به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، جادوی تصویر را نمیشود در کلمات ریخت. آنچه انسان بیواسطه و تغییر از پنجرهای به گذشته درک می کند، ساعت ها سخنرانی و تحلیل و تشریح موبهموی وقایع قادر به بیان آن نیست. گونه بیان عکاسی مستند، درست همان بیانی است که می توان با آن دنیا را به حقایقی وافق یا دروغی را افشا کرد. «عکاس مستندنگار نه صرفاً شاهد صادق صحنهها و فجایع، بلکه مفسری آگاه و تمام عیار بر وقایع پیرامونش باشد.» سعید جانبزرگی در عکس های حلبچه دروغ بزرگ و جنایت آشکار آمریکا و صدام را بهخوبی افشا کرد. تاثیری که عکس های او بر افکار عمومی ایران و جهان گذاشت انکارناپذیر است. کاوه گلستان استاد مسلم عکاسی مستند بارها اعجاب خود را از دید او به عکاسی، جهانبینی و حقیقت عریان موجود در عکس های او بیان کرد. بخشی از مصاحبه کاوه گلستان درباره شهید جانبزرگی و آثار او در دوران جنگ را که در پایان نامه خانم سلطان شاهی آمده در ادامه می خوانید.
*ماجرای روز اول
گلستان در بخشی از مصاحبه گفته بود: «روز اول که در کلاس دیدمش، طبیعتاً نمیشناختمش؛ چهرهای بود در میان چهرههای دیگر. بعد که شروع کردیم به صحبت، در دید و نگاهش راجع به عکاسی، نگاهی را دیدم که مربوط به خودم میشد. بعد که بیشتر دقت و جستجو کردم و او هم جزئیات خودش را گفت، دیدم که این همان عکاس حلبچه است. گفتم: تو بیا جای من بنشین و برای بچهها بگو. از جانبزرگی میشود راجع به شخصیتش به عنوان یک فرد، پنجاه ساعت صحبت کرد، اما مهمتر این است که به موازات تکامل شخصیتی، این فرد کسی بوده که به عنوان مورخ عکاس که شاید بهترین مورخ جنگ تحمیلی هم بوده، مهمترین ذخیرة بخشی از تاریخ مملکت را به انجام رسانده است.»
*سعید جانبزرگی کسی بود که اینها در کارش دیده میشد
شاید کافی نباشد مورخ یا عکاسِ مورخ، تنها از واقعیت یا حقیقت موجود نسخهبرداری کند و آن نسخه را منتقل کند. هنرمند عکاس، هنرمند مورخ میداند از این عکس استفاده میکند تا واقعیت موجود را به چشم بیننده بریزد و روی مغز او تأثیر بگذارد و او را به گریه وادار کند، تا عکسالعمل ایجاد کند، بنابراین اینجاست که هنرش را به کار میگیرد؛ چه کمپوزسیونی بگیرم؟ با چه نوری بگیرم؟ کجا بایستم؟ چه لحظهای را بگیرم؟ چگونه این صحنة واقعی را که جلوی من قرار دارد به یک شعر تبدیل کنم، به مفهومی که هضمشدنی و قابل گرفتن باشد، توسط بینندهای که نمیدانم کیست. بنابراین کار آسانی نیست که انسان بخواهد هنر را با واقعنگاری آمیخته کند و به عنوان سندی تاریخی ارائه کند. باید به همه چیز احاطه داشته باشد، به تاریخ، به انسانیت و به تکنیک عکاسی. لحظهای که در حال فشاردادن دکمه شاتر است هم باید به فکر ASA فیلمش باشد، هم به فکر روانشناسی ارتباط، هم به فکر مستطیل طلایی هم کمپوزسیون و... باشد و اگر بتواند به همه اینها احاطه پیدا کند و همه اینها را در خودش و در عکسش جمع کند شاهکار است. سعید جانبزرگی کسی بود که اینها در کارش دیده میشد.
*میگفتم عجب عکسهایی گرفته!
اگر بخواهیم عکسهای سعید را تفکیک کنیم، میبینیم که دورههای مختلف کارش معانی مختلف داشته. خودش این فکر را داشت که به کارش انسجامی بدهد، اما به اندازه کافی دنبالش را نگرفت. من جدای از احساسات، به مجموعه کارش که نگاه میکردم، میگفتم عجب عکسهایی گرفته! کنار هم که بگذاریم می شود یک مجموعه.
به نظر من سعید در زندگی حرفهای خودش به یک جور کمال هم رسید؛ یعنی دستش را زد به هدف، اما به اندازه کافی فرصت پیدا نکرد در هدف بماند و بیانش را گسترش دهد.
*من اینم
یک بار با چندین عکاس مختلف نمایشگاهی گروهی ترتیب داده بودند که تزی واحد در کارشان جریان داشت و آن هم مرگ بود و زندگی. عکاسی آمده بود از رنگهای موجود در خیابان عکس گرفته بود، یکی از سایه درختها و...، اما چیزی که سعید به این مجموعه داد، عکسهایی بود که از تفحص گرفته بود. کلوزاپهای اسنادی که داشتند از بین میرفتند و جوری آنها را چاپ و کادر بندی و به عنوان یک بیانیه قاب کرده بود و به عنوان موضوع خودش در رابطه با یک سری عکاس دیگر به نمایش گذاشته بود که بگوید: من اینم. (تصویر1).
این قویترین و بدیعترین نگاه بود به این ایده فلسفی، آبستره و انتزاعی مرگ. جانبزرگی دستش را زد به هدف و دایره کمالش را کامل کرد و شاهدش این بود که از وراء و فرای عکسهای بسیجی مستند خبری راجع به جنگ، به این موضوع نگاه کرد و مفهومی را بسیار والاتر راجع به مرگ و برابری مفهوم آن با زندگی بیان کرد. در آن نمایشگاه با اینکه عکسهای رنگی شرکت داده شده بود؛ عکسهای تور، عکسهای طبیعت، عکسهای سیاه، سفید و جنازههای سعید جانبزرگی بود که بیشتر از بقیه زنده بود و نشان از زندگی داشت و آدم را متوجه دیدن آن میکرد.
*یک مرتبه تحولی در زندگیام ایجاد شد
با دیدن و درک چنین مفاهیمی از یک چنین عکسهایی در منِ بیننده که یک بعدازظهر بیکار بودم و برای تماشای نمایشگاه رفته بودم، یک مرتبه تحولی در زندگیام ایجاد شد. حدود بیست دقیقه آنجا بودم، اما الان، بعد از این همه مدت فکرم را مشغول کرده؛ عجب کاری کرده!
بنابراین اگر بخواهیم مجموعهکاری سعید جانبزرگی را خلاصه کنیم به این میرسیم که از نظر نیاز روحیروانی، خودش از روی انتخاب خودش آمده و از ابزار عکاسی استفاده کرده، برای اینکه احساسات و افکار خودش را راجع به مرگ و زندگی در قالب تحولی ناب و اجتماعی در تاریخ زندگی یک ملت پیاده کند. از این بهتر برای عکاس و بینندههای آن عکس چه میتواند باشد؟!
*جانبزرگی ظاهراً نیست، اما حقیقتاً هست
اگر بخواهیم برای هنرمند وظیفه یا تعریفی قائل شویم باید بگوییم:«هنرمند فردی است که در دورههایی از تاریخ و زمانه چیزهایی را میگیرد، تقطیر و خلاصه میکند، در یک جسم دیگر محفوظ میدارد و خودش میرود.»
جانبزرگی ظاهراً نیست، اما حقیقتاً هست؛ در کاری که کرده و تغییری که به وجود آورده واثری که در چشم مردم دارد.
*هنرمندی که چنین اثری را خلق کرده کارش تمام است
خبرنگارهای دیگر که بعضاً خارجی بودند از عکسهای حلبچه یک سری اطلاعات گرفتند؛ یعنی سعید با یک باور صرفاً هنری و فلسفی راجع به مرگ این عکسها را نمیگرفت، مثلا میبینید جسدی دهانش کفآلود است، این نشاندهنده سیانور در ترکیبات بمب است، قسمتی از جسد دیگری آبی شده؛ یعنی از گاز تاوُن تنفس کرده و... . عکسها قابلیت استناد کردن را هم دارند، بنابراین هنرمندی که چنین اثری را خلق کرده و با یک عکس ابعاد مختلفی از یک واقعه را نشان داده، کارش تمام است. کارش درست است. هیچ مسئلهای نیست که شهید شده، بلکه این بینش اوست که باعث شده این حرف، این دید و این فکر در من به وجود بیاید؛ آن چیزی که در عکسهایش می بینیم در من باعث این تحول شده است؛ این ارزش است. تنها، زنده بودن ارزش نیست، مهم چیزی است که باقی میماند و تمام! کاش بیشتر مثل او پیدا میشدند، من دو، سه نفر را بیشتر مثل او ندیدم.
*نمیشناختمش
روز اول که در کلاس دیدمش، طبیعتاً نمیشناختمش؛ چهرهای بود در میان چهرههای دیگر. بعد که شروع کردیم به صحبت، در دید و نگاهش راجع به عکاسی، نگاهی را دیدم که مربوط به خودم میشد. بعد که بیشتر دقت و جستجو کردم و او هم جزئیات خودش را گفت، دیدم که این همان عکاس حلبچه است. گفتم: تو بیا جای من بنشین و برای بچهها بگو. بعد که بیشتر با هم صحبت کردیم، پرسیدم:« خب میخواهی چه کار کنی؟ بیا همین جریان تاریخنگاری را ادامه بده و اتفاق ها را نشان بده و... .» او هم شروع کرد. میخواست از جوانها عکس بگیرد، کارش را با تلاش، اما به آرامی انجام میداد، با آرامشی که خاص خودش بود.
اما واقعاً، بعد از آن نمایشگاه آخری که گذاشت، به او گفتم:« فکر میکنم کارت از بهترین مجموعههای عکس است.» آن نمایشگاه، بهترین نمایشگاه عکسی است که تابهحال دیدهام.
مهمترین و با ارزشترین جنبه عکاسی، کاربرد آن در زمینة تاریخنگاری است. قدرت عکس در انتقال واقعیت گذر زمان، و ثبت لحظه از گذر زمان و زندگی مردم باعث شده از همان ابتدای اختراع عکاسی، این جنبه از عکاسی مورد توجه قرار بگیرد و به اصطلاح، کاربرد بیشتری پیدا کند. از طرف دیگر میدانیم با شناخت جزئیات تحولات و وقایع اجتماعی است که مردم اجتماع میتوانند در جهت تحکیم استقلال و هویت ملی خودشان گام بردارند. خاصیت اصلی تاریخنگاری این است که مورخ تحولات و وقایع یک دورهی زمانی را به نسل دیگر منتقل میکند.
*دوره جنگ تحمیلی بیشک یکی از درخشانترین و باارزشترین دورههای تاریخ مملکت ماست
دوره جنگ تحمیلی بیشک یکی از درخشانترین و باارزشترین دورههای تاریخ مملکت ماست. زمان، زمانی بود که انقلاب نوپا و آزادی به دست آمده، تهدید شده بود. شور و شوق دفاع و حفظ ارزشهای به دست آمده از انقلاب از یک طرف و غیرت ملی از طرف دیگر دست به دست هم داد و جنبشی بهوجود آورد که در تاریخ مملکت بینظیر بود و خود این تحولی که نسبت به تهدید خارجی در روحیه و عکسالعمل مردم بهوجود آمده بود و نوع این دفاع که دفاع مقدس نام گرفت در تاریخ ایران، بلکه در تاریخ دنیا بینظیر بود، اما نکته قابل اهمیت اینجاست که این بخش از تاریخ توسط بسیاری از مورخین نوپا و تازهکار مردمی ثبت شده است.
طبیعی است که در راه تاریخ نگاریِ مردم و حرکت های مردمی، چیزی بهتر از آن نیست که مورخ از میان مردم و در بطن تحولات صورت گرفته توسط مردم باشد.
زمان جنگ تحمیلی شاهد آن بودیم که خیلی از جوانانی که عکاس نبودند به سمت این فن و هنر و ابزار جلب شدند، هیچ کدام عکاس حرفهای نبودند؛ یا بسیجی بودند یا سپاهی یا ارتشی. آدمهایی بودند که حساسیتشان باعث شده بود خود را وقف کنند برای ثبت تحولی که در حال اتفاق بود. این افراد به سمت عکاسی کشیده شدند برای اینکه عکاسی قدرت فوقالعادهای را در بیان و ثبت و انتقال تاریخ داراست؛ چون در عین سادگی، راحتی و مردمی بودن، تأثیرگذارترین است.
*مورخان تصویری جنگ تحمیلی دوگونهاند
به اصطلاح، مورخان تصویری جنگ تحمیلی دوگونهاند: یک عده عکاسان حرفهای خبرنگار و عدهی دیگر عکاسان بسیجی و سپاهی و مردمی و...، که عکسهای این گروه دوم عکسهای بهتری بود؛ چون دید گروه اول حرفهای و دید گروه دوم بر اساس باورهایشان بود. کاربرد عکاسان گروه دوم به سهم خودمان خوب بود. به دنیا کمک کردیم، به تبلیغات کمک کردیم. کارمان آنقدر وسیع بود و مهم شد که پس از پایان جنگ، حضرت امام به دو نفر از عکاسان که در جنگ کار کرده بودند لوح تقدیر دادند، البته نه به خاطر خدماتشان در جنگ؛ این یک افتخار بزرگ برای عکاسی مملکت است، وقتی از جانب بزرگترین مقام مملکتی چنین هنر و حرفهای به رسمیت شناخته میشود این خود نشان دهنده اهمیت قضیه است؛ دقیقاً متن لوح خاطرم نیست، اما اشاره شده بود به این که هنر اسلامی، هنری است که به معضلات جامعه بپردازد. میتوان از این سخنان امام به عنوان یک مانیفست عکاسیِ واقعگرایانه و مستند استفاده کرد.
این گونه عکسها از بهترین مجموعههایی است که نه تنها در تاریخ ایران، بلکه در تاریخ جهان بینظیر است؛ چون فضای جنگ ما فضای بینظیری بود؛ فرهنگی که در آن جنگ در جریان بود، بی نظیر بود. هیچ کجا مشابهاش را نمیتوان دید. پس از جنگ، این فرهنگ به نقاط دیگر جهان نیز سرایت کرد. از نظر هنری، روحیات، هدبندها، تمامی شعارها و گرافیک جنگ، در لبنان، فیلیپین، آفریقای جنوبی و... قابل رویت است؛ در حالی که منشاء تمامی آنها جنگ ما بوده و همین بسیجیها و عکاسان بسیجی بودند که به وجود آورنده این فرهنگ بودهاند. ارتباطی متقابل که هم این فرهنگ را جلو میبرد و هم تثبیت میکرد، بنابراین وقتی جنگ تمام شد دوره این تغییر و تحولات هم تمام شد. از نظر ثبت تاریخی، این دوره چیزی کم نداشت؛ به خاطر سبک و سیاق آدمهایی که این نوع کار را بنیان گذاشته بودند. البته باید اذعان کرد که از این قضیه، استفادهها یا بهتر بگوییم سوءاستفادههای مختلفی شد، دستهبندیهایی بهوجود آمد که باعث شد نتوانیم با وجود این همه امکانات و نیروهای عالی، مردم دنیا را متوجه حقانیت خودمان در زمینه جنگ کنیم و این مطلبی است که بعد از سالها میشود راجع به آن صحبت کرد.
*در میان این عکاسها نمیتوانیم کسی را پیدا کنیم که مرفه شده باشد
در حال حاضر ما دویستوده عکاس ثبت شده داریم که شاید از این تعداد سه برابر آنها ثبت نشده باشند. تنها از مطبوعات و واحدهای نظامی بیست عکاس شهید شدند. متأسفانه در کشور ما خلاء شناسایی نشدن این افراد وجود دارد. در میان این عکاسها نمیتوانیم کسی را پیدا کنیم که حالا مرفه شده باشد و از این طریق گذران زندگی کند. با وجود اینکه کارها عالی بوده، اما هیچکس به آنها فکر نکرده؛ هیچکدام از سازمانهایی که از آنها استفاده میکردند، هیچ مسئولیتی را در قبال آنها متقبل نشدند؛ سعید هم یکی از آنها. تا زمانی که کار میکرد بزرگترین کارها را نجام میداد، اما با اینکه میدانست چه کار مهمی انجام داده تا آخرین لحظه درویش بود و بیشیله پیله و بیادعا و بیریا.
*فاصله و تفاوت بین عقیدهها
ارزش این جور کارها در جامعه متأسفانه شناخته شده نیست و این تقصیر کسی نیست. ما هم جزء تحولات اجتماعی هستیم و نمیتوانیم قطعاً بگوییم یک عده آن بالا نشستهاند و دارند جلوی این کارها را میگیرند. بخشی از آن هم بستگی به خودمان دارد که چه کار کردیم و چکار میتوانیم بکنیم و چگونه این شناخت را به وجود بیاوریم. حتی اگر مخاطبش پنجاه نفر هم باشند کافی است. اگر ده نفر هم باشند شاید کافی باشد. مهم این است که این فکر اشاعه پیدا کند و این ارزش آرام، آرام راه خود را باز کند و تثبیت شود و اگر باز هم نتیجهای که میخواهیم نمیگیریم، این دیگر برمیگردد به فاصلهای که بین نسلها به وجود آمده؛ فاصله و تفاوت بین عقیدهها. چیزی که کاملاً مشخص است، این است که متأسفانه یک سری از ارزشهای بدست آمده در این دوران در حال نادیده گرفته شدن است. کار کردن و تمرکز کردن روی این مسائل و مفاهیم تا حد زیادی به خود ما بستگی دارد؛ به خود عکاسها. خود ما هم باید یک مقدار از وقتمان را برای تحکیم هویت خودمان بگذاریم. از جانبزرگی میشود راجع به شخصیتش به عنوان یک فرد، پنجاه ساعت صحبت کرد، اما مهمتر این است که به موازات تکامل شخصیتی، این فرد کسی بوده که به عنوان مورخ عکاس که شاید بهترین مورخ جنگ تحمیلی هم بوده، مهمترین ذخیره بخشی از تاریخ مملکت را به انجام رسانده است.
*میتوانستیم حقانیت خودمان را از طریق همین عکسها ثابت کنیم
موقعی که جنگ شروع شد من و چند نفر دیگر اولین کسانی بودیم که رسیدیم آبادان. همان موقع که رسیدیم، عراق با موشک فراگ حمله کرده بود به ذوالفقاریه و یک عده زن و بچه کشته شده بودند. عکسهای خیلی وحشتناکی گرفته بودیم که همان هفتة اول در تمام دنیا پخش شد؛ البته قبل از تشکیل ستاد تبلیغات جنگ. بعد از تشکیل ستاد تبلیغات، یک عده که تمام امکانات دولت در اختیارشان بود و هیچ فعالیت درست و حسابی هم نداشتند، وارد این ستاد شدند و چیزی میانگین هر چهاردهروز یک عدد عکس مخابره میکردند، در حالی که ما در هر روز، پنجاه حلقه عکس میگرفتیم. این همه عکس را نه میتوانستیم نگهداری کنیم، نه کسی پشتیبانمان بود. همهجور فشار و ناراحتی را هم تحمل میکردیم و حتی بیشتر از تمام کسانی که دست اندر کار بودند در جبهه حاضر بودیم. آنها آمدند چهلنفر از بسیجیها را جمع کردند و همهجور فیلم و عکس از آنها گرفتند، بدون اینکه چیزی بهشان بدهند و نتیجهای از کار و فیلمها بگیرند. میتوانستند کاری بکنند، ولی نکردند. در حالی که ما میتوانستیم حقانیت خودمان را از طریق همین عکسها ثابت کنیم که این امکان متأسفانه به ما داده نشد، با اینکه این همه عکس داشتیم. میگفتند:«اگر درد و غم این فاجعه را نشان دهیم به روحیه مملکت صدمه میزند!» در صورتی که این استنباط از نظر علمی هم اشتباه بود.
*دو تا موشک به اسرائیل میزنند، همه دنیا به وحشت میافتد
دوره 2 ماه موشکباران تهران در کل دنیا بینظیر است. هیچ کجای دنیا نبوده که دویست موشک در طول 2ماه روی سرش ریخته شود. دو تا موشک به اسرائیل میزنند، همه دنیا به وحشت میافتد، اما چرا ما نتوانستیم این را منتقل کنیم؟ بهخاطر اینکه جلوگیری میکردند از اینکه ما عکس بگیریم، با این استنباطهای اشتباه. در زمان موشکباران دستور العمل میدادند که: شیر آب را ببندید، شیر گاز را ببندید، اگر عکاس دیدید دستگیر کنید وتحویل پلیس بدهید ! و همه اینها باعث شد که ما آن پایگاه لازم را که بتوانیم از طریق آن، این فضا را در دنیا ایجاد و پخش کنیم نداشته باشیم که البته صدمهاش را هم خوردند، برای اینکه نگذاشتند این اتفاق بیافتد.
*ما میتوانیم این عکسها را زنده نگهداریم
عکسهای سعید در حلبچه را همان موقع به عنوان عکس خبری استفاده کردند. چند ماه بعد به عنوان عکس مستند استفاده شد، یکی، دو سال بعد هم در دادگاه و مراجع بین المللی استفاده شد. ما میتوانیم این عکسها را زنده نگهداریم. در مورد عکسهای سعید جانبزرگی چه کار میتوانیم بکنیم؟ دو، سه ماه پیش رفته بودم حلبچه. داستانی که دنبال میکردیم اثرات حملات شیمیایی به صورت ژنتیک روی انسانها بود. بچههایی که پدر و مادرشان در حلبچه از هوای مسموم از گازهای شیمیایی تنفس کردهاند، دفرمه به دنیا میآیند و این در حالی است که آنها حتی یک عکس از عکسهایی را که بچههای ما در حلبچه گرفتهاند، ندیدهاند. باورم نمیشد. پرسیدم:«شما اینجا حتی یک عکس از بزرگترین فاجعة دنیا را ندارید؟» گفتند:«نداریم.» میخواستند آنجا مسجدی بسازند. گفتم:« چرا این کار را میکنید؟» یک اتاق درست کنید و عکسهای ما را به عنوان موزه آنجا بگذارید تا مردم ببینند؛ ببینید در همه جای دنیا چقدر خرج کردهاند که چنین چیزی به وجود بیاورند. همه جای دنیا این کار را میکنند. عکسها باید زنده نگه داشته شوند، در حالی که کسان دیگری میتوانند از آن استفاده کنند. عکس باید زنده نگه داشته شود!
کد خبر 638486
تاریخ انتشار: ۱۱ مهر ۱۳۹۵ - ۱۶:۰۴
- ۱ نظر
- چاپ
مسئلهای نیست که سعید شهید شده، آن چیزی که در عکسهایش می بینیم باعث این تحول در من شده است. تنها، زنده بودن ارزش نیست، مهم چیزی است که باقی میماند و تمام!
منبع: فارس