گروه فرهنگ و هنر مشرق- بی گمان «The BFG» فیلم جدید استیون اسپیلبرگ با همان واکنش اقتصادی مثبتی مواجه نشده که اکثر فیلمهای قبلی وی با آن قرین بودهاند اما بهر روی این هم بخشی تازه از ماجراجوییهای فرهنگی این سینماگر معروف و قدیمی است که در 70 سالگی هم خیال آرامش پذیری ندارد و پس از «The BFG» فیلم تازه دیگری به نام «Ready Player One» را در دست تولید دارد و در پی آن به سراغ قسمت پنجم سری فیلمهای اکشن و فانتزی و پر برخورد ایندیانا جونز خواهد رفت و البته کلی طرحهای نیمه تمام و در دست تولید نیز روی میز کار او قرار دارد که محتاج رسیدگیاند و به این ترتیب «غول دوست وار» یا «غول بزرگ دوست من» (The BFG) به عنوان سی و یکمین فیلم بلند اسپیلبرگ در یک رزومه کارگردانی 45 سال فقط نقطه حرکت او به سمت پروژههای بعدی است و نه ایستگاهی به سمت آرام گرفتن و اعلام بازنشستگی.
بین لینکولن که اسکار برترین بازیگر مرد سال 2012 را نصیب دانیل دی لوییس کرد تا «پل جاسوسها» که در اواخر تابستان 2015 به نمایش درآمد، 3 سال فاصله افتاد اما اسپیلبرگ در فاصله زمانی 2 ساله بین اکران «غول بزرگ دوست من» (2016) و «Ready Player One» (2018) هم یک فیلم دیگر را کارگردانی و عرضه خواهد کرد که «ربودن ادگاردو مورتارا» نام دارد و زمان اکران آن پاییز 2017 اعلام شده است و 2019 هم زمان پخش قسمت پنجم «ایندیانا جونز» است که به فیلمهایی ادامه حیات میبخشد که با اکران قسمت اول آن به نام «مهاجمان معبد گمشده» در سال 1981 آغاز شد و از هریسون فورد معروف شده در «استار وارز» ستاره بزرگترین ساخت و عجبا که فورد هم در سر پیری (74سالگی) مثل اسپیلبرگ خیال بازنشستگی ندارد و در پنجمین قسمت ایندیانا جونز هم یک بار دیگر رل این باستان شناس بزن بهادر را ایفا خواهد کرد.
اسپیلبرگ که اولین فیلم بلندش را با نام «دوئل» در 1971 عرضه کرد و سپس با «آروارهها» و «برخورد نزدیک از نوع سوم» در سالهای 1975 و 1977 بیشتر اوج گرفت و با «فهرست شیندلر» و «نجات سرباز رایان» جوایز اسکار برترین کارگردانی را در سالهای 1993 و 98 ربود و دنیای کودکان را با دو گانه «ژوراسیک پارک» وارد فانتزیهای عصر حجری شد و با «رنگ ارغوانی» و «امیستاد» از تبعیض نژادی گفت و با «جنگ دنیاها» و «هوش مصنوعی» ساینس فیکشن را تجربه کرد و با «گزارش اقلیت» و «ترمینال» وارد وادیهای سیاسی شد و با «اسب جنگی» ساخت فیلمهای بد را هم تجربه کرد و با «اگر میتوانی مرا بگیر» هیجان صرف آفرید، در «غول دوست وار»داستانی متفاوت و عجیب را بیان میکند. داستانی که فروش اندک فیلم نشانگر جا نیفتادن آن در افواه است ولی نمیتوان جاذبههای کودکانه آن را نیز به کلی منکر شد. در این فیلم کاراکتر سوفی که دختری 10 ساله است توسط یک غول 24 فیتی به نام «BFG» ربوده میَشود( و به روایتی دیگر با او دوست میشود) و پی آمد این ارتباط اتفاقات عجیب و فانتزی و جالبی است که برای آنها روی میدهد. سوفی به سرعت در مییابد که BFG بر خلاف بقیه غولها مهربان و صاحب احساسات مثبت و انسانی است و در نتیجه او را تشویق میکند که طرحهایی برای نابودی سایر موجودات غول پیکر بریزد که بر خلاف BFG غولها بدکرداری هستند. در مصاحبه پیش رو، اسپیلبرگ درباره بنیادهای این فیلم و برخی مسایل دیگر سخن میگوید.به گزارش بانی فیلم درحالی که بازی روبی بارنهیل نوجوان در رل این دختر نوجوان و مارک ریلنس کهنهکار در نقش این غول مهربان توجه زیادی را جلب کرده و کارنامه قبولی را از منظر منتقدان شامل حالشان کرده اما بنظر میرسد این مسئله نیز یک راه اعتلای موضوعی برای این فیلم نبوده باشد.
*پیشرفتهای خیره کننده فنی در مدیوم سینما سبب شده پیوند خوردن آن با سوژههای انسانی سخت و سختتر شود. شما از چه طریق بین این دو بالانس ایجاد کردهاید؟
از قضا من از این ترقیهای بیشترین استقبال را کردهام زیرا ما را قادر ساخته است که با تهیه تصاویر عظیم مورد نظرمان از نبوغ بازیگرانی در اندازههای مارک ریلنس بیشتر برخوردار شویم و این پیشرفتها وسیله و پلی باشد برای ترسیم هر چه بهتر و بیشتر توانایی بازیگران. ما از این طریق توانستیم روح و جسم مارک ریلنس را چنان عمده کنیم که در قالب کلی داستان کاملا جا بیفتد و انتقال دهنده همه احساسات کاراکتر محوله به وی باشد. با این وجود ما یک بازگشت به ریشههای کار و «Basic»ها را هم برای تشریح مجدد مسائل و تعریف دوباره شرایط برای خودمان و ترسیم نوع قصهگویی و معرفی کاراکترها داشتیم و از راههای جدیدی وارد شدیم. از قبل هم میدانستم که ریلنس از عهده کار بر میآید اما نمیخواستم او بیش از حد در دام روش و متدهایی مثل موشن کپچر و امثال آن بیفتد و کم اثر شود.
*آیا این سوال به ذهنتان خطور نکرده که اگر در زمان ساخت فیلم «آروارهها» این امکانات و شرایط فنی را در اختیار داشتید، تا چه حد میتوانستید آن فیلم را تأثیرگذارتر بسازید؟
شاید هم برعکس میشد زیرا، چهل سال پیش با امکانات فوق العاده امروز میشد کوسهای را رو کرد و به تصویر کشید که بر تمامی حجم فیلم سایه بیاندازد و در آن صورت چیزی به جز آن دیده نمیشد و کل فیلم نابود میشد و حال آن که تمامی جذابیت و رمز و راز و دلیل موفقیت «Jaws» این است که کوسه قاتل مورد بحث عملا دیده نمیشود و فقط جنایات برخاسته از او و پیکرهای ویران شده بر اثر آدم خواریهای وی روی سطح آب دیده میشود و همه را شوکه میکند.
*داستان «The BFG» بدون شک یک قصه اسپیلبرگی و از مضامین مورد توجه شما است و منظورمان تبعات ملاقات یک کودک با یک هیولا است. چرا این تم این قدر و دائماً شما را جذب میکند و هرگز از آن خسته نمیشوید؟
تفاوتی که این تم با مرتبههای قبلی داشت، این بود که کاراکتر اصلی نه یک پسر بچه بلکه یک دختر بچه است و این باور به تدریج شکل میگیرد که کاراکتر او قادر است بر شخصیت و کارهای یک غول 25 فیتی هم سایه بندازد. این یک نکته جالب است که شهامت ذاتی یک دختر نوجوان سبب میشود غولهای اطراف وی و بخصوص BFG دچار نوعی تحول فکری و رفتاری شوند.
*روبی بارنهیل را چطور برای ایفان نقش این دختر (سوفی) یافتید؟
مسئول هنرپیشه یابی فیلمها شخصا با حدود 400 دختر متقاضی مصاحبه و توانشان را چک کرد و من هم حدود 150 نوجوان را دیدم و از آنها تست گرفتم اما به محض رویارویی با روبی بارنهیل فهمیدیم او همانی است که میخواهیم. مجموعاً چیزی حدود 8 ماه صرف پیدا شدن یک سوفی مناسب شده بود و کار آن قدر به درازا کشید که به ناامیدی رسیده بودم. بخصوص که در اواسط تهیه فیلم ام(پل جاسوسها) بسر میبردم و همان مسئله نیز وقت و فکر مرا میگرفت.
*تکیه شما بیشتر بر روی چه کسی بود؟ دختر نوجوانی که در جستجوی آرزوها است و یا غول پیری که فقط میتواند برای سایرین رویاساز باشد؟
فکر میکنم که تکیه و نگاه همه ما در درجه اول روی سوفی باشد و او چراغ راه ما در بیان این قصه است. او مثل یک فیلتر بود که هر چیزی از میان وی عبور میکرد و پالایش و شفافتر میشد. من به واقع تصور میکردم که سوفی هستم و میکوشیدم مسائل را از دیدگاه وی ببینم.
*قسمت محبوب فیلم از دیدگاه خود شما کدام است؟
شاید سکانسی باشد، که در آن غول مهربان و سوفی در جستجوی رویاهای خود در سرزمین موسوم به «کشور رویاها» هستند. ما گروه عظیمی را مشغول تصویربرداری این سکانس کردیم تا بتوانیم حرکت سوفی را در عمق زمین و رو به رویاهایش به تصویر بکشیم و چیزی از عناصر اصلی و ضروری غایب نباشد. البته همان طور که فیلم نشان میدهد، عملاً رویای شیرینی در آنجا در دسترس نیست و آن وادی فقط نورانی است و این به سبب روشنایی زیادی است که در سر صحنه فیلمبرداری و به انتخاب خود ما در محیط قصه وجود داشت.
*آیا هنوز بر این باورید که هر فیلمی میسازید، یک فرصت جدید برای یادگیری است و با گذشت هر فیلم پختهتر میشوید و اگر این باور را دارید، از درسهای «BFG» برای خودتان بگویید و از تحولی که احتمالاً در شما به وجود آورد؟
درس و تحولی که صحبتاش را میکنم، یک ماجرای تکراری و با این مضمون است که هر موقع فیلمی تاریخی میسازید، دستهایتان برای رویاسازی بسته است و مجبورید فقط انعکاس دهنده صحیح و راستین آن باشید و راهی برای چرخش و رفتن به سمت و سوهای دیگر نیست زیرا تاریخ همانی است که وجود داشته و رخ داده است و آن را نساختهاند تا شما تغییرش بدهید. با این اوصاف فیلمهای فانتزی مثل «The BFG» مواردی است که در آن میتوانید تمامی رویاهای خود را آزاد و باور کنید و آرزوهایتان را به پرواز در آورید و رسیدن آنها به مقصد نهایی را با زیبایی و حسی دلپذیر به تماشا بنشینید. برای من این گونه فیلمها یک راه رهایی و مجالی برای تنفس هر چه عمیقتر است.
بین لینکولن که اسکار برترین بازیگر مرد سال 2012 را نصیب دانیل دی لوییس کرد تا «پل جاسوسها» که در اواخر تابستان 2015 به نمایش درآمد، 3 سال فاصله افتاد اما اسپیلبرگ در فاصله زمانی 2 ساله بین اکران «غول بزرگ دوست من» (2016) و «Ready Player One» (2018) هم یک فیلم دیگر را کارگردانی و عرضه خواهد کرد که «ربودن ادگاردو مورتارا» نام دارد و زمان اکران آن پاییز 2017 اعلام شده است و 2019 هم زمان پخش قسمت پنجم «ایندیانا جونز» است که به فیلمهایی ادامه حیات میبخشد که با اکران قسمت اول آن به نام «مهاجمان معبد گمشده» در سال 1981 آغاز شد و از هریسون فورد معروف شده در «استار وارز» ستاره بزرگترین ساخت و عجبا که فورد هم در سر پیری (74سالگی) مثل اسپیلبرگ خیال بازنشستگی ندارد و در پنجمین قسمت ایندیانا جونز هم یک بار دیگر رل این باستان شناس بزن بهادر را ایفا خواهد کرد.
اسپیلبرگ که اولین فیلم بلندش را با نام «دوئل» در 1971 عرضه کرد و سپس با «آروارهها» و «برخورد نزدیک از نوع سوم» در سالهای 1975 و 1977 بیشتر اوج گرفت و با «فهرست شیندلر» و «نجات سرباز رایان» جوایز اسکار برترین کارگردانی را در سالهای 1993 و 98 ربود و دنیای کودکان را با دو گانه «ژوراسیک پارک» وارد فانتزیهای عصر حجری شد و با «رنگ ارغوانی» و «امیستاد» از تبعیض نژادی گفت و با «جنگ دنیاها» و «هوش مصنوعی» ساینس فیکشن را تجربه کرد و با «گزارش اقلیت» و «ترمینال» وارد وادیهای سیاسی شد و با «اسب جنگی» ساخت فیلمهای بد را هم تجربه کرد و با «اگر میتوانی مرا بگیر» هیجان صرف آفرید، در «غول دوست وار»داستانی متفاوت و عجیب را بیان میکند. داستانی که فروش اندک فیلم نشانگر جا نیفتادن آن در افواه است ولی نمیتوان جاذبههای کودکانه آن را نیز به کلی منکر شد. در این فیلم کاراکتر سوفی که دختری 10 ساله است توسط یک غول 24 فیتی به نام «BFG» ربوده میَشود( و به روایتی دیگر با او دوست میشود) و پی آمد این ارتباط اتفاقات عجیب و فانتزی و جالبی است که برای آنها روی میدهد. سوفی به سرعت در مییابد که BFG بر خلاف بقیه غولها مهربان و صاحب احساسات مثبت و انسانی است و در نتیجه او را تشویق میکند که طرحهایی برای نابودی سایر موجودات غول پیکر بریزد که بر خلاف BFG غولها بدکرداری هستند. در مصاحبه پیش رو، اسپیلبرگ درباره بنیادهای این فیلم و برخی مسایل دیگر سخن میگوید.به گزارش بانی فیلم درحالی که بازی روبی بارنهیل نوجوان در رل این دختر نوجوان و مارک ریلنس کهنهکار در نقش این غول مهربان توجه زیادی را جلب کرده و کارنامه قبولی را از منظر منتقدان شامل حالشان کرده اما بنظر میرسد این مسئله نیز یک راه اعتلای موضوعی برای این فیلم نبوده باشد.
*پیشرفتهای خیره کننده فنی در مدیوم سینما سبب شده پیوند خوردن آن با سوژههای انسانی سخت و سختتر شود. شما از چه طریق بین این دو بالانس ایجاد کردهاید؟
از قضا من از این ترقیهای بیشترین استقبال را کردهام زیرا ما را قادر ساخته است که با تهیه تصاویر عظیم مورد نظرمان از نبوغ بازیگرانی در اندازههای مارک ریلنس بیشتر برخوردار شویم و این پیشرفتها وسیله و پلی باشد برای ترسیم هر چه بهتر و بیشتر توانایی بازیگران. ما از این طریق توانستیم روح و جسم مارک ریلنس را چنان عمده کنیم که در قالب کلی داستان کاملا جا بیفتد و انتقال دهنده همه احساسات کاراکتر محوله به وی باشد. با این وجود ما یک بازگشت به ریشههای کار و «Basic»ها را هم برای تشریح مجدد مسائل و تعریف دوباره شرایط برای خودمان و ترسیم نوع قصهگویی و معرفی کاراکترها داشتیم و از راههای جدیدی وارد شدیم. از قبل هم میدانستم که ریلنس از عهده کار بر میآید اما نمیخواستم او بیش از حد در دام روش و متدهایی مثل موشن کپچر و امثال آن بیفتد و کم اثر شود.
*آیا این سوال به ذهنتان خطور نکرده که اگر در زمان ساخت فیلم «آروارهها» این امکانات و شرایط فنی را در اختیار داشتید، تا چه حد میتوانستید آن فیلم را تأثیرگذارتر بسازید؟
شاید هم برعکس میشد زیرا، چهل سال پیش با امکانات فوق العاده امروز میشد کوسهای را رو کرد و به تصویر کشید که بر تمامی حجم فیلم سایه بیاندازد و در آن صورت چیزی به جز آن دیده نمیشد و کل فیلم نابود میشد و حال آن که تمامی جذابیت و رمز و راز و دلیل موفقیت «Jaws» این است که کوسه قاتل مورد بحث عملا دیده نمیشود و فقط جنایات برخاسته از او و پیکرهای ویران شده بر اثر آدم خواریهای وی روی سطح آب دیده میشود و همه را شوکه میکند.
*داستان «The BFG» بدون شک یک قصه اسپیلبرگی و از مضامین مورد توجه شما است و منظورمان تبعات ملاقات یک کودک با یک هیولا است. چرا این تم این قدر و دائماً شما را جذب میکند و هرگز از آن خسته نمیشوید؟
تفاوتی که این تم با مرتبههای قبلی داشت، این بود که کاراکتر اصلی نه یک پسر بچه بلکه یک دختر بچه است و این باور به تدریج شکل میگیرد که کاراکتر او قادر است بر شخصیت و کارهای یک غول 25 فیتی هم سایه بندازد. این یک نکته جالب است که شهامت ذاتی یک دختر نوجوان سبب میشود غولهای اطراف وی و بخصوص BFG دچار نوعی تحول فکری و رفتاری شوند.
*روبی بارنهیل را چطور برای ایفان نقش این دختر (سوفی) یافتید؟
مسئول هنرپیشه یابی فیلمها شخصا با حدود 400 دختر متقاضی مصاحبه و توانشان را چک کرد و من هم حدود 150 نوجوان را دیدم و از آنها تست گرفتم اما به محض رویارویی با روبی بارنهیل فهمیدیم او همانی است که میخواهیم. مجموعاً چیزی حدود 8 ماه صرف پیدا شدن یک سوفی مناسب شده بود و کار آن قدر به درازا کشید که به ناامیدی رسیده بودم. بخصوص که در اواسط تهیه فیلم ام(پل جاسوسها) بسر میبردم و همان مسئله نیز وقت و فکر مرا میگرفت.
*تکیه شما بیشتر بر روی چه کسی بود؟ دختر نوجوانی که در جستجوی آرزوها است و یا غول پیری که فقط میتواند برای سایرین رویاساز باشد؟
فکر میکنم که تکیه و نگاه همه ما در درجه اول روی سوفی باشد و او چراغ راه ما در بیان این قصه است. او مثل یک فیلتر بود که هر چیزی از میان وی عبور میکرد و پالایش و شفافتر میشد. من به واقع تصور میکردم که سوفی هستم و میکوشیدم مسائل را از دیدگاه وی ببینم.
*قسمت محبوب فیلم از دیدگاه خود شما کدام است؟
شاید سکانسی باشد، که در آن غول مهربان و سوفی در جستجوی رویاهای خود در سرزمین موسوم به «کشور رویاها» هستند. ما گروه عظیمی را مشغول تصویربرداری این سکانس کردیم تا بتوانیم حرکت سوفی را در عمق زمین و رو به رویاهایش به تصویر بکشیم و چیزی از عناصر اصلی و ضروری غایب نباشد. البته همان طور که فیلم نشان میدهد، عملاً رویای شیرینی در آنجا در دسترس نیست و آن وادی فقط نورانی است و این به سبب روشنایی زیادی است که در سر صحنه فیلمبرداری و به انتخاب خود ما در محیط قصه وجود داشت.
*آیا هنوز بر این باورید که هر فیلمی میسازید، یک فرصت جدید برای یادگیری است و با گذشت هر فیلم پختهتر میشوید و اگر این باور را دارید، از درسهای «BFG» برای خودتان بگویید و از تحولی که احتمالاً در شما به وجود آورد؟
درس و تحولی که صحبتاش را میکنم، یک ماجرای تکراری و با این مضمون است که هر موقع فیلمی تاریخی میسازید، دستهایتان برای رویاسازی بسته است و مجبورید فقط انعکاس دهنده صحیح و راستین آن باشید و راهی برای چرخش و رفتن به سمت و سوهای دیگر نیست زیرا تاریخ همانی است که وجود داشته و رخ داده است و آن را نساختهاند تا شما تغییرش بدهید. با این اوصاف فیلمهای فانتزی مثل «The BFG» مواردی است که در آن میتوانید تمامی رویاهای خود را آزاد و باور کنید و آرزوهایتان را به پرواز در آورید و رسیدن آنها به مقصد نهایی را با زیبایی و حسی دلپذیر به تماشا بنشینید. برای من این گونه فیلمها یک راه رهایی و مجالی برای تنفس هر چه عمیقتر است.