- كمي از كتابتان بگوييد و اينكه چه شد خاطرات داشمشتيهاي جبهه را در «كوچهي نقاشها» آورديد؟
راستش همهي اين كتاب راجع به جنگ نيست، اين كتاب 16 گذر دارد؛ پنج ، شش گذر اول از تولد تا نوجواني و جواني و بعد از آن جريان استقبال از حضرت امام و كردستان و.... است كه مربوط ميشود به زندگي من. خانم صبوري زحمت زيادي براي اين كتاب كشيد و بخشهايي از زندگي مرا در كتاب آورد. در اين كتاب از خانوادهام گفتهام، از محلهام، از جوانيام و از جنگ، آن زمان هر گروهي از رزمندگان به سمت گردان خاصي ميرفتند، براي مثال طلبهها ميرفتند گردان حبيب، دانشجوها ميرفتند گردان عمار و گردان ما، يعني گردان ميثم هم جايگاه بچههاي لوطيمسلك بود. لوطيها و به قولي زورخانهايها ميآمدند گردان ما. خلاصه اينكه به قول حضرت آقا، اين كتاب يك بعدي نيست.
- حالا چرا اسم كتاب را گذاشتيد كوچهي نقاشها؟
ما اسمهاي زيادي در نظر داشتيم اما من در كوچهاي به همين اسم به دنيا آمدم. هنوز هم خانهي پدريام آنجاست در آن هيئت و تكيه داريم، هيئت ما 40 شهيد داده است. بر همين اساس اسم كوچه كانديدا شد. چون كوچه خودش با مردم ارتباط برقرار ميكند نقاش هم كه نشاندهنده نقش و رنگ و تجلي نقش حضرت حق است؛ براي همين اين اسم را رويش گذاشتيم.
- در مورد داشمشتيهاي زمان جنگ برايمان بگوييد كه چه اخلاقي داشتند و چگونه آدمهايي بودند. شما كه به آنها نزديك بوديد بگوييد چطور ميشود امثال اين آدمها برميگردند؟
اينها جايي نرفته بودند كه بخواهند برگردند؛ عشق امام حسين(ع) در خون همهي مردم هست و همهي اين كساني كه ميگوييد عاشقان امام حسين(ع) بودند كه اينطور راهي جبههها شدند و بعد هم خيليهايشان شهيد شدند. اين واقعيت امام حسين(ع) است كه هم جاذبه دارد و هم دافعه اما جاذبهاش بيشتر است. شما ببينيد همه سر سفرهي امام حسين(ع) مينشينند، يكي جاهل است، يكي دكتر است و ديگري مهندس اما كسي نميتواند به آنها بگويد تو نيا و براي امام حسين(ع) عزاداري نكن. همهي بچههايي كه در گردان ما بودند اهل هيئت بودند و ورزش. حالا آن موقع ورزش آنها زورخانهاي بود و ادبيات خاص خودش را داشت ولي باز اين دليل نميشود آنها را بد بدانيم. اصلا زمان جنگ اين حرفها نبود، هركس بنا به سليقهاي كه داشت ميرفت يك گرداني، مثلا دانشجوها و اين بچههاي مقدس ميرفتند گردان حمزه، طلبهها يك گردان ديگر ميرفتند، بچههاي گردان ميثم هم اين تيپشان بود؛ مگر در كربلا نبود، ما از همه تيپ آدمي در سپاه امام حسين(ع) ميبينيم.
- خب ما كمتر اين زاويه را از چنين آدمهايي در جنگ ديدهايم، اگر هم بودهاند به عنوان ورق باز و چاقوكش بودهاند، حتي در جنگ...
اين نگاه را اصلا نميپسندم؛ يعني يا يك طرف خوب خوب است يا بد بد. كساني كه در جبههها بودند واقعا تحت تاثير قرار ميگرفتند و اصلا اينطور نبود كه بنشينند ورق بازي كنند. گردان ميثم ديگر آخر مشتيگري بود ولي من اصلا يادم نميآيد چنين افرادي آنجا بوده باشند. قديم اينطور نبود كه كسي دست زور بلند كند و بعد او را لات محل بدانند. كسي كه لات بود واقعا براي ناموس مردم حرمت قائل ميشد و دستش به زور براي كسي بلند نميشد. در جنگ هم همينطور؛ يادم هست پيش شهيد چمران بودم كه از من خواست بروم دستهي موتورسوارها را بياورم جبهه. خيلي از بچههاي اين دسته خالكوبي داشتند ولي دلشان دريايي بود و آخر سر هم خيليهايشان سوار كشتي امام حسين(ع) شدند. يكي از اين بچهها بود كه از گلو تا مچ پايش خالكوبي بود، يعني شايد آن زمان يك ميليون خرج كرده بود كه اينطوري خالكوبي كند؛ او يك بار به من گفت من رويم نميشود با اين وضعيت روز بروم حمام، اگر ممكن است شبها بروم تا كسي مرا با اين خالكوبيها نبيند، همين آدم آخر سر در كربلاي8 شهيد شد.
- آقاي كاظمي، چطور ميتوان حس وطندوستي و روحيهي استقامت و شجاعت را از اين طريق، بهتر به جوان امروز منتقل كرد؟
مسئلهي اول اينكه بايد در بيان مطالب و خاطرات، صداقت داشت. جوان به دنبال حقيقت است. از طرف ديگر بايد ديد خواستهي جوان بيشتر به كدام سمت است. برداشتها مختلف است. بعضيها مطالعه كتاب را ميپسندند. يعني بيان خاطرات در قاب كتاب، بعضيها فيلمهاي داستاني، عدهاي هم روزنامه و مجله را دوست دارند. بايد به همهي ابعاد توجه شود.
*همشهری پایداری / شماره 163