ببین چقدر عاشقانه چانه می‌زنند! یارو به خاطر صد تومان کرایه می‌زند یک نفر را می‌کشد و خودش هم می‌رود بالای دار. مثل حلّاج. اَن الپول. سبحان ال‌پول. ال پول القادر. ال پول الجبّار. ال پول ذی‌الجلال و الاکرام. ذالکبه یا والعظم...

گروه فرهنگی مشرق- فرض کنید یارو ادعا می‌کند من عاشقم. می‌گوید من مجنونم؛ وامقم؛ فرهادم؛ بعد رفته نشسته روی یک مبل، یک پایش را انداخته روی پای دیگرش و تلویزیون تماشا می‌کند. می‌گوید من عاشقم، اما دارد سبزی پاک می‌کند. یا دارد قرچ-قرچ خیار گاز می‌زند و می‌خورد. یا معذرت می‌خواهم – میگوید من عاشقم و دست کرده توی دماغش. می‌گوید من عاشقم و آروق می‌زند. می‌گوید من عاشقم و گرفته مثل خرس قطبی خوابیده... یک چنین چیزی شدنی‌ست؟ یک عاشق می‌تواند سی سال کارمند بایگانی یک شرکت آفتابه‌سازی باشد؟ می‌تواند بگوید: «عشق اسطرلاب اسرار خداست.» بعد شروع کند یک ساعت در مورد اسطرلاب، تاریخچه ساخت، نوع کاربرد و... توضیح بدهد؟ دردسرتان ندهم... تا کی دردسرتان ندهم؟ چه خاکی توی سرم بریزم؟

خلاصه، عشق یعنی بی‌تابی. از عاشق بپرسی عاشقی؟ - اگر گفت آره، بگو غلط کردی! اگر عاشق بودی، کی می‌فهمیدی عاشقی؟ بدبخت! تو عاشق هستی، اما عاشق اینکه عاشق باشی، عاشق اینکه دیگران بگویند عاشقی. عاشق اینکه دیگران عاشقِ عاشق بودن تو باشند و بشوند. عاشق اینکه... همین‌جور الاغ بمانی. از یزید گرفته تا سیدحسن نصرالله، آدم‌ها همه عاشق‌اند. اما بعضی‌ها مستقیماً عاشق‌اند؛ بعضی‌ها عاشقِ عاشق بودن؛ بعضی‌ها عاشق عاشقانی که عاشق عاشقانه عاشق بودن تو باشند. بعضی‌ها عاشق... تا اسفل السافلین.



برای یک اسکناس هزار تومانی جانش درمی‌آید. خب این آدم عاشق است! برو بنگاه‌های املاک، وقتی مردم خانه می‌خرند و می‌فروشند، عشق را تماشا کن! ببین چقدر عاشقانه چانه می‌زنند! یارو به خاطر صد تومان کرایه می‌زند یک نفر را می‌کشد و خودش هم می‌رود بالای دار. مثل حلّاج. اَن الپول. سبحان ال‌پول. ال پول القادر. ال پول الجبّار. ال پول ذی‌الجلال و الاکرام. ذالکبه یا والعظم... چرا استغفرالله؟ نه خیر! بنده اصلاً نمی‌گویم نعوذأبالله. این آدم خدایش هزار تومان است. واقعاً خدایش همین هزار تومانی ست. انصافاً عاشق همین هزار تومانی ست. فکر کرده‌ای اسفل‌السافلین کجاست؟ یارو یک ذره گذشت ندارد. می‌خواهد هرچه دارد را محکم نگه دارد. محکم‌تر. فشار بدهد. محکم‌تر فشار بدهد... سیاه‌چاله‌های فضایی همین جور درست می‌شود. هی جاذبه بیشتر می‌شود. هرچه ستاره جمع‌تر و کوچک‌تر می‌شود، جرم حجمی‌اش بیشتر می‌شود و جاذبه‌اش شدید‌تر. تا جایی که می‌شود چاه ویل. می‌شود سیاه چاله فضایی. در جهنم جا کم است. در اسفل السافلین اصلاً جا نیست. زمان متوقف شده است. خالدین فیها... یک ذره گذشت ندارد. خدا بی‌نهایت بی‌کران است. خیلی بزرگ است. خیلی الله اکبر است. این آسمان الله اکبر است... اما یارو یک ذره گذشت ندارد. از خدایی به آن بزرگی عاشق یک ذره است. پس سبحان‌ال پول. ال پولُ هوالقادر الجبار المتعال. هوالحق الویزیت پول یده، حق الویزیت یده تا جراحی‌ات کنم جوان شوی. جوانی از دست رفته‌ات را جبران کنم. هوالجبار. پول یده، مرده برایت عربی می‌رقصد. پول قادر است این کارها را بکند. برای من عرفان بازی در نیاور – بدبخت!
خلاصه عشق یعنی بی‌تابی. عاشقی یعنی بدبختی. قربان شهیدان کربلا بروم – چقدر بدبخت بودند!؟ رزمنده‌های ما زمان جنگ خیلی بدبخت بودند. تمام دنیا با بهترین سلاح‌هایشان، دلار نفتی‌شان، آواکس‌شان، بمب شیمیایی، فشار دیپلماتیک، زیر پا میدان مین، بالای سر میگ و میراژ، از دور و بر گلوله و توپ و خمپاره... برای یک سرباز گلوله توپ و خمپاره می‌گرفتند. ما می‌خواستیم برای تانک دشمن درخواست گلوله توپ کنیم، می‌گفتند اسراف حرام است... رزمنده‌های ما چقدر بدبخت بودند! برمی‌گشتند شهر، زخم زبان‌ها ولشان نمی‌کرد. تا کی می‌خواهید بجنگید؟ تا کی باید بدبختی بکشیم و... عشق یعنی بی‌تابی. معشوق یعنی زیبایی و عاشق یعنی بی‌تابی. به این عالم نگاه کنی، همه عاشق‌ند. از الکترون بدبخت گرفته تا قمرهای مشتری از بی‌تابی می‌چرخند و آرام و قرار ندارند. فقط خوش به حالشان که همه سر جای خودشان هستند و بی‌تاب‌ند. این آدم بدبخت است که بی‌تاب در بی‌تاب است. نمی‌داند چقدر بی‌تاب باشد. کجا بی‌تابی کند و نکند...
مثلاً نفس را نگاه کن! دم... بازدم. هی می‌آید، هی می‌رود. یک عمر است همین جور می‌آید و دوباره پشیمان می‌شود. می‌رود و دوباره پشیمان می‌شود. مدام توبه می‌کند. توبه می‌کند از رفتن و می‌آید؛ از آمدن و می‌رود. مثل پاندول. مثل آونگ ساعت. شاعر می‌فرماید:
نفس – آونگ ماتمیم همه
طپش شعله غمیم همه
جنس ما تربت مصیبت کیست؟
سوگوار محرمیم همه
دیده‌اید، یارو مصیبت‌زده است و هی سرش را تکان می‌دهد؟ هی کله‌اش را به چپ و راست حرکت می‌دهد. این می‌شود آونگ ساعت. پس «زمان» یعنی مصیبت. یعنی کل یوم عاشورا... زیادی حکیمانه شد. شاید مخاطب متوجه نشود. متوجه نشود من چقدر متوجه هستم... من چقدر عارف ربّانی هستم. ای خدا غلط کردم!
مخاطب عزیز! عزیز دلم! بعضی از نوشته‌ها را نمی‌شود یک کله، پشت سر هم خواند. گاهی بین دو جمله یک عمر سکوت و حرف پنهان شده. خدا را شکر که این سه نقطه را آفرید... عرض می‌کردم، عاشقی یعنی تردید. معشوق یعنی ثبات، عاشق یعنی حیرانی و سرگردانی. یعنی تضاد. دنیای عاشقی دنیای تضاد است. چه کسی می‌گوید جمع اضداد ممکن نیست. اتفاقاً تنها چیزی که ممکن است جمع اضداد است. ممکن‌الوجود یعنی بلاتکلیف بین بودن و نبودن. یکی بود، یکی نبود. غیر از زیبایی هیچکس نبود. زیبایی نور بود. نه از این نورهای دم دستی. نور فوق نور؛ نور قبل از نور... نوری که در یک آن همه جا هست. از این سر کهکشان تا آن سر کهکشان در یک آن. سال نوری یعنی چه؟ چرا اسم ظلمت را می‌گذارند نور؟
کمونیست جان! این آخرین باری‌ست که ملاحظه‌ات را می‌کنم. حوصله‌ام را داری سر می‌بری! آن قانون فیزیکی اصلش این بوده: ماده و انرژی تبدیل به نور می‌شود و نور تبدیل به ماده و انرژی. الکترون نور جذب می‌کند و یک مدار به هسته نزدیک می‌شود. یک مدار دور می‌شود و نور آزاد می‌کند. از مدار آزاد شود، می‌شود نور. پس همه چیز از نور آفریده شده و نهایتاً دوباره نور می‌شود. هرچیزی که دور و برت می‌بینی نور است. و نور همه چیز است. همه رنگ‌ها در نور هست و... نور یعنی روشنایی. یعنی زیبایی. ما از چیزی که نمی‌شناسیم می‌ترسیم. این ترس دو جور است. ترس از زشتی و... حوصله‌ام سر رفت. برو پی کارت بابا جان! بیا سر قبر بابام این بحث را ادامه بدهیم!
پس نور یعنی علم. یا نور یعنی یا علیمٌ بذات الصّدور. دوباره از اول: یا نور!
یکی بود، یک نبود. غیر از زیبایی هیچکس نبود. فقط نور بود. زشتی هی التماس می‌کرد: من هم باشم؟ ظلمت هی التماس می‌کرد: من قربانت بروم؟ ستاره می‌گفت: من نباشم؟ کهکشان، سیاره، کوه، درخت، دریا، شتر، سوسک، صدام، شاه فهد، میکروب... ما نباشیم؟
ببین عزیز من! سنگ برای این سنگ است که صحرا نیست. درخت به اندازه‌ای که جنگ نیست درخت است.... پس هر چیزی که هست همان قدر هست که نیست. قطره به دریا برسد نیست می‌شود. (البته این مثال خیلی کلیشه‌ای شده. باید به فکر مثال‌های تازه‌تر بود.) خلاصه این نکته باید باشد، تا بعد. (تمایز یک چیزی از چیز دیگر یعنی همین. یارو لباس اَجق-وَجق تن می‌کند که مثل همه نباشد. فرق داشته باشد. متفاوت باشد. کوه اگر به دشت بچسبد، هرقدر هم که بلند باشد، دیگر کوه نیست. می‌شود دشت. ما دشت‌هایی داریم که ارتفاع‌شان از خیلی از کوه‌ها بیشتر است. اما چون با زمین اطراف خود تمایز ندارند کوه نیستند. شغال وقتی شغال است که گرگ نباشد. یک سنگ یک کیلویی قبل از اینکه یک سنگ یک کیلویی باشد، میلیاردها کیلو دنیا نیست، میلیاردها کیلو بدهکار است. وگرنه سنگ یک کیلویی نمی‌شد... چقدر وِر می‌زنم!)
یکی بود، یک نبود... باشد. حالا که اینقدر اصرار و التماس می‌کنید شما هم باشید! تو الکترون باش! تو پروتون باش! تو فوتون انرژی باش! تو سنگ باش! تو کوه باش! تو کرگردن، فیل، الاغ، علف، دریاچه و... باش! تو فرشته باش، تو شیاطین باش! جن، آل، دیو، موکّل عذاب، خازن جهنم و... باش! قال کن، فیکون... و هو علی کل شیءٍ قدیر... و هو بکل شیء علیم... اینجا «قادر» و «علیم» یکی هستند. علم خدا عین قدرت اوست.
یکی بود، یکی نبود. حتی گنبد کبود. من بابام مرده بود. خودم بردم سینه قبرستون گذاشتمش و آمدم. اول هیچکس نبود. تلفن زدیم همه آمدند. حالا همه بودند و زیر گنبد کبود بابام مرده بود. یارو ضدانقلاب بود، اما آمده بود. آمده بود به من تسلیت بدهد...
ادامه دارد...

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس