گروه فرهنگ و هنر مشرق- چهار «الف» و یک مد سرکش، قصهای که روی چهار کاراکتر اصلی سایه افکنده است! ابراهیم ابراهیمیان فیملساز جوان و خوش ذوقی که به همراه سارا سلطانی فیلمنامه دو اثر سینمایی «آگهی تسلیت برای یک روزنامه» و «عادت نمیکنیم» را به نگارش در آورند.به گزارش هنرمند، ابراهیمیان در «عادت نمیکنیم» به سراغ درامی اجتماعی رفته و به ارتباط انسانها در شرایط بحرانی به شکل فردی و جمعی میپردازد. مسایل و اتفاقات که هر روز آن را در اطراف خود میبینیم و یا میشنویم که به آن عادت کردهایم و یا حتی گاهی به موضوعاتی هم نمیخواهیم عادت نمیکنیم! قرار است در آثار بعدی ابراهیمیان شاهد فضای متفاوتتری باشیم که دغدغه و سوالات فلسفی امروز او را شکل داده است.
من و سارا سلطانی در حال کار کردن بر فیلمنامه دیگری با نامه «چای تلخ» بودیم که تصور کردم ممکن است توسط شورای نظارت و ارزشیابی با مشکلاتی مواجه شود و فضا برای انجام آن پروژه را مناسب ندیدم. هر چند فضای فیلمسازی روز به روز پیچیدهتر و بدتر میشود. محافظه کاری من باعث شد سراغ ایده فیلم «عادت نمیکنیم» بیاییم. در واقع ایده به ذهن من رسید ولی شکل و شمایل آن این گونه نبود. سارا سلطانی پیشنهادهای بسیار خوبی درباره ایده داد و همکاریمان را دوباره شروع کردیم.
*پس گروهی دو نفره تشکیل دادید و احساس کردید به لحاظ فکری تقریباً هم سو با یکدیگر هستید؟ اگر فیلمنامهای از سوی تهیهکنندهای پیشهاد شود آن را میَسازید؟
من به مشارکت در فیلمنامهنویسی خیلی عقیده دارم. به نظرم فیلمنامهنویسی کار تک نفره نیست و عموماً فیلمها و سریالهای برجسته دنیا محصول کار تیمی است. البته شاید زمانی خودم به تنهایی فیلمنامه بنویسم. این فیلم چهارمین تجربه من و سارا سلطانی بود. چون ما در ابتدا فیلمنامهای داشتیم که هیچ وقت آن را نساختیم، هم چنین فیلمنامهای دیگر به نام «آبی غلیظ» را به نگارش در آوردیم که آماده است اما فرصت ساخت آن فراهم نشده است. در این مدت پیشنهادهای مختلف از سوی تهیهکنندگان گفتم که من فقط ایده و فیلمنامه خودم را کار میکنم. با این حال طبیعی است که وقتی برای فیلمنامه خودم را کار میکنم. این حال طبیعی است که وقتی برای فیلمنامه خود به دنبال تهیهکننده هستید شرایط سخت و محدودتر میَشود اما به کاری که انجام میدهم عقیده دارم.
*****امیدوارم به ازدواج سفید و آمار وحشتناک طلاق که در حال افزایش است عادت نکنیم.
*روابط بین آدمها و اتفاقاتی که پیرامون زندگی مشترک این چهار زوج میافتد یکی از ویژگیهای فیلم «عادت نمیکنیم» است. در دومین تجربه سینمایی به دنبال بیان چه چیزی بودید و از نگاه فیلمساز ما به چه چیزهایی عادت نمیکنیم؟
به همه آن چه باعث فروپاشی زندگی مشترک، روابط انسانها و یا حتی فروپاشی جامعه میشود نباید عادت کنیم. در فیلم با دو خانواده که یکی کاملا فیزیکال و بیرونی و دیگری کاملا درونی است روبرو هستیم. زندگی منصور و سیما در حال فروپاشی است، شاید طلاقی صورت نگیرد اما طلاق عاطفی اتفاق میافتد. من امیدوارم به این وضعیت عادت نکنیم. امیدوارم به ازدواج سفید و آمار وحشتناک طلاق که در حال افزایش است عادت نکنیم. اخلاق گرایی نسبی در فیلم جزئی اعتقادات شخصیام است و میخواهم با این تریبون مانیفست ذهنیام را گسترش دهم. مسئله دیگر این است که وقتی پنهای کاری اتفاق میافتد یک جهان نامتعادل در رابطههای جمعی اتفاق میافتد.
همه میدانیم که به یکدیگر دروغ میگوییم، اما این عادت شده که نباید عادت کرد. اکنون زندگیهای امروزی جامعه ایرانی از هم میپاشد و ما از گفتنش ابا داریم، بنابراین آمار درست تجاوز، ایدز، طلاق نداریم چون بر روی انبوهی دروغ سوار شدیم. جامعه، دولت و همه انسانها با رودربایستی نسبی زندگی میکنند، از هم حقایق را پنهان میکنند و ترجیح میدهند که دربارهاش حرف نزنند که این عادت خطرناک است و باعث فروپاشی است. به نظرم تا 30 سال آینده در ایران ازدواج صورت نمیگیرد که طلاق وجود داشته باشد ما همیشه جامعه اروپاییان را نقد میکنیم، در حالی که روابط اخلاقی و انسانی جامعه اروپایی محکمتر از جامعه ما است و با این که ما در جامعه اخلاقی زندگی میکنیم و باید همه زیر متن آن را رعایت کنند، اما متأسفانه در جامعه ما وجوه اخلاقی را کسی رعایت نمیکند و تقریباً به زیر صفر میرسد. ما عادت نمیکنیم، آدمها عادت نمیکنند و خودشان را به راه دیگری میزنند.
به نظرم خیانت نیست. بن مایه فیلم وضعیتی است که در یک جمله خلاصه میشود. اگر الان در این جایگاه نیاز داری که بخشیده شوی یا ببخشی، فردا این جایگاه عوض میَشود که این مکانیزم بین احمدرضا و مهتاب در فیلم جاری است. در ابتدای فیلم احمدرضا نیاز دارد بخشیده شود و مهتاب نمیبخشد و در سکانس فینال مهتاب نیاز به بخشیده شدن از طرف احمدرضا را دارد و مطمئناً بخشیده نمیشود و یا حتی اگر بخشیده شود وضعیت تغییر میکند. وقتی دیواری فرو ریخت و حرمتها و مناسبات اخلاقی از بین رفت دیگر نمیتوان مثل اول آن را ساخت. اما اصل ماجرا این است که در زندگی مهتاب و احمدرضا اتفاقی نیفتاده و در زندگی یک زوج دیگر این اتفاق افتاده است و این معادلات را وارد زندگی آنها کرده است. موضوع دیگر این است که خیانت زمانی اتفاق میافتد که غیرشرعی و غیرقانونی باشد. منصور همسر دوم انتخاب کرده وطبق شرع و قانون اجازه دارد چندین زن بگیرد. ازدواجی بین او و دختر دانشجو رقم خورد شناسنامهای امضا شده و حتی بچه مشروع متولد شده است. بیگناهترین آدم قصه همان بچه و بعد آن دختر است که به خاطر اشتباه خودش به اینجا رسید.
*****همه به قانون اعتقاد داریم و باید رعایت کنیم و شرع هم جزلاینفک جامعه ماست.
*با وجود آن که اعتقاد دارید ازدواج منصور طبق شرع و قانون صورت گرفته اما در مناسبات اخلاقی، پنهان کاری منصور نوعی خیانت به همسرش تلقی میشود!!! به اضافه این که فطرت و روحیات زن قانون و شرع را نمیتواند بپذیرد و هیچ وقت به وجود زن دیگر نمیتواند عادت کند!!
بله. این موضوعی که شما عنوان میکنید اخلاق است و به نظرم اخلاقیات در جامعه امروز ما جایی ندارد و وقتی مناسبات اخلاقی ما افسار گسیخته و درهم است قانون پشت مردی مثل منصور است، برای همین پدر دختر موضوع را رها میکند و میرود چون دستش بسته است. این خانم همسر قانونی منصور بوده و به شکل شرعی باردار است. هیچ خیانتی اتفاق نیفتاده و شما از نگاه زنانه خود به موضوع نگاه میکنید. اما من از نگاه شرعی و قانونی مینگرم و زور شرع و قانون بیشتر از اخلاقگرایی فردی است.
وقتی اخلاقگرایی فردی باشد همه چیز شکننده و نسبی است چون شما به موضوعی اعتقاد داری که شاید من نداشته باشم. اما همه به قانون اعتقاد داریم و باید رعایت کنیم و شرع هم جزلاینفک جامعه ماست. در این مناسبات اخلاقی داریم که به اعتقادات فردی مربوط میشود. بله. درونیات اخلاقی و فطرت زن این گونه که شما میگویی است، اما قانون به جامعه مردسالار اجازه داده که این کار را بکند و زن نمیتواند به همسرش بگوید خیانت کردهای. حرف درستی زدی، آفرین. هیچ زنی نمیتواند به موضوع ازدواج همسرش عادت کند.
*فیلم عادت نمیکنیم به لحاظ پردازش و نگاه واقع گرایانه متفاوتتر از اثر قبلی شما است. این فاصله گرفتن با آن نوع فیلمسازی بنا به نوع فیلمنامه تغییر میکند و یا مربوط به دغدغههای فکریتان در سینما میشود؟
در هر فیلم رابطه انسانی را در شرایط ویژه به چالش کشیدم، اما در این فیلم روایت بصری، ساختاری و پلاتی فیلمنامه متفاوت است. دغدغههای من تغییری نکرده و در فیلمهای بعدی هم دغدغه یکسانی دارم، اما در روایت و ساختار فیلمنامه در حالی تجربیاتی هستم و قطعاً فیلم بعدی من هم تجربه دیگری خواهد بود. اگر فیلمهایم شبیه هم باشد مرگ ابراهیمیان در زمینه فیلمسازی است و تمام تلاشم این است که فیلمهایم شبیه یکدیگر نباشد.
*دغدغه بیان چه موضوعاتی شما را ملزم به ساخت فیلم میکند؟
جهان برای من پر از علامت سوال است. دوست دارم آدمها را در شرایط ویژه بررسی کنم، ابتدا به صورت فردی و بعد روابط آدمها در شرایط ویژه بپردازم. بحران همیشه برایم جذاب بوده و این که آدمها در بحران چه واکنشی نشان میدهند و این واکنشها چه تأثیری بر روابط آدمها دارد. این روزها دغدغه ویژهتری داردم و سوالهای نسبی و مطلقی که دنیا پیش روی آدمها میگذارد و بیجواب هستند و به سراغم میآید مثال کودکی که در شرایط ویژه قرار دارد و بیماری او باعث میَشود که جمع و اطرافیان او فوت کنند. حال نه میتوان او را قرنطینه کرد و نه جایی فرستاد که دیگران هم بالطبع دچار مرگ خواهند شد. از نگاه کودک دنیا چگونه تعریف میَشود؟؟ عدالت درباره این بچه کجاست؟؟ کاراکترهایی که کاملا رودرروی عدالت جمعی قرار میگیرند تا انسان در لحظه قرار نگیرد نمیتواند جواب دهد، اما اگر در لحظه اتفاق بیفتد بالاخره به جایی ختم میشود. اما آن ختم کجاست؟ به نظرم فضای فیلمهایم کم کم دچار فلسفه تراژیک شود.
دقیقاً. ذهنیاتم به این سمت و سو در حال حرکت است که بسیار تراژیک است و اجبار عجیبی دارد که فرد در موقعیت نامتعادل قرار میگیرد و راهی وجود ندارد. وقتی فردی به همسرش خیانت کند دو راه حل باری زن وجود دارد یا ترکش کند و یا زندگی را ادامه دهد، اما اتفاقاتی که در ذهنم روی میدهد راهی برایش وجود ندارد و بسیار بغرنج است.
****ما برای کمدی احمقانه پول میدهیم که یک ساعت در ذهن نمیماند. در قدیم کمدیهایی بود که مخاطب را میخنداند اما امروز مردم با دیدن کمدی با ناسزا و ناراحتی از سالن بیرون میآیند. در فیلم «عادت نمیکنیم» فکر درگیر میشود حداقل تا زمانی که فرد به پارکینگ برای خروج میرود و یا حتی مدت زمان بیشتر.
*با احترام به فیلمهای تجاری که مخاطبان خود را دارد و وجود این گونه فیلمها درسینما هم لازم است، اما به نظرم فیلمهای تلخ که تلنگری به مخاطب میزند و حتی لحظهای تماشاگر به محتوای فیلم بیاندیشد یعنی رسالت فیلمساز انجام شده است؟!
بله و این دقیقا رسالت من است. سینما میتواند فان، بتمن، تریلر و یا حتی کمدیهای مزخرف که امروز در حال اکران است باشد. تأکید میکنم کمدیهای مزخرف که شعور و فکر مخاطب را ریشه کن میکند. عموما جامعه ما به سمتی در حال حرکت است که وقتی پیشنهاد درام داده میشود که کمی به محتوای آن فکر کند مخاطب از آن فرار میکند و ادعا میکند که نمیخواهد با دیدن فیلمها افسردهتر شود. بعضی مخاطبها حتی حاضر نیستند با واقعیت تلخ روبروه شوند و با آن بجنگند. جهان امروز جهان جنگ است و بزرگترین ویژگی آن گرفتن حق است. وقتی فکری وجود نداشته باشد تبدیل به تودهای میشود که نگاه جمعی، شعور و فهم پایین میآید. ما برای کمدی احمقانه پول میدهیم که یک ساعت در ذهن نمیماند. در قدیم کمدیهایی بود که مخاطب را میخنداند اما امروز مردم با دیدن کمدی با ناسزا و ناراحتی از سالن بیرون میآیند. در فیلم «عادت نمیکنیم» فکر درگیر میشود حداقل تا زمانی که فرد به پارکینگ برای خروج میرود و یا حتی مدت زمان بیشتر.
****90 درصد در جامعه به دنبال دلالیسم میروند و فقط واسطه هستند و پول هنگفت به جیب میزنند بدون این که کاری کنند. جامعهای که فکر نکنند رو به انهدام تنبلی و افسردگی میرود.
*حتی میتوان به وجود کمدیها و فیلمهای تجاری امیدوار بود که در پس خنده حرفی برای گفتن داشته باشد. با صحبتهایی که از تصورات ذهنی و نوع فیلمسازی عنوان شد یاد بهرام توکلی افتادم که با وجود شیوه فیلمسازی منحصر به فردش در یک ساختارشکنی عجیب فیلمی کمدی با نام «من دیه گو مارادونا هستم» را ساخت که حرفی برای گفتن داشت و بسیار قابل احترام بود. باید قبول کرد فیلمهای امثال شما حال و هوای خاصتر و مخاطبان ویژهتری دارد که مشتاق دیدن میشوند؟
درسته. عقیده من به ساخت فیلمهایی است که مخاطب را به فکر ببرد و این را به فیلمهای تجاری ترجیح میدهم. بالاخره شما میپذیرید که میخواهید از سینما پول در آورید یا نه!!90 درصد در جامعه به دنبال دلالیسم میروند و فقط واسطه هستند و پول هنگفت به جیب میزنند بدون این که کاری کنند. جامعهای که فکر نکنند رو به انهدام تنبلی و افسردگی میرود. اگر مخاطب برای فشار زندگی فیلم کمدی را انتخاب میکند تا دقایقی بخندد اشکال ندارد، به شرط این که فیلم «اجاره نشینها» باشد.
کمدی زیر شاخههای مختلف دارد، کمدی رمانیتک در هالیوود به بهترین شکل ساخته میشود و چارچوب خانواده و مناسبات را به خوبی حفظ میکند و فیلمی مبتذل ارائه نمیدهد. من همه وجوه کمدی را میشناسم و با تعاریفش شاید بتوانم فیلم بسازم، اما میدانم بلد نیستم چون ذهن من ریشه تلخ دارد و رسالتم چیز دیگری است. اگر زمانی بتوانم در کمدی حرفم را بزنم و استدلال بیاورم حتما این کار را میکنم. نام بهرام توکلی را آوردی که به نظرم فیلم «من دیه گو مارادونا هستم» یکی از بهترین فیلمهای کمدی گروتسک در چند ساله سینمای ایران است. نمیدانم چرا مخاطب این طور برخورد میکند؟ فیلم وجه کاریکاتور گونه دارد و فیلمساز وجه انتهایی فیلم را به شکل مینی مالیستی تغییر میدهد و وارد جهان فانتزی میَکند. فیلم موقعیت خندهدار دارد و حرف خودش را هم میزند. در انتها درباره دست خدا صحبت میکند که به نظرم یکی از پدیدههای عجیب اکنون در دنیا و نه فقط جامعه ایرانی است. اتفاقاتی که باعث میَشود یک شبه موقعیت یک آدم تغییر کند. مانیفست ذهنی من این است که فیلمساز نمیتواند جامعه را ترمیم کند، اما میتواند طرح موضوع کند. من به راحتی میتوانم فیلم 10 میلیارد بسازم اما رسالتم اجازه این کار را نمیدهد و آدم چنین کاری نیستم.
*موضوع مهمی که باید به آن اشاره کنم تأثیرگیری فیلمهای فیلمسازان جوان ما از ویژگیها و حال و هوای فیلمهای اصغر فرهادی است. این پرداخت در شکل و شمایل شما هم دیده میشود حتی موضوعاتی که بیان میکنید!
به دلیل موقعیت فیلمنامه است. اما موضوعاتی مثل پنهانکاری ، دروغ که در فیلم من میبینید را به هزاران شکل متفاوت غیرخطی، فانتزی، تریلر میتوان روایت کرد. فیلمنامه «عادت نمیکنیم» دارای یک مهندسی ساختار و شکل را در آثار فرهادی دیدید. من به اصغر فرهادی هیچ اعتقادی ندارم و به نظرم فرهای فیلمنامهنویس بزرگی است اما فیلمساز خوبی نیست. یعنی اصولا جهان تصویری و روایت تصویری ویژه از ایشان نمیبینم. اما از طرفی یکی از بزرگترین فیلمنامه نویسان قابل عصر اکنون ایران و به شدت محافظه کار است. اگر این جهان فیلمنامهنویسی را به وجوه دیگر تعمیم میداد و مثلا یک شکل دیگر فیلمنامه را روایت میکرد بهتر بود. الگوی روایت تصویری و بصری ویژهای امضا شده از یک کارگردان در هیچ آثاری از فرهادی به جز فیلم «درباره الی» ندیدم.
*با وجود آن که معتقدید که شیوه کاری هر دوی شما متفاوت است اما شباهت سکانس پایانی فیلم «چهارشنبه سوری» و «عادت نمیکنیم» قابل توجه است. به اضافه این که شاید نوع روایت و اطلاعاتی که فیلمساز درطول فیلم به مخاطب میدهد یکسان نیست!
مشکل فیلمهای فرهادی در چهارشنبه سوری به این است که مخاطب از کاراکتر جلو میافتد و اطلاعاتش بیشتر است اما من در فیلم هم پای اتفاقات فیلم به مخاطب اطلاعات میدهم. زمانی که سیما متوجه موضوع میَشود مخاطب هم زمان،آن را میفهمد. فیلم «چهارشنبه سوری» شیوه غلطی دارد. فیلمساز روایت رئالیستی دارد اما با مخاطب صداقت ندارد و مخاطب را از شخصیت فیلم جلو میاندازد و این دروغ بزرگ در همه آثار فرهادی است که مخاطب را یا جلو میاندازد و یا عقب نگه میدارد. هیچ جا به نسبت جهان درست خودش به مخاطب اطلاعات نمیدهد.
صحنه تصادف در فیلم «جدایی نادر از سیمین» چه دلیلی دارد؟ وقتی همه چیز واقعگرا در ساختاری پیش میرود چرا آن را باید حذف کرد و به دروغ بزرگ تبدیل کرد؟ راضیه (ساره بیات) در جدایی به دکتر زنان میرود و در آخر فیلم میگوید من شک دارم. به چه چیز شک دارد؟ فیلمساز صحنه تصادف را از ما میگیرد. آیا دکتر گفته فرزندت مرده یا زندهاس؟ و فیلم همان جا باید تمام شود. البته هیچ کدام از ارزشهای فیلمنامهنویسی فرهادی را زیر سوال نمیبرم و همواره میگویم بزرگترین در قله فیلمنامهنویسی ایران است اما حاضر نیست شیوه ویژهاش را میان فیلمسازان تکثیر کند. مشکل فیلم سازان ما است که از روی آن فیلم کپی میکنند. باید ساختار اجرایی را برداشت و به شیوه خود روایت کرد. کاری که خیلی از فیلمسازان خوب دنیا انجام میدهند و از هم تأثیر میگیرند. تأثیر گرفتن بد نیست. برشت میگوید: ما از گذشتگانمان دزدیدیم، شما از ما بدزدید. شیوه پخته شدن هنر دنیا این است که به گذشتگان فکر کنیم و آیندگان به ما نگاه کنند.
*درباره مثالهایی که از صحنه تصادف و یا دکتر رفتن راضیه(ساره بیات) در فیلم جدایی نادر از سیمین میزنید که راضیه در همان زمان دکتر زنان متوجه میشود که فرزندش مرده یا زندهاس و تصادف و یا هل دادن او مبنی بر از بین رفتن فرزندش دروغی بزرگ به مخاطب است. اگر قرار باشد فیلم همان جا به پایان برسد باید گفت چرا فیلمساز طرح موضوع کرده و فیلم را ساخته است؟ باید این تعلیق ایجاد شود!
چون غلط است. اگر روایت بیشتر کارها بر جهان جادو پیش میرفت حق با شما بود .اما این فیلم واقعگرا است. فرهادی سعی دارد ناتورالیستی پیش برود و روایت کند. نمونهاش آسانسور پر از کثیفی و چرک است. در فیلم عادت نمیکنیم روایت رئالیستی و واقعگرا است و جهان بصریاش پر از عکس بوده و تلاش میکند از این واقعه عکس بگیرد.
*به بحث اصلی درباره فیلم بپردازیم. احمد برخلاف مهتاب که نگران رابطه همسرش است، بسیار رفتار خاصی دارد، قضاوت دیگران برایش مهم نیست و حتی به صحبت همسرش گوش نمیدهد. به نظر شما سکوت احمد در قبال چنین موضوعی بیش از حد اغراق آمیز نشده است؟
این شخصیت برایم ما به ازای واقعی بیرونی داشت که ده برابر بدتر از احمدرضای فیلم بود. دقیقاً همین طور است و او به مهتاب توجه ندارد. چون احمدرضا حرف زدن بلد نیست. احمدرضا ابتدا به همسرش میگوید برای خودت زندگی کن و نمیخواهم درباره این موضوع حرف بزنم. اما از جایی به بعد در دفتر وکیل متوجه میشود معادلات در حال به هم ریختن است و سکوت او باعث شکستن میشود و آبرویش به خطر میافتد.
*یعنی زمانی سکوت را برگ برنده خود میداند؟
آفرین. در واقع احمدرضا رو دست میخورد و حتی پدر دختر رها میکند و میرود و پرونده ممکن است مختومه شود، اما آبروی احمدرضا در خطر است. احمدرضا منتظر میشود تا با مدرکی بیگناهیش را ثابت کند. وقتی میفهمد دختر باردار است به نفع او میشود و میتوان با آزمایش ژنتیک خودش را مبرا کند. زمانی که منصور ماجرا را میپیچانند همه تصور میکنیم که برای دوستش در تلاش است، در حالی که برای خود تلاش میکند.
*همه شخصیتهای فیلم درگیر ماجرا هستند ولی شیوه روایی فیلمنامه طوری است که در انتهای فیلم شوکی به مخاطب داده میشود و او را غافلگیر میکند. میتوان گفت به شیوهای معمایی حل میَشود؟ آیا خودتان از به کار بردن شیوه غافلگیری به مخاطب علاقهمندید؟
ما با دروغ باعث غافلگیری مخاطب نمیشویم و هم زمان مخاطب و شخصیت متوجه ماجرا میشوند. البته عدهای غافلگیر میَشوند و یا بعضی در طول فیلم حدسهایی میزنند اما تردستی نکردیم که چیزی را پنهان و بعد آن را آشکار کنیم. گاهی گره در فیلمی باز میشود ولی ایجاد شوک نمیکند. اما در عادت نمیکنیم ایجاد شوک میکند. در واقع قصد و علاقهام این نبود، اما روند قصه مرا به این سمت برد. البته تعلیق در قصههایی که تعریف میکنم همیشه وجود دارد و همه چیز بستگی به فیلمنامه، تم و ایده دارد.
*در دو فیلم شما با مقوله مرگ روبه رو هستیم، آیا دغدغه و علت خاصی از نهادن موضوع مرگ در فیلمهایتان وجود دارد؟
من ذهن مرگ اندیشی دارم و مرگ برایم هولناک است. به نظرم ماجرای تلخی است و اغلب اوقات در شب به آن فکر میکنم و ترس عجیبی بیتعارف مرا میگیرد. مرگ در من نهادینه شده و شاید وقتی قصه تعریف میکنم ناخودآگاه مرگ در آن میآید. اتفاقاً ایدهای دارم که چهار مرگ در آن اتفاق میافتد و دو مرگ آخر به شدت هولناک و تأثیر گذار است. دو چیز در آن مشهود است یکی سوالهایی که در ابتدا عرض کردم که کاراکتر را در جبر قرار میدهد که راهی ندارد و دیگری مرگ.
*شما به عنوان نویسنده، کارگردان و تدوینگر در این فیلم فعالیت میکنید. چرا؟ آیا در تدوین مجدد تغییری در ریتم فیلم میدهید؟
قبل از آن که کارگردان باشم تدوین را میدانستم. در فیلم قبلی مناسباتی بود که تهیهکننده نمیخواست تدوین را انجام دهم. اما در این فیلم تدوین هم انجام دادم. زمانی که فیلمم به پایان برسد دیگر به ریتم آن دست نمیزنم. برای فرد دیگر هم تدوین نخواهم کرد.
*چرا؟
فکر میکنم نمیتوانم سوار بر روایت یک نفر دیگر باشم. در واقع خودم را میتوانم قیچی کنم، اما بقیه را شاید نتوانم.
*انتخاب حضور هدیه تهرانی و محمدرضا فروتن و دیگر بازیگران در حین نوشتن فیلمنامه بود یا بعد از آن انتخاب شدند؟
زمان نگارش فیلمنامه به هدیه تهرانی، ساره بیات، شیرین یزدان بخش و پانته آپناهیها فکر میکردم. هم چنین بعد از نگارش محمدرضا فروتن و کمی بعدتر حمدرضا آذرنگ انتخاب شد. اتفاقاً مهسا همتی مشاور رسانهای فیلم گفت هدیه تهرانی و محمدرضا فروتن بعد از 17 سال در این فیلم هم بازی شدند و برای خودم جالب بود و کاملاً اتفاقی صورت گرفت.
*جریان غلط املایی نام فیلم و ساختار شکنی مفهومی چیست؟
چون همه عادت دارند کلمه عادت را با «ع» ببینند و ما همان لحظه اول این عبارت را از شما گرفتیم. کلمه را به «آ» تبدیل کردیم که در لحظه اول خرق عادت در ذهن شکل بگیرد. چهار «الف» و یک مد سرکش، قصهای که روی چهار کاراکتر اصلی سایه افکنده است.
*رابطه سینما و ادبیات در فیلمهای شما چگونه تعریف میشود؟
خودم به شدت تحت تأثیر ادبیات هستم و سینما زاییده عکس و ادبیات است. در سینما مفاهیمی بزرگ که در ادبیات هم وجود دارد به شکل تصویری بیان میشود. پیکره کامل از ایجاز، استعاره، نماد، تمثیل همه از ادبیات وارد سینما شده و دو سویه است. اگر ادبیات از سینما قطع شود تفکری وجود ندارد و نتیجه آن فیلمهای کمدی مزخرف امروز میشود. در جایی به بهرام توکلی اشاره کردید. بهرام توکلی از ادبیات برای سینما وام میگیرد و حتی سینما را وارد ادبیات میکند.
*فضا و طراحی صحنه با وجود رنگ آبی شمایل خاصی به فیلم داده است. چرا این رنگ را انتخاب کردید؟
شاید آبی برای من شبیه عادت نمیکنیم است. رنگ آبی از خوابی که دیدم شکل گرفت که پس از بیدار شدن تصمیم گرفتم عادت نمیکنیم را به آبی درآورم. آبی در اینجا سردی رابطه آدمها را نشان میدهد.
*شما به تازگی در برنامه هفت حضور داشتید نظرتان در خصوص این برنامه چیست و آیا انتقادهایی که به آن میکنند قبول دارید؟
در این ماجرا وارد نمیشوم، چون با افخمی رفاقت دارم. رابطهام با او استاد و شاگردی است و در سینمای من تأثیر گذار است.
****اگر فراستی ادبیات نقد را با جامعه مماس کند، بهترین منتقد ایران است. منتقد برجستهای که مغزش کتابخانه سینماست.
*آقای افخمی را از برنامه جدا کنید و درباره ماهیت و نقدهایی که در هفت صورت میگیرد بگویید؟
در خصوص نقد به مسعود فراستی گفتم که باید نقدی داشته باشد که امکان پذیرش آن برای مخاطب وجود داشته باشد. البته بسیاری از حرفهایش درست است، اما شیوه مطرح کردن بسیار بد و ناراحت کننده دارد که جایی به سمت توهین میرود. اگر فراستی ادبیات نقد را با جامعه مماس کند، بهترین منتقد ایران است. منتقد برجستهای که مغزش کتابخانه سینماست. نقد زیر شاخههای مختلف دارد. در اروپای شرقی شیوه نقد مثل کشور ما است و مثل داس فیلم را میزنند، اما در آمریکا نقد متفاوت صورت میگیرد و لایههای مختلف را برای مخاطب بازگو میکند که قابل فهم باشد. به طور کلی برنامه را دوست ندارم، باید هیجان انگیز باشد و یا حتی حاشیه آن بیشتر شود. این حاشیه کمک می کند بی رودربایستی و با صراحت و البته با رعایت ادب و احترام با هم حرف بزنیم. با این که افخمی از برنامه برود مخالفم و یک جایی باید بایستد از چالشها رد شود و کار را تمام کند. به نظرم تا 2 سال آینده برنامه خوبی خواهد شد.