هممحلهای و دوست مسعود کیمیایی بودهاید، اما انگار از جایی به بعد راهتان از هم جدا میشود؟
من در یکی از جنوبیترین مناطق تهران کوچه آبشار و بازارچه حمام نواب به دنیا آمدم. پدر و مادرم آدمهای بسیار سادهای بودند و زندگی ما هم ساده و معمولی بود. پدرم کارمند اداره پست بود. شرایط زندگیمان طوری بود که مجبور بودم کار کنم تا زندگیام را بچرخانم به همین دلیل بعد از گرفتن دیپلم سرکار رفتم.کارهای مختلفی کردم یک دورهای کارمند بانک بودم، بعد رفتم شرکت ماک و در بخش مالی ـ اداری آنجا مشغول کار شدم که آخرین پستم در این شرکت مدیر امور مالی بود. تا سال 67 در این شرکت کار کردم. البته سال 51 بود که کارم را در سینما با آقای کیمیایی که از دوستان و بچهمحله بودیم شروع کردم. دیپلم که گرفتم دوست داشتم مثل بقیه دوستانم (مسعود کیمیایی، فرامرز قریبیان، اسفندیار منفردزاده و...) وارد کار سینما شوم. اما چون شرایط زندگیام فرق میکرد، نتوانستم. اما آنقدر این حرفه را دوست داشتم که سال 51 از آقای کیمیایی خواستم در فیلمهایش به من نقش بدهد و او هم نقشی کوتاه در فیلم خاک به من داد و این گونه بود که وارد سینما شدم.
چطور شد که این گروه دوستی همگی به سینما علاقهمند شدند؟
سینما عشق ما بود. از همان بچگی به نمایش و سینما علاقهمند بودیم. آقای کیمیایی از بچگی عاشق کارگردانی بود. آقای قریبیان بازیگری را دوست داشت و بازیگر مورد علاقهاش کرک داگلاس بود و من گریگوری پِک را دوست داشتم.
یعنی فیلمهایی که میدیدید روی شخصیت و علاقهمندیهای شما تاثیر گذاشته بود؟
بله بشدت. با سینما بزرگ شدیم. دوستانم چون شرایط زندگی بهتری داشتند، حرفه سینما را ادامه دادند اما من مجبور بودم برای تامین مخارج زندگیام کار کنم .
پس به رویاهای کودکی تان نرسیدید؟
نه! اما علاقهام به سینما از بین نرفت و برای همین از آقای کیمیایی خواستم در فیلمهایش نقشهایی هر چند کوتاه به من بدهد. خودم را بازیگر نمیدانستم فقط دوست داشتم در سینما حضور داشته باشم .
از این که به آرزویی که در دل داشتید، نرسیدید چه حسی دارید؟
من از همان اول آدم سینما نبودم. استعداد و توان بازیگری داشتم اما آدم این حرفه نبودم. آدم سینما باید رُک باشد و بتواند از حق خودش دفاع کند و به اصطلاح حراف باشد! اما من حراف و اهل زد و بند نبودم و نمیتوانستم گلیم خودم را در این حرفه از آب بیرون بکشم. از روی عشق و علاقه سینما را ادامه دادم شاید برای همین است به اصطلاح هشتم گرو نهم است.
در ادامه مسیرتان با مهران مدیری همکاری کردید و وارد کارهای طنز شدید. این روحیه طنز از چه موقع در شما شکل گرفت؟
از اول در من بود. فیلمهای کیمیایی سبک خودش را دارد اما نقشهایی که من بازی میکردم کم و بیش طنز بودند. در فیلم توکیو بدون توقف با آقای مدیری آشنا شدم و نقش مدیر شرکت را در سریال پاورچین به من پیشنهاد کرد و از همان اول گفت که نقش اصلی نیست و شاید هفتهای یک روز مقابل دوربین بروم .
روحیه طنزی که دارید زندگی را برایتان راحتتر کرده است؟
اگر بتوانی این روحیه را همیشه حفظ کنی، زندگی حتما راحتتر میشود. اما واقعیت این است که مشکلات زندگی آنقدر زیاد شده که دیگر نمیتوان شاد بود. زمانی که در سریال پاورچین بازی میکردم، روحیهام خیلی بهتر بود و مشکلات به اندازه اکنون به من فشار نمیآورد به همین دلیل با نقش زندگی میکردم اما الان فقط نقش را مقابل دوربین بازی میکنم؛ الکی میخندم و شوخی میکنم اما ته دلم شاد نیستم.
آیا نمیشود زندگی را جوری مدیریت کرد که اوضاع به نقطه بحران نرسد و روحیه به این اندازه خسته نشود؟
زندگی بالا و پایین زیادی دارد، دورههایی هست که شرایط خیلی راحت است اما به مرور وقتی سن بالا میرود و شرایط سخت میشود، احساس میکنی خودت و خانوادهات هر لحظه در خطر هستی و هیچ گونه امنیتی نداری.
در 76 سالگی شرایط سخت و شکننده میشود، بهتر نبود وقتی جوانتر بودید برای این دوران برنامهریزی کنید؟
وقتی در شرکت ماک کار میکردم، شرایط خیلی خوبی داشتم. مدیر امور مالی ـ اداری بودم اما قانونم این بود که سالم زندگی کنم و هیچ سوءاستفادهای از پست و کارم نکنم. همیشه در هر حرفهای که بودم، تلاش کردم اسمم و رسمم پاک بماند. اشتباه من این بود که سینما را انتخاب کردم! به خاطر بازی در سینما از کارخانه ماک بیرون آمدم شاید اگر میماندم، الان با حقوق بسیار خوبی بازنشسته شده بودم.
با تجربهای که دارید چه توصیهای به جوانها دارید برای انتخابهایشان؟
اگر جوانی علاقهمند به سینماست اول به این نکته توجه کند که باید استعداد این کار را داشته باشد، بازیگر باید ذاتا بازیگر باشد. به زورِ کلاس نمیتوان بازیگر شد. با پارتی و پول شاید بتوان یکی دو نقش به دست آورد اما نمیتوان بازیگر ماند. دوم این که با این نگرش وارد سینما شوند که شاید خیلی جاها حقشان خورده شده و باید بتوانند حقشان را بگیرند. باید بلد باشند حرف بزنند. آدمی که حجب و حیا دارد، در سینما دوام نمیآورد. من فکر میکردم چون سر سفره پدر و مادرم بزرگ شدهام باید با حیا و کمحرف باشم برای همین خیلی از جاها حقم را خوردند. آنهایی که راه و روش کار در سینما را بلدند، از قِبل این حرفه رستوران، فروشگاه و.. دارند اما آدمهایی مثل من هیچی ندارند. من همین که بتوانم مخارج روزانه خودم و خانوادهام را تامین کنم، باید خیلی خوشحال باشم و از خدا شکر کنم. فقط خوشحالم که اسم و رسم خوبی در سینما دارم.