برخی با بازخوانی اظهارات و حواشی سیاسی او از فتنه 88 به بعد، صدور مجوز برگزاری کنسرت برای او را منوط به عذرخواهی علنیاش دانستند و برخی دیگر به انتقاد از آنچه سیاستهای بستهی ایران میخواندند، مشغول فضاسازی شدند.
شجریان بار دیگر سوژهی رسانهها و بهانهای برای کشمکشهای رسانهای شد؛ ظاهر ماجرا «مطالبهی هنری او» بود اما نتیجهی ماجرا تنزل جایگاه شجریان و کانالیزه شدن او در جهت مطامع سیاسی. این جدال تا کنون نهتنها دستاوردی-چه برای خود وی و چه برای جامعهی ایرانی-نداشته بلکه این گمانه را تشدید کرده: برگزاری کنسرت شجریان بیشتر یک امر سیاسی است تا اتفاق هنری.
شجریان، دیگر شجریان سابق نیست. محمدرضا شجریان حافظ میراث آواز ایرانی و برجستهترین نماد آن بود. شجریان پس از انقلاب و در فضاسازی گستردهی ضد انقلاب، در کنار اهالی موسیقی ایرانی، نشان آن بود که «میشود در ایران ماند و خواند». شجریان بارها گفته بود که خاک پای مردم ایران است و برای مردم میخواند؛ اما چندی است که مردمی بودنش، به «جناحیبودن» بدل شده است.
در حواشی سیاسی رسانهها، شجریانِ هنرمند، شجریانِ استادِ آواز، اصالتی ندارد. او مدتی است که یک بازیگر سیاسی است و متعلق به اردوگاهی سیاسی. بخشی از این اتفاق به دلیل نوع مواجههها با اوست، مواجهههایی که هیچ کدام با «شجریانِ اهل هنر» سر و کار ندارد و شجریان را بازیگری سیاسی میشمرد.
دو گروه با شجریان بمثابه یک عنصر صرفاً سیاسی مواجه شدهاند. اول آن دسته از اهالی سیاست بودند که قانون و خواست «جمهور» ایرانی را تمکین نکردند و بنا را بر این گذاشتند که برای تغلب، دروغ «تقلب» را به جامعه تحمیل کنند. آنان بدون تردید پایه گذار آشوبی بودند که شجریانهای اهل هنر و احساس، میتوانستند پیاده نظام خوبی برای آن باشند. آنها از حقیقت خبر داشتند اما با کتمان آن، زمینهساز اتفاقاتی شدند که قرار بود در آن هویت شجریان مانند «هویت ایرانی» قربانی شود. شجریان برای این گروه چیزی فراتر از یک مستمسک نبود. حالا هم که چند سالی از آن اتفاقات گذشته، در صفحات ویژه نامههای رسانهای این جریان، به بهانه گرامیداشت زادروز شجریان، کسانی دربارهی او مینویسند که روزگاری حلقهی اول نیروهای امنیتی-سیاسی دولت دوم خرداد را تشکیل میدادند. چه شده است که این افراد تا بن دندان «سیاسی»، اینطور به شجریان علاقمند شدهاند و برایش ویژهنامه و تمجیدنامه میسازند؟
چند سال قبل و در آستانه انتخابات 92 هم شجریان دستمایهی بازیهای انتخاباتی شد. صدای شجریان، آیتم فیلمهای تبلیغاتی برخی کاندیداهای ریاست جمهوری شد تا سبد رأیشان را رونقی بدهند؛ حالا شجریان به یک سلبریتی رأیساز تنزّل داده شده بود.
اما دستهی دیگری هم بودند که شجریان
را صرفاً یک فعّال سیاسی محسوب میکردند و به دلیل ساز ناکوکش در عرصه
سیاست، شأن هنری او را هم تقلیل و تخفیف داده و خواننده دورهگردش
میخواندند.
این دسته هم نگاهشان به شجریان جامع نبود اما مسئله
اینجاست که «استاد محمدرضا شجریان» خود به میانهی میدان سیاست پریده بود و
«خود» خواسته بود تا یک بازیگر سیاسی باشد. این نحو مواجهه با شجریان،
حاصلجمع حضور و انتشار عکس حضورش در تجمعات پسا-انتخاباتی، مصاحبهها با
شبکههای فارسیزبان خارجی، تفنگت را زمین بگذار و... بود.
شجریان با سیاستورزی احساسی و بهقولی با «لجبازی» موجب شده بود شأن هنریاش قربانی شود؛ آنها که در آشفتهبازار لسآنجلسیها یا...، آواز شگفت شجریان با شعرهای وزین شعرای نامدار ایرانی را ترجیح میدادند، شجریان این روزها را به حق، بیگانه با هنرش میدیدند؛ اما در عوض کسانی درباره پخش «ربنا»ی شجریان از تلویزیون موج به راه میانداختند که اساساً دلی در گرو روزهداری و دیانت نداشتند. در توئیترشان ابتدا روزهداران را به مثابه عدهای امّل خرافاتی متحجر مسخره میکردند و به دنبال آن، کمپین درخواست از صداوسیما برای پخش "ربنا"ی شجریان تشکیل میدادند!
طرفداران جدید، کسانی بودند که در فضای رسانهای و مجازی، «مجیزگوی» افعال و اقوال «سیاسیِ» استاد شدند، حالیکه نه حوصلهای برای آواز استاد داشتند نه اعتنائی به رأی مردم. و اتفاقاً آواز ایرانی را هم دستمایهی خنده و شوخی میکردند.
مشخص بود که آنها دقیقاً هوادار کدام شجریان بودند. آنها در شجریان این روزها چیزهائی را میدیدند که خودشان میپسندیدند و این لزوماً به شأن هنری شجریان، شکستهنویسی یا سازسازی او ربطی نداشت. این هواداری تا جائی برجاست که شجریان تسهیلگر سیاستها و علائق آنها باشد، نه از آن جهت که اهل هنر است.
اگر در تلخی آنچه درباره شجریان اتفاق افتاد، هر جریانی سهمی داشت، اما سهامدار اصلی ماجرا کسی جز محمدرضا شجریان نیست. اولین کسی که جایگاه «محمدرضا شجریان» را تبدیل به پایگاهی سیاسی کرد، خود شجریان بود. مردی که نام او، عظمت آواز و موسیقی ایرانی را با خود داشت، ژستهای سیاسیِ «سیاسی نبودن»اش بوی «فرصتطلبی» گرفت و این آغاز افول شجریان بود که به دست خودِ شجریان رقم خورد.
شجریان خوب میدانست زمانی که با بیبیسی یا صدای آمریکا گفتوگو میکند با «بیگانه» ربط و نسبت پیدا میکند. برای او مشخص بود که وقتی با ایشان هم تریبون میشود، ماجرا در اندازه نقد او به احمدینژاد –چیزی که این روزها بر آن تأکید میکند- نخواهد ماند، بلکه نهایتاً به مخالفت با همهی چیزهائی خواهد انجامید که از 57 تا امروز، جانها و خونها برای آن فدا شده. اگر هم نمیدانست، لابد تا کنون دانسته... .
هر چقدر هم که عوامل بیرونی برجسته باشند، اما شجریان بسیار زیرکتر از این حرفها بود و هست که نداند چه میکند. گرچه اکنون گفته میشود که آن کارها از سر لجبازی بوده ولی آیا لجبازی توجیه موجهیست؟ او با میل خود و به دست خود، «شجریان» را وارد بازیهای سیاسی کرد و خواست تا هنر را سرمایهی میدان سیاست کند و چنین شد؛ ولی باز نباید شجریان را منحصر به شجریان این دوره کرد.
اکنون که شجریان تلویحاً بر عملکردش در آن مدت قلم ابطال کشیده-و شاید سلوک او اجازه ندهد بیش از این درباره این چند سال تلخ و هیجانی که به سرعت پیش رفت و فرونشست، عقبگرد کند-بهتر است شأن او، هنرش، استخوان خرد کردنش، و نسبتش با ایران به آن دورهی به اصطلاح «لجبازی» منحصر نشود؛ خصوصاً که اکنون خود او هم بهتر اقتضائات «شجریان بودن» را میداند.
هنرمند بازیگر سیاسی نیست. هنرمند به سوقِ ذوقش میتواند در هر ماجرایی وارد شود ولی از او توقع یک سیاستمدار یا کارآزمودهی حوزههای مختلف را نمیتوان داشت. کاش او را بیشتر «شجریان» ببینیم تا «شخصیت سیاسی» یا «تئوریسین». این البته زمانی محقق میشود که خود او بیش از آنکه در پوستین سیاستمداری یا نظریهپردازی بیفتند، خودش باشد.
در این میان شاید ذکر شعر «عیادت
مکتوب» از جناب استاد علی معلّم دامغانی، بیوجه نباشد. ایشان که شعرشان در
آلبوم شب سکوت کویر، با صدای شجریان طنینی ماندگار یافته، در عیادت مکتوب
خطاب به شجریان چنان سرودهاند:
دوستدار تو و صدای تو-اند
پارت تا پارس، سیستان تا ماد
دوستدارِ صلاحِ ایشان باش
سرو باغی، و هست سرو˚ آزاد
تا گلستان شود به تو˚ آتش
در، نباید به روی غیر˚ گشاد...