاضر بودند، عبدالكريم اصفهاني سر به سرشان ميگذاشت و مرتب ميگفت: بخوريد! بخوريد! كه شام آخرتان است.
پس از سقوط : سرگذشت خاندان پهلوي در دوران آوارگي، خاطرات احمد عليمسعود انصاري، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي