به گزارش مشرق، گزارش زیر مربوط به موضوعی به نام قاچاق کالا میباشد که به نام چتربازی نیز معروف شده است.
روایت اول، سفر با چتربازها
هر اتوبوسی که میآمد پر بود. تکمیل تکمیل. دو روز دیگر مانده بود تا یکی از اعیاد مذهبی و دانشجوها و سربازها و.... راهی خانههایشان بودند. ساعت از ١٢ نیمه شب گذشته بود که بالاخره اتوبوسی که از سمت بندرعباس عازم تهران بود در پلیسراه {...} توقف کرد تا ساعت بزند. صندلیهای خالی ولوو B۹ چشمک میزدند.
تهران؟
راننده پس از مکثی بلند: میرویم اما جا نداریم.
این همه صندلی خالی دارید.
ما اول صبح نمیرسیم تهرون اشکال نداره؟
چارهای نبود. نمیشد برای آمدن اتوبوس بعدی ریسک کرد. اولین اتوبوسی بود که رانندهاش درباره کرایه چانه نزد. ردیف دوم جای مناسبی بود برای نشستن و خوابیدن. به جز من ٨زن هم مسافر اتوبوس بودند. انگار که از سوار شدنم راضی نباشند دستهجمعی نگاه وهمانگیزی داشتند. عادی نبودند. برای لحظهای تصمیم گرفتم پیاده شوم.
یکی از زنها غر زد که «اینو چرا سوار کردی احمد آقا؟» و راننده جواب داد: «بنده خدا کار داره باید فردا تهرون باشه. بذار یه کار خیری هم بکنیم.» همه خندیدند. راننده آرام میرفت و حدودا هر نیم ساعت یک بار هم در تماس با رانندههای دیگر وضع جاده را پرسوجو میکرد. حدود ٥ساعت بعد با صدای شوخی یک زن با راننده بیدار شدم. بساط چای لیوانی به راه بود. چهار، پنج نفر از زنها هم لیوانهایشان دستشان بود. روبهرو تاریک بود. انگار که اتوبوس جایی در قلب کویر متوقف شده است.
نور تندی به شیشه سمت راست میتابید. نور از چراغ دو خودرو وانت تویوتای قدیمی که کنار اتوبوس پارک شده بودند، میآمد و مردانی که با سرعتی باور نکردنی بستههایی را به بالای وانتها میریختند. چشمهایم را مالیدم تا از خوابنبودنم مطمئن شوم. خواب نبودم.
من، تنها مسافر اتوبوسی بودم که قرار بود، بار کالای قاچاق را به تهران برساند و بقیه حاضران در اتوبوس همه «چترباز» بودند. چترباز اصطلاحی است که از قدیمالایام برای قاچاقچیهای کالا در شهرهای جنوبی به کار میبرند و حالا استفاده از آن در بیشتر شهرها همهگیر شده است. اما کسی نمیداند نخستینبار چرا از این واژه استفاده شده. حداقل خود چتربازها نمیدانند.
وانتها که پر شدند، چراغهایشان را خاموش کردند و راه افتادند تا بعد از گذرکردن از جادهای خاکی دوباره بار را به اتوبوس تحویل دهند. چند دقیقه بعد به پاسگاه «مهریز» رسیدیم و به راحتی عبور کردیم. حالا باید بار را تحویل میگرفتیم. همان کار تکرار شد.
٢٠ دقیقه بعد میان بیایان بودیم و کارگرها مشغول کار شدند. همان زنی که هنگام سوار شدنم به راننده اعتراض کرده بود، این بار چای و شیرینی تعارف کرد که یعنی جای نگرانی نیست و حالا تو «خودی» شدهای.
مرد جوانی که از رفقای راننده به نظر میرسید رو به من گفت: «خیلی عجله داری؟ نایین رو که رد کنیم، دیگه تا خود تهرون میگازونیم.» یکی از زنها بلافاصله حرف مرد را تصحیح کرد: «حاجی گفته تو این سفر باید قم حسابکتاب کنیم. الکی نگو تا تهرون میگازونیم.»
مرد مقاومتی نکرد و لبخند ملایمی تحویل من داد. حوالی ایست و بازرسی نایین دوباره همان کار به ظرافت تمام تکرار شد. بعد از تحویل گرفتن بار همه به هم خدا قوت و خسته نباشید گفتند.
انگار که باری از روی دوششان برداشته باشند. حوالی ١٠ صبح قم بودیم. راننده مقابل یکی از فروشگاههای سوهان توقف کرد. همه که پیاده شدند، رو به من که برای پیادهشدن تردید داشتم، گفت «اینجا حداقل دوساعت کار داریم، اگه عجله داری بیا بفرستمت با یه اتوبوس دیگه برو» و رفت پایین.
نیمساعت بعد سروکله دواتوبوس دیگر هم پیدا شد. در هر کدام از اتوبوسها شش، هفت «چترباز» نقش مسافر را برعهده گرفته بودند.
رانندهها همدیگر را بغل کردند. حرفهای میان رانندهها نشان میداد یکی از اتوبوسها از زاهدان آمده و دیگری هم از بندرعباس.
دو وانت مزدا و چند پژو ۴۰۵ هم آمدند. همه دور کسی حلقه زده بودند که «حاجی» نام داشت.
حاجی دفترش را باز کرد و بعد از نوشتن حسابوکتاب رانندهها و چتربازها دستور تخلیه سه اتوبوس را صادر کرد. «حاجی» دستور داد که کفشها در دو ماشین و لباسها در بقیه ماشینها بارگیری شوند. باز هم نیروهای حرفهای و پرسرعت کار تخلیه و بارگیری را انجام میدادند.
یکی از زنها به صورتحساب اعتراض داشت. حاجی بلافاصله رسیدگی کرد و لبخند رضایت زن از حل شدن مشکل حکایت داشت. چند دقیقه بعد یکی از رانندهها مرا با اتوبوس دیگری راهی تهران کرد.
روایت دوم، افغانیکشی بیشتر صرف میکنه
قاچاق کالا در ایران رونق دارد. این را همه میدانند. ازجمله قاسم خورشیدی، سخنگوی ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز که گفته حجم کالای قاچاق در ایران از ۲۵میلیارد دلار در سال ۹۲ به ۱۵میلیارد دلار در سال ۹۴ رسیده است. اتوبوسها هم بخشی از وظیفه این قاچاق را برعهده دارند. وظیفهای که برای انجام آن خلاقیت هم به خرج میدهند.
«مجتبی» متولد ۱۳۴۸ است و ۲۰سال سابقه رانندگی دارد. به قول خودش در خیلی از جادههای ایران رانندگی کرده است. ترمینال جنوب قرار میگذاریم. مجتبی قول داده تا درباره قاچاق کالا و شیوههای آن حرف بزند. او فقط یک شرط دارد اینکه نام کاملش در گزارش نیاید و بعد از چاپ گزارش هم برایش دردسر درست نشود.
در این ۲۰سال خودتون هم هیچ وقت سراغ قاچاق رفتید؟
اصلا اسم این کار قاچاق نیست، شماها الکی شلوغبازی درمیآرید. اینکه آدم چهار تا جین شلوار و ۵۰ تا دونه موبایل جابهجا کنه، میشه قاچاق؟ بیخیال بابا. پس زن و بچهمون رو چطوری اداره کنیم. تازه باید ماهی ۱۰، ۱۵میلیون قسط ماشین بدیم.
شما مالک اتوبوس هستید؟
بله. ۴۵۰میلیون بدهی دارم سر همین اتوبوس خریدن.
کدوم خط کار میکنید؟
همه خطها. تا چند وقت پیش خط کرمان بودم. الان خط بندرعباس- تهران کار میکنم.
بیشتر چه جنسهایی را تهران میآورید؟
الان یه خرده بازار خراب شده، ولی خب کفش و لباس میآریم. ولی هر چیزی که فکر کنی میشه آورد. از سوزن قفلی بگیر تا لامپ و گوشی موبایل و یخچال فریزر. اونهایی هم که به خدا و پیغمبر ایمانی ندارن مشروب هم میآرن. ولی من هیچ پول مشروبی سر سفره زن و بچهام نمیبرم. قبلا بازار بهتر بود.
کلا قیمت «درهم» تعیین میکنه که ما چه جنسی بیاریم و چه جنسی نیاریم. البته از زاهدان جنسهای دیگهای میآد.
«ناس»، پارچه، برنج پاکستانی، میوه و.... قبلا هم که گازوییلکشی رونق داشت ولی الان ول شده. صرف نمیکنه. دولت کارت سوختها رو خیلی کنترل میکنه. اتوبوسها رو توی پلیسراه میبرن روی باسکول از روی وزن معلوم میشه که گازوییل جاساز دارن.
سخت شده. افغانیکشی از همه چی بیشتر صرف میکنه. ولی دل و جرأت میخواد. راحت ۱۵۰ تا افغانیرو جا میدی توی اتوبوس. ولی باید طرف داشته باشی. باید هی پیاده کنی، هی تحویل بگیری، سخت میشه. اتوبوس هم داغون میشه. همون کفش و لباس از همه چی دردسرش کمتره.
چتربازهایی که همراه اتوبوس هستند، چه نقشی دارند؟
هر اتوبوسی ۱۰، ۱۲ نفر چترباز داره که همراه ماشین میان و برمیگردن. خب اینا ماجرا دارن. بعضیوقتها چتربازها خودشون صاحب بار هستن و به راننده اتوبوس کرایه میدن. مثلا فرض روی هر جین شلوار ۶هزار تومن بدن به راننده. بعضی وقتها هم راننده و چترباز شریک هستن و خرجهای توی راه رو کم میکنن و سهمشون رو بر میدارن.
گویا اصلا چتربازها و رانندهها صاحب بار نیستند و افرادی در تهران پول بار رو کامل حساب میکنند و به راننده و چترباز فقط کرایه میدهند؟
اون هم یه نوع دیگه است. چند مدل کار انجام میشه. من خودم با چتربازها شریک هستیم و چندسال هست کار میکنیم، ولی آدمهای گردنکلفتی تو تهرون هستن که اصطلاحا بار حوالهای و تضمینی میخرند.
یعنی چی تضمینی؟
مثلا طرف تو تهرون با یک تلفن ۵۰۰میلیون بار از قشم خرید میکنه. این بار رو چتربازهای قشم که بیشترشون زن هستن و بهشون میگن «خاله» میآرن تا بندرعباس. بعد چتربازهایی که همراه اتوبوس از تهرون رفتن بندر بار رو از خالهها تحویل میگیرن و میآرن تهرون.
خب تضمینش چی شد؟
تضمین یعنی چترباز و رانندهای که بار رو تحویل میگیرند باید معادل قیمت بار چک یا سفته بدن به خریدار اصلی. اینطوری که طرف خیالش راحت میشه بارش به سلامت میرسه تهرون.
از بندرعباس تا تهران چند پاسگاه ایست و بازرسی دارند، چطوری از اینها رد میشوید؟
چهار تا ایست و بازرسی داریم. دو تای اولی یکی بعد از بندرعباس هست و یکی هم قبل از سیرجان. بالاخره یه طوری ازشون ردمیشیم. وقتی اتوبوس جاساز خوب داشته باشه، خیلی نمیتونن کاری کنن. بعضی شبها هم که از رانندهها خبر میگیریم اصلا بازرسی نیست. پاسگاه مهریز و نایین ولی دل و روده ماشین رو میریزن بیرون. اگر بار خیلی سنگین باشه ریسک نمیکنیم قبل از پاسگاه بار رو تحویل وانتها میدیم و بعد از پاسگاه تحویل میگیریم.
منظور از جاساز چیه؟
بین شاسی و صندلیها در اتوبوسهای جدید خیلی فضا هست. اونایی که بخوان برن توی کار بار یا گازوییل، میدن صافکارهای حرفهای براشون جاساز درست میکنن.
بیشتر در کدوم شهرها جاساز درست میکنند؟
تهرون، قم، مشهد، اصفهان. همه جا آدم حرفهای هست، ولی توی این شهرها بیشترن.
بهطور متوسط در هر سفر چتربازها و رانندهها چقدر سود میکنند؟
اینطوری که نمیشه گفت. یه سفر آدم ٢٠٠ تومن سود میکنه. یه سفر یه تومن سود میکنی. اصلا نمیشه بگی متوسط چقدره. آدم داریم خیلی زرنگ و باهوشه، هر سرویس دومیلیون سود میکنه. آدمی هم هست که ممکنه ۱۰۰ تومن سود کنه. ولی ناراضی نیستیم.
روایت سوم، شغل بهتری سراغ داری؟
سمیه، ۲۷سال دارد. ۱۸سالگی ازدواج کرده، در ۲۰سالگی صاحب یک فرزند دختر شده و در ۲۳ سالگی از همسرش طلاق گرفته. سرپرست خانوار است.
پدر و مادرش را از دست داده و با دو خواهر دیگرش که از او کوچکتر هستند، زندگی میکند. سمیه یک چترباز حرفهای است. پنجسال است که هر روز در جادههاست. او یکی از چتربازهایی است که کارش را با آوردن بارهای کم به تهران آغاز کرده، اما حالا برای یکی از فروشگاههای معروف تهران کار میکند. تضمینی. فقط هم توی کار لباس زنانه است. «من از اول گفتم فقط لباس میآرم. حداقل اگر آدم گیر میافته، دیگه آبروش نره.»
از سمیه میپرسم چرا سراغ شغل دیگری نرفته؟ «کدوم شغل. دلخوشی آقا. من باید خودمو و بچهام و دو خواهرم رو اداره کنم. با ماهی ۷۰۰، ۸۰۰ تومن حقوق میشه؟ اگر شغلی سراغ داری که بیشتر میده، حاضر بیام.»
نخستینبار چه کسی راهنمایی کرد که بیای توی کار قاچاق؟
«دو تا از دخترخالههام با شوهراشون توی همین کار بودن. شوهرم که معتاد شد منم چند سفر رفتم برای کمک خرجی همراه دخترخالههام. دیگه عادت کردم و موندم. حالا اونا وضعشون خوبشده مغازه زدن، ولی من مجبورم ادامه بدم.»
سمیه درآمدش را لو نمیدهد، ولی میگوید اینقدر هست که بتواند جای خوبی حوالی میدان آزادی خانه اجاره کند و خرج تحصیل و زندگی دخترش و دو خواهرش را بدهد.
از سختیهای کارش میپرسم. «سختی؟ همهاش سختیه. گرگ نباشی همه میخوان بهت حمله کنن.
زن باشی، بیوه باشی، تو جاده باشی...» سیگاری آتش میزند: «شما مردا که نمیفهمید. برو بگو یه زن بیاد باهاش حرف میزنم.» سمیه حوصله حرف زدن ندارد. همین جملهها را هم با اکراه و تردید میگوید و شاید به احترام «آقامجتبی» که برایش احترام قایل است، چون یکی از معدود کسانی بوده که به قول خودش از او مثل برادر حمایت کرده. سمیه یکی از هزاران است.
منبع: روزنامه شهروند
روایت اول، سفر با چتربازها
هر اتوبوسی که میآمد پر بود. تکمیل تکمیل. دو روز دیگر مانده بود تا یکی از اعیاد مذهبی و دانشجوها و سربازها و.... راهی خانههایشان بودند. ساعت از ١٢ نیمه شب گذشته بود که بالاخره اتوبوسی که از سمت بندرعباس عازم تهران بود در پلیسراه {...} توقف کرد تا ساعت بزند. صندلیهای خالی ولوو B۹ چشمک میزدند.
تهران؟
راننده پس از مکثی بلند: میرویم اما جا نداریم.
این همه صندلی خالی دارید.
ما اول صبح نمیرسیم تهرون اشکال نداره؟
چارهای نبود. نمیشد برای آمدن اتوبوس بعدی ریسک کرد. اولین اتوبوسی بود که رانندهاش درباره کرایه چانه نزد. ردیف دوم جای مناسبی بود برای نشستن و خوابیدن. به جز من ٨زن هم مسافر اتوبوس بودند. انگار که از سوار شدنم راضی نباشند دستهجمعی نگاه وهمانگیزی داشتند. عادی نبودند. برای لحظهای تصمیم گرفتم پیاده شوم.
یکی از زنها غر زد که «اینو چرا سوار کردی احمد آقا؟» و راننده جواب داد: «بنده خدا کار داره باید فردا تهرون باشه. بذار یه کار خیری هم بکنیم.» همه خندیدند. راننده آرام میرفت و حدودا هر نیم ساعت یک بار هم در تماس با رانندههای دیگر وضع جاده را پرسوجو میکرد. حدود ٥ساعت بعد با صدای شوخی یک زن با راننده بیدار شدم. بساط چای لیوانی به راه بود. چهار، پنج نفر از زنها هم لیوانهایشان دستشان بود. روبهرو تاریک بود. انگار که اتوبوس جایی در قلب کویر متوقف شده است.
نور تندی به شیشه سمت راست میتابید. نور از چراغ دو خودرو وانت تویوتای قدیمی که کنار اتوبوس پارک شده بودند، میآمد و مردانی که با سرعتی باور نکردنی بستههایی را به بالای وانتها میریختند. چشمهایم را مالیدم تا از خوابنبودنم مطمئن شوم. خواب نبودم.
من، تنها مسافر اتوبوسی بودم که قرار بود، بار کالای قاچاق را به تهران برساند و بقیه حاضران در اتوبوس همه «چترباز» بودند. چترباز اصطلاحی است که از قدیمالایام برای قاچاقچیهای کالا در شهرهای جنوبی به کار میبرند و حالا استفاده از آن در بیشتر شهرها همهگیر شده است. اما کسی نمیداند نخستینبار چرا از این واژه استفاده شده. حداقل خود چتربازها نمیدانند.
وانتها که پر شدند، چراغهایشان را خاموش کردند و راه افتادند تا بعد از گذرکردن از جادهای خاکی دوباره بار را به اتوبوس تحویل دهند. چند دقیقه بعد به پاسگاه «مهریز» رسیدیم و به راحتی عبور کردیم. حالا باید بار را تحویل میگرفتیم. همان کار تکرار شد.
٢٠ دقیقه بعد میان بیایان بودیم و کارگرها مشغول کار شدند. همان زنی که هنگام سوار شدنم به راننده اعتراض کرده بود، این بار چای و شیرینی تعارف کرد که یعنی جای نگرانی نیست و حالا تو «خودی» شدهای.
مرد جوانی که از رفقای راننده به نظر میرسید رو به من گفت: «خیلی عجله داری؟ نایین رو که رد کنیم، دیگه تا خود تهرون میگازونیم.» یکی از زنها بلافاصله حرف مرد را تصحیح کرد: «حاجی گفته تو این سفر باید قم حسابکتاب کنیم. الکی نگو تا تهرون میگازونیم.»
مرد مقاومتی نکرد و لبخند ملایمی تحویل من داد. حوالی ایست و بازرسی نایین دوباره همان کار به ظرافت تمام تکرار شد. بعد از تحویل گرفتن بار همه به هم خدا قوت و خسته نباشید گفتند.
انگار که باری از روی دوششان برداشته باشند. حوالی ١٠ صبح قم بودیم. راننده مقابل یکی از فروشگاههای سوهان توقف کرد. همه که پیاده شدند، رو به من که برای پیادهشدن تردید داشتم، گفت «اینجا حداقل دوساعت کار داریم، اگه عجله داری بیا بفرستمت با یه اتوبوس دیگه برو» و رفت پایین.
نیمساعت بعد سروکله دواتوبوس دیگر هم پیدا شد. در هر کدام از اتوبوسها شش، هفت «چترباز» نقش مسافر را برعهده گرفته بودند.
رانندهها همدیگر را بغل کردند. حرفهای میان رانندهها نشان میداد یکی از اتوبوسها از زاهدان آمده و دیگری هم از بندرعباس.
دو وانت مزدا و چند پژو ۴۰۵ هم آمدند. همه دور کسی حلقه زده بودند که «حاجی» نام داشت.
حاجی دفترش را باز کرد و بعد از نوشتن حسابوکتاب رانندهها و چتربازها دستور تخلیه سه اتوبوس را صادر کرد. «حاجی» دستور داد که کفشها در دو ماشین و لباسها در بقیه ماشینها بارگیری شوند. باز هم نیروهای حرفهای و پرسرعت کار تخلیه و بارگیری را انجام میدادند.
یکی از زنها به صورتحساب اعتراض داشت. حاجی بلافاصله رسیدگی کرد و لبخند رضایت زن از حل شدن مشکل حکایت داشت. چند دقیقه بعد یکی از رانندهها مرا با اتوبوس دیگری راهی تهران کرد.
روایت دوم، افغانیکشی بیشتر صرف میکنه
قاچاق کالا در ایران رونق دارد. این را همه میدانند. ازجمله قاسم خورشیدی، سخنگوی ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز که گفته حجم کالای قاچاق در ایران از ۲۵میلیارد دلار در سال ۹۲ به ۱۵میلیارد دلار در سال ۹۴ رسیده است. اتوبوسها هم بخشی از وظیفه این قاچاق را برعهده دارند. وظیفهای که برای انجام آن خلاقیت هم به خرج میدهند.
«مجتبی» متولد ۱۳۴۸ است و ۲۰سال سابقه رانندگی دارد. به قول خودش در خیلی از جادههای ایران رانندگی کرده است. ترمینال جنوب قرار میگذاریم. مجتبی قول داده تا درباره قاچاق کالا و شیوههای آن حرف بزند. او فقط یک شرط دارد اینکه نام کاملش در گزارش نیاید و بعد از چاپ گزارش هم برایش دردسر درست نشود.
در این ۲۰سال خودتون هم هیچ وقت سراغ قاچاق رفتید؟
اصلا اسم این کار قاچاق نیست، شماها الکی شلوغبازی درمیآرید. اینکه آدم چهار تا جین شلوار و ۵۰ تا دونه موبایل جابهجا کنه، میشه قاچاق؟ بیخیال بابا. پس زن و بچهمون رو چطوری اداره کنیم. تازه باید ماهی ۱۰، ۱۵میلیون قسط ماشین بدیم.
شما مالک اتوبوس هستید؟
بله. ۴۵۰میلیون بدهی دارم سر همین اتوبوس خریدن.
کدوم خط کار میکنید؟
همه خطها. تا چند وقت پیش خط کرمان بودم. الان خط بندرعباس- تهران کار میکنم.
بیشتر چه جنسهایی را تهران میآورید؟
الان یه خرده بازار خراب شده، ولی خب کفش و لباس میآریم. ولی هر چیزی که فکر کنی میشه آورد. از سوزن قفلی بگیر تا لامپ و گوشی موبایل و یخچال فریزر. اونهایی هم که به خدا و پیغمبر ایمانی ندارن مشروب هم میآرن. ولی من هیچ پول مشروبی سر سفره زن و بچهام نمیبرم. قبلا بازار بهتر بود.
کلا قیمت «درهم» تعیین میکنه که ما چه جنسی بیاریم و چه جنسی نیاریم. البته از زاهدان جنسهای دیگهای میآد.
«ناس»، پارچه، برنج پاکستانی، میوه و.... قبلا هم که گازوییلکشی رونق داشت ولی الان ول شده. صرف نمیکنه. دولت کارت سوختها رو خیلی کنترل میکنه. اتوبوسها رو توی پلیسراه میبرن روی باسکول از روی وزن معلوم میشه که گازوییل جاساز دارن.
سخت شده. افغانیکشی از همه چی بیشتر صرف میکنه. ولی دل و جرأت میخواد. راحت ۱۵۰ تا افغانیرو جا میدی توی اتوبوس. ولی باید طرف داشته باشی. باید هی پیاده کنی، هی تحویل بگیری، سخت میشه. اتوبوس هم داغون میشه. همون کفش و لباس از همه چی دردسرش کمتره.
چتربازهایی که همراه اتوبوس هستند، چه نقشی دارند؟
هر اتوبوسی ۱۰، ۱۲ نفر چترباز داره که همراه ماشین میان و برمیگردن. خب اینا ماجرا دارن. بعضیوقتها چتربازها خودشون صاحب بار هستن و به راننده اتوبوس کرایه میدن. مثلا فرض روی هر جین شلوار ۶هزار تومن بدن به راننده. بعضی وقتها هم راننده و چترباز شریک هستن و خرجهای توی راه رو کم میکنن و سهمشون رو بر میدارن.
گویا اصلا چتربازها و رانندهها صاحب بار نیستند و افرادی در تهران پول بار رو کامل حساب میکنند و به راننده و چترباز فقط کرایه میدهند؟
اون هم یه نوع دیگه است. چند مدل کار انجام میشه. من خودم با چتربازها شریک هستیم و چندسال هست کار میکنیم، ولی آدمهای گردنکلفتی تو تهرون هستن که اصطلاحا بار حوالهای و تضمینی میخرند.
یعنی چی تضمینی؟
مثلا طرف تو تهرون با یک تلفن ۵۰۰میلیون بار از قشم خرید میکنه. این بار رو چتربازهای قشم که بیشترشون زن هستن و بهشون میگن «خاله» میآرن تا بندرعباس. بعد چتربازهایی که همراه اتوبوس از تهرون رفتن بندر بار رو از خالهها تحویل میگیرن و میآرن تهرون.
خب تضمینش چی شد؟
تضمین یعنی چترباز و رانندهای که بار رو تحویل میگیرند باید معادل قیمت بار چک یا سفته بدن به خریدار اصلی. اینطوری که طرف خیالش راحت میشه بارش به سلامت میرسه تهرون.
از بندرعباس تا تهران چند پاسگاه ایست و بازرسی دارند، چطوری از اینها رد میشوید؟
چهار تا ایست و بازرسی داریم. دو تای اولی یکی بعد از بندرعباس هست و یکی هم قبل از سیرجان. بالاخره یه طوری ازشون ردمیشیم. وقتی اتوبوس جاساز خوب داشته باشه، خیلی نمیتونن کاری کنن. بعضی شبها هم که از رانندهها خبر میگیریم اصلا بازرسی نیست. پاسگاه مهریز و نایین ولی دل و روده ماشین رو میریزن بیرون. اگر بار خیلی سنگین باشه ریسک نمیکنیم قبل از پاسگاه بار رو تحویل وانتها میدیم و بعد از پاسگاه تحویل میگیریم.
منظور از جاساز چیه؟
بین شاسی و صندلیها در اتوبوسهای جدید خیلی فضا هست. اونایی که بخوان برن توی کار بار یا گازوییل، میدن صافکارهای حرفهای براشون جاساز درست میکنن.
بیشتر در کدوم شهرها جاساز درست میکنند؟
تهرون، قم، مشهد، اصفهان. همه جا آدم حرفهای هست، ولی توی این شهرها بیشترن.
بهطور متوسط در هر سفر چتربازها و رانندهها چقدر سود میکنند؟
اینطوری که نمیشه گفت. یه سفر آدم ٢٠٠ تومن سود میکنه. یه سفر یه تومن سود میکنی. اصلا نمیشه بگی متوسط چقدره. آدم داریم خیلی زرنگ و باهوشه، هر سرویس دومیلیون سود میکنه. آدمی هم هست که ممکنه ۱۰۰ تومن سود کنه. ولی ناراضی نیستیم.
روایت سوم، شغل بهتری سراغ داری؟
سمیه، ۲۷سال دارد. ۱۸سالگی ازدواج کرده، در ۲۰سالگی صاحب یک فرزند دختر شده و در ۲۳ سالگی از همسرش طلاق گرفته. سرپرست خانوار است.
پدر و مادرش را از دست داده و با دو خواهر دیگرش که از او کوچکتر هستند، زندگی میکند. سمیه یک چترباز حرفهای است. پنجسال است که هر روز در جادههاست. او یکی از چتربازهایی است که کارش را با آوردن بارهای کم به تهران آغاز کرده، اما حالا برای یکی از فروشگاههای معروف تهران کار میکند. تضمینی. فقط هم توی کار لباس زنانه است. «من از اول گفتم فقط لباس میآرم. حداقل اگر آدم گیر میافته، دیگه آبروش نره.»
از سمیه میپرسم چرا سراغ شغل دیگری نرفته؟ «کدوم شغل. دلخوشی آقا. من باید خودمو و بچهام و دو خواهرم رو اداره کنم. با ماهی ۷۰۰، ۸۰۰ تومن حقوق میشه؟ اگر شغلی سراغ داری که بیشتر میده، حاضر بیام.»
نخستینبار چه کسی راهنمایی کرد که بیای توی کار قاچاق؟
«دو تا از دخترخالههام با شوهراشون توی همین کار بودن. شوهرم که معتاد شد منم چند سفر رفتم برای کمک خرجی همراه دخترخالههام. دیگه عادت کردم و موندم. حالا اونا وضعشون خوبشده مغازه زدن، ولی من مجبورم ادامه بدم.»
سمیه درآمدش را لو نمیدهد، ولی میگوید اینقدر هست که بتواند جای خوبی حوالی میدان آزادی خانه اجاره کند و خرج تحصیل و زندگی دخترش و دو خواهرش را بدهد.
از سختیهای کارش میپرسم. «سختی؟ همهاش سختیه. گرگ نباشی همه میخوان بهت حمله کنن.
زن باشی، بیوه باشی، تو جاده باشی...» سیگاری آتش میزند: «شما مردا که نمیفهمید. برو بگو یه زن بیاد باهاش حرف میزنم.» سمیه حوصله حرف زدن ندارد. همین جملهها را هم با اکراه و تردید میگوید و شاید به احترام «آقامجتبی» که برایش احترام قایل است، چون یکی از معدود کسانی بوده که به قول خودش از او مثل برادر حمایت کرده. سمیه یکی از هزاران است.
منبع: روزنامه شهروند