به گزارش مشرق، سعدالله زارعی طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت:
«آزادسازی موصل» دو طرح پیچیده بینالمللی و منطقهای را برهم میزند و در واقع سرمایهگذاریهای کلانی که طی دستکم 10 سال گذشته برای مهار اسلامگرایی انجام شده بود را به باد میدهد.
اسناد زیادی وجود دارند که نشان میدهند، از سال 2006 - پس از شکست رژیم صهیونیستی از حزبالله لبنان در جنگ 33 روزه - آمریکا، اسرائیل و عربستانسعودی طرح مشترکی را با هدف درگیر کردن اسلامگرایان و به خصوص جبهه مقاومت با اهل سنت از طریق یک جریان به ظاهر مذهبی تنظیم و آمادهسازی و اجرای آن را شروع کردند خبرهای موثق بیانگر آن است که آمریکا به عنوان مدیر پروژه از همه امکانات منطقهای استفاده کرد.
نکات زیر میتواند تا حدی از این دو طرح پیچیده و نیز اهمیت عملیات آزادسازی موصل پرده بردارد:
1- پیروزی حزبالله لبنان در جنگ «تابستان 1385» (تموز 2006) به تبدیل شدن آن به «محور امید» در کشورهای عربی و اسلامی منجر گردید به گونهای که بسیاری از مردم در مصر، اردن، فلسطین، الجزایر، سودان و... تصاویر سیدحسن نصرالله را در منازل خود نصب و به سید به عنوان «رهبر عربی» نگاه میکردند. این موضوع از منظر آمریکا و عوامل آن در منطقه از پیروزی حزبالله در جنگ با اسرائیل مهمتر بود و باید برای آن فکر میشد. نکته مهم در این میان این بود که شیعه و سنی بسیار به یکدیگر نزدیک شده بودند و بیم آن میرفت که انقلاب اسلامی جبهه گستردهای از غرب آسیا تا شمال آفریقا حول یک محور هماهنگ کرده و به میدان آورد از این رو آمریکا، رژیم صهیونیستی و رژیم سعودی هرگونه وقتگذرانی را کنار گذاشتند و به سرعت یک طرح عملیاتی آماده نمودند و در چند نقطه ستادهای آمادهسازی عملیاتی را به راه انداختند.
دو هدف اصلی طرح این بود که از یک سو با ایجاد دیوارهای از آتش بین شیعیان و اهل سنت مانع همگرایی میان مسلمانان حول محور انقلاب ایران شوند و از سوی دیگر با ایجاد هرج و مرج در بین اهل سنت مانع به قدرت رسیدن جریانهای اسلامگرایی که آمریکا را بزرگترین دشمن اسلام به حساب میآورند، گردند. آمریکا و عوامل آن به خوبی میدانستند که چه مسلمانان حول محور انقلاب اسلامی جمع شوند و تحت هدایت ایران عمل کنند و چه در هر کشور اسلامی یک گروه یا جریان با اهدافی مشابه اهداف انقلاب اسلامی ایران به قدرت برسند، بساط آنان، برچیده میشود. کما اینکه حدود 12 سال پیش از شکست اسرائیل در جنگ با حزبالله، ساموئل هانتینگتون در مورد بازخیزی اسلام سیاسی در منطقه غرب آسیا هشدار داده بود او با اشاره به قدرت گرفتن سه امپراتوری عثمانی - در حد فاصل 1299 تا 1922م - گورکانیان- در حد فاصل 1369 تا 1505 م- و صفوی - 1501 تا 1722م - گفته بود منطقه غرب آسیا بطور جدی مستعد بازخیزی اسلامی است. حوادث بعدی در این منطقه بر درستی نظریه هانتینگتون تاکید کرد.
آمریکاییها کارهای مطالعاتی طرحی را که مطالعه پیرامون آن از اواسط دهه 1990 با محوریت «پل ولفوویتز» شروع کرده بودند را سرعت بخشیدند و در اواخر سال 2006 به پایان رساندند و براساس آن با رژیمهای سعودی و صهیونیستی هماهنگیهای لازم را به عمل آوردند و از آنجا که برای به اجرا گذاشتن طرح، به جغرافیایی نزدیک به منطقه احتیاج داشتند، محدودهای را در بیابانهای عربستان - واقع در منطقه مرکزی نجد- در نظر گرفته و شروع به آمادهسازی آن کردند. اسناد میگویند انتخاب یک منطقه بیابانی و به دور از شهرها و آبادیها برای آن بود که حداکثر مسایل حفاظتی در آن اعمال شده باشد. در این منطقه پادگانهایی ساخته شد و هر آنچه که نیروهای اعزامی به آن نیاز داشتند آماده گردید.
از جمله این امکانات باید به فرودگاهی اشاره کرد که مسافران خود را از نقاط مختلف به این منطقه منتقل میکرد بدون آنکه این مسافران که «تروریستهای سلفی فردا» بودند، بدانند به کجا آمدهاند. پادگان مشابهی هم با درصد پایینتری از مسایل حفاظتی و با هدفگیری تخصصیتر از قبیل آموزش خلبانی در بیابانهای «بئرالسبع» در فلسطین آماده کردند که سمتگیری اصلی آن خنثی کردن حزبالله و ایران از طریق انجام عملیاتهای ویژه بود.
2- ممانعت از شکلگیری قدرت سیاسی اسلام در غرب آسیا و شمال آفریقا که منطقه اصلی اسلام و محیط پرورش نحلههای مختلف آن به حساب میآید، هدف اصلی آمریکا، رژیم صهیونیستی و رژیم سعودی بود که البته با مدیریت و محوریت آمریکا دنبال میشد اما آنچه در آموزشها و آمادهسازیها در پادگانهای نجد و بئرالسبع به مسلمانان تحت آموزش گفته میشد، جانفشانی برای احیای خلافت اسلامی بود چرا که از قبل این جمعبندی وجود داشت که انقلاب معنوی ایران را تنها در یک مواجهه معنوی و مذهبی میتوان به انفعال کشاند. بنابراین در این پروژه، عربستان سعودی ماموریت داشت تا با استفاده از تجربه و آموزههای وهابی، مسلمانان تحت آموزش را به انگیزههایی معنوی و آخرتگرایانه- که از دل آن تن دادن به مرگ و شکل دادن به جنگی خشن و انحرافی بیرون آید- مجهز گرداند. وهابیها در این آموزشها براساس قاعده تکفیر هر غیر معتقد یا غیر ملتزمی به این اندیشه- احیای خلافت- را شایسته مرگ معرفی کرده و نه تنها قتل آنان را مباح خواندند بلکه قاتل را سزاوار «پاداش خاص» الهی معرفی کردند.
وقوع انقلابهای عربی در سال 2011 از یک طرف نشان داد که جهان اسلام در صدد تغییر شرایط است و از طرف دیگر فرصتی را در اختیار آمریکا قرار داد تا طرح خود را به اجرا بگذارد که متضمن فرو بردن جهان اسلام در شرایط هرج و مرج به گونهای که نهال اسلام سیاسی در آنها پا نگیرد و نیز ایجاد دیواره آتش میان بخشهای مختلف جهان اسلام به گونهای که اولین نتیجه آن تبدیل خوشنامی ایران به بدنامی باشد، بود. بر این اساس ابتدا سوریه و سپس لبنان و عراق در کانون توجه قرار گرفت.
براساس این طراحی ابتدا دو گروه قدرتمند تروریستی که ظاهراً شاخههای القاعده بودند سربرآوردند و به سرعت بر بخشهای وسیعی از شمال، مرکز و جنوب سوریه مسلط گردیدند. کمی بعد معلوم شد که این دو گروه- داعش و جبهه النصره ارتباطی به القاعده ندارند و نقطه شکلگیری، تجهیز، هدفگذاری و مدیریتشان جای دیگر است.
حدود دو سال طول کشید تا ارتش و دولت سوریه بتوانند به یک جبهه توانمند برای دفع این جریان دست پیدا کنند و از آن زمان- یعنی اواسط 2014 - این نگرش نظامی که رژیم اسد سقوط میکند جای خود را به این نگرش سیاسی داد که سوریه نه فقط قادر به حفظ خود است بلکه میتواند کارگاهی برای از بین بردن اقتدار آمریکا در منطقه باشد. در این مقطع توجهات مثلث شوم آمریکا، رژیم صهیونیستی و رژیم سعودی برای حفظ پروژه به عراق جلب شد و تروریستهایی که با عملیات القصیر به زبونی افتاده بودند به یکباره- و آنچنان که اسناد میگویند بعد از هماهنگی داخلی در عراق- پنج استان عراق را به تصرف درآوردند و توانستند برای مدت کوتاهی وحشت را در این کشور و منطقه حاکم نمایند اما البته این هم چندان به درازا نکشید و با عملیاتهای مردمی که با محوریت سردار سلیمانی در عراق انجام شد، باد آنان و قدرتهای پشت صحنهشان خوابید و اساساً اوضاع به گونهای پیش رفت که آمریکا در حالی که در دو ماه اول حرکت داعش را «نهضتی عدالتطلبانه» و در پاسخ به تبعیضهای ناروای دولت بغداد علیه اهل سنت این کشور میخواند، از شهریور ماه 93 به بعد داعش را یک گروه تروریستی و در نقطه مقابل اهداف منطقهای خود معرفی کرد که البته در عمل اینگونه نبود و همواره در جهت رهانیدن آنان از دستان قدرتمند جبهه مقاومت تلاش کرد که نحوه عمل آمریکا در باز کردن «کریدور امن» از موصل تا رقه برای نجات بقایای گروه شکستخورده داعش از چنگ ارتش عراق جدیدترین نمونه آن است کما اینکه حمله هواپیماهای ارتش آمریکا به نیروهای ارتش سوریه در اطراف فرودگاه دیرالزور و باز کردن راه سیطره داعش بر این فرودگاه حساس نمونههای دیگری هستند.
آنچه در این بحث گفته شد یک برگ از صدها برگ گفتنی در این خصوص است که به علت مجال کوتاه این یادداشت از آنها صرفنظر میکنیم. آنچه در جمعبندی این بحث میتوان گفت این است که عملیات موصل و آزادسازی این منطقه دو طرح را توأمان باطل کرد یک طرح آن که اصطلاحاً آن را به اعتبار محوریت آمریکا بینالمللی میدانیم ایجاد دیوارهای از آتش میان مسلمانان و مانع شدن از تجمیع قدرت آنان- متناسب با توصیه هانتینگتون بود که باطل شد و اتفاقاً نتیجه عکس داد نقش ایران در خنثیسازی توطئهای که بیش از شیعیان، اهل سنت را هدف گرفته بود، از یک سو بر میزان محبوبیت ایران افزود و از سوی دیگر ضرورت وحدت جوامع اسلامی را به دلیل وجود مخاطرات بزرگ امنیتی یادآور گردید.
طرح دیگر، طرح ایجاد خلافت انحرافی بود که گروههایی بدون آنکه بدانند پای چه طرحی خطر میکنند به خدمت آمریکا درآمده بودند که با آزادی موصل که قلب طرح خلافت بود، عملاً باطل گردید.
البته نباید در این تردید کرد که اولین مخالفان شکلگیری خلافت در جهان اسلام، همین مثلث آمریکا، اسرائیل و سعودی است و آنان با عنوان خلافت صرفاً درصدد جمع کردن عدهای با بنیانهای اعتقادی انحرافی به منظور برهم زدن وحدت امت اسلامی و به خاک سپردن ایده سیاسی حکومت اسلامی در میان اهل سنت بودند و اگر به این موضوع دست مییافتند خودشان به جنگ خلافت و ابوبکر البغدادی یا هر کس دیگری که در رأس این خلافت قرار میگرفت، میرفتند چون آنان اساساً با تجمیع مسلمانان حول یک ایده سیاسی و دولتسازی مخالفند.
به هر حال این دست توانای انقلاب اسلامی بود که در دورهای کوتاه و بدون توسل به دشمنان نه تنها دیواره آتش فتنه را خاموش کرد بلکه موج جدیدی از اسلامگرایان را پدید آورد و آنان را در قالب مجموعههای توانمندی نظیر «حشد شعبی» و «انصارالله» سازمان داد. والله غالب علی امره.