حسینیه مشرق - شرایط سیاسی ـ اجتماعی حاکم بر جامعه اسلامی بعد از مرگ معاویه بن ابوسفیان و تکیه یزید بر مسند خلافت منجر به خروج و قیام امام حسین علیهالسلام علیه وی گردید. حرکتی که از مدینه آغاز شد و نهایتاً در روز دهم محرم سال 61 هجری منجر به شهادت حضرت و جمعی از یاران وفادار ایشان شد.
علل قیام حضرت سیدالشهداء علیهالسلام و اینکه چرا کسانی که برای یاری حضرت اعلام آمادگی کرده بودند و مصرانه خواهان حضور امام در کوفه بودند، در نهایت امام را نه تنها یاری نکردند بلکه بر روی حضرتش شمشیر کشیدند و باعث و بانی آن فاجعه عظیم شدند و شبهاتی که پیرامون این واقعه پیش آمد از جمله آنکه شیعیانی که امام را دعوت به کوفه کردند خود در برابر حضرت صف آرایی کردند و حضرت را به شهادت رساندند و خاندان عصمت و طهارت را به اسارت گرفتند و همچنین تأثیراتی که خون شهدای کربلا در طول تاریخ از خود به جای گذاشت و منجر به قیامهای بسیاری در برابر ظلم حاکمان وقت شد، موضوع گفتوگوی ما با دکتر محمد حسین رجبی دوانی پژوهشگر تاریخ اسلام قرار گرفت. در این گفت و گو دکتر رجبی به تبیین و تشریح ابعاد گوناگون این واقعه عظیم پرداخت که آن را در معرض نظر خوانندگان گرامی مشرق قرار میدهیم.
•ضمن تشکر از جنابعالی بابت وقتی که در اختیار ما و مخاطبان مشرق قرار دادید؛ بحث را با این سؤال آغار میکنیم که به غیر از امام حسین علیهالسلام، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر و عبدالرحمان بن ابوبکر نیز از بیعت با یزید امتناع ورزیدند؛ علت عدم بیعت آنها چه بود؟
ابتدا باید ایام محرم و شهادت سید و سالار آزادگان جهان حضرت امام حسین علیهالسلام را تسلیت عرض کنم. در مورد سؤال مطرح شده دو علت کلی را میتوان نام برد که باعث عدم بیعت آن سه تن شد. نکته اول آنکه عبدالله بن عمر و عبدالرحمان بن ابوبکر فرزندان خلفای پیشین بودند و زبیر نیز مدعی خلافت بعد از خلیفه دوم بود. در شورای 6 نفرهای که بعد از خلیفه دوم شکل گرفت زبیر یکی از آن 6 نفر بود.
هر چند عبدالرحمان بن ابوبکر دارای شخصیت شاخص و مبرزی نبود ولی به اعتبار پدرش داعیههایی داشت اما آن دو تن دیگر مخصوصاً عبدالله بن زبیر مدعی خلافت بودند. عبدالله بن زبیر به صراحت جایگاه خلافت را حق خود میدانست و هیچ کس را هم پایه و همطراز خود نمیدانست و تنها سیدالشهداء علیهالسلام را در فضل و بزرگی رقیب خود میپنداشت. عبدالله بن عمر نیز خود را فقیه و محدث در دین و از صحابی میدانست. مضافاً بر اینکه در جریان حکمیت ظاهراً عمروعاص و ابوموسی اشعری به توافق رسیده بودند که عبدالله بن عمر را به عنوان خلیفه انتخاب کنند.
آنها مدعی بودند خود و پدرانشان سابقه زیادی در اسلام دارند، اما یزید که اساساً جایگاهی ندارد. پدر و جد او نیز از دشمنان لجوج اسلام بودند و پس از فتح مکه به اجبار ایمان آوردند و با وجود آنها فردی چون یزید شایستگی خلافت بر مسلمین را ندارد. و اگر قرار باشد نسل دوم از صحابه به خلافت برسند معنی ندارد که فردی همچون یزید که هیچ جایگاهی در اسلام ندارد به خلافت برسد. نکته دیگر آن است که آنها بیم آن داشتند که خلافت تبدیل به سلطنت شود، امری که تا به آن زمان پدید نیامده بود و خلافت موروثی در حکومت بنیامیه شکل گرفت.و این امر را بدعتی در دین میدانستند. بنابر این علل، آنها حاضر به بیعت با یزید به عنوان خلیفه نبودند.
عبدالله بن زبیر به صراحت جایگاه خلافت را حق خود میدانست و هیچ کس را هم
پایه و همطراز خود نمیدانست و تنها سیدالشهداء علیهالسلام را در فضل و
بزرگی رقیب خود میپنداشت.
•عراقیها در دوره خلافت معاویه تحت حکومت شام بودند؛ پس از مرگ معاویه فرصتی پدید آمد تا آنها از زیر یوغ شامیان خارج شوند. به چه علت عراقیها از فرصت بدست آمده استفاده نکردند و بار دیگر تحت اشراف حکومت شام قرار گرفتند.
ابتدا باید به این نکته اشاره کنیم که شام هیچگاه در قد و قواره کوفه و حتی بصره هم نبود لذا داستان کوفه و بصره کاملاً متفاوت است. حتی جایگاه مصر نیز بالاتر و برتر از شام بود. هنگامی که مصر در خطر حمله حکومت شام قرار میگیرد، امام علی علیهالسلام به صراحت میفرماید مصر به مراتب از شام مهمتر است. زبده اعراب در کوفه ساکن بودند و شام از چنین فضیلتی تهی بود. از زمان تأسیس کوفه این شهر یک سر و گردن بالاتر از شام بود و لشکر کوفه پیروزیهای عظیمی به دست آورده بود اما پس از آنکه امام مجتبی علیهالسلام مجبور شد پیشنهاد صلح معاویه را بپذیرد شام بر عراق حاکم شد و تفوق یافت. از آنجا که شام پایگاه امویان بود سعی داشتند آنجا را به یکی از مراکز ثقل جهان اسلام قرار بدهند. البته نکته مثبتی که در شام وجود داشت و عراقیها و مشخصاً کوفیان از آن بی بهره بودند فرمان برداری آنها از حکامشان بود. شامیها فرمانبردار خلفا و حاکمانشان بودند اما کوفیان هیچگاه دارای وحدت نبودند. از اینرو شام در مسائل سیاسی و نظامی بر عراق تفوق پیدا کرد.
هنگامی که سپاهیان کوفه با امام مجتبی علیهالسلام همراهی نکردند و خواستار صلح شدند امام علیهالسلام پیشبینی کرده بودند که من میبینم آب و نانی را که خدا برای شما و فرزندانتان مقدر کرده به دست شامیها میافتد و در آینده مجبور میشوید کاسه گدایی به دست بگیرید. اما تغییر ارزشها بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام(ص) و دنیا زدگی و دنیا طلبی انگیزهای برای مقابله با حکومت شام برای آنها باقی نگذاشت. امام مجتبی علیهالسلام به سپاهیانش فرمود اگر درپی رضایت خداوند هستید باید با سپاه شام بجنگید و شمشیر در میان ما و شامیها حکومت کند؛ اما اگر به دنبال دنیا و باقی ماندن در آن هستید صلح را بپذیرید. متأسفانه کوفیهای دنیا طلب یکصدا خواهان صلح شدند و امام علیهالسلام را تنها گذاردند. کوفیها در جنگهایی که داشتند به غنایم زیادی دست پیدا میکردند اما از جنگ با جماعت مسلمان شامی چیزی از غنایم عایدشان نمیشد. و نمیتوانستند زنهای آنها را به اسارت بگیرند و اموالشان را به غنیمت ببرند؛ اما اگر تابع سپاه شام میشدند معاویه آنها را به جنگ با غیر مسلمانان گسیل میداشت و آنها میتوانستند غنایم زیادی به چنگ بیاورند.
لذا انگیزهای برای مقابله با شامیان برایشان باقی نمیماند. علت دیگری که منجر به کنارهگیری کوفیها از جنگ با شام میشد، جو خفقان و ترسی بود که عبیدالله بن زیاد بر کوفه حاکم ساخته بود. در این اثنا بسیاری از بزرگان نیز کم آوردند و هم سفیر و هم امام را تنها گذاردند. عبیدالله با حیله و مکر مبالغی پول را در بین سران کوفه تقسیم کرد و به آنها گوشزد کرد که اگر دنباله رو حسین باشید با لشکر جرار شام روبهرو میشوید و آنها بیگناه را به جای گناهکار میکشند و زنها را به جای مردها به اسارت میبرند؛ اما اگر بر بیعت خود با یزید باقی بمانید از مطاع دنیوی بهرهمند میشوید. کوفیها هم که پیروی از امام حسین علیهالسلام را هزینه بر یافتند و دل در گرو دنیا داشتند در برابر امام صف آرایی کردند و حضرت را به شهادت رساندند.
عبیدالله با حیله و مکر مبالغی پول را در بین سران کوفه تقسیم کرد و به
آنها گوشزد کرد که اگر دنباله رو حسین باشید با لشکر جرار شام روبهرو
میشوید و آنها بیگناه را به جای گناهکار میکشند و زنها را به جای مردها
به اسارت میبرند؛ اما اگر بر بیعت خود با یزید باقی بمانید از مطاع دنیوی
بهرهمند میشوید.
•سرجون مسیحی مشاور یزید بن معاویه بود و یزید در دوران حکومتش اشتباهات بزرگی را مرتکب شد. به نظر میرسد سرجون با مشاورههایی که به یزید میداد درپی نابودی اساس اسلام بود. به نظر شما میتوان این فرضیه را پذیرفت؟
سرجون اولاً بیگانه است و ثانیاً مسیحی است؛ بدین خاطر گروهی از صاحبنظران این احتمال را میدهند. اما سندی دراینباره نداریم. و به قطع و یقین نمیتوان این احتمال را تأیید و یا رد کرد. بنیامیه در شام حاکمیت پیدا کرد که آن هم از ذکاوت و هوش معاویه بود. منطقه شام سابقه تمدن داشته و زیر نظر حاکمیت روم قرار داشته اما عرب حجاز و نجد به صورت قبیلهای زندگی میکرده و تنها قوانین اولیه قبیله را میشناخته است و اصولاً حکومتداری را نه بلد بوده و نه قبلاً تجربه کرده بوده.
البته حساب یمن و حیره جداست و متفاوت با حجاز و نجد است. مسلمانان از نظر نظامی بر منطقه شام غلبه پیدا کرده بودند و آن منطقه را فتح کردند، اما حکومت بر آن صفحات کاری بس مشکل بود. معاویه بدین خاطر از عناصر بومی همان منطقه جهت مشاوره در امر حکومتداری استفاده میکند. بعدها هم بنیعباس از ایرانیها در نقش مشاور و حتی وزارت استفاده میکنند.
به طور مثال خاندان برمکیان، سهل و نوبختیان وزارت حکومت عباسیان را برعهده گرفته بودند. چون بنیعباس مرکز حکومت خود را در منطقه ایران قرار داده بود و به مانند بنیامیه حکومتداری بلد نیستند. اما نکته قابل تأمل در مورد سرجون که باعث میشود آن احتمال در مورد وی قوت بگیرد آن است که سرجون اسلام نمیآورد و همچنان بر کیش خویش باقی میماند. هیچ بعید نیست وی از این باب که مسلمانان آمدهاند و سرزمین وی را به تصرف خود درآوردهاند و بر مردم آنجا حاکم شدهاند قصد انتقام در سر داشته باشد و با ارائه مشاورههای غلط و فتنه برانگیز سعی در براندازی و شکست مسلمانان داشته باشد. تا دست مسلمانان را از آن منطقه کوتاه کند. هر چند که در اینباره سندی نیز نداریم و تنها یک احتمال است.
و البته پس از سرجون فرزند وی منصور بن سرجون در تشکیلات بنیامیه باقی میماند و چه بسا بسیاری از جنایاتی را که آنها کردند برگرفته از مشاورههای این خاندان باشد.
•بررسی منابع تاریخی صدر اسلام نشانگر آن است که بسیاری از شیعیان در حق امامان معصوم اجحاف کردهاند. آیا تعریفی که امروزه از شیعه داریم همانی است که در سده اول و دوم بوده است؟
در سدههای اول و دوم هر کسی که با امام علیهالسلام بیعت میکرده و به امیرالمؤمنین جسارت نمیکرده را شیعه میخواندند. حتی به پیروان سایر خلفا نیز شیعه میگفتند؛ مثلا ما شیعه عمری و شیعه عثمانی هم داشتهایم. این تعریفی که ما امروزه از شیعه داریم و معتقدیم شیعیان کسانی هستند که امیرالمؤمنین علیهالسلام را به عنوان امام اول و خلیفه بلافصل پیامبر گرامی اسلام(ص) قبول داشتهاند. در آن زمان چنین نبوده و در واقع کسانی که چنین اعتقادی دارند بسیار کم و انگشت شمار بودهاند.
حال آنکه در آن دوره هر کسی که با امام به عنوان خلیفه بیعت میکرده را شیعه میدانستند. لذا خوارج را هم در زمره شیعیان میخواندند. بسیاری از سپاهیان امیرالمؤمنین علیهالسلام در مقابل دستورات حضرت مقاومت میکردند و موضع میگرفتند و به دفعات حضرت را مجبور میساختند که خلاف نظرشان عمل کنند. به طور مثال در جنگ صفین زمانی که کار بر سپاه شام سخت شد آنها قرآنها را بر سر نیزه قرار دادند و جماعتی از لشکر امیرالمؤمنین علیهالسلام را خام کردند.
حضرت فرمودند قرآن به نیزه کردن شامیها حیله آنهاست تا از این مهلکه نجات پیدا کنند اما امثال اشعث بن قیس ساز مخالفت زدند و به حضرت جسارت کردند و گفتند اگر همین الان جنگ را متوقف نکنی با تو به همان شیوهای عمل میکنیم که با عثمان کردیم و یا اینکه تو را دستگیر میکنیم و به معاویه تحویل میدهیم. همین جماعت وقتی نتیجه حکمیت را دیدند حاضر به جنگ مجدد با سپاه شام نشدند و معتقد بودند ابتدا باید با خوارج جنگید.
پس از جنگ نهروان هم خستگی و کمبود تجهیزات جنگی را بهانه قرار دادند و در مقابل حضرت امیر علیهالسلام موضع گرفتند و به کوفه بازگشتند. در تاریخ سده اول و دوم هجری به کسانی همچون اشعث بن قیس هم شیعه اطلاق میشد. شیعه به مفهوم امروزی از زمان امام صادق علیهالسلام به بعد شکل گرفت. و در واقع زمان برد تا شیعه به معنای امروزین جا بیفتند و باید دقت کرد که هیچیک از شیعیان به معنای صحیح کلمه روبهروی امام نایستادند و بر روی حضرت شمشیر نکشیدند.
در تاریخ سده اول و دوم هجری به کسانی همچون اشعث بن قیس هم شیعه اطلاق میشد.
اتفاقا آنهایی که از نظر اعتقادی شیعه بودند هیچگاه پشت امام را خالی نکردند و بزرگانی همچون صعصعه بن صوحان و مالک اشتر و میثم تمار و عمار یاسر از شیعیان به معنای واقعی کلمه بودند که همواره مطیع بی چون و چرای منویات حضرت امیر علیهالسلام بودند و حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه نمونههایی از هم این دست شیعیان هستند که به هر طریق خود را به کاروان سیدالشهداء علیهالسلام در کربلا رساندند و جانشان را نثار اعتقادشان ساختند.
•امثال اشعث بن قیس را در دوره امام مجتبی علیهالسلام هم میبینیم.
امام با سپاهیانش اتمام حجت کرد و فرمود: شما از پیامبر خدا (ص) شنیدید که خلافت بنیامیه حرام است؛ معاویه به من پیشنهاد صلح داده پس اگر رضای خدا و سعادت آخرت را میخواهید پیشنهاد صلح را قبول نمیکنم، من جلو و شما پشت سرم به جنگ با سپاه شام میرویم؛ اما اگر دنیا را با تمام لذات آن میخواهید صلح را میپذیریم. لشکریان امام مجتبی علیهالسلام با اینکه میدانستند نظر امام بر جنگ با شامیان است اما یکصدا فریاد زدند: دنیا، دنیا؛ طبیعتاً راه چارهای برای امام باقی نمانده بود چرا که جنگیدن با شامیان در آن شرایط مسلماً ضربه جبران ناپذیری بر اسلام وارد میساخت و حضرت به خاطر حفظ اسلام به ناچار پیشنهاد صلح معاویه را پذیرفت. باید دقت داشت که حضرات معصومین علیهمالسلام هدف اصلی و غائیشان حفظ اسلام بود امام مجتبی علیهالسلام با قبول صلح معاویه و امام حسین علیهالسلام با جنگ با یزید به این وظیفه الهی عمل کردند.
• چرا امثال سلیمان بن صرد که از شیعیان بودند و به امام حسین علیهالسلام نیز نامه نوشتند، حضرت را یاری نکردند.
اول این نکته را نباید فراموش کرد که جو سنگینی را ابن زیاد در کوفه حاکم کرده بود. تا جایی که بسیاری از بزرگان کم آوردند و دقیقا به خاطر همین جو سنگین و خفقان شدید بود که مسلم را رها ساختند. نکته دیگر آنکه امثال سلیمان ولایتمدار کامل و خالص نبودند. سلیمان بن صرد در طول حیاتش بارها دچار لغزش شده بود. در مقطعی مثل جنگ جمل از حضرت امیر علیهالسلام عقب مانده بود و در جریان صلح امام حسن علیهالسلام پیش افتاده بود و طبیعی است فردی مثل او بار دیگر هم دچار لغزش شود. اصحاب سیدالشهداء علیهالسلام در روز عاشورا انسانهایی خالص و ولایتمدارانی کامل بودند و سابقه سلیمان نشان میدهد که او در این دایره نمیگنجید.
امثال سلیمان ولایتمدار کامل و خالص نبودند. سلیمان بن صرد در طول حیاتش
بارها دچار لغزش شده بود. در مقطعی مثل جنگ جمل از حضرت امیر علیهالسلام
عقب مانده بود و در جریان صلح امام حسن علیهالسلام پیش افتاده بود و طبیعی
است فردی مثل او بار دیگر هم دچار لغزش شود.
•هدف اصلی سیدالشهداء علیهالسلام از قیام علیه حکومت یزید را چه میدانید؟
آل ابوسفیان به دنبال نابودی و از میان برداشتن اسلام بود. ابوسفیان به اجبار در ظاهر به اسلام ایمان آورد. معاویه هم درپی محو کردن نام پیامبر خاتم(ص) بود. امیرالمومنین علیهالسلام هدف غایی سفیانیان را میدانست، به همین خاطر حاضر نبود معاویه را در حکومت شام ابقا کند. امام مجتبی علیهالسلام هم با قبول صلح نقشههای معاویه را نقش بر آب کرد و حضرت سیدالشهداء علیهالسلام هم با قیام و شهادتش اسلام را حفظ کرد.
عدهای به اشتباه گمان میکنند سیدالشهداء علیهالسلام به خاطر فشار یزید برای بیعت گرفتن قیام کرد چرا که یزید بن معاویه به مجرد اینکه بر مسند خلافت تکیه زد نامهای به ولید بن عتبه نوشت و گفت از حسین بن علی بیعت بگیر و چنانچه از بیعت با ما سرباز زد سر او را از بدن جدا کن و برای ما به شام بفرست. و گروهی هم به اشتباه گمان میکنند چون کوفیان به امام نامه نوشتند و از او دعوت کردند به کوفه بیاید تا با او بیعت کنند و در مقابل حکومت بنیامیه قد علم کنند حضرت به پشتوانه آنها قیام فرمود.
اما چنانچه هیچیک از اینها هم نمیبود حضرت مخالفت خود را با حکومت شام علنی میساخت و قیام میکرد، چون بنیامیه خط سیر نابودی اسلام را در پیش گرفته بود و امام علیهالسلام وظیفه خود میدانست تا اسلام را حفظ کند. کلام حضرت به مروان حکم بازگو کننده شرایط ناگوار آن دوره است. حضرت سیدالشهداء علیهالسلام میفرمایند: «انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید»؛ اساساً حکام بنیامیه بر سیره خلفا پیشین هم عمل نمیکردند و تغییرات شکلی و ماهوی در نوع حکومتداری ایجاد ساخته بودند. خلفا بعد از پیامبر(ص) خود را خلیفه و جانشین پیامبر میدانستند اما حاکمان بنیامیه خود را خلیفه الله میخواندند. در تاریخ داریم که معاویه گروهی به نام «مرجعه»را راه انداخت و حمایت کرد که میگفتند ما چه کار داریم که حاکم اسلامی گناهی کرده یا نه؟ روز قیامت خود خدا به حسابش میرسد و ما او را اطاعت میکنیم تا امور بگذرد.
بر همین اساس یحیی بن سعید برادر حاکم مکه به امام حسین علیهالسلام گفت: آیا از خدا نمیترسی که از جماعت بیرون میشوی و میان مردم تفرقه میافکنی؟ تو داری خلاف میکنی، تو داری وحدت مردم را که بر یک امامی به نام یزید گرد آمدهاند، به هم میزنی. این نکته را نیز نباید فراموش کرد که قیام علیه حاکم جور و ایستادگی در برابر آن صرفاً به داشتن نیرو و نفر نیست، اگر هیچ کسی هم در این راه امام حسین علیهالسلام را یاری نمیکرد باز هم امام بر اساس وظیفه دینی خود عمل میکرد و فریاد حریت و آزادگی سر میداد تا از این رهگذر بتواند اساس اسلام و دیانت را حفظ کند و مردم را از حاکمی چون یزید که دین و دنیای آنها را نابود میساخت برحذر دارد و بیم دهد.
• بعد از شهادت حضرت سیدالشهداء علیهالسلام قیامهای زیادی صورت میگیرد که در نهایت آن قیامها ناکام میشوند اول آنکه آیا این قیامها را میتوان قیام شیعی نامید و دیگر آنکه علل شکست آنها در چه بوده است.
اول اینکه هر قیامی که صورت میگیرد و محبان معصومین علیهمالسلام درآن حضور دارند را نمیتوان قیام شیعی دانست چرا که حداقل تا دوره امام صادق علیهالسلام شیعه اسم خاص برای پیروان معتقد به امامت و خلافت بلافصل حضرت امیر علیهالسلام قرار نگرفته بود. و هر کس که با امام علیهالسلام بیعت کرده بود را شیعه مینامیدند؛ کما اینکه بیعت کنندگان با سایر خلفا را نیز شیعه آنان میخواندند.
لذا هر کس که بعد از شهادت سیدالشهداء علیهالسلام دست به قیام زد را نمیتوان شیعه به معنای خاص کلمه نامید. البته میتوان سردمداران قیامها را جزء شیعیان خواند اما بدنه قیام هیچگاه بدین صورت نبوده که همگی شیعه باشند. به طور مثال در قیام توابین حدود 4 هزار نفر گرداگرد سلیمان بن صرد جمع شدند.
قسمت اعظم آنها شیعه نبودند اگر به واقع این تعداد شیعه در آن دوره وجود داشت که امامان معصوم اینگونه تنها نمیماندند و کار پیش میرفت و اساساً مشکلی دیگر نبود اما در تاریخ میخوانیم که حضرت امیر علیهالسلام از دست اینها طلب مرگ میکند و از خدا میخواهد که او را از آنها بگیرد و یکی مثل خودشان را در بینشان قرار دهد. قیام مختار نیز به همین صورت است، رئوس آن شیعه هستند ولی اکثریت بدنه با غیر شیعیان است.
اما اینکه چرا این قیامها فرجام مناسبی پیدا نکردند علل مختلفی دارد. به عنوان مثال در قیام زید بن علی امام صادق علیهالسلام علناً زید را نهی میکنند و به زید می فرمایند عمو جان قیام نکن چرا که بیم آن دارم که مصلوب کناسه کوفه تو باشی. جماعتی از شیعیان به علت نهی امام علیهالسلام حاضر به همکاری با زید نمیشوند و زید نیز روی خوش و مثبت به خلفای اول و دوم نشان میدهد.
طبیعتاً گروهی از شیعیان قادر به تحمل این امر نیستند و در سپاه زید حاضر نمیشوند و گروهی از سنیها با فتوای ابوحنیفه که خواسته بود به زید بپیوندند گرد وی جمع میشوند. البته امامان معصوم علیهمالسلام معتقد بودند تا جامعه تربیت نشود و به ارزشهای دوره پیامبر(ص) باز نگردد این قیامها نه تنها ثمری ندارد بلکه مشکلات را برای امامان و شیعیان بیشتر هم میکند چرا که حاکمان جور زمان گمان میکردند پشت این قیامها ائمه شیعی علیهمالسلام حضور دارند.
لذا عدم تأیید بسیاری از قیامها توسط ائمه معصومین علیهمالسلام و یک دست نبودن سپاهیان و عدم وحدت رأی و عقیده در میان آنها و مسائلی همچون عدم استراتژی و غیره از جمله عوامل توفیق نیافتن این دست از قیامها بود.
•تئوری مخالفان انقلاب اسلامی ایران حذف مراسم عزاداری برای امام حسین علیهالسلام و کنار زدن و بی اعتبار ساختن روحانیت است. نظر جنابعالی در اینباره چیست؟
دشمنان انقلاب اسلامی ایران از ابتدای شکل گیری نظام مقدس جمهوری اسلامی هر توطئهای توانستند علیه این انقلاب کردند و به تعبیر مقام معظم رهبری اگر دشمنان کاری نکردند نه اینکه نخواستند بلکه نتوانستند. اوج آن جنگ تحمیلی 8 ساله بود؛ بعد هم جنگ نرم را شروع کردند. اما دیدند که مردم پشت نظام و مقام معظم رهبری هستند.
در نقاط دیگر دنیا هم جنگ پیش میآید نمونه آن در ویتنام ولی در آن کشورها دفاع از وطن و خاک است. تفاوت دقیقاً در همین نقطه است؛ مردم ایران علاوه بر دفاع از تمامیت ارضی از اعتقادات دینی هم پاسداری میکنند.
به همین علت هجمه بسیاری را به وسیله شبکههای اجتماعی به اعتقادات مذهبی مردم وارد میکنند. به عنوان نمونه میگویند امام علی علیهالسلام که معتقدیم با خلیفه دوم اینقدر مشکل دارد در حمله به ایران کمک فکری داده است. یا میگویند امام حسینی که برایش سینه میزنیم در فتح ایران شرکت داشته است و یا تشنگی این بزرگواران را زیر سوال میبرند که اگر آنجا 2 متر چاه میکندند به آب میرسیدند و یا حضرت رقیه را زیر سوال میبرند و اساساً به اینجا میرسانند که این یک دعوایی بوده بین عربها و به هر حال به دنبال این هستند که این اعتقادات را زیر سؤال ببرند چون اگر بتوانند اینها را از ملت ما بگیرند دیگر با بقیه جاها فرقی نداریم.
• ضمن تشکر از مطالب ارزشمندی که فرمودید پیرامون حضرت سیدالشهداء علیهالسلام و واقعه عاشورا کتابهایی که از نظر شما دارای اتقان و اسلوب صحیحی هستند را به عنوان پایان بخش گفتوگو معرفی بفرمائید.
خوشبختانه در عصر حاضر کتابهای ارزشمندی در دسترس مردم قرار گرفته است که بسیاری از اشکالها و شبهاتی که در این زمینه وجود داشته را برطرف ساخته است. در این میان دو اثر بسیار ارزشمند وجود دارد که میتواند به بسیاری از سؤالات ذهنی خوانندگان پاسخ دهد. مؤسسه دارالحدیث دانشنامه امام حسین علیهالسلام را منتشر ساخته که در این کتاب با بهرهگیری از تاریخ و حدیث از منابع معتبر و محکم استفاده شده است و مقدمه مفید و عالمانهای را هم در ابتدای دانشنامه آورده است. در مقدمه مذکور منابع مختلف را بررسی کرده که کدام منابع معتبر هستند و کدام ضعیف هستند که نباید بدانها پرداخت. البته از آنجا که این کتاب در چندین مجلد منتشر شده و شاید گروهی نتوانند آن را تهیه و یا مطالعه کنند، قسمتهایی از این کتاب را تلخیص کردهاند و در یک جلد تحت عنوان شهادتنامه امام حسین علیهالسلام به زیور طبع آراسته کردهاند.
کتاب دیگری که بسیار مفید و ارزنده است تاریخ و مقتل جامع حضرت سیدالشهداء علیهالسلام اثر مؤسسه آموزشی ـ پژوهشی امام خمینی است که در این کتاب بحثی هم راجع به پاسخ به شبهات دارد. به نظر میرسد با توجه به کتابهای یاد شده بسیاری از شبهات موجود راجع به سیدالشهداء علیهالسلام و قیام عاشورا مرتفع میشود و خوانندگان با خیال راحت و آسوده میتوانند از آنها بهره کافی ببرند.