معصومی از سال 1375 تهران را رها کرده و در روستایی در صومعهسرا ساکن شده است و یک زندگی روستایی مدرن را تجربه میکند؛ ضمن بهرهمندی از طبیعت و مواهبش با اتفاقات روز نیز همراه است؛ از شرایط بیکاری بازیگران مطلع است، از حقکشیها در المپیک گلایه دارد و نیز مستندی درباره مادر رضا سوختهسرایی قهرمان کشتی ساخته است. به بهانه سالروز تولدش از روزهای کودکی و زندگی در طبیعت با او گپ و گفتی داشتهایم که در ادامه میخوانید.
یک بار دیگر در همین مسیر
وقتی به پشت سر نگاه میکنم، از اتفاقاتی که افتاده خوشحال میشوم. فکر میکنم اگر بار دیگر به دنیا بیایم، باز هم همین طور زندگی خواهم کرد. خوشبختانه افسوس و حسرت چیزی را نداشته و راحت بودهام شاید به این دلیل که توقع زیادی از زندگی ندارم و با چیزهایی که دارم، خوش هستم. نمیگویم در یک خانواده ثروتمند متولد شدهام اما ما نسبتا مرفه بودیم و هرگز آرزوی چیزی را نداشتم؛ و هرگز نگفتهام اگر فلان چیز را داشتم، فلان کار را میکردم. حتی آرزوهای غیر مادی من هم دستیافتنی بوده است.
درختهای زر
پدرم گلهای رز زیبایی داشت. نمیگویم وقتش را صرف پرورش این گلهای رز میکرد اما به رزها توجه داشت و برخی از آنها به معنی واقعی تبدیل به درخت شده بودند. اصلا اغراق نمیکنم؛ بعد از فوت پدر، یک بار خواهرم در باغچه رزها یک مار دیده بود و از باغبان خواسته بود درختهای اضافه را ببرد؛ باغبان اولین کاری که کرده بود، رز را بریده بود چون فکر میکرد درخت است در حالی که گل بود!
ییلاقی به نام فرحزاد
وقتی کوچک بودم، باغی در فرحزاد داشتیم که من و خواهرهایم را تمام سه ماه تابستان به آنجا میبردند. یک زن و شوهری جوان آنجا از ما پنج نفر که همه هم دختر بودیم، مراقبت میکردند. فرحزاد خارج از تهران بود و مادرم با ما آنجا نمیماند؛ او اصلا فرحزاد را دوست نداشت چون امکاناتش محدود بود. مادرم در ظهیرالدوله شمیران بزرگ شده بود که به لحاظ امکانات با فرحزاد تفاوت زیادی داشت اما ما بچهها آنجا صفا میکردیم. فرحزاد برق نداشت اما در عوض دو تا چشمه در باغ داشتیم و یک استخر. هر پنج نفر ما شنا بلد بودیم و در این استخر شنا میکردیم.
آشتی مادر با فرحزاد
ما از بچگی با طبیعت آشنا بودیم و این طوری نبود که من تازه در بزرگسالی بخواهم به طبیعت برسم. ما در طبیعت بزرگ شده بودیم و علاوه بر تابستان در فصلهای دیگر سال هم هفتهای یا دو هفتهای یک بار به باغ میرفتیم. این روند تا زمانی که من دیپلم گرفتم، ادامه داشت. اما بعد از آن من رفتم پی درس خواندن و خواهرانم ازدواج کردند. بعدها که شرایط فرحزاد بهتر شد، بالاخره پدرم مادر را راضی کرد و رفتند همانجا در باغ فرحزاد ساکن شدند. این باغ هنوز هست. حالا که بر میگردم به باغ، تمام خاطرات دوران کودکیام زنده میشود. یکی از خواهرانم همانجا و در همان باغ زندگی میکند. البته خیلی چیزها تغییر کرده و بنای قبلی بازسازی و مدرن شده است، اما هنوز هست.
خاطرات یخچال نفتی
اگرچه باغمان در فرحزاد امکانات زیادی نداشت اما ما لوازم اولیه زندگی را در اختیار داشتیم. مثلا یک یخچال نفتی داشتیم که فوقالعاده بود. زیبا و بزرگ؛ مخزنی داشت که آن را بیرون میکشیدند و پر از نفت میکردند و بر میگرداندند سر جایش؛ یخچال را روشن میکردند و فیتیلهای داشت که به کمک آن میزان سرمایش تنظیم میشد.
تصمیم کبری
سالها بود که مشکلاتی داشتیم؛ درست است که صاحب باغ بزرگی بودم و همین طور زمین؛ ولی من در تهران خانه نداشتم و اجارهها سر به فلک گذاشته بود. تا زمانی که دارایی آدم به شکل زمین است و پول زیادی در میان نیست، مخارج زندگی میتواند مشکلات متعدد ایجاد کند. علاوه بر اجاره خانه که تا به خودمان میآمدیم وقت پرداختش میشد؛ کلی مخارج دیگر هم داشتیم و من هم کسی نبودم که هر فیلمی بازی کنم. برای همین به پسرم گفتم از تهران برویم جایی که بتوانیم با پولی که داشتیم زمین بخریم و خانه بسازیم و زندگی کنیم. خوشبختانه او هم استقبال کرد و از سال 1375 ساکن شمال ایران هستیم.
و زندگی ادامه دارد
من هیچ وقت در عرصه بازیگری خیلی پرکار نبودم اما هر وقت به من احتیاج باشد، طوری برنامهریزی میشود که من از اینجا به تهران بیایم و در فیلم یا سریال بازی کنم. از 20 سال پیش تاکنون همه کارهایم را در حالی بازی کردهام که ساکن اینجا بودم و از این بابت محدودیتی ایجاد نشده است. تنها چیزی که عوض شده، این است که حالا قراردادهایم با گذشته فرق کرده، طوری بازی میکنم که 15روز کار کنم و بعد برمیگردم خانه و معمولا این هماهنگی صورت میگیرد. از ماه رمضان سال گذشته همه پیشنهادهایم را رد کردم و بعد از آن دیگر پیشنهاد تلویزیونی نداشتم. امسال یک سریال مناسبتی به من پیشنهاد شد اما قبول نکردم چون نقشم طولانی بود و من باید یکسره تهران میماندم. مرداد سال گذشته یک فیلم سینمایی بازی کردم که هنوز اکران نشده است. در این مدت تقریبا سالی یک فیلم سینمایی بازی کردهام که به نظرم خوب است.
اینترنت روستایی
صومعهسرا مثل فرحزادِ دوران کودکی من نیست؛ تقریبا هر آنچه در شهر داشتیم، اینجا هم داریم؛ درست است سرعت اینترنت ما اینجا به اندازه تهران نیست اما به هر حال هست. چند وقت پیش در تهران پای اینترنت نشسته بودم، آنقدر سرعت بالا بود که از خودم میپرسیدم درست میبینم یا غلط! در عوض اینجا چیزهایی داریم که در تهران نداشتیم! اولا فضای خیلی بزرگی دارم که میتوانم در آن هر کاری میخواهم بکنم؛ گلکاری، کشت و کار و ... البته این کارها را خودم انجام نمیدهم؛ برایم انجام میدهند. اینجا آرامش و آسایش دارم، هوای سالم تنفس میکنم و غذای سالم میخورم.
خورشید لالا مهتاب لالا
زمستانها ساعت 9 شب میخوابم و تابستانها که هوا دیرتر تاریک میشود شاید بیشتر بیدار بمانم؛ یک بار که ساعت ده و نیم شب به خواهرم زنگ زدم تعجب کرد و گفت: مثل این که ماشاءالله بزرگ شدی!
در عوض صبحها خیلی زود بیدار میشوم، اول روزنامهها را اینترنتی مرور میکنم بعد اگر سرحال باشم قبل از خوردن صبحانه در باغ گشتی میزنم و گل میچینم و بعد صبحانه میخوریم. اما اگر خیلی سرحال نباشم ترجیح میدهم اول صبحانه بخورم و بعد به کارهای خانه رسیدگی کنم. آشپزی میکنم چون ما در تهران هم که بودیم غذای آماده نمیخوردیم و هر دو همیشه ترجیح میدهیم غذای بیرون نخوریم.
بعد از نهار کمی استراحت میکشم، چون بعضی روزها خیلی خسته میشوم، بخصوص وقتهایی که مسیر رفت و برگشت تهران را رانندگی میکنم و این باعث میشود زانوی راستم کمی درد بگیرد. بعد از ظهرها معمولا مطالعه میکنم. خوشبختانه از این بابت به روز هستم ؛چون پسرم کتابهای تازه منتشر شده را سفارش میدهد و برایمان میآورند.