شما در اولین حضور سردار همدانی در پیاده روی اربعین، توفیق همراهی ایشان را داشتید. چطور شد که همراه شهید همدانی شدید؟
تقریبا دوسالی از حضور ایشان در سوریه می گشت و ایشان شدیدا علاقه داشتند که در پیاده روی اربعین در مسیر نجف تا کربلا حضور داشته باشند تا اینکه سال 92 بود که شهید همدانی از سوریه با بنده تماس گرفتند و گفتند که حاج حسن! امسال هر طوری که شده است با تو می آیم پیاده روی اربعین. از شهید همدانی پرسیدم گذرنامه شما کجاست؟ خوب حاج آقا دو تا گذرنامه داشتند که یک برای سوریه بود و یکی هم در منزل. گفتم حاجی من مقدمات گرفتن ویزا را انجام می دهم بنابراین رفتم خانه ایشان و گذرنامه اش را گرفتم چون همسرشان مشکل کمردرد داشتند نتوانستند همراه شهید همدانی بیاییند. و من برای همسرم و ایشان ویزا گرفتم.
با توجه به مسئولیت و مشغله ایشان در سوریه و شرایط عراق و حضور داعش مشکلی در طول سفر نداشتید ؟
تقریبا یک هفته ای به تاریخی که قرار بود برویم، ایشان تماس گرفتند و پرسیدند سید! چکار کردی؟ من گفتم که ویزا را گرفتم و باید به ایران بیایید. تقریبا هشت روز مانده بود به اربعین سال 92 خودش را رساند ایران و رفتیم نجف.
خوب یادم هست که آن ایام اوج جنگ در سوریه بود و شهید همدانی هم برای همه چهره ای شناخته شده بود هم برای سوری ها و داعشی ها و هم برای ایرانی ها و اروپایی ها. ایشان فرمانده نیروهای مستشاری ایران در سوریه بودند و تشکیل دفاع الوطنی و جلوگیری از سقوط دمشق از مهمترین اقدامات ایشان در سوریه بود که با حضور ایشان در سوریه اتفاق افتاده بود. ما در چنین شرایطی به نجف رسیدیم و نماز مغرب و عشاء را در حرم مطهر امیرالمومنین علی علیه السلام خواندیم. به یادم دارم که ایشان حال و هوای عجیبی داشتند به قول خودشان حال و هوایی که هیچ وقت تا آن زمان برای ایشان پیش نیامده بود. به اتفاق یکی دیگر از دوستان آقای دولابی و همسرشان شبانه از نجف به سمت نجف حرکت کردیم و سه روز و سه شب در مسیر بودیم. من خیلی نگران حفاظت ایشان بودم و به شهید همدانی می گفتم که صورتشان را بپوشانند تا خدای نکرده مشکلی برای ایشان پیش نیایید. به هر حال آن زمان هم داعش تبلیغات وسیعی انجام داده بود و زائران اربعین را تهدید به اقدامات ترویستی کرده بود که مردم منصرف شودند اما خوشبختانه ان سال شلوغترین مراسم پیاده روی اربعین تا آن زمان شد. از طرفی هم که بچه های سوریه و ایرانی ایشان را چندین بار در طول مسیر شناختند و شروع به احوال پرسی می کردند. وضعیت طوری شده بود که خانمم می گفت نمی خواهد نگران من باشی برو و فقط مواظب حاج آقا ی همدانی باش.
شب ها که برای استراحت در موکب ها ها مستقر می شدیم اولین کاری که ایشان انجام می داد این بود که آستین ها را بالا می زد و شروع می کرد به ماساژ دادن پاهای من و آقای دولابی. ما هر چه اصرار می کردیم که حاجی شما شصت و پنج سالت هست و اجازه بدهید که ما این کار را انجام بدهیم قبول نمی کرد البته ما با اصرار، ایشان را ماساژمی دادیم. واقعا در ایام پیاده روی اربعین حال و هوای ایشان خاص بود و قبل از نماز صبح جهت اقامه نماز شب بیدار می شدند ، در طول مسیر هم ایشان برای خودش عوالمی و زمزمه هایی داشت، بی تکلف و ساده بود، نه انگار که ایشان فرمانده سپاه در سوریه است و از فرماندهان بنام هشت سال دفاع مقدس. اصلا در این وادی ها نبود در عین حالی که خیلی خوش سفر بودند و سفر خوبی هم برای ما شد. من چون خودم اصالتا کربلایی هستیم خاله و پسر خاله هایم در کربلا هستند و موقعه ای که به کربلا رسیدیم به منزل پسرخاله ها رفتیم .
ایشان درباره سیل حضور جمعیت مردم در پیاده روی اربعین می گفتند دشمن از همین می ترسد، از تجمع شیعه می ترسد. اینکه ظرف چند روز حدود 20 میلیون شیعه جمع می شوند و راهپیمایی به این عظمت و بزرگی را در سطح دنیا انجام می دهند، دشمن از اینها می ترسد و ایشان توصیه می کردند که هر کسی که در پیاده روی اربعین شرکت می کند سال بعد باید سعی کند که چندین نفر دیگر را هم با خودش بیاورد. شهید همدانی سال 93 که سال اخری بود که در پیاده روی اربعین حضور داشتند، خانم وتمام فرزندان و دامادهایش که تقریبا پانزده نفری می شدند را با خودش آورده بود. ایشان معتقد بود که این حضور باعث عظمت اسلام و شیعه و سرخوردگی و دلسردی دشمنان می شود.
با توجه به همراهی نزدیک و چند روزه شما با سردار همدانی تحلیل ایشان در رابطه با اوضاع سوریه چه بود؟
ایشان در طول مسیر درباره سوریه زیاد با من صحبت می کردند. آخر سال 91 اوج مشکلات سوریه بود ، حلب سقوط کرده بود و لاذقیه و دمشق هم در آستانه سقوط قرار داشتند که شهید همدانی همراه زن و بچه هایش به سوریه آمده بودند که شاید کمتر کسی این مطلب را می دانست که ایشان در اکثر ماموریت هایشان به سوریه زن و بچه اش را هم با خودش می آورد. ایشان می گفتند که من در کاخ ریاست جمهوری بشار اسد حضور داشتم و کاخ با خمپاره مورد هدف قرا می گرفت در آنجا بود که متوجه شدم ، خانه ای امنی که خانواده ام در آن حضور دارند به محاصره داعش درآمده است البته انها خبر نداشتند که این خانه متعلق به چه کسی است. چندین بار می خواستم بروم طرف خانه که انها را با خودم بیاورم اما به علت هجم زیادآتش و گلوله باران داعش موفق نشدم. خانه در محاصره داعش بود و آنها به راحتی در اطراف خانه تردد داشتند به نحوی که بچه هایم به مدت 24 ساعت کف خانه خوابیده بودند. پیشروی داعش در سوریه به جایی رسیده بود که آنها به دروازه های کاخ بشار اسد رسیده بودند که در چنین شرایطی بود که به بشار اسد گفتم اگر می خواهی دمشق نجات پیدا کند من اخرین پیشنهادم را به تو می دهم اگر حرف گوش کنی. بشار اسد پرسید که چکار کنم؟ گفتم درب اسلحه خانه های ارتش را به روی مردم باز کن، بگذار مردم خودشان از خودشان دفاع کنند. بشار پیشنهاد شهید همدانی را قبول می کند و مردم سوریه مسلح می شوند و از شهر دمشق دفاع می کنند. و ظرف 10 روز ورق برمی گرد و شرایط به نفع بشار اسد تغییر می کند. در واقع بنیانگذار دفاع وطني، شهيد همداني بود. شکلگيري دفاع وطني از سال91 بود که باعث تغيير موازنه قدرت بهنفع بشار اسد و جبهه مقاومت شد. / سید ابوطالب موسوی / هفته نامه پنجره