«علی» از بچه های محجوب واحد دیده بانی بود. چهره ای نورانی داشت و نماز شبش ترک نمی شد. مقید بود مستحبات را انجام بدهد و از مکروهات دوری می کرد. دائم در حال خواندن قرآن و دعا بود.
شهید علی برازنده پی، نفر سوم از راست
رفتارش طوری بود که وقتی می خواستی با او ارتباط برقرار کنی، معنویاتش روی آدم تأثیر می گذاشت.
یه روز رفتم پیشش و بهش گفتم: علی! امشب برای نماز شب بیدار شدی من هم بیدار کن. شاید یکبار قسمتمون بشه، گفت: بشین، بیدارت میکنم ولی یه قول بده که منو شفاعت کنی... بهش گفتم: مسخرم می کنی؟... گفت: نه، جدی می گم. خواب دیده ام شهید میشی...
من هم از این موقعیت استفاده کردم و گفتم: بشرط اینکه شما هم قول شفاعت بدی... خلاصه قول شفاعت را از او گرفتم.
موقع نماز شب هرچه سعی کرد بیدارم کنه نتونست. دیگه داشت نماز صبح لب طلایی می شد، با فریاد بچه ها بیدار شدم و نماز لب طلایی خوندم.