کد خبر 607476
تاریخ انتشار: ۲ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۴:۳۸

شهید نیک‌پور به آهستگی به ساحل خزید و من هم به دنبالش. با احتیاط خود را به سنگر کمین رساندیم. اول گمان کردیم دوشکاچی به خواب رفته اما نزدیک که شدیم، متوجه شدیم عراقی دچار سکته شده است.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، گردان غواصی نوح از نیروهای گردان اخلاص (اطلاعات و عملیات ) لشکر 21 امام رضا(ع) در سال 1365 تشکیل شد.

نیروهای این گردان در مکانی در نزدیکی خرمشهر  بنام پایگاه شهید شاکری  آموزش‌های مخصوص غواصی و بَلم رانی را گذراندند. این نیروهای ویژه ، در عملیات متعددی شرکت حضور داشتند که مهم ترین آن‌ها کربلای 4،5 و 8 بود.

سماوات یکی از اعضای این گردان در خاطره‌های کوتاه از یکی از مأموریت‌های شناسایی روایت می‌کند:

«قبل از اجرای عملیات کربلای 4، در یکی از شناسایی‌ها بایستی از عرض اروند عبور می‌کردیم و بعد از نفوذ به ساحل آن طرف اروند، به شناسایی منطقه مورد هدف می‌پرداختیم.

به همراه رضا نیکپور، به آب زدیم. شب متغیری بود. هوا گاهی ابری و گاهی مهتابی بود. آهسته به صورت سر پایین به سمت ساحل مقابل فین(کفش مخصوص غواصی) می‌زدیم . سرمان را که از آب بیرون آوردیم چشممان به سنگر دوشکایی افتاد که یک دوشکاچی عراقی پشتش نشسته و لوله آن را مستقیم به سمت ما نشانه رفته است.

 عینک غواصی روی چشمانمان بود. شهید نیک پور گفت: ازهم جدا می‌شویم تو از آن طرف برو و من هم این طرف که اگر تیراندازی کرد، یک نفر تیر بخورد. با دقت بیشتری به عراقی پشت دوشکا نگاه کردیم، تکان نمی‌خورد. شهید نیک‌پور به آهستگی به ساحل خزید و من هم به دنبالش. با احتیاط خود را به سنگر کمین رساندیم. اول گمان کردیم دوشکاچی به خواب رفته اما نزدیک که شدیم، متوجه شدیم عراقی دچار سکته شده است.

آن بیچاره عراقی وقتی هیبت ما را درمیان آب دیده بود  از ترس سکته کرده بود. او حتی انگشتش روی ماشه قرار داشت ولی از ترس جرأت و فرصت اینکه تیر اندازی کند را نیافته بود.»
منبع: ایسنا

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • علی اصغر حیدرپور ۱۷:۳۴ - ۱۳۹۵/۰۵/۰۲
    0 0
    افسوس که بچه های جنگ یکی یکی ازاین دنیا رخت برمیبندند واونهمه خاطرات زیبا با آنها به زیرخاک میرود ومن خاطره ای را اینجا مینویسم که خیلی زیباست ..... همراباگروهان رفتیم خرمشهر باخودمان آب نبرده بودیم من سن وسالم ازهمه کمتربود وطاقت تشنگی رانداشتم 45درجه گرما لبم خشک شده بودقدرت حرف زدن نداشتم خواستم بروم زیرپل که یک رودل منهدم شده رویش بود تا لبم را خیس کنم چون زبانم دردهانم حرکت نمیکرد یعنی اوج تشنگی درحال رفتن باخودم زمزمه میکردم ومصیبت تشنگی امام حسین رامیخواندم وگریه میکردم تا رسیدم زیرپل دیدم حوض کوچکی دارد که کاشی کاری شده وازوسط آن آب فواره میزد آب خوردم صورتم راشستم خیلی خنک وسرد بود وجالب تراینکه شیرین بودوازهمه جالب تر اون روزتاغروب نه تشنه شدم نه صورتم خشک شد داشتم برمیگشتم پیش بچه ها یکی ازبسیجی هاگفت صورت توخیس هست کجا شستی گفتم زیرپل حوض کوچکی دارد که آب سردوگوارا فواره میکنداون بسیجی بعدازچنددقیقه دیگه آمدپیشم گفت مسخره میکنی من که دیگه زورم می آمد برگردم نشانش بدهم حرفی نزدم واون برادرفکرکردبااوشوخی کردم وقتی آمدیم عقب به چندنفرگفتم این موضوع را درجوابم گفتند خرمشهرلوله کشی نیست عراقی ها همه راخراب کردند تازه اصلا زیراون پل حوض ندارد ونداشت یکی ازبچه ها اهل خرمشهربود گفت من دربچه گی میرفتم زیرپل آب تنی واونجا حوضی نداشت خلاصه کسی حرفم راباورنمیکرد بعدهافهمیدم اون حوض فقط بخاطرتشنه بودن من بوجود آمد واون آب فقط مراسیرآب کرد ....بعدازجنگ گفتم خاطراتم رابه سپاه بگویم وچاپ کنند این موضوع را گفتم بچه های سپاه حرفم راباور نکردند حالا خواستید شما هم باور نکنید اما بدانید این معجزات برای بچه های بسیجی زیاد اتفاق می افتاد
  • رضوی ۱۱:۴۶ - ۱۳۹۵/۰۵/۰۵
    0 0
    چون بچه های اون زمان حاضردرجنگ خیلی خیلی صادق و باایمان بودن باورکنید هرچی میگن ادمای اون زمان اعجوبه بودن بخداقسم من خودم دیدم اونایی که شهید شدن جناب حیدرپور الان خیلی چیزهارا باورنمیکنن ناراحت نباش چون به سردارکوثری رای نمیدن و ازاون مطلب خوشحال میشن عوضش به فاطمه حسینی رای میدن مردم ولی من بعنوان یک همسنگرت دستت رومیبوسم چون تشنگی دیدم امان ازتشنگی یاحسین

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس