در یکی از روزهای جنگ۳۳روزه، دشمن دریافت اللقیس در ساختمانی در منطقه الشیاح حضور دارد، ساختمان به سرعت بمباران و منهدم شد، البته اللقیس قبل از آن ساختمان را ترک کرده بود و پسرش علیرضای 18 ساله رخت شهادت پوشید.
در همان جنگ، خودرو او در منطقهی مسیحینشین گالری سمعان نزدیک ضاحیه با دو فروند موشک هدف قرار گرفت، اما از این ترور نجات یافت.
مدتی بعد دختر 15 سالهاش را در حادثهای از دست داد. اما روحیه و نشاط و انگیزه برای جهاد، همچنان در وجودش میجوشید.
کسی از دوستان و همسایگان نمیدانست او که هر روز فرزندانش را در بیروت خود به مدرسه میرساند و در بعلبک به تواضع، سخاوتمندی و کمک به فقرا شهره است، از فرماندهان بزرگ و عقل درخشان الکترونیک حزبالله است.
۱۳۸۸ در سفری به لبنان، میهمان خانهاش در بعلبک شدیم. پس از ساعتها گفتگوی دوستانه، از او پرسیدم: حالا که زدن شما راحت است، چرا نمیزنند؟
و پاسخ گرفتم که: هنوز تصمیم نگرفتهاند...