به گزارش مشرق، اندیشه ایجاد دموکراسی مبتنی بر احزاب در آمریکا، از اروپا به این کشور منتقل شد. مورخین، محل تولد نظام دوحزبی را انگلستان میدانند. در قرن هفدهم میلادی، حزب بهعنوان ابزاری برای برقراری دموکراسی در حال شکل گرفتن بود؛ اتفاقی که به آمریکا نیز تسری یافت. چگونگی شکل گرفتن احزاب در آمریکا، یکی از متغیرترین مسائل آن دوره زمانی است. بنابر نظر بسیاری از کارشناسان، این مسئله که از حزب بهعنوان ابزاری برای دموکراسی استفاده شود، ریشه در برخی تحولات سیاسی دارد. تشکیل احزاب سیاسی ازنظر آنها در حقیقت بهعلت افزایش جمعیت، صنعتی شدن شهرها و استقرار حکومت نخبگان سیاسی بوده است.
از دید بسیاری از کارشناسان چپ آمریکایی، حزب و نظام حزبی در ابتدای تشکیل آمریکا موردتوجه نویسندگان قانوناساسی آمریکا نبوده و در قانوناساسی مذکور نیز نامی از حزب برده نشده است. حتی «جیمز مدیسون» و «جرج واشینگتن» بهعنوان دو تن از تأثیرگذارترین رهبران و بنیانگذاران ایالاتمتحده، برای حزب جایگاهی قائل نبوده و حتی جامعه آمریکا را از تشکیل حزب منع کردند. جرج واشینگتن در سخنرانی خداحافظی خود در سال 1796 به آمریکاییها اخطار داد که تا میتوانید از پیدایش احزاب سیاسی در آمریکا جلوگیری کنید.
شکلگیری احزاب آمریکا
اولین دعوا برای تشکیل حزب در آمریکا، در سطح پدران بنیانگذار این کشور صورت گرفت. در دوران ریاستجمهوری جرج واشینگتن، معاون او «الکساندر همیلتون» از طرف فدرالیستها در مقابل «توماس جفرسون» از سوی جمهوریخواهان قرار گرفت. در فرآیند تشکیل احزاب سیاسی در آمریکا، این دو فرد بهعنوان دو دیدگاه مختلف در سطح نخبگان ایالاتمتحده آن روز دست به بسیج اعضای کنگره در دو جناح فدرالیست و جمهوریخواه زدند و پایههای نظام دوحزبی را در آمریکا بنا نهادند. هر یک از این دو، نماینده طیفی از خواستههای متعارض و متناقضی بودند که در آن زمان در آمریکا وجود داشت.
از دید همیلتون که خود بانکدار و تاجر بود، یک دولت قوی مرکزی یا بهعبارتی، دولت فدرال و نیرومند باید بر آمریکا حکمفرما باشد و سیستم سیاسی در آمریکا میبایست بهصورت متمرکز اداره شود تا فضای کسبوکار و تجارت در آمریکای متحدانه برنامهریزی شود. از سوی دیگر، توماس جفرسون که در آن زمان تا حد زیادی نماینده زمینداران کشاورز جنوبی بود و اصلاحات و پیشنهادهای همیلتون را به نفع خود نمیدید، خواستار استقلال بیشتر ایالتها در امور داخلی خود بود تا بتواند بهنحو بهتری با سیاستگذاریهای ایالتی، منافع کشاورزان جنوبی را تأمین نماید. بر این اساس، سیاستهای همیلتون برخاسته از اقتصاد کلاسیک مبتنی بر بازار آزاد و دولت مرکزی قدرتمند با سیاستهای جفرسون برخورد پیدا کرد و در نهایت، سیستم سیاسی دوحزبی در این کشور را بهشکلی که امروز شاهد آن هستیم، شکل داد. البته در نقش، کارکرد و نیروهایی که هر حزب از آن استفاده میکردهاند، تاکنون تغییرات و نوسانات زیادی ایجاد شده و جهتگیری حزب، تغییرات متعددی را تجربه کرده است.
بعد از مدتی، در رقابتهای بین «جکسون» و «جان کوئینسی آدامز»، نام احزاب سیاسی تغییر یافت و جمهوریخواهان که آن زمان خود را جمهوریخواهان دموکراتیک مینامیدند، در مقابل جمهوریخواهان ملی قرار گرفتند و هر یک به ترتیب نام خود را به دموکراتها و جمهوریخواهان تغییر دادند. از آن زمان تاکنون، این دو حزب مهمترین و بزرگترین صحنهگردانان عرصه مذکور بودهاند. اگرچه در آمریکا احزابی مانند حزبسبز، لیبرتارین و حزب قانوناساسی هم وجود دارد، اما توجه عمومی به آنها بهقدری محدود است که نمیتوان آنها را تأثیرگذار دانست.
با این تفاسیر، میتوان به دو نکته کلیدی در مورد نظام حزبی آمریکا اشاره کرد؛
اول؛ این کشور یک نظام دوحزبی بهعنوان قالب کلی سیاسی دارد؛ که مانند نظام سرمایهداری یک فضای کلان را جهت فعالیت سیاسی بهوجود میآورد.
دوم؛ نظام دوحزبی در کنار مزایای خود، از معایبی نیز برخوردار است.
با این دیدگاه، بحث نقد انتخابات از دریچه نظام حزبی ایالاتمتحده را به سه بخش تقسیم میکنیم؛
الف. بحث کلان معایب کلی نظام حزبی
ب. معایب این نظام در انتخابات آمریکا
ج. شیوههای کارکرد نظام حزبی
رویکرد انتقادی به نظام حزبی آمریکا
بهطورکلی، نظام حزبی بهلحاظ تئوریک و بر مبنای دانش پایه علم سیاست معایبی دارد که در بسیاری از زمینهها قابلتعمیم بهنظام سیاسی حاکم بر ایالاتمتحدهآمریکا نیز هست. از اولین محدودیتهایی که نظام حزبی برای افراد در سطح جامعه آمریکا ایجاد میکند، محدود کردن آزادی است. آزادی افراد در یک نظامی که در آن چارچوب فعالیتهای سیاسی تنها با احزاب مشخص شود، در بسیاری از موارد محدودیتزاست؛ چرا که احزاب بر اساس بوروکراسی و تشکیلاتی درونی شکل گرفتهاند و اصول و مرام سیاسی خود را دارند؛ لذا آزادی عمل سیاسی را در بسیاری از موارد سلب میکنند. در آمریکا هم که دو حزب اصلی دارد، این تشکیلات فراگیر احزاب در سراسر ایالاتمتحده با دستورالعمل خاصی کار میکنند.
اگرچه بسیاری از این احزاب در سطوح محلی تفاوتهایی باهم دارند، ولی نهایتاً در چارچوب خاص خود عمل مینمایند. حزب دموکرات ایالت نیویورک، ممکن است در جهتگیریها و انتخابهای سیاسی با حزب دموکرات ایالت تگزاس تفاوت داشته باشد؛ اما این تفاوت در درون حزب کلان دموکرات مدیریت شده و این مدیریت شدن بهمعنی حذف و یا دیدهنشدن بخشی از خواستهای این احزاب است. این موضوع، در انتخابات هم بهچشم میخورد و برای مثال، فردی که در ایالتهای جنوبی زندگی میکند و دموکرات است باید به نماینده کلان حزب رأی دهد؛ نمایندهای که بیشتر نماینده منافع حزب است تا منافع او.
دومین مسئلهای که وجود دارد، انحصارطلبی احزاب در عرصه سیاسی آمریکاست. شاید کمتر کسی نامی از احزاب لیبرتارین، سبز و قانوناساسی آمریکا شنیده باشد؛ چرا که اصولاً غلبه حزب دموکرات و جمهوریخواه بر عرصه سیاست ایالاتمتحده، چنان گسترده و کلان است که اصولاً جایی برای سایر احزاب باقی نمیگذارد. همانطور که بیان شد، شکلگیری احزاب دموکرات و جمهوریخواه در درون سیستم سیاسی ایالاتمتحده به شروع فعالیت سیاسی این کشور بازمیگردد؛ که متناسب با نیازهای آن روز جامعه آمریکا، این احزاب تشکیل شدند و نمایندگی شمال و جنوب، کشاورزان، صنعتگران و فقیر و غنی را بر عهده داشتند؛ اما اکنون چند قرن آن زمان گذشته و نیازهای جدید در سطح نیروهای اجتماعی آمریکا شکلگرفته یا در حال شکلگیری است. به نظر میرسد احزاب سیاسی جدید در ایالاتمتحده، بهنوعی نماینده این گروهها و دستههای فکری جدید باشند اما غلبه و انحصار دو حزب مطرح و مرجع، مانع از شکلگیری این وضعیت سیاسی جدید و چندحزبی است. از این رو، انتخابهای محدودتری برای افکار عمومی آمریکا باقی میماند.
در سطح دوم نیز معایب نظام حزبی آمریکا را در چارچوب ساختار و جامعه آمریکا مورد بررسی قرار میدهیم. آنچه بیش از همه در این بخش حائز اهمیت است، ایجاد پیوند بین این نظام حزبی و سرمایه است. در حقیقت، نظام دوحزبی آمریکا و نظام سرمایهداری این کشور مانند دو لبه قیچی فرصتها را برای اکثر مردم این کشور هم در سطح نامزدی در انتخابات و هم در سطح داشتن آزادی برای استفاده از حقرأی قطع میکنند. اینجا همان مسئلهای که در بخش اول نقدهای نظام سرمایهداری بیان شد را میتوان از دید سیاسی بیان کرد. نظام حزبی بهشدت به حمایتهای سرمایهداران وابسته است و در واقع، حمایت سرمایهداران باعث و عامل اصلی موفقیت این احزاب در جذب نیرو و بقاست. لذا سرمایهداران نفوذ بسیار گستردهای در این سیستم دارند. حتی برخی از تحلیلگران سیاستداخلی آمریکا، گردانندگان احزاب و سرمایه در آمریکا را یکی میدانند و معتقدند که این دو، نهتنها بهشدت بههم وابستهاند، بلکه اساساً یکی هستند.
یکی از اشکالات اساسی که بهنحوه مبارزات حزبی در آمریکا از سوی اندیشمندان وارد میشود، این مسئله است که در سیاست ایالاتمتحده، همواره احزاب بهسبب وابستگی بسیار زیاد به رأی و نظر سرمایهداران، عملاً بازوی اجرایی سرمایهداری میشوند تا آنها به منافع خود از مسیر سیاستگذاری نمایندگان احزاب برسند. در صورت تمرد از نظرات سرمایهداری، یکی از مهمترین ضمانتهای اجرا برای کسانی که به دفاع از حامیان مالی خود نپردازند، عبارت است از قطع حمایتهای مالی؛ که در سیاست آمریکا این عمل بهمعنی عدم انتخاب مجدد است. همانگونه که برداشت میشود، این رابطه بین سرمایه و انتخابات اصولاً از انتخابشدن و انتخابکردن کاریکاتوری میسازد که فقط پوشش نظام آمریکا است.
از بعد دیگر، رشد و رسیدن به درجات بالای حزبی برای همه برابر نیست. در آمریکا یک نظام بسته در سطوح بالای حزبی و ایالتی تنها برای برخی از فعالین سیاسی فرصت رشد در ساختار حزبی را فراهم میآورد. رشد و پیشرفت در ساختار حزبی بهمعنای مهیا شدن برای بازی نقشهای رسمی سیاسی در آینده است؛ بنابراین، حلقه بسته احزاب علاوه بر پول، مانع دیگری هم به نام بوروکراسی دارد. بسیاری از افرادی که در این سیستم رشد میکنند، تابعی از زد و بندهای بسیار زیاد سیاسی هستند و عدالتی در این سرآمد شدن وجود ندارد. شاید بهترین مثالی که برای این قدرتگیریهای درهمتنیده در جامعه آمریکا به نظر میرسد، کتاب معروف «سی رایت میلز و ویلیام دامهاف» باشد که در آنها بهصورت بسیار موسع این حلقههای بسته موردبررسی قرارگرفتهاند.
علاوه بر این، نطق خداحافظی «آیزنهاور» از مقام ریاستجمهوری نیز هرچند مستقیماً در رابطه با نقش احزاب نبود، اما میتوان از آن در رابطه با احزاب برداشت نمود که او هم نسبت به ارتباط متقابل این حلقههای بسته و درهمتنیده سیاسی، نظامی و اقتصادی هشدار میدهد و معتقد است این مهمترین مسئله و مشکل پیش روی دموکراسی آمریکا خواهد بود. در اکثر کتابهای جدید، انتقادی نیز نقش حلقههای بسته سیاسی بسیار برجسته است و اکثر نویسندگان منتقد نیز انحصار حلقههای سیاسی را شناسایی کردند. ازآنجا که سیاست در آمریکا بهشکل عمده به احزاب وابسته است، این دغدغهها در عرصه سیاست احزاب نیز وجود دارد. سیاست در حزب بهمعنی تلاشی برای کسب قدرت است و اصولاً مفهوم فعالیت سیاسی چیزی جز این نیست. انتخابات نیز دروازهای برای ورود به این کسب قدرت است و از این منظر، کاملاً تحت سلطه احزاب دوگانه آمریکا برگزار میشود.
مسئله دیگر در نقش احزاب، در انتخابات عبارت است از نحوه گزینش افراد برای نامزدی در انتخابات. همانطور که بیان شد، این فرآیند در سطوح بالای احزاب سیاسی برگزار میشود و حتی بسیاری از افراد خود حزب هم نقشی در انتخاب آنها به نامزدی ندارند؛ بلکه کاملاً تحت کنترل هسته مرکزی حزب هستند که عملاً مفهوم انتخابات را انتخاب در چارچوب انتخاب حلقه مذکور تعبیر مینماید. نقش مردم در اینجا در همین فعالیت خلاصه میشود که به نماینده حزب رأی بدهند. بنابراین اگر فردی عضو حزب دموکرات باشد، اصولاً حق دیگری برای انتخاب ندارد. تکنیکهایی که این احزاب برای انتخابات و کسب قدرت سیاسی استفاده میکنند، نهتنها مانع قدرت گرفتن احزاب رقیب میشود، بلکه در بسیاری از موارد توان تفکر در رأی دادن بههمان گزینه موردنظر را از مردم سلب میکند و اصولاً سایر گزینهها را تا حدی به حاشیه میراند؛ که عملاً از عرصه رقابت خارج میشوند. در این خصوص، معروفترین مثال معاصری که در خبرها بهچشم میخورد، دستگیری نماینده حزبسبز آمریکا دکتر «جیل استین» به مدت هشتساعت در مقر پلیس نیویورک است.
در آمریکا رسانه یکی از مهمترین ابزارهای معرفی کاندیداها به مردم هستند. لذا استفاده از آن برای تمام کسانی که قصد شرکت در انتخاباتهای ملی و یا حتی محلی را دارند، ضروری است. در انتخابات ریاستجمهوری کمیسیونی بهنام کمیسیون مناظرات انتخاباتی وجود دارد؛ این کمیسیون که سازمانی متشکل از اعضای دو حزب جمهوریخواه و دموکرات است، برنامهریزی جلسات مناظره را بر عهده دارد. بر اساس قانونی که اعضای این دو حزب برای انجام مناظرات وضع کردهاند، هر نامزدی که در پنج نظرسنجی ملی صورت گرفته، حداقل پانزدهدرصد آرای مردم را به خود اختصاص داده باشد، میتواند در این مناظرهها شرکت کند؛ خانم استین بهعنوان نماینده حزبسبز در راه این مناظرات بود که پلیس نیویورک او را به مدت هشتساعت مورد بازداشت قرار داد، تا از معرفی او به مردم جلوگیری شود. تنها کسی که توانست در این رقابتها علاوه بر نمایندگان احزاب شرکت کند، «راس پرو» بوده است که در سال 1992 در این رقابتها شرکت کرد و دلیل اصلی آن هم میلیاردر بودن او عنوان میشود.
یکی دیگر از شیوههایی که این احزاب در انتخابات از آن استفاده میکنند تا از روی کار آمدن احزاب رقیب ممانعت بهعمل آورند، عبارت است از حل احزاب رقیب در درون خود. دامنه احزاب دموکرات و جمهوریخواه در ایالاتمتحده آن قدر گسترش مییابد که در درون خود میتوان کلکسیونی از اندیشهها و آرا را جمعآوری نماید که در نوع خود، این امر بهمعنای منفعل کردن آنهاست؛ چرا که با تعدیل تمایلات آنها در داخل نظام حزبی از مخالفت آنها جلوگیری بهعمل میآید. در نهایت، نامزد حزب را در سطوح مختلف هستههای مرکزی معرفی میکنند و این فرآیند بهنوعی از گردونه خارج کردن مخالفان است. برای مثال، پس از جنگجهانیدوم، بسیاری از مارکسیستها در بدنه حزب دموکرات جذب شدند و از سوی دیگر، بسیاری از افراطیهای مذهبی و سنتی در داخل حزب جمهوریخواه جذب میشوند و از فعالیتهای مستقل آنها جلوگیری میشود.
بهعنوان نتیجهگیری، میتوان عنوان نمود که در آمریکا نظام حزبی بهعنوان ساخت اصلی عرصه سیاست این کشور نقشآفرینی مینماید و در تعامل با سایر بخشهای جامعه آمریکا تولید و بازتولید میشود. در این ساختار حزبی، نهتنها مردم بهعنوان بازیگران اصلی انتخابات نقش بازی نمیکنند، بلکه حتی بسیاری از فعالین حزبی هم نقش چندانی در فرآیند انتخابات ندارند؛ لذا نخبهسالاری حزبی یکی از ویژگیهای بارز نظام انتخاباتی آمریکا محسوب میشود که در واقع، این نخبهسالاری فقط به رأی مردم برای حفظ ظاهر دموکراتیک انتخابات نیاز دارد.