به گزارش مشرق، سید سعیدرضا رضوی عکاس است. سال گذشته توفیق یافت تا با کاروان جانبازان عازم حج تمتع شود. او از نزديك فاجعه منا را لمس كرد و از ديد يك خبرنگار شاهد اتفاقات ناگوار آن روز بود. متاسفانه عكس هاي كه در قاب دوربين اين عكاس ثبت شد بخاطر گم شدن دوربين در آن حادثه هيچگاه به نمايش در نيامد تا راوي آن حادثه تلخ باشد. رضوي در گفت و گو با ما راوي شفاهي حادثه اي است كه بقول رهبر معظم انقلاب نبايد از خاطر و ياد مسلمانان پاك شود. حادثه ای که سید سعیدرضا رضوی آن را یادآور قیامت توصیف می کند.
آقای رضوی در ابتدا یک شرحی از برنامه ها و رخدادهای سفرتان تا روز واقعه و فاجعه منا برای ما بیان کنید.
سخت گیری ها و بدرفتارهای ناپسند ماموران رژیم سعودی با ما از همان ابتدای ورود به فرودگاه مدینه آغاز شد. بعد از اینکه ما از گیت های بازرسی فرودگاه مدینه عبور کردیم، دیدیم که نمایندگان پلیس شرعی (وهابیون) آنجا هستند. آنها تمام کتابهای همراه ما از جمله قرآن و کتابچه های دعایی که همراه زائرین بود را هنگام بازرسی از ساک و کیف ها خارج میکردند و دور میانداختند. حتی در برخورد با کسانی که لپ تاپ همراه داشتند، لپ تاپ ها را گرفته و بازرسی و کنکاش می کردند.
یعنی حتی کتب قرآن را از شما گرفته و دور می انداختند؟
بله. قرآن و کتابهای ادعیه و دعاها را. این از فرودگاه مدینه و شروع و سفر ما بود.
کاروان شما مدینه اول بود؟
بله. در همان فرودگاه مدینه لپ تاپ و دوربین فیلمبرداری و عکاسی ما را چک میکردند و بعد به ما تحویل میدادند. حساسیت های آنها در مدینه بیشتر بود. بخصوص در جریان زیارت در قبرستان بقیع فوقالعاده برخوردهایشان بد و ناشایست بود.
این رفتار بد مشخصاً با زائرین ایرانی بود یا بقیه هم اینطور بود؟
البته بیشتر نسبت به زائرین ایرانی حساس بودند و از چهرهها شناسایی میکردند. یعنی به هر کسی که چهره اش بیشتر شبیه ایرانیها بود بیشتر حساس بودند. در قبرستان بقیع توهین زیاد میکردند. اما وقتی از مدینه حرکت کردیم و رفتیم سمت مکه، اوضاع برخورد در مکه بهتر بود.
در مکه چطور؟ زمانی که حادثه سقوط جرثقیل اتفاق افتاد شما در مسجدالحرام نبودید؟
نه ما تازه میخواستیم حرکت کنیم که زنگ زدند و کنسل شد. ما میخواستیم طبق برنامه خودمان حرکت کنیم برویم برای زیارت که به ما زنگ زدند از طرف بعثه مقام معظم رهبری و گفتند که جرثقیل سقوط کرده و ما هم دیگر نرفتیم.
اتفاق دیگری رخ نداد تا آن روز و فاجعه منا؟
نه اتفاق خاص دیگری نبود تا موسم انجام مناسک. ما رفتیم صحرای عرفات. یک شب آنجا بودیم. مراسم برائت از مشرکین را هم رفتیم و شرکت کردیم که در آنجا هم مشکل خاصی نبود. بعد شب حرکت کردیم و رفتیم به سمت مشعر. شب در مشعر بودیم تا صبح که صبح عید قربان شد. در منا بودیم و نماز ظهر را خواندیم و بعد حرکت کردیم به سمت جمرات. وسایل اضافه را گذاشتیم در چادرهایی که در منا بود و سنگهای رمی جمره را که جمع کرده بودیم برداشتیم و حرکت کردیم به طرف جمرات. رفتیم در خیابان 204 منا، اول صبح وضعیت عادی بود، اما به مرور وضعیت تغییر کرد. با گذشت زمان کمی به یکباره جمعیت بسیار زیاد شد.
جمعیت از مسیر دیگری وارد خیابان 204 شد یا از پشت سر جمعیت اضافه شد؟
ما هر چه جلوتر میرفتیم هم جلوتر جمعیت زیادی بود و هم از پشت سر جمعیت اضافه می شد. بعد به یک ناحیهای رسیدیم که دیدیم یک سریها دارند برمیگردند.
زائران ایرانی؟
نه. زائران کشورهای دیگر هم بودند. مسیر حرکت ما اصلاً خیابان 204 نباید میبود. ایرانیها مسیرشان یک مسیر دیگری بود، اما اینها چپ و راست خیابان را با موانع آهنی بسته بودند و ایرانیها را به این مسیر هدایت کردند. هوا هم به شدت گرم شد و تشنگی از طرف دیگر امان همه را بریده بود. آنقدر با فشار جمعیت جلو رفتیم که فشردگی جمعیت باعث شد کلا راه قفل شود. یکسری از زائرهای کشورهای آفریقایی از دیوارها بالا میرفتند تا خود را نجات دهند. جمعیت کاملا بهم قفل شده بود و مثل موج دریا همه این طرف و آن طرف کشیده میشدند و همدیگر را هل میدادند. در این وضعیت وقتی یک نفر زمین می افتاد دیگر نمی شد او را بلند کرد و همینطور 100 نفر روی او میریخت. اکثر حولههای احرام افتاده بود، تشنگی امان همه را بریده بود و دیگر نایی در بدنها نبود، بدنها هم خسته بود. این نکته را اشاره کنم هلیکوپتر سعودی هم از بالا سر ما رد میشدند و وضعیت را میدیدند. نکته بعدی اینکه در خیابان 204 پر از دوربینهای مدار بسته است. من یکسری عکس هم گرفته بودم. در آن حادثه که خودم بیهوش شدم وقتی چشمهایم را باز کردم دیدم در بیمارستان هستم دوربینم هم شکسته بودند.
شما در چه ساعتی بیهوش شده بودی؟
حدود ساعت 9.10 دقیقه بود.
یعنی همین اول وقت این اتفاق میافتاد. جمعیتی که به آن سمت میروند. از چه ساعتی شروع کردید به رفتن.
حادثه منا از ساعت 8.30 یا 8.45 اتفاق افتاد. دیگر تا 9.30 کشت و کشتارها هم تمام شد.
ساعت 9.30 تمام شد، جمعیت را همینطور رها کردند.
اوضاع افتضاحی بود. من که بیهوش شدم ولی قبلش چند تا صحنه را با چشم دیدم مثل تپه کوه. همینطور آدم روی هم افتاده بودند. صحنه وحشتناکی بود. همه جا هم بسته شده بود. آب اصلا نمی دادند.
آب بود و نمیدادند؟
آب وجود داشت. یکسری آدمها و مأمورین پشت میلهها بودند. هلیکوپتر هم از قبل چندین سری رد شده بود و میدیدند. میتوانستند آنها از طریق هلیکوپتر بیسیم میزدند و میگفتند راه را باز کنید. اگر درها را باز میکردند آن اتفاق نمیافتاد. یکسری جمعیت متراکم میشدند به سمت دربها این اتفاق دیگر نمیافتاد.
آن طرف درب فضای خالی بود؟
بله. خالی بود آن طرف درب. برداشته بودند قفل کرده بودند. یکسریها هم با ماشین پلیس راه را بسته بودند.
واکنش دیگران که از آن طرف نگاه میکردند چه بود آنها هیچ واکنشی نداشتند که بیایند برای کمک یا نشان بدهند که خودشان هل شدند میخواهند کاری کنند ولی نمیکنند؟
نه. این فاجعه میتواند عامدانه و برنامهریزی شده باشد. شما ببینید برای چه در همین امروز فیلمهای حادثه را نه پخش کردند و نه یه جایی گذاشتند چند نفر ببینند، بازبینی شود یا بیایند خودشان پیشقدم بشوند و بگویند ما می توانیم ثابت کنیم که این یک حادثه بوده..
دوربین چطوری به دستت رسید؟
دوربین در گردنم بود. بعد در بیمارستان به هوش آمدم و بعد دیدم دوربین نیست. بعد پرس و جو کردم گفتند اینجا دوربین نیستش. دیگر آمدم بیرون و گفتم زدن شکستن چون موبایلها را میگفتند چند تایش خرد شده است. یکسری شاهدها میگفتند که کیسه اجساد را میآوردند که بگذارند داخلش. بعضیها که میدیدند کارتهای ایرانی در گردنشان است، احتمال زنده بودنشان بوده ولی میفهمیدند ایرانی است درجا کیسه اجساد را میکشیدند این کارها را هم آنجا میکردند.
برگشتتان چطور شد. چطوری شما برگشتید؟
آنها زنگ زدند نماینده بعثه. من وقتی بهوش آمدم دیدم از ما دارند فیلم میگیرند..
همان روز برگشتید؟
یک روز نشد. نماینده بعثه ظهر ساعت 3 یا 4 بود آمد. آمبولانس هم نبود که ما را انتقال دهد به چادرهایمان. تا رسیدیم به چادرهایمان ساعت 11 ، 12 شب بود. آمدم داخل چادر جانباز گریه میکردند. با خانواده تماس گرفتم و گفتم که سالم هستم.
شما تنها بودید کسی از خانواده با شما نبودند؟
نه تنها بودم.
چند روز بعدش برگشتید؟
ما یک هفته بعد برگشتیم. ولی وضعیت روحی ما خوب نبود. از کاروان ما 8 نفر شهید شدند. آنهایی هم که شهید شدند یا پسر جانباز یا برادر جانباز و بستگان درجه یک بودند. اصلاً وضعیت روحی خوبی نداشتند، برگشتن هم فوقالعاده اذیتمان کردند.
شما رمی جمرات را انجام دادید بعدش؟
با کمک دوستان بله انجام دادم. چون پای من جراحتی داشت درست نمیتوانستم راه بروم. چون روحانی اول ما شهید شده بود، روحانی دوم ما گفت مقلد شما چه کسی است ما هم گفتیم که مقلد حضرت آقا هستم. ایشان گفتند که سرتان را بزنید و از احرام خارج شوید و فرداش رفتیم سنگ قضا زدیم و مشکل شرعی حل شد.
بعد از اینکه آمدید پیگیری های کردید از آنهایی که شهید شدند؟
ما برخیهایی که شهید شدند متوجه شدیم. نمیشد به خانوادههایشان بگوییم منتها آنها هم میخواستند اعمال انجام دهند. ولی یکسریها که خودشان میرفتند پیگیری میکردند مثلاً شهید داوود موسوی؛ متوجه شدیم که ایشان شهید شدند.
بعد از برگشت به ایران چه؟ شما در روند پیگیریها نبودید ؟
چرا باز هم بودیم. بعضی از عزیزان وضعیتشان مشخص نبود. این را هم به شما بگویم. اگر تهدید مقام معظم رهبری نبود. شاید پیکر این شهدا به این کشور باز نمیگشت. فقط ایران هم توانست پیکرها را تحویل بگیرد. کشورهای دیگر اصلاً نتوانستند. در برگشت زائرین خیلی جالب بود. در فرودگاه جده پروازمان به تهران بود. هواپیمای ما، هواپیمای بود که سر وقت آمده بود، 7 شب قرار بود پرواز بکنیم، 12 ظهر فرودگاه رفته بودیم و همه کارهایمان هم انجام شده بود. اینها ما را همینطور نگه داشتند تا 9 تا 10 شب سوارمان نکردند تا جایی که نماینده هواپیمایی آمد که ببیند مشکل چه است، کاروان ما هم که کاروان جانبازان بود و کاروان خاصی بود خیلیها روی ویلچر نشسته بودند، ما که فرد عادی بودیم از گیت رد کردند، برای جانبازان ویلچر نشین، ویلچر و تخت جدایی آورده بودند، همه را روی اینها سوار کردند تک تک و بعد با یک اتوبوسی که مخصوص است 4 نفر 4 نفر میآوردند سوار هواپیما میکردند. تا ما پرواز کردیم ساعت 2 نصف شب شد از ساعت 7 تا 2. همه خسته خیلی وضعیت نامناسبی بود. بعد ایران هم آمده بودیم و همه هم ناراحت بودیم.