سرویس سیاست مشرق - روزنامهها
و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و
اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید
همخوانی دارد و میتوان آنرا سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت
ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور
با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*******
جعفر بلوری در کیهان نوشت:
پیروزی ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بسیاری را در سراسر دنیا نگران و وحشتزده کرده است. از مردم عادی و جریانهای سیاسی در آمریکا و اروپا بگیر تا همین لیبرالهای وطنی خودمان. این نگرانیها را به خوبی میتوان در میان پیامهای تبریک رهبران کشورهای مختلف که به مناسبت پیروزی ترامپ منتشر میشود مشاهده کرد. شورشهای خیابانی که اکنون دهها شهر آمریکا را فرا گرفته نیز موید وجود این ترس و نگرانی است. تیترها و مواضعی که مدعیان اصلاحات در رسانههای زنجیرهای خود منتشر کرده و میکنند نیز وجود این ترس و نگرانی را تایید میکند.
علت همه این نگرانیها نیز به دلیل شعارهای عجیب و غریب و خطرناک انتخاباتی است که ترامپ در جریان مبارزات خود سر داده است. از کشیدن سیفون در کاخ سفید بگیر تا اخراج مسلمانان و مهاجران آمریکا، توقف حمایتهای مفت و مجانی از شیوخ عرب، کشتن رنگینپوستان در خیابانهای نیویورک و پاره کردن برجام همه و همه جزو شعارهای انتخاباتی ترامپ هستند. میزان این نگرانیها هم بسته به اینکه این جریانها چقدر روی پیروزی هر یک از کاندیداها حساب باز کرده بودند و یا سرنوشتشان را به پیروزی کدام یک از این دو گره زده بودند، متفاوت است. در این بین طبیعی است جریانی باید بیش از همه نگران باشد که روی پیروزی کلینتونِ دموکرات شرطبندی کرده باشد؛ آن هم همه داشتههایش را!
در داخل کشور هستند جریاناتی که همه داشتههایشان را روی پیروزی الاغها شرطبندی کردند چرا که اصولا به این حقیقت که تفاوتی بین دموکرات و جمهوریخواه-الا در روش کار- وجود ندارد اعتقادی ندارند و کلینتون را فقط -تاکید میشود- فقط به این خاطر که طرفدار برجام است، میستایند! این عده جز برجام هیچ دستاورد دیگری ندارند از این روی طبیعی است برای حفظ آن دستاورد ناچیزشان، روی پیروزی شخصی سرمایهگذاری کنند که در میان تمام مشخصات وحشتناکی که دارد مشخصه «هوادار برجام بودن» را هم داشته باشد، حتی اگر آن فرد مادر داعش و عامل همه آن تحریمهای ظالمانه باشد. تردید نکنید که اگر ترامپ هم از برجام دفاع میکرد، این قماش از همین فردا شروع به حمایت از وی و پرستیدنش میکردند، اگرچه برجام برای آمریکا یک سند گرانبهاست که در آن منافع ایران نادیده گرفته شده است بنابراین بسیار بعید است که ترامپ این سند گرانبها را کنار بگذارد.
امروز فقط دموکراتها بازنده انتخابات آمریکا نیستند، مدعیان اصلاحات را هم میتوان جزو شکستخوردگان دانست. آنها جزو «نگرانترین» جریانها از پیروزی ترامپ هستند و مانند همه آن کسانی که اشاره کردیم، به وحشت افتادهاند. تلاش مضحک زنجیرهایها برای منتسب کردن ترامپ به اصولگرایان یک روز پس از آن گافهای عجیب و غریب و تیترهای شرمآورشان راجع به پیروزی کلینتون، برای فرار از همین رسوایی و حاصل همان وحشت و نگرانی است.
کسانی که با وقت و بیوقت با مناسبت و بیمناسبت اقدام به انتشار تصاویر تمام قد از اوباما و کلینتون کرده و آرزو میکردند این طیف در انتخابات آمریکا پیروز شوند، آیا شکست نخوردهاند؟ برای این جریان حتی انتخاب معاون فرضی! کلینتون هم خبر شیرینی بود و در حد تیتر و عکس یکِ روزنامه، مهم مینمود؛ فقط به این دلیل که کلینتون طرفدار برجامی است که به گفته مقامات همین دولت دستاورد آن «تقریبا هیچ» بوده است. روز چهارشنبه دیدیم در حالی که هنوز نتایج انتخابات اعلام نشده بود، ذوقزدهها تیتر زدند: کلینتون، اولین رئیس جمهور زن آمریکا شد! و این گونه آرزوی خود را به خبر تبدیل کردند.
«ولید فارِس» از اعضای تیم مشاوران سیاست خارجی ترامپ همین دیروز گفت رئیس جمهور جدید آمریکا به زودی خواستار ایجاد تغییراتی در توافق منعقد شده بین ایران و 1+5 خواهد شد. آنطور که این سیاستمدار لبنانیالاصل گفته، ترامپ معتقد است ایران در برجام بیش از آنچه که داده گرفته! و میبایست این مسئله اصلاح شود. طی روزهای بعد از پیروزی ترامپ حتی این خبر هم منتشر شده که جمهوریخواهان در کنگره آمریکا که اکثریت را در دست دارند، خطاب به ترامپ گفتهاند آماده همکاری با وی علیه ایران و برجام هستند. احتمالا مستاجران جدید کاخ سفید اظهارات دیگری نیز علیه ایران و برجام خواهند داشت که باعث نگرانی بیشتر این جریان در داخل خواهد شد...اما ماجرا هنوز تمام نشده است. دلیل این نگرانیها هم بسیار مهم است.
اگر بپذیریم نگرانی و وحشت این عده فقط به خاطر پیروزی یک دیوانه مخالفِ برجام است باید گفت، آنها سخت در اشتباهند. ترامپ دستکم در دشمنی با ایران هیچ اختلافی با کلینتون ندارد مگر در روش این دشمنی. ترامپ میگوید با پاره کردن برجام «باید ایران را مهار کرد»؛ کلینتون میگفت با اجرای برجام «باید ایران را مهار کرد.» به هر تقدیر از نظر این دو باید ایران را مهار کرد. پس نگرانیها به خاطر مشخصات فردی این دو کاملا بیجاست و بعید است این طیف، واقعیت به این روشنی را درک نکنند. این طیف طی همین چند روز باید فهمیده باشند که ترامپ، شاید اجازه داشته باشد در جریان رقابتهای انتخاباتی ساختار حاکمیتی آمریکا را به لجن بکشاند اما، عملا قادر به تمرد از این ساختارها نخواهد بود بنابراین، بزرگتر از ترامپ هم اجازه نخواهد یافت وعدهای مثل «پاره کردن برجام» را عملی کند چرا که این دیوانه هم میفهمد برجام برای آمریکا یک دستاورد بینظیر و برای ایران خسارت محض است لذا ساختار قدرت و لابیها اجازه چنین کاری را به وی نخواهند داد. به قول فرانسیس فوکویاما در «فارین افرز» ساختار نظامی حاکمیتی آمریکا تحت نفوذ لابیهای قدرتمند چنان «فرسوده» شده که با ورود شوکی مثل ترامپ هم ساختار اصلاح نخواهد شد.
بنابر این شاید دولت جدید آمریکا -همانطور که برخی رسانههای آمریکایی هم اشاره کردهاند- خلف وعدهها را با قدرت و سرعت بیشتری ادامه داده و تلاش کند آن «تقریبا هیچ» را هم از ما بگیرد اما، هرگز چنین دستاوردی را پاره نخواهد کرد که اگر هم چنین کند، واکنش کشورمان محرز است.
طی ماههای آتی از سوی ترامپ احتمالا شاهد عقبنشینیهای بیشتری نیز در اجرای وعدهها خواهیم بود. ترامپ برای حفظ ظاهر و هوادارانش هم که شده، مجبور خواهد بود بخشی از وعدهها و تهدیدها را عملی کند اما همه وعدهها عملی نخواهند شد. تا اینجای کار مدعیان اصلاحات نباید نگران باشند.
خوشحالی برخی در داخل از پیروزی یک جریان سیاسی در آمریکا -با این تصور که پیروزی آنها مثلا باعث شکوفایی اقتصاد کشورمان خواهد شد-همانقدر مضحک است که از شکست خوردن جریان سیاسی مقابل آن وحشتزده شویم. اصولا امید بستن به نتایج انتخابات یک کشور ثالث و به وحشت افتادن از شکست آن جریان زمانی رخ میدهد که هیچ طرح و برنامهای نداشته باشیم و تمام امیدمان در باقی ماندن فلان جریان سیاسی آمریکا در قدرت باشد. یا آنچه از حریف در مذاکرات گرفتهایم صرفا «قول» و «وعدههایی» باشند که در فضای دوستانه! یا با ایمیل و نامه به دست آوردهایم و هیچ تضمین کتبی در کار نباشد؛ یا تحریمهایی که تعلیق شدهاند هر شش ماه یک بار با امضای رئیس جمهوری تمدیدِ تعلیق شوند که اکنون رئیس جمهور نیست. در چنین فضایی میتوان به مدعیان اصلاحات حق داد نگران باشند!
اگر «نگرانیهای» مدعیان اصلاحات، از شکوفا نشدن اقتصاد کشور به دلیل روی کار آمدن آن جریان دیگر در آمریکاست باید گفت، اقتصاد و معیشت در یک کشور، با همت و تلاش دولت و مردم رونق میگیرد نه جابجایی مهرهها در یک کشور دیگر. آمریکا اگر قدرت داشت بحرانهایی را حل میکرد که ترامپ با آن خصوصیات شرمآورش توانست با موجسواری بر آنها قدرت را از آن خود کند. با توجه به نحوه برخورد این قماش با فسادهای نجومی، به نظر نمیرسد علت این «نگرانیها» معیشت مردم باشد. نگرانیها بیش از هر چیز به خاطر پریدنِ «تقریبا»ِ آن «هیچ» و در نتیجه دور شدن آنها از قدرت در انتخابات آتی کشورمان است.
یکم- نتیجه انتخابات آمریکا برای اکثر سیاستمداران، تحلیلگران اطلاعاتی و رسانههای جهان غیرمنتظره بود. ترامپ انتخاباتی را برد که کلینتون از مدتها قبل تصور میکرد قطعا برنده آن است. با این حال حقایق بسیار مهمی هست که باید به آنها توجه کرد. کاملا روشن است که اصل حاکم بر انتخابات آمریکا- مانند بیشتر انتخابات در همه جای جهان- «اعتراض به وضع موجود» بوده است.
کلینتون خود را به عنوان نماینده، قهرمان و البته ادامهدهنده وضع موجود معرفی کرد اما ترامپ با آنکه خود نمیدانست و احتمالا در بسیاری حوزهها هنوز هم نمیداند آینده مطلوب چه شکل و شمایلی دارد، مردم را متقاعد کرد هر چه هست ادامهدهنده وضع موجود نیست. حمایت پرشور، همهجانبه و بسیار نیرومند هیات حاکمه آمریکا بویژه شخص باراک اوباما از کلینتون بسیار برای او گران تمام شد.
جامعه آمریکایی اوباما و نخبگان آمریکایی را به عنوان به وجودآورندگان و نگهبانان وضع موجود شناسایی کرده و این حمایتها آنها را مطمئن کرد که کلینتون پا از این جاده از پیش تعیینشده بیرون نخواهد نهاد.
دوم- وضع موجود در آمریکا چیست که مردم این همه به آن معترضند؟ واقعیت این است که تا امروز اجازه داده نشده مردم جهان چیز زیادی درباره این واقعیت بفهمند. رایگیری 8 نوامبر اما به ما میگوید این وضع موجود هر چه هست بسیار وخیم است. آنقدر وخیم که جامعه وقتی فقط یک بار موفق شد خود را به سیاست تحمیل کند، نتیجهاش یک شگفتی بود.
اگر انتخابات آمریکا را شورش عوام علیه واشنگتن بخوانیم گزاف نگفتهایم. کسی که رای آورده در واقع ترامپ نیست، گزینه «نه به کلینتون» است که رای آورده است. این وضعیت چنان وخیم است که حتی از دست سیستم انتخاباتی چند مرحلهای، غیرمستقیم، بشدت وابسته به پول، و پروپاگانداپایه آمریکایی هم کاری برای کنترل آن برنیامد.
سوم- در این باره که چه خواهد شد باید محتاط بود. از حالا فقط میتوان درباره چند اصل کلی صحبت کرد. اصل اول این است که ترامپ، نه اوباماست و نه کلینتون، بنابراین باید بتواند درباره موضوعات کلیدی مانند ایران، روسیه، چین، داعش، سعودی، ناتو، اسرائیل و... این تفاوت را به نحوی بدل به «سیاست» کند. اینکه چنین چیزی چقدر ممکن است و تا کجا پیش خواهد رفت امری است که درباره آن نباید عجله کرد.
اصل دوم این است که نوع انتخاب مردم آمریکا و شعارهایی که ترامپ داده- خود او و جمهوریخواهان بخواهند یا نه- برخی سیاستها را به آنها دیکته خواهد کرد. ترامپ مجبور است درونگرایانهتر رفتار کند یا اگر تصمیم به مداخله خارجی گرفت یک «توجیه داخلی» برای آن بیابد. اصل سوم این است که تقریبا روشن است ترامپ چیز زیادی درباره جهان نمیداند و بنابراین «دوره یادگیری» او احتمالا طولانی خواهد بود.
اگر او نخواهد به سیاستهای استاندارد جمهوریخواهان تن دهد، این دوره طولانیتر هم خواهد شد و این میتواند فرصتهایی خلق کند. چهارمین اصل این است که در یک سال گذشته تقریبا تمام واشنگتن از نظامیها و امنیتیها بگیرید تا سیاسیون و نخبگان مالی و رسانهای، علیه او بسیج شدند و موضع خود را اعلام هم کردند.
وقتی ترامپ از نیویورک به واشنگتن برود، انرژی عظیمی در آن شهر باید صرف آشتی یا مصالحه این نخبگان با ترامپ شود. این امر زلزله عظیمی را در جامعه سیاسی آمریکا ایجاد خواهد کرد و واقعا نمیتوان به سادگی گفت نتایج آن- توجه کنید که مهمترین نتیجه این کشمکش انتخاب «تیم ترامپ» است- چه خواهد بود.
چهارم- درباره ایران، وضعیت بسیار پیچیده خواهد بود. من مدتهاست عقیده دارم درباره ایران یک سیاست دوحزبی در آمریکا وجود دارد که اصول آن با آمدن یا رفتن این یا آن رئیسجمهور عوض نمیشود. شواهد تاریخی فراوانی هم هست که این فرض را تایید میکند. حضور مستقیم آمریکا در مذاکرات هستهای با ایران در دوران بوش شروع شد، در حالی که معروف است جمهوریخواهان مذاکره نمیکنند.
خصمانهترین تحریمها و فشارها را هم دموکراتها علیه ایران اعمال کردند در حالی که معروف است دموکراتها مذاکره میکنند! بنابراین اصول سیاست آمریکا علیه ایران که مربوط است به بسیج تمام منابع قدرت در واشنگتن برای اولا مهار و ثانیا فروپاشی انقلاب اسلامی در ایران، تغییری نخواهد کرد. آنچه مهم است تغییری است که در 3 مساله دیگر ایجاد خواهد شد:
1- ایران- و به طور کلی سیاست خارجی- چقدر اولویت ترامپ است؟ 2- او چه مقدار منابع به این موضوع تخصیص خواهد داد؟ 3- او تا چه حد قادر خواهد بود برای پیشبرد اهداف خود علیه ایران اجماع بینالمللی ایجاد کند؟ تفاوتها در اینجاست که خود را نشان خواهد داد.
پنجم- درباره پیشفرضهای خود راجع به آمریکا لازم نیست چیزی را تغییر بدهیم. همچنان این حکم درست است که در آمریکا قدرت اصلی در اختیار بروکراتها و نخبگان حاکم است. درست است که ترامپ از طریق شورش بر این الیت، رئیسجمهور شده اما خود بخشی از آنهاست و نمیتواند از آنها اعلام استقلال کامل کند. با این حال، انتخابات 8 نوامبر نشان داد بروکراتها بسیار قدرتمندند ولی تمامکننده نیستند و مقاطع استثنایی وجود دارد که ممکن است «زورشان به مردم نرسد» منتها این هیچ چیز را درباره سیستم بشدت مهندسی و چارچوببندی شده آمریکا تغییر نمیدهد. میماند اینکه آیا واشنگتنیها دوران ریاستجمهوری ترامپ را به دوران انتقام از مردمی که به او رای دادهاند تبدیل خواهند کرد یا نه؟
ششم- در محیط سیاست داخلی ایران مسلما یکی از مهمترین سوالها در ماههای آینده این خواهد بود که حال که فردی با مشخصات ترامپ در آمریکا رئیسجمهور شده، رئیسجمهور آینده ایران باید چه مشخصاتی داشته باشد؟ بحث در این باره را باید به فرصتی مناسب وانهاد.
ابومحمد عسگرخانی در خراسان نوشت:
ترامپ مدعی «قهرمانی برای نجات آمریکا» بود و تبلیغات «حاکمیتِ حامی هیلاری» را به هیچ کشاند. باوجوداینکه پس از پیروزی ترامپ تجمع اعتراضی گسترده سراسر آمریکا را فراگرفته است، اما پیروزی ترامپ برآمده از اوضاع جامعه آمریکا است.
ترامپ مدعی «قهرمانی برای نجات آمریکا» بود و تبلیغات «حاکمیتِ حامی هیلاری» را به هیچ کشاند. باوجوداینکه پس از پیروزی ترامپ تجمع اعتراضی گسترده سراسر آمریکا را فراگرفته است، اما پیروزی ترامپ برآمده از اوضاع جامعه آمریکا است.
جامعه آمریکا از اوضاع داخلی و خارجی کشور خود سرخورده و ناراضی هستند. این نارضایتی از جنبش «سیاتل» شروع شد. بنابراین، پیروزی ترامپ یعنی پیروزی جنبش سیاتل. درواقع این جنبش «ضد کاپیتالیسم»، «ضد WTO» و«ضد NATO » و نظایر اینها بود.
این پیام که از سیاتل شروع شد، مردم عامه را بسیج کرد و پیروزی برای ترامپ را رقم زد. دولت آمریکا تلاش کرد تا از این اتفاق پیشگیری کند. بحث مطرحشدن ایمیلها توسط FBI که در روزهای آخر رو شد، نشانه این تلاش است.
دولت آمریکا پسازآنکه ترامپ، «سیستم آمریکا» را «فاسد» خطاب کرد، مخصوصاً بعد از سخنرانی ترامپ در فلوریدا، با مطرحشدن ایمیلها قرار بود بهنوعی این پیام منتقل شود که سیستم برخی اشتباهات خود را درک کرده و آنقدر فاسد نیست؛ حکومت آمریکا البته بعد آن بلافاصله اعلام کرد که در موضوع ایمیلها چیزی به دست نیامده است.
درواقع حفظ خط دموکراتها و کلینتون، خط اصلی موردعلاقه سیستم آمریکا بود. بنابراین، سخن کوتاه اینکه عمدهترین عامل ورود ترامپ به کاخ سفید، اوضاع داخلی آمریکا و اینکه اصولی که آمریکا طی دهههای گذشته تحت عنوان «اصولی که باید ادامه یابد» برای مردم این کشور ترسیم کرده بود، دیگر موردپذیرش عامه نبود. در سیاست خارجی نیز، «اصل رهبری لیبرال آمریکا بر دنیا» و «دموکراسی حقوق بشری» این کشور، بر مردم فشار میآورد که ترامپ دستکم در «سیاستهای اعلامی» خود آنها را شکست و زیرپاگذاشت. باید ازاینپس دید که آیا این سیاستهای اعلامی در بعد «اعمالی» نیز پیاده خواهد شد یا خیر؟ اما حقیقت این است که جنبشی در درون آمریکا آغازشده که «طغیانی است علیه گذشته».
ترامپ از «لنگ زدن» تا حمایت شدن
حزب جمهوریخواه باید از ترامپ حمایت کند و به نظر میرسد اوضاع ترامپ نسبت به شرایط انتخاباتیاش تفاوت کرده؛ قبلاً همحزبیهای ترامپ در برابر او موضع گرفته بودند و با این وضعیت او رئیسجمهور شد. اگر همحزبیهای ترامپ از او در برابر دموکراتها که پیشتر نیز در انتخابات متحد بودند دفاع نکنند، ترامپ «رئیسجمهور لنگی» خواهد بود که به قول خود آمریکاییها باید «لنگلنگان به کارش ادامه دهد».
اگر همگان به پیروزی ترامپ بهعنوان یک پیروزی«پوپولیستی» نگاه میکنند و آن را بهعنوان «پایانی بر دموکراسی» در آمریکا که نشانگر نیاز این کشور به «بازنگری در ساختار دموکراتیک» آن است میبینند، نگارنده چنین نگاهی ندارد. بیش از نشانههای پوپولیسم، پدیده «ترامپیسم» تحت تأثیر تحولات اجتماعی آمریکا است. درواقع، آمریکاییها درگذشته «بهپای خویش شلیک کردهاند»؛ در داخل، سیستم این کشور مردم را ناراضی کرد و در بیرون با ورود به جنگها، درواقع بهپایخود شلیک کرد.
حزب جمهوریخواه شاید این را بفهمد و به ترامپ اجازه تغییرات را بدهد. این تغییر برای پایان دادن به درگیریها در درون آمریکا لازم است. مردم آمریکا اکنون بوی فساد کلینتونها و سعودی گرایی آنها را فهمیدهاند و اگر ترامپ نتواند ساختار آمریکا را دچار تغییر کند، همین ذائقه به هم پیچخورده مردم از سیستم، دامنگیر آنها نیز خواهد شد.
ازاینرو به نظر میرسد که قضیه تغییر در درون آمریکا جدی است و شاید ترامپِ پس از انتخابات با حمایت همحزبیهایش مواجه شود. پس بهجای مدل «پوپولیسم» باید مدل «بحران» در آمریکا را عامل تحولات کنونی این کشور دانست. اگر عامل پوپولیسم بود، بعد از انتخابات باید کاملاً شرایط به وضعیت قبلی برگردد و بحرانی باقی نماند، که البته بحران باقی است و ترامپ و حزبش باید برای آن کاری انجام دهند. تازه بحران آمریکا از حالا به بعد است که آغازشده است و آمریکا دیگر «هژمون »نیست و حتی نمیتوان آن را یک «سوپر پاور» دانست.
اساساً از نظام بینالملل فعلی باید ادبیات هژمون سوپر پاور و فرمانروا حذف شود. بنابراین اگر ترامپ در رؤیای رهبری یک آمریکای هژمون است، این رؤیای وی بربادرفته است. در این بین یقیناً حرکت ترامپ به سمت شرق و روسیه خواهد بود. دقیقاً این نگاه که جدایی از اتحادیه اروپا و ناتو یک ضرورت است اکنون در دستور کار کاخ سفید بعدی قرار دارد و ازاینرو اتحادیه در «سراشیبی سقوط» قرار دارد.
نشانههای این سقوط با خروج انگلیس و به ریاست جمهوری رسیدن ترامپ خود را بیشتر عیان کرده است. اما نکته اینجا است که در این شرایط با از دست رفتن هژمونی آمریکا و اینکه روسیه نیز یک هژمون نیست، این دو قدرت در حال نزدیک شدن به یکدیگر هستند. این دو کشور به دنبال حفظ نظام دوقطبی گذشته هستند. همانند جنگ سرد، روسیه و آمریکا اکنون پیرامون بحرانهایی نظیر سوریه با یکدیگر همکاری دارند.
در گزارش روز پنجشنبه، بنا بر مستندات منتشر شده نوشته شده بود كه وزارت علوم، وزارت بهداشت، دانشگاه آزاد و رؤساي برخي از مراكز علمي و پژوهشي، متهم به سرقت علمي و دستكاري در مقالات پژوهشي هستند. هرچند طبق اسنادي كه انتشار يافته بود، رو شدن اين فاجعه علمي قطعي مينمود، اما با اين حال در گزارش پنجشنبه تصريح شده بود كه تمام اين اتهامات نياز به بررسي بيشتر دارد و رد يا تكذيب آن حتماً ميطلبد كه مسئولان متهم شده در اين خصوص موضعگيري صريح كنند.
آقاي قاضيزاده هاشمي، وزير محترم بهداشت، در اظهارنظري شجاعانه و مسئولانه به طور كامل اين اتهامات را پذيرفتند و خبر از ارسال موضوع به وزارت اطلاعات دادند. هاشمي در واكنش به گزارش منتشره و اتهام سرقت علمي گفته است: گزارشي كه در خصوص سرقت علمي از سوي مجله نيچر منتشر شده كاملاً درست بود. در واقع اين گزارش از دانشگاههايي كه اعضاي هيئت علمي آنها در دانشگاه آزاد، وزارت علوم و برخي نيز در دانشگاههاي علوم پزشكي كشور هستند، منتشر شده است. متأسفانه اين اعضاي هيئت علمي مرتكب كاري خلاف شدهاند؛ يعني مقالات را از شركتهايي خريداري كردند تا رتبه بالاتري كسب كنند كه اين كاملاً تقلب محسوب ميشود.
آقاي هاشمي همچنين به خبرگزاري تسنيم گفته است: من دستور دادم آنچه از گزارش مجله نيچر به وزارت بهداشت مربوط ميشود به طور دقيق و كامل از طرف دكتر ملكزاده، معاون پژوهشي پيگيري شود و تاكنون نيز مكاتبهاي با منتشركنندگان اين مقالات در خارج صورت گرفته است. در نتيجه پيگيريهاي وزارت بهداشت در خصوص گزارش مجله نيچر، آدرس همه شركتهاي داخلي گرفته شده و به وزارت اطلاعات نيز ارائه شد. در واقع تمام بيست و چند نفري كه از دانشگاههاي وزارت بهداشت به نوعي در اين مقالات اسامي آنها ذكر شده است، براي آنها پرونده تشكيل داديم.
در حالي كه وزير بهداشت اتهامات جعل و سرقت علمي را به طور كامل پذيرفته و خبر از ورود وزارت اطلاعات به اين قضيه ميدهد، معاون وي صد در صد اين موارد را رد كرده است! آقاي ديناروند، رئيس سازمان غذا و دارو با فرافكني و درست بر خلاف نظر صريح رئيس خود گفته است: ادعاها مبني بر انتشار مقالات جعلي از سوي اساتيد و نفرات برجسته علمي كشور، صد درصد دروغ است و پيگيريهاي اخيرمان خبر از فعاليت دستهاي پشت پرده ضد انقلابيها در آن سوي مرزهاي كشورمان ميدهد !
بنا بر خبري كه خبرگزاري فارس منتشر كرده، ديناروند مدعي شده 58 مقاله جعلي كه در نيچر اعلام شده است، ارتباطي با وي و ساير مسئولان شناخته شده ايران ندارد. همچنين آقاي ديناروند گفته است، اسامي كساني كه مقالاتي جعلي منتشر كردهاند، مشخص است و هيچ ارتباطي و حتي تشابه اسمي هم با او و چند نفر ديگر از دانشمندان شناخته شده كشور ندارند.
بنا بر خبري كه خبرگزاري فارس منتشر كرده، ديناروند مدعي شده 58 مقاله جعلي كه در نيچر اعلام شده است، ارتباطي با وي و ساير مسئولان شناخته شده ايران ندارد. همچنين آقاي ديناروند گفته است، اسامي كساني كه مقالاتي جعلي منتشر كردهاند، مشخص است و هيچ ارتباطي و حتي تشابه اسمي هم با او و چند نفر ديگر از دانشمندان شناخته شده كشور ندارند.
نانوشته پيداست وقتي بالاترين مقام وزارتخانه اين طور صريح نسبت به موضوعي اظهارنظر ميكند، معاونش منطقاً نميتواند و نبايد خلاف صريح آن را مدعي شود؛ چراكه هم در صورت تزاحم صحبت بين اين دو مقام، يقيناً ارجحيت از آن قول مقام بالاتر، يعني شخص وزير است و هم اينكه به لحاظ اداري و ساختاري آقاي ديناروند بايد در راستاي حرف وزير و براي پيگيري و به ثمر رساندن آن تلاش وافر كنند، نه اينكه با فرافكني موضوعي را كه آقاي هاشمي بدان تصريح كرده و بر آن صحه گذاشتهاند، به ضدانقلاب نسبتدهند! با اين ادعاي آقاي ديناروند، كأنه وزير محترم بهداشت بر خلاف واقع و براي تضعيف گسترده سيستم آموزشي كشورمان به حرف و مستندات ارائه شده از سوي ضد انقلابهاي خارجنشين مشروعيت دادهاند و آنها را صحيح بر شمردهاند! كه يقيناً اينگونه نيست و دامن آقاي وزير مبرا از اتهام همكاري با ضدانقلاب و بها دادن به آنها است.
در اين بين اما خوشبينانه ميتوان نوشت كه آقاي ديناروند اطلاعات ناقصي از اين قضيه داشته و با همين اطلاعات ناقص اظهار نظر غير واقع كردهاند؛ يا اينكه بدبينانه گفت ايشان اطلاعات لازم را داشته و با فرافكني طبق معمول و براي دور كردن اتهامات از خود و همكارانشان بر خلاف واقع سرقت علمي را به ضد انقلاب نسبت دادهاند! حالت سومي را نميتوان در اين بين متصور شد. البته اي كاش آقاي ديناروند، پاي «ضد انقلاب» را به ميان نميكشيدند، چراكه انتساب مشكلات و معايب عملكردي به ضد انقلاب براي فرار از پاسخگويي بسيار نخنما شده و كليشهاي و در چنين موارد واضحي خندهآور است.
در همين زمينه، مسئولان دانشگاه آزاد با قبول اصل موضوع سرقت علمي، قول دادهاند ظرف يك هفته نتيجه بررسيهاي خود را اعلام كنند. آقاي ميرزاده معاونهاي خود را براي بررسي و پيگيري اين موضوع مأمور كرده است.
معاون پژوهشي دانشگاه تهران هم با پذيرش اصل سرقت علمي و توضيح جزئي يكي از موارد آن گفته است كه اگر در بررسيهاي بيشتر مشخص شود افراد و اعضاي هيئت علمي ديگري در سرقت علمي دخيل بودهاند، امتيازاتي كه به آنها داده شده است، پس گرفته خواهد شد.
اما آنچه وراي موضعگيري قابل تقدير وزير محترم بهداشت و اظهارنظرهاي مسئولانه مسئولان دانشگاه آزاد و دانشگاه تهران و البته موضعگيري مخدوش و غيرقابل دفاع آقاي ديناروند در خور توجه است، آبروريزي گستردهاي است كه از جامعه علمي ايران در دولت يازدهم در حال رخ دادن است.
سياسيكاريهاي گسترده وزارت علوم از ابتداي روي كار آمدن دولت كه از ماجراي بورسيهها شروع و به استيضاح وزير علوم و نفوذ محكومان امنيتي به دانشگاهها كشيده شد، در ابتدا افت شديد علمي كشور را رقم زد و اكنون سرقت گسترده علمي را متوجه كشورمان كرده است؛ سرقتي كه شوربختانه وزارتخانههاي علمي هم آن را رقم زدهاند، افتضاحي است كه در لا به لاي اخبار مرتبط با رياست جمهوري امريكا در حال گم شدن است، اما جلوگيري از تكميل اين افتضاح، بيترديد ورود فوري نهادهاي نظارتي از جمله مجلس و به قول وزير محترم بهداشت ورود وزارت اطلاعات به اين قضيه را ميطلبد. نانوشته پيداست كه اين آبروريزي در صورت برخورد نكردن نهادهاي نظارتي با آن، به زودي در عرصه بينالمللي مستمسكي خواهد شد براي تمسخر همه جامعه علمي كشورمان كه تا كنون موفقيتهاي چشمگيري را رقم زده است.
اعتبار حقوقی مستحکم <برجام>
یوسف مولایی در ایران نوشت:
برجام یک برنامه عمل اجرایی برای اعتمادسازی و شفافسازی در برنامه هستهای کشورمان است که سال گذشته مورد توافق ایران و 6 کشور بزرگ جهان قرار گرفت. ایران به عنوان یک طرف این توافق، یکسری تعهدات و محدودیتهایی را در زمینه فعالیتهای هستهایاش پذیرفت و در ازای آن امتیازاتی از جمله لغو تحریمهای بانکی و مالی را به دست آورد.
یوسف مولایی در ایران نوشت:
برجام یک برنامه عمل اجرایی برای اعتمادسازی و شفافسازی در برنامه هستهای کشورمان است که سال گذشته مورد توافق ایران و 6 کشور بزرگ جهان قرار گرفت. ایران به عنوان یک طرف این توافق، یکسری تعهدات و محدودیتهایی را در زمینه فعالیتهای هستهایاش پذیرفت و در ازای آن امتیازاتی از جمله لغو تحریمهای بانکی و مالی را به دست آورد.
این در حالی است که شورای امنیت سازمان ملل با صدور قطعنامه 2231 که در تأیید برنامه جامع اقدام مشترک صادر کرد، محتوای برجام را به صورت یک قطعنامه لازمالاجرای سازمان ملل درآورد.
بی اعتبار کردن حقوقی برجام و از دور خارج کردن آن منوط به تصویب یک قطعنامه دیگر است که باید به تأیید 5 عضو ثابت شورای امنیت سازمان ملل به همراه 4 عضو غیر دائم آن برسد. بنابراین صرف خروج امریکای دوره ترامپ از برجام یا هر تصمیم دیگری برای نقض آن، نمیتواند به لحاظ حقوقی به اعتبار آن لطمه بزند و از این منظر وجه حقوقی نقض برجام از سوی امریکا مبهم نیست. اما دولت جدید امریکا به عنوان طرف اصلی توافق و مدعی شفافسازی فعالیت های هستهای ایران ممکن است از منظر اجرایی مشکلاتی را در روند عملیاتی کردن برجام ایجاد کند.
این کشور یکسری تحریمهایی را علیه ایران به اجرا گذاشته که به موجب قطعنامه 2231 موظف به لغو آنها بوده است که جزو تعهدات حقوقی امریکا به حساب میآید اما اگر رئیس جمهوری جدید امریکا نخواهد برجام را اجرایی کند، از نظر حقوقی لطمهای به برجام وارد نمیشود اما مشکلاتی درحوزه اجرایی به وجود میآید که برای آن مشکلات، ضمانت اجرایی خاصی تعبیه نشده است.
یعنی نهایتاً ایران تصمیم به بازگشت به نقطه قبل از برجام بگیرد و فعالیتهای پیش از توافق را از سر گیرد. بازگشت به این شرایط هم مستلزم هزینههایی برای کشورمان است زیرا در آن صورت 5 کشور غیر از امریکا هنوز به برجام متعهد هستند و همین مسأله میتواند دشواریهایی را بر سر اجرای برجام به وجود آورد.
یعنی ایران بر سر یک دوراهی قرار میگیرد که اگر عمل متقابل انجام دهد، آن 5 کشور هم در برابر ایران قرار میگیرند و اگر هم متعهد به اجرای برجام باقی بماند، با نقض عهد امریکا و در نتیجه یک وضعیت پیچیده سیاسی و فنی روبهرو میشود.
اما نکتهای که نباید از آن غافل شد، آن است که هر دولتی که از یک توافق شفاف و اعتمادساز خارج میشود، باید هزینههای سیاسی آن را هم متقبل شود. برجام نیز یک سند حقوقی الزامآور است که همه طرفها ملزم به رعایت حقوقی آن هستند اما در صورت تصمیمگیری یک کشور برای خروج یکجانبه از آن، باید خود را برای هزینههای سنگین این خروج آماده کند.
هزینههایی که به نظر میرسد در دوره ریاست جمهوری ترامپ و موضعی که اروپا در حمایت از برجام دارد، شرایط دشواری را برای کشور خاطی رقم بزند. بویژه که این سوی توافق یعنی ایران تاکنون به همه تعهداتش در چارچوب برجام پایبند بوده است.
احمد غلامی در شرق نوشت:
اگر احمدینژاد با شعارِ آوردن نفت بر سر سفره مردم و «ما میتوانیم» روی کار آمد، ترامپ نیز با ترجمانِ کموبیش همین مفهوم به کاخ سفید راه یافت. ترامپ و احمدینژاد در یک نکته، اشتراک روش دارند. آنان جاعلان رؤیای مردم سرزمین خویشاند. ترامپ در کار جعل رؤیای آمریکایی و احمدینژاد، کابوسِ به انتهارسیده این رؤیاست.
ترامپ رؤیای نشأتگرفته از نشئه پول است، آنهم نه برای مردمی مثل همه مردم دنیا که پول را دوست دارند، بلکه برای مردمی که همه مردم دنیا چون آنان پول را دوست دارند. پس رأیدادن به ترامپ بیدلیل نیست.
میلیاردِری که تجسم و تجسد رؤیای آنان است؛ همانگونهکه احمدینژاد بود. مردی سادهپوش با خلوص جعلی که توانست یکشبه ره صدساله برود، با این داعیه که حق مردم را از زراندوزان زمانهاش خواهد سِتاند. ایرانیانی چون احمدینژاد بسیارند، كساني که میخواهند يکشبه ره صدساله بروند. یکشبه مدیرکل، وزیر، استاد دانشگاه یا رماننویس و کارگردان شوند. این هم بیدلیل نیست. ف
ولکلور و افسانههای ایرانی پُر است از آدمهایی که با سرکشیدن معجونی یا با نشستن شاهینی بر دوش، زندگیشان از این رو به آن رو میشود. احمدینژاد تحقق عینی این رؤیا بود. او با مهارت توانست از تاروپود رؤیاهای مردم برای خود قبايی بدوزد؛ قبای عیاری! گاه مردم به نماد رؤیاهای خود رأی میدهند. درستتر آن است که بگوییم به خودشان رأی میدهند.
همانگونهکه رأی احمدینژاد از آسمان نبارید، رأی ترامپ را هم باد با خود نیاورده است. مردماني وجود دارند که چون اشباح مسخشده از رؤیاهای خویش، پای صندوق رأی میروند و سرنوشت خود و یک ملت را دگرگونه میکنند. این هم یکی از معایب دموکراسی است که باید به آن تمکین کرد؛ به عارضه آرایی که ریشه در آرزوها و آمال مردمی دارد که از وضعیت موجود ناخرسند و بهشدت خشمگیناند.
ازاینرو در خلسه و خلجان، به رؤیایی پناه میبرند که شاید کابوسی دهشتناک باشد و سرنوشتی تلخ برایشان رقم بزند. اگر مردم از خشم و انزجار از وضعیت موجود به احمدینژاد رأی دادند، چرا مردم آمریکا نیز اینگونه رقیب ترامپ را نقرهداغ نکنند؟ اگر گردش شب و روز تکرارشونده است، دلیل ندارد سیاست هم تکرار نشود و تکراری نباشد، اگرچه برای عدهای تلخ و غمبار.
بسياري از مردم آمريكا نيز مانند کسانی که سال ٨٤ با علم یا شهود پی برده بودند مردی که روی کار میآید، اصالت ندارد و جاعل رؤیاهاست نه رؤیاساز، بهخوبی میدانند مردی که توفان بهپاکرده، جز مشتی دلار چیزی در چنته ندارد. ازاینرو است که احساس شکستشان فراتر از یک باخت سیاسی است؛ زیرا کاخ باورهایشان در حال فروریختن است. اینک مردمی که به احمدینژاد باختند، حالوروز بازندگان مقابل ترامپ را خوب میفهمند.
گیرم با این تفاوت که دولت در آمریکا چنان کوچک، چابک و مقتدر است که ترامپ را مهار کند یا از او مترسک سرِ جالیز بسازد. کاری که ما نتوانستيم با احمدینژاد بکنيم و این او بود که برخی از دولتمردانش را چون مترسکی بر سر وزارتخانهها نشاند. اگر از رؤیای ترامپ خواسته يا ناخواسته بهشت موعودی سر نزند، بعید است به کابوسی تمامعیار هم بدل شود.
خطر ترامپ به حد و قدر و اصالتي نيست كه بتواند ايدهاي چون فاشيسم را جا بيندازد و احيا كند، يا از طرف ديگر بتواند نيروهاي اجتماعي را در برابر خود متحد كرده، به اعتراضات دامنهدار وادارد. اقتصاد نئولیبرال آمریکا دلقکهای بسیار دارد كه بسیاری از آنان را بر مسند قدرت نشانده است.
اگر نظام خودانگیخته بازار میتواند خودش را تنظیم کند، چرا نتواند از پسِ تنظیم دولتی که برساخته خود است، برآید. دست بالا، ترامپ بتواند در دوره اول ریاستجمهوریاش، برخی از برنامههای جمهوریخواهان، همچون کاهش مالیات و دیگر ایدههای اقتصادی آنان را که در چند سال اخیر در نقد برنامههای اوباما مطرح شد، به اجرا درآورد و کیست که نداند هرگونه تغییر و تحول در نظام اقتصادی آمریکا، تمام جهان را دستخوش تغییرات خواهد کرد.
اگر نظام خودانگیخته بازار میتواند خودش را تنظیم کند، چرا نتواند از پسِ تنظیم دولتی که برساخته خود است، برآید. دست بالا، ترامپ بتواند در دوره اول ریاستجمهوریاش، برخی از برنامههای جمهوریخواهان، همچون کاهش مالیات و دیگر ایدههای اقتصادی آنان را که در چند سال اخیر در نقد برنامههای اوباما مطرح شد، به اجرا درآورد و کیست که نداند هرگونه تغییر و تحول در نظام اقتصادی آمریکا، تمام جهان را دستخوش تغییرات خواهد کرد.
در سیاست آمریکا چیزی در حال شُدن است؛ شاید آمریکا دیگر آن کشور بدون تاریخ نباشد که رؤیایش را از تاریخِ مردم دیگر وام میگرفت. اینک آمریکا در تاریخ، صاحب قدمتی هرچند کوتاه شده است و ترامپ، نمادِ نوعی از ملیگرایی است، نمادِ رؤیایی که بناست کشورش را از تاریخ مهاجران خود جدا سازد و شاید از اینرو بسیاری در جهان دیدگاههای او را به فاشیسم نزدیک دانستهاند. نگران نباشید، ترامپ را جدی نگیرید. همهچیز در نظام اقتصادی آمریکا به کالا تبدیل میشود، حتی تاریخ. این صحنه نمایش است. نمایشی كه هم کمدی است و هم تراژدي. طولی نميکشد که کالای احساسات در بازار عرضهوتقاضا به تعادل برسد و خودانگیخته تنظیم شود.
احمدینژاد میتوانست با پول نفت، شو اجرا کند، بخندد و بخنداند: «چند ساعته اینجايید؟ یک ساعت... نه، دو ساعت... نه، سه ساعت... کی خسته است!» احمدینژاد نقش اول و کارگردانی این نمایش را خود به دست گرفت؛ اما ترامپ درحالحاضر نقش اول و اصلی را دارد و کمکم جزئی از نمایش میشود. از اینجا تفاوت بارز و چشمگیر ترامپ و احمدینژاد عیان میشود و آن چیزی نیست جز تفاوت در بنیانهای اقتصادی؛ اولی اقتصاد بازار آزاد و دومی اقتصاد رانتی آلوده به بازار آزاد. اولی خالق نمایشی ملودرام برای مردمی ثروتمند و دیگری خالق کابوس نوآر برای مردمی كمبرخوردار.
عباس ملكي در اعتماد نوشت:
دونالد ترامپ بالاخره به كاخ سفيد راه يافت. با وجود ترديدهاي صاحبنظران، اشتباه نظرسنجيها، استهزاي رسانهها و تنهاگذاشتن او از طرف همحزبيهاي جمهوريخواهش، انگار تقدير بر اين بود كه او از همه موانع و سدها بگذرد و خود را به ساختمان شماره ١٦٠٠ خيابان پنسيلوانيا در شهر واشنگتن برساند. تحليل چرايي انتخاب ترامپ از جانب اكثريت مردم امريكا و زمينههاي آن، نيازمند فرصتي وسيع و نوشتهاي گستردهتر است. اما در اين نوشته به برخي مفاهيم و روندهاي اين انتخاب اشاره ميكنم:
اول، وضعيت معيشتي بخشهايي از جامعه امريكاست. روند وضعيت شغلي امريكاييان مويد اين نكته است كه انبوهي از مشاغل از امريكا به ديگر كشورها از جمله چين و مكزيك مهاجرت كرده است.
من در سالهاي ٢٠١٢ و ١٣ آشكارا و به صورت مشهود ميديدم كه عطش طبقات متوسط امريكا در خريد اجناس جديد و لوازم پرزرق و برق چگونه در سايه كاهش درآمدهاي خانوار كم و كمتر شد و چگونه رستورانهاي پرازدحام بعد از ركود ٢٠٠٨ ميلادي ديگر به حالت سابق بازنگشت. گرچه سرانه توليد ناخالص داخلي امريكا جزو بالاترينهاست، اما نبايد از ياد برد كه فاصله طبقاتي هم در اين كشور افزايش يافته است. به جاي هر صدهزار نفر كه فقيرتر ميشدند، يك نفر در نيويورك به ثروتي افسانهاي دست مييافت و شاخص توليد داخلي امريكا را بالا نگه ميداشت. عصبانيت در چهره مردم امريكا در اين سالها ديده ميشد.
دوم، مسأله ثبات و تغيير است. به صورت شهودي هر ده سال يكبار مردم نياز دارند كه چهرههاي جديدي را در ميان تصميمگيران كشور ببينند. روند حاكم بر واشنگتن در اين سالها عمدتا به حزب دموكرات و خانواده كلينتون بازميگشت. ويژگيهاي شخصي باراك اوباما او را از بقيه دموكراتها متمايز ميساخت. به خصوص رفتار او با مخالفان خود كه نشان از بزرگواري او داشت.
اوباما در كارزار انتخاباتي اخير اين رفتار محترمانه را كنار گذاشت. جمهوريخواهان هم در نگاه مردم چنان بودند كه: وقتي با همحزبي خود يعني ترامپ اينچنين ميكنند، با ديگران چه خواهند كرد؟ در چنين وضعيتي ترامپ خود را از حاكميت واشنگتن بيرون جلوه داد و در ميان خوديهاي طبقه مسلط بر سياست امريكا، غيرخودي ديده شد.
او گرچه ميلياردر است و چنانكه گفتهاند، شوونات زنان را نگه نميدارد و اخلاق مناسب يك شهروند فرهيخته را ندارد، اما به مردمان شهرهاي كوچك و روستاهاي امريكا اين حس را القا كرد كه در كنار آنان است. به آنان قول داد كه شغلها را به امريكا باز خواهد گرداند. كاريزماي اصلي او در ايجاد مانع براي واردات محصولات خارجي (پروتكشنيزم) بود، چيزي كه هر كارگر سفيدپوست را به اين تصور رساند كه كالاي محصول دست و فكر او جايگزين كالاي وارداتي خواهد شد.
سوم، مساله روابط بينالملل است. روند حاكم بر سياست خارجي امريكا تاكنون حضور گسترده در سراسر جهان بوده است. امريكا، پليس خودخوانده جهان بوده، در هر حادثهاي خود را حاضر ميبيند و به نفع يا ضرر يكي از بازيگران موضع ميگيرد. اين روش گرچه با مختصات ابرقدرتي اين كشور همخواني داشته، اما همزمان مديريت سياست خارجي را براي واشنگتن پيچيده و پرهزينه ميكند. بهويژه اينكه ذات برخي تحولات جهاني به گونهاي است كه به راحتي و مثلا با بمباران هوايي يا اعطاي كمك مالي حل نميشود. برخي موضوعات سياسي در جهان خاصيت تداوم دارند و نيازمند راهحلهايي از جنس ديگرند.
بعيد است كه تلاشهاي امريكا بتواند تنش در خاورميانه را به سرانجامي رساند، يا جنس تعاملات روسيه و اروپا از نوعي نيست كه به فرجام همزيستي مسالمتآميز برسد. يا خروج انگلستان از اتحاديه اروپا داراي پيامدهاي درازمدتي در قاره اروپا و همكاريهاي فراآتلانتيكي است. همچنين است تحولات درياي جنوبي چين، جايي كه ترامپ اعتقادي به جمع شدن امريكا و متحدانش بدون حضور چين در مشاركت فراپاسيفيكي (ترانس پاسيفيك پارتنرشيپ) ندارد.
اگر اينچنين است پس شايد روند آينده سياست خارجي امريكا، بازگشت به نيمكره غربي و گذران زندگي با همسايگان شمالي و جنوبي خود باشد. انزواگرايي (ويلسونيزم) ميتواند با نظرات ترامپ بيشتر همخواني داشته باشد. در اين صورت با درخواست بخشي از مردم كاليفرنيا براي جدا شدن از ايالات متحده (كالگزيت) چه ميكند؟ ادعاي تاريخي مكزيك بر بخشي از جنوب ايالات متحده چه خواهد شد؟
اگر اينچنين است پس شايد روند آينده سياست خارجي امريكا، بازگشت به نيمكره غربي و گذران زندگي با همسايگان شمالي و جنوبي خود باشد. انزواگرايي (ويلسونيزم) ميتواند با نظرات ترامپ بيشتر همخواني داشته باشد. در اين صورت با درخواست بخشي از مردم كاليفرنيا براي جدا شدن از ايالات متحده (كالگزيت) چه ميكند؟ ادعاي تاريخي مكزيك بر بخشي از جنوب ايالات متحده چه خواهد شد؟
مفهوم چهارم انرژي است. روند حاكم بر اين بخش از زندگي بشري بايد بيشتر مورد بحث قرار گيرد. واقعيت آن است كه بهطور كلي ميتوان انرژيها را در دو دسته تجديدپذير و تجديدناپذير جاي داد. مصرف يا نگاهداري انرژيهاي تجديدناپذير باعث توليد گازهاي گلخانهاي، آلودگي محيط زيست و افزايش دماي كره زمين ميشود.
اما براي شخصيتي مانند ترامپ، يكي از تناقضهاي خود را مينماياند: اگر انرژيهاي پاك مانند انرژي خورشيدي، باد، و زيستتوده را مورد استفاده قرار دهيم و از انرژيهاي فسيلي فاصله بگيريم، حجم اين انرژيها در امريكا اكنون بيشتر از ٥ درصد كل انرژي مصرفي نيست و بنابراين آن دسته از رايدهندگان كه به اميد دو برابر شدن رشد اقتصادي امريكا به او راي دادند، چگونه شغل جديد پيدا كنند؟ از طرف ديگر نفت و گاز و زغالسنگ همچنان حدود ٩٠ درصد از انرژيهاي مورد استفاده در امريكا را تشكيل ميدهند.
به خصوص كه استفاده از نفت و گاز حاصل از شكست هيدروليكي و چاههاي افقي ميتواند مشاغل جديدي را ايجاد كند. روند تحولات در بخش انرژي در امريكا به سمت اولويت دادن به انرژيهاي فسيلي بر انرژيهاي تجديدپذير باز خواهد گشت.
اين روند با خاستگاه ترامپ و نزديكي وي با غولهاي انرژي امريكا كه در سالهاي حاكميت دموكراتها با محدوديتهاي متعدد روبهرو بودند، تطابق دارد. بعيد نيست وزير كشور از صاحبان شركتهاي نفتي انتخاب شود تا پروژههايي همچون خط لوله كي استون زودتر از ميان مناطق مربوط به حيات وحش بگذرد.
مفهوم پنجم نظاميگرايي (ميليتاريزم) است. روندي كه در اين بخش تصور ميشود، توجه مجدد به اين بخش از صنعت و سازمان در امريكاست. گرچه در سالهاي اخير نيروهاي امريكايي در نقاطي از جهان مانند عراق و سوريه گهگاه خودي نشان ميدادند، اما سياست غالب بر رفتار اوباما نشان ميداد كه او اهل جنگيدن نيست.
او اهل اضافه كردن يك جنگ ديگر و افزايش هزينههاي نظامي امريكا نبود و حتي در برابر فشارهاي خانم كلينتون در دوره اول رياستجمهوري خويش مقاومت كرد. اكنون به نظر ميرسد دوره شكوفايي صنايع نظامي امريكاست. در عين حال ترامپ بر ديگر كشورهاي ناتو فشار وارد خواهد كرد تا سهميه خود را از بودجه اين سازمان بزرگ نظامي بپردازند. تلاش براي تحقيق و توسعه و پس از آن ساخت سلاحهاي پيچيده مناسب براي جنگهاي آينده در ميان شركتهاي بزرگ امريكايي شروع شده است.
اينچنين بنگاههاي بزرگ توليدكننده اسلحه و ادوات مربوط به آن در واشنگتن گوش شنوايي خواهند يافت و كشورهايي كه نيازمند چنين تسليحاتي هستند، رايزني خود را براي دريافت اقلام نظامي و كمكهاي آموزشي افزايش خواهند داد. يعني در خليج فارس كشورهاي عربي واردات بيشتري از سلاح خواهند داشت.
مفهوم پنجم واقعگرايي است. روند عكسالعمل بازيگران بينالمللي و منطقهاي در نقاط مختلف جهان حاكي از اين است كه كم و بيش به انتخاب مردم امريكا گردن نهادند و با ارسال تبريك يا اقدام به مكالمه با ترامپ براي آينده روابط خود با اين كشور بزرگ جايي را دست و پا كردند. در مجموع، مخالفت با ترامپ در داخل امريكا فراتر از تصور بود و مخالفت با وي در خارج از امريكا كمتر.
اين نشاندهنده آن است كه در جهان بدون نظم و پر هرج و مرج، همه كشورها به دنبال آن هستند كه منافع خود را حفظ كنند. اين پديده جديدي نيست و ژاپنيها كه به وقتشناسي و دورانديشي شهرهاند، نخستين ملاقات را با رييسجمهور جديد امريكا خواهند داشت. نتيجه آنكه از ميان اين مفاهيم آنچه براي جهان مهمتر است، «انرژي» و «اسلحه» است.
به اين دليل بر اين دو تاكيد ميكنم كه كشورهايي (مانند عربستان سعودي) كه داراي انرژي فسيلي بيشتر در جهان هستند، از اين رهگذر به منابع مالي بيشتر دست مييابند. طبيعي است كه سريعتر به هيات حاكمه امريكا نزديك شوند. و آنها كه نياز به اسلحه بيشتر و كمكهاي نظامي دارند (مانند اسراييل)، هماكنون در حال افزايش نفوذ و فشار خود (لابيزم) به تصميمگيران جديد در واشنگتن هستند.
محمدکاظم انبارلویی در رسالت نوشت:
پس از اشغال لانه جاسوسي آمريكا، واشنگتن يك سويه ارتباط خود را با ايران قطع كرد و امام (ره) از اين كار استقبال فرمود. با تعطيلي لانه جاسوسي آمريكا در تهران ادامه وظايف لانه جاسوسي آمريكا به گردن برخي سفارتخانه هاي غربي از جمله انگليس، فرانسه و آلمان افتاد.
امروز سفراي هر سه كشور ياد شده از مقامات امنيتي و اطلاعاتي هستند اما ظاهراً اين كفايت نمي كند، بايستي همه ظرفيت اتحاديه اروپا در اين باره تجهيز شود تا آمريكاييها راضي شوند و به اهداف خود برسند. سند راهبردي اتحاديه اروپا پس از برجام كه در حقيقت برجام 2 را كليد مي زند، حاوي مسائل فوق العاده مهم است.
اين سند بيپروا شروطي را براي عادي سازي روابط با ايران تصويب كرده كه مصداق احياي لانه جاسوسي آمريكا به نام اتحاديه اروپا در تهران است. برخي از آن شروط به شرح زير است:
1- قبول و اجراي "اف.اِي.تي.اف"
2- تضمين امنيت انرژي اروپا با نفت و گاز ايران
3- عدم برخورد با افراد دوتابعيتي ( بخوانيد طرد تابعيتي)
4- عدم حمايت از محور مقاومت در منطقه به ويژه حزب الله
5- محدود كردن فعاليت هاي موشكي
6- كمك به حل بحران سوريه برحسب اراده غرب و آمريكا
7- برگزاري انتخابات آزاد و انجام اصلاحات سياسي در داخل
اتحاديه اروپا رسما خواسته انتخابات در ايران بر اساس معيار استانداردهاي بين المللي - بخوانيد اروپايي و آمريكايي- انجام شود!
8- اجراي مكانيزم هاي حقوق بشر و پاسخ به گزارش احمد شهيد، گزارشگر ويژه سازمان ملل (بخوانيد گزارشگر ويژه حامي منافقين)
9- آزادي زندانيان سياسي و آزادي جاسوس هاي اروپايي در تهران
10- انجام اصلاحات قضائي، عدم اعدام قاچاقچيان مواد مخدر، تضمين آزادي بيان، حقوق جهاني بشر و آزادي هاي اساسي!
3- عدم برخورد با افراد دوتابعيتي ( بخوانيد طرد تابعيتي)
4- عدم حمايت از محور مقاومت در منطقه به ويژه حزب الله
5- محدود كردن فعاليت هاي موشكي
6- كمك به حل بحران سوريه برحسب اراده غرب و آمريكا
7- برگزاري انتخابات آزاد و انجام اصلاحات سياسي در داخل
اتحاديه اروپا رسما خواسته انتخابات در ايران بر اساس معيار استانداردهاي بين المللي - بخوانيد اروپايي و آمريكايي- انجام شود!
8- اجراي مكانيزم هاي حقوق بشر و پاسخ به گزارش احمد شهيد، گزارشگر ويژه سازمان ملل (بخوانيد گزارشگر ويژه حامي منافقين)
9- آزادي زندانيان سياسي و آزادي جاسوس هاي اروپايي در تهران
10- انجام اصلاحات قضائي، عدم اعدام قاچاقچيان مواد مخدر، تضمين آزادي بيان، حقوق جهاني بشر و آزادي هاي اساسي!
خانم موگريني، رئيس سياست خارجي اتحاديه اروپا چندي پيش براي اجرايي كردن اين سند راهبردي به تهران آمد كه در خبرها فقط آمده بود ايشان براي رسيدگي به بحران سوريه به ايران آمده است. اولين حرف او تاسيس دفتر يا بهتر بگوييم سفارت اتحاديه اروپا در تهران بود كه متأسفانه اكنون وزارت خارجه مشغول رايزني هايي در مورد كيفيت و كميت تاسيس آن است.
دستگاه قضائي ايران در اولين واكنش، تاسيس دفتر اتحاديه اروپا را تاسيس لانه جاسوسي براي مداخله در امور ايران تلقي كرد و با آن مخالفت كرد.
قرار است دفتر اتحاديه اروپا تمامي استعداد سفارتخانه هاي كشورهاي اروپايي در تهران را براي جاسوسي و مداخله به شرح آنچه در سند راهبردي گفته شده تجميع كند.
قاسمي، سخنگوي وزارت خارجه گفته است: «كار با اتحاديه اروپا دشوار و از پيچيدگي هاي خاصي برخوردار است. اميدواريم در نشست هاي روبه رو و منظم بتوانيم بر چالشهايي كه بين ما و آنها وجود دارد، فائق آييم.»
«چالشهاي پيش رو» و «پيچيدگي» روابط با اتحاديه اروپا چيست؟ «چالش اصلي» و «پيچيدگي» روابط با اتحاديه اروپا برمي گردد به مواضع مداخله جويانه اتحاديه اروپا و تحقير دولت و ملت ايران و احياي نوع پيشرفتهاي از كاپيتولاسيون! چرا وزارت خارجه در اين مورد روشنگري نمي كند و با ديپلماسي عمومي، مردم را در جريان امور قرار نمي دهد؟ در سند راهبردي اتحاديه اروپا در پسابرجام، جمهوري اسلامي تهديد شده است كه اگر به تعهدات خود در برجام عمل نكند، تحريم ها به سرعت بازمي گردد.
آنها هنوز تحريم ها را برنداشته اند. سفير جديد ايران در لندن جناب آقاي تخت روانچي كه عضو تيم مذاكره كننده هم بوده است، مي گويد: حساب بانكي سفارت ايران در لندن هنوز مسدود است و 2 پوند پول نمي توانند در لندن جابه جا كنند. آن وقت اتحاديه اروپا سخن از برجام و اجراي يك سويه تعهدات دارد، اين واقعاً شرمآور است. در برابر اين رفتار تحقيرآميز متاسفانه دستگاه ديپلماسي ساكت است و پاسخ گستاخي هاي آنها را نمي دهد!
روح سند راهبردي اتحاديه اروپا نشان مي دهد آنها ايران را يكي از مستعمره هاي اروپا مي دانند و براي دولت و ملت ما دستورالعمل صادر مي كنند. مردم از خود سوال مي كنند چرا پاسخ گستاخي اتحاديه اروپا داده نمي شود؟ اگر دولت سكوت كرده حداقل مجلس پس از قوه قضائيه در اين باره موضع شفاف و روشن بگيرد. طبيعي است آمريكايي ها با روي كار آمدن ترامپ طبل بدعهدي را بلندتر از گذشته به صدا در خواهند آورد. ظاهرا يك تقسيم كاري بين اروپا و آمريكا در خصوص برجام صورت گرفته است. اين تقسيم كار به اين صورت است:
1- آمريكا در پيشابرجام خيمه بزند.
2- اروپايي ها در پسابرجام به دنبال امتيازات بيشتر باشند.
دولت و دستگاه ديپلماسي بايد با مواضع صريح و روشن اين بازي را به هم بزنند. ظريف گفته است؛ گزينه هاي ما به برجام محدود نيست. او بايد بگويد آن گزينه ها چيست؟
اگر او همچنان سكوت كند سپاه پاسداران به نمايندگي از همه ملت بايد پاسخ عملي براي اين بدعهدي داشته باشد و هرگز قبل از عمل سخني از آن به ميان نياورد.دولت و ملت بايد آماده باشند اگر برجام را در اروپا و آمريكا پاره كردند ما در ايران حتما آن را به آتش بكشيم.
از 88 تا 2016
در سرمقاله روزنامه صبح نو آمده است:
اعتراض به نتیجه انتخابات آمریکا از اولین ساعتهای اعلام پیروزی دونالد ترامپ آغاز شد و طبق گزارشها در دو، سه روز گذشته ایالتهای مختلف این کشور شاهد تجمعات اعتراض آمیز، به آتش کشیدن سطلهای زباله و درگیریهای خیابانی بوده است.
این اتفاقات برای ما بسیارآشناست؛ در سال 88 نامزد بازنده انتخابات با ادعای تقلب، طرفداران خود را به خیابانها کشید و بنای اعتراض و تخریب گذاشت. حالا همان اتفاقات و اعتراضات - البته با وجود قبول شکست از سوی هیلاری کلینتون - در خیابانهای نیویورک ، شیکاگو ،واشنگتن و ... درست همان جایی که ارزشهای دموکراسی را دیکته میکند، بروز و ظهور یافته است .
علت را در چه چیزی باید جستجو کرد؟ شاید مهمترین دلیلی که برای این دو رویداد مشابه در ایران و آمریکا بتوان برشمرد، شکاف طبقاتی و فاصله گرفتن طبقه الیت یا به اصطلاح نخبگان است که حرف و خواسته بدنه جامعه خود را نمیفهمد و در مقابل، بدنبال حاکم کردن ارزشهای خودیا دقیقتر بگوییم در صدد تحمیل تمایلات خود به کسانی است که آنها را فرودست میداند.
رسانهها در این میدان، با نقش پر رنگ و پرطمطراق خود وظیفه جا انداختن خواستههای طبقه نخبه و نزدیک کردن آنها به زبان عامه را برعهده دارند تا به اصطلاح عوام، جامعه را با شعارهای نخبگانی همراه سازند . نظرسنجیها هم در گرماگرم کارزار انتخابات تا حدودی از همین فضا تبعیت میکند و چه بسا به یکی از ابزارهای تبلیغاتی بدل شده باشند، به ویژه آنجا که بخشی از بدنه اجتماعی در ظاهر با شعارهای غالب همراهی نشان میدهد اما در عمل و پای صندوق،
نه براساس شعارها ، بلکه مطابق با دغدغههای خود یعنی بیکاری و اشتغال و تورم و ... رأی خود را به صندوق میریزد!