خلبان تیمی که در آن روز در طبس حضور پیدا کرد، امیر سرتیپ خلبان محمد کریم عابدی،متولد ۱۳۲۸ و جانباز شیمیایی ۸ سال دفاع مقدس بود، وی معتقد است ماجرای ورود به لانه جاسوسی و حادثه طبس، برکات بسیاری برای انقلاب به همراه داشته است.
عابدی در لابهلای اظهاراتش، به برنامه ربایش امام خمینی (ره) توسط خلبانان هوانیروز اشاره میکند که شنیدنی است.
آنچه در ادامه میآید، ماحصل گفتگوی مشرق با امیر عابدی است.
*******
شما بهعنوان فردی نظامی که در آمریکا آموزش خلبانی را دیدید، قدری از میزان نفوذ آمریکاییها بر ساختار ارتش بیان کنید؟
در موضوع آمریکا و مسائلی که ما با آن درگیر بوده و هستیم، زیرساخت آن را خواسته یا ناخواسته انگلیسیها فراهم کردند چراکه در ماجرای ملی شدن نفت کم آوردند و نتوانستند موضوع را جمع کنند به خاطر همین، این را علیرغم میل باطنیشان به سمت آمریکاییها فرستادند.
وقتی کودتای 28 مرداد اتفاق افتاد و پسازآن همینطور جلو آمدند و سیستم ساواک و ضداطلاعات ارتش را سال 1336 شکل دادند و این راه در راستای تأمین منافعشان ادامه پیدا کرد روزبهروز پا را فراتر میگذاشتند به حد خود قانع نبودند تا سال 1342 و قانون کاپیتولاسیون که اوج خفت مردم ایران در آن زمان است که دیگر ما وارد آن مقولهها نمیشویم چون اظهر من الشمس است، آنجا با مقاومت حضرت امام روبهرو شدند اما بااینحال بهنوعی خودشان هم کسانی را که در سال 42 قیام کردند را در ورامین و میدان ارگ سرکوب کردند.
آن زمان دو ابرقدرت شرق و غرب یعنی پیمان ورشو و پیمان ناتو در حقیقت چون سابقه بدی در ایران و در زمان جنگ جهانی اول و دوم و پیماننامه ترکمانچای و گلستان داشتند، همیشه آرزو داشتند به دریای آزادراه پیدا کنند، آمریکاییها این را میدانستند و چون آنها اغلب کشورهای بلوک غرب بودند و یا شرق و کشوری نبود که در این بلوکبندی نباشد.
خوب آنها برای اینکه مانع از نفوذ شوروی شوند برنامههایشان بنا بر استراتژی نظامی آمریکا، پنتاگون بود که ارتش ایران را آنقدر مجهز کند که بتواند قرارگاه تاکتیکی آمریکا را در منطقه خاورمیانه مهیا کند و ظرف 48 ساعت تا کوههای زاگرس مقاومت کند که شوروی نتواند ورود کند.
به همین خاطر با پولهای نفتی ایران سلاحهای بسیاری را ازجمله اف 16 و اف 14 خریدند و دانشکده خلبانی را در اصفهان راهاندازی کردند، تعدادی را هم برای تحصیل به آمریکا فرستادند که ما هم به آمریکا رفتیم.
شما چه سالی به آمریکا رفتید؟
سال 1350
استخدام نیروی هوایی بودید؟
هوانیروز، ما اولین کسانی هستیم که هلیکوپترهای شینوک را وارد ایران کردیم، من اول مهندسی پرواز خواندم بعد به ایران آمدم و دورههای خلبانی را طی کردم.
بعد خلبان 205 و 206 و بعد خلبان 214 شدم و همینطور با اغلب پرندهها پرواز کردم، به قول خودشان من از نوابغشان بودم و کارهایی که انجام دادم قبل انقلاب در خود آمریکا سروصدا کرد. ازجمله اینکه اولین موتور جت را من درجایی که الآن پارک ولایت است با یک اورهال انجام دادم.
یا زمانی که آمریکا نمیتوانست به پاکستان برود، شاه هم در عمان و هم در پاکستان نیرو فرستاده بود، آنجا هلیکوپترهایی پیداکرده بود آمریکاییها گفته بودند ما نمیتوانیم برویم چه کسی میرود؟ گفتند عابدی برود، بعد من را با هواپیمای ویژه برای رفع عیب به آنجا بردند.
شما چند سال در آمریکا بودید؟
حدود یک سال
در دوره آموزشی که در آمریکا بودید چه نکات ویژهای از آموزش در ارتش آمریکا برای شما قابلتوجه بود؟
در بحثی که آنها داشتند اتلاف وقت برای دانشجو نداشتند، معمولاٌ دانشجو را open book میگذاشتند که بتواند دقیق از پاپلیکیشنها استفاده کنند، بنابراین آنها روش را یاد میدادند نه اینکه دنبال حفظیات باشند، اصلاً خلبان حق حفظ کردن ندارد حتی میخواهد صدبار اگر این وسیله پرنده را چک کرده باشد باید برابر کتاب چک شود به اصطلاح لاک بوک خلبان، یعنی هم چک فنی هم پروازی به عبارتی هم باید خلبان بخواند و کمکخلبان استارت بزند و هم بالعکس.
اگر بدون کتابچه صحبتی کند یا کاری را انجام دهد او را پایین میآورند، بنابراین آنجا سیستمی اصولاً کار میکنند و بر عکس ما که هنوز نتوانستیم سیستمها را حاکم کنیم و به همین جهت هم معضلاتی داریم.
ما اگر یاد بگیریم با سیستم کارکنیم همهچیز جای خود را پیدا میکند، در کلاسهای خلبانی معمولاً دو شاگرد بیشتر حضور ندارد و خیلی کم پیش میآید که استادی 3 شاگرد بگیرد.
من را در آمریکا تا رده اخراج جلو بردند و این را به من ابلاغ کردند.
به چه علت؟
علتی که به من ابلاغشده بود این بود که چرا شما با سیاهپوستها و سرخپوستهای آمریکا ارتباط میگیرید و رفاقت دارید؟ چون من با آنها خیلی دوست بودم، یک مورد دیگر هم بود که میگفتند چرا به ژنرال آمریکاییها که همان مسئول دانشکده بود احترام نداشتید؟
این نکته را بدانید که وقتی این تجهیزات آمد و وارد ایران شد جایجای حساس این مملکت را در اختیار داشتند، سازمان برنامهوبودجه، وزارت کشور، ارتش که تا 85 هزار مستشار آمریکایی در ایران بودند و کارخانه هواپیماسازی و هلیکوپتر سازی را آنها حساب نکرده بودند که در شاهینشهر اصفهان بود.
بنابراین آمریکاییها اینجا را برای خودشان یک ایالت مثل ژاپن و آلمان حساب میکردند و این را به زبان میآوردند. نکته جالب اینجاست که وقتی امام تبعید شد و اینها احساس امنیت کردند خوب خانوادههایشان را هم آورده بودند از قوانین ما تبعیت نمیکردند و این مشکلآفرین شده بود.
اتفاق شاخصی که از آن دوران در ذهن داشته باشید به خاطر دارید؟
در سال 56 یک اتفاقی افتاد که هرگز کسی به آن نپرداخت، کسی درواقع نمیداند، قضیه اینطور است که به سه فروند هلیکوپتر شینوک مأموریت میدهند به لیدری سروانی به نام ذاکری، این را بدانید که وقتی مأموریتی است فقط یک نفر آنهم لیدر از آن مطلع است و بقیه چیزی نمیدانند.
تیم چندنفره است؟
تیم میتواند هر تعدادی باشد اما آن تیم سه فروند بود که در هرکدام 5 تا 7 نفر بودند، مأموریت میدهند که فردا در مشهد باشند، فردای آن روز اعلام شد که یکی را با موشک زدهاند، یکی را نشاندهاند و یکی هم در خاک روسیه فرار کرده است، لیدر راه را گم میکند و اینها به عشقآباد میروند.
چه کسی این هلیکوپترها را زد؟
ارتش شوروی.
یعنی این مأموریت از هوانیروز به این سه فروند ابلاغشده بود که از تهران به مشهد برسند؟
میخواهم یک نکات کلیدی را بگویم که وقتی میگویم ایران قرارگاه تاکتیکی آمریکاییها شده بود از این زاویه است.
وقتیکه به این لیدر اعلام میکنند که باید به خاک روسیه برود اما این فرد به همکاران خود حرفی نمیزند تا عشقآباد پیش میروند و اینکه شوروی آنقدر خود را ابرقدرت میداند بازهم دیر متوجه شده بود؛ بهمحض اطلاع یکی از هلیکوپترها مینشانند و دیگری را با موشک میزنند.
هلیکوپتر لیدر گروه نیز فرار میکند، به ایران بازمیگردد، همزمان که اخبار را دنبال میکردیم یک هواپیمای تکسرنشین هم از اروپای شمالی بلند میشود و به اسم تفریحی و راه را گم میکند و در میدان کاخ کرملین مینشیند اما همه این ماجرا را باید بدانید که سوری است.
درواقع با مال مفت دیگران ریسک میکردند و ژست نظامی میگرفتند، تمام رادارهای مهم آمریکا در شمال شرق و غرب مستقر بود و تا خود مسکو را پوشش میداد.
این عملیات به دستور آمریکاییها انجام شد؟
بله قطعاً؛ ارتش آمریکا برای تست کردن میزان آمادگی ابرقدرت رقیب از امکانات دیگر کشورها برای این کار پرمخاطره هزینه میکردند.
ازایندست طراحی و اجرای عملیات از آمریکاییها موضوع دیگری را هم در ذهن دارید؟
اتفاق دیگری که افتاد قضیه ربودن حضرت امام بود، در 6 مرحله طرح ربودن حضرت امام را طراحی کرده بودند.
اتاق فرمان طرح ربودن از کجا هدایت میشد؟
ما در سال 47 و 48 یک سازمانی را در دل خود ارتش به نام جمعیت حافظ وحدت تشکیل دادیم، ساواک در آخرین روزهای انقلاب متوجه شد و من را بهعنوان لیدر معرفی کرد.
ساواکیها میگفتند ما متصل به توحید صف هستیم درحالیکه ما جمعیت حافظ وحدت بودیم، نکته جالب اینجاست که در همین برنامه ربودن، فرماندهی را بر عهده خسروداد فرمانده هوانیروز قرار داده بودند، ما با فرمانده هوانیروز در آمریکا دوره میدیدیم و این فرد مهره اصلی CIA بود.
خیلی جالب است که دو یا سه سفر برنامهریزی کردند که هلیکوپترها به دمشق و بغداد و اردن بروند، یعنی تحت این پوشش، یکبار هم فرح پهلوی را به بغداد و ازآنجا به نجف بردند و وی به دیدار علمای نجف هم رفت.
فرح را خلبانان هوانیروز بردند؟
بله البته نمیدانم فرح با هلیکوپتر رفت یا هواپیما اما در همان سفر بود. دو نفر که هنوز هم خوشبختانه زنده هستند از مهندسین پرواز شینوک، شبانه هلیکوپتر را به بهانهای در عراق نگه میدارند و ازآنجا محرمانه به نجف خدمت امام میرسند، یعنی اینقدر بچههای انقلابی در ارتش آگاه بودند.
ساواک از این موضوع مطلع نشد؟
نه ساواک و نه استخبارات عراق هیچکدام متوجه نشدند.
یادتان باشد که برای این تیم این اینتلیجنس سرویس، موساد، ساواک و استخبارات؛ 4 سیستم از نزدیک با هم همکاری داشتند، اینها که برگشتند آنقدر حلقههای سیستم پروازی را تنگ کرده بودند که هرکسی میخواست برود باید با کارت داخل رمپ پرواز میشد.
وقتی میخواستند امام را بربایند لیدر آنجا سروانی به نام هورمند، دوست من بود؛ هورمند به من گفت دارند مأموریت ویژه میرود و هلیکوپتر باید 7 ساعت پرواز کند. گفتم کجا میخواهی بروی؟ گفت: مأموریت در اقیانوس هند است.
یعنی حضرت امام (ره) بعد از ربایش میخواستند به اقیانوس هند منتقل کنند؟
بله در اقیانوس هند جزایری است که قرارگاه 12 هزار نفری آمریکا است و همین الآن هم نیرو دارد، طرح این بود وقتی عراق امام را بیرون میکند و هیچ جا به او راه ندهند، یک عده بروند و امام را از مرز مهران وارد ایران کنند آنهم به دروغ تا اینگونه عمل ربایش را انجام دهند، میخواستند درواقع امام را به آن جزایر ببرند دقیقاً کاری که با امام موسی صدر کردند.
وقتی این موضوع مشخص شد بچههای انقلابی هواپیمای شینوک را منفجر کردند و این اتفاق وحشت عجیبی را در آمریکا ایجاد کرد.
انفجار شینوک را چه کسی انجام داد؟
این دیگر جزو اسرار نظام است.
ببینید آنجا ساواک و ضداطلاعات میگویند من انجام دادم و من رهبرش بودهام، بنابراین میخواهیم بگوییم انقلاب آنقدر عمق داشت که در میان نیروهای مسلح در حساسترین جاها بچههای انقلابی حضور داشتند. در اوایل دیماه اکثر جاها کلیدی دست بچههای انقلابی بود حتی شیلترهای موشکی.
بعدازاینکه در رابطه با انفجار شینوک مورد اتهام قرار گرفتید با شما چه برخوردی شد؟
ما بعدازاین اتفاق یک راهپیمایی عظیم در 29 دیماه داشتیم با لباس شخصی، 4 پایگاه هوانیروز آن زمان در اصفهان بود پایگاه مسجد سلیمان، کرمان، مرکز آموزشها و سنگینترین گروه هوانیروز که در اصفهان بود. مرکز توپخانه و موشکها و پایگاه شهید بابایی و کارخانه هلیکوپتر سازی، یعنی استراتژیکترین سیستمها در اصفهان مستقر بود. اگر بپرسند چرا اصفهان اولین شهر برای حکومت نظامی بود دیگر پاسخ روشن است. فقط به خاطر حراست از این تجهیزات استراتژیک بود.
بعد که حکومت نظامی شد قضایا در دل حکومت نظامی اصفهان رخ داد، حدود 7 هزار افسر نیروزفر یک راهپیمایی انجام دادند از پایگاه به سمت دانشگاه اصفهان، در دل حکومت نظامی راهپیمایی نظامی خیلی حرف است.
شما گفتید شش مرحله برای ربایش امام بوده اما یکی دو مرحله را توضیح دادید، مراحل دیگر چه بود؟
نه سه مرحله در همین مسئله، یعنی سه تیم که یکبار خود فرح رفته بود، این 5 مرحله زمینهسازی بود برای ربایش.
چه زمانی وارد وزارت دفاع شدید؟
در آبان 58 که مسائل کردستان به وجود میآید و امام دستور پیگیری میدهد و من آنجا با شهید چمران آشنا میشوم.
در کردستان زمینه فراهم میشود که چمران وزیر دفاع شود و میشود، ازاینجا من وارد وزارت دفاع میشوم و هم مشاور بودم هم بازرسی ویژه را تشکیل داده بودم و در حقیقت مهره کلیدی چمران شدم.
محور نفوذ آمریکا به ایران سفارت این کشور در ایران بود، در جریان تسخیر سفارت شما کجا بودید؟
سفارت آمریکا و انگلیس و کشورهایی که مستعمره انگلیس هستند اینها یک لینکی داشتند و همه با هم برای جلوگیری از انقلاب همکاری داشتند اما انقلاب پیروز شد؛ اما اینها طرحهای دیگری برای بعد انقلاب داشتند.
من بهعنوان یک افسر انقلابی و جوان که همهچیز را دنبال میکردم باید بگویم شاه لحظه خروج از ایران در مهرآباد گفت من از ایران میروم البته برای معالجه میروم اما برمیگردم اما ایران ایرانستان میشود، یعنی ایران تجزیه میشود و این ما را تکان داد که خدای بزرگ یعنی امام میخواهد بیاید و ایران تجزیه شود؟ به خاطر همین این در دستور کار سفارتخانهها بود.
در 13 آبان 58 دانشجویان لانه جاسوسی را تسخیر کردند، آن موقع شما در وزارت دفاع پیش شهید چمران بودید، واکنش شهید چمران در خصوص تسخیر سفارت چه بود؟
چمران چند تا هسته فکری داشت، یکی مرحوم شهید فلاحی، خودش، من و آیتالله اشراقی؛ گرچه چمران به امام نزدیک بود اما رابطه من را با امام میدانست، 4 آبان که به وزارت دفاع میروم صبح بود که یکدفعه دیدم گفتند بیا سریع ببینمت، رفتم گفت سفارت آمریکا را گرفتهاند، گفت شما به هر طریقی با حضرت امام تماس بگیرید ببینید ایشان تأیید میکنند یا نه؟ حقیقت این بود که نه امام در جریان بود نه چمران؛ تسخیر سفارت از طرف خوئینیها برنامهریزیشده بود اما موج ایجاد شد، من با آیتالله اشراقی تماس گرفتم گفتم به امام بگویید چنین اتفاقی افتاده نظرشان چیست؟
امام یک یا دو ساعت بعد از رسانهها این را تأیید کردند و سوار بر موج شدند و انقلاب دوم را ایجاد کردند.
اولین واکنش شهید چمران چه بود؟ موافق بودند یا مخالف؟
چمران مخالف نبود، اولین نکتهای که گفت این بود که مراقب باشید اتفاقی نیفتد.
خود شما هم از طرف وزارت دفاع به سفارت مراجعه کردید؟
نه؛ بعدها چرا اما در آن مقطع خاص خیر
بعدها یعنی چه زمانی؟
بعد از قضیه طبس، وقتی قضیه طبس اتفاق افتاد ما با شینوک به طبس رفتیم.
شما خلبان بودید؟
من خودم خلبان شینوک هستم اما آنجا با یک خلبان دیگری رفتیم.
ما به آنجا رفتیم، من و شهید خضرایی برای بررسی این واقعه مأموریت پیدا کردیم، ما این واقعه را بررسی کردیم؛ این واقعه عجیبی است که هنوز برخی از ابعاد آن ناشناخته و ناگفته مانده است.
از ابعاد ناگفته این اتفاق بگویید؟
من در کرمانشاه بودم یکی از افسران خلبان عکسی را نشان داد گفت این عکس را میبینی از بالای سفارت آمریکا گرفته شده و آمریکا گفته این را از طریق دوربینهای ماهوارهای گرفته است. من گفتم بر پدر دروغگو لعنت، این عکس کجا ماهوارهای است؟
گفت پس چه کسی این عکس گرفته، همه گفتند هلیکوپتر، خلاصه بررسی کردیم دیدیم دوتا شرکت بزرگ هلیکوپتری در ایران است.
این دوتا شرکت یکی برای خاندان سلطنت و دیگری برای انگلیسیها بود؛ مدیرعامل آنهم نفر دوم سفارت بود، بعد به اینها گفتم چه کسی آنجا است گفتند فردی به نام مقیمی که قبلاً تسویهاش کرده بودیم، اینها او را جذب کردند.
بعد که دیدیم خیلی جریان جالب شد جلو رفتیم و داستانهای بیشتری دیدیم، در فاصله کمتر از یک هفته طرحی را نوشتیم که این دو شرکت را ایرانیزه کرده و به وزارت دفاع بیاوریم.
شورای انقلاب در فاصله کمتر از 3 روز این طرح را مصوب کرد که این دو شرکت به وزارت دفاع برود و وزارت دفاع سریع اینها را ایرانیزه کند، بلافاصله حکم را به نام من زدند و من مسئول ادغام این دو شرکت و ایرانیزه کردن آنها شدم.
کار بزرگی بود اما در فاصله کمتر از یک ماه کارها را انجام دادم. ما بعداً فهمیدیم که بختیار و خیلی افراد دیگر که فرار کردند از طریق این دو شرکت بوده است.
ظاهراً برای عملیات پنجه عقاب که واقعه طبس بوده و نیروهای دلتا را به کار گرفته بودند، در مسیر این عملیات یک سری عوامل داخلی را هم به کار گرفته بودند، در مورد این موضوعات هم توضیحاتی بدهید؟
ما تشخیص دادیم که این اتفاق، اشتباه خود آمریکاییها در پرواز و برنامهریزی بود و باعث شد این طوفان درست شود و این هلیکوپتر به آن کانتر بخورد و انفجار ایجاد شود.
در اینکه تیمهای همکار داشتند و منطقه را زیر نظر داشتند، شک و شبههای وجود ندارد و دادگاه انقلاب تمام این اسناد را دارد.
ما با تاکتیکهایی که آموخته بودیم از زیر صندلی یکی از این هلیکوپترها نقشه را پیدا کردیم و مدارکی را هم از جیب کماندوها پیدا کردیم.
بعد که به تهران آمدیم به من مأموریت دادند که این قضیه را تا نهایت پیگیری کنم، من بهعنوان مسئول بررسی کننده این واقعه با هلیکوپتر 205 پرواز کردیم به سمت گرمسار بر اساس نقشه، بعد که به تپههای گرمسار رسیدیم از بالا دیدم که به فاصلههای کارشناسانه 8 دایره جا برای هلیکوپترها تعیین شده بود.
بعد که این صحنه را دیدیم متوجه شدیم عمق فاجعه خیلی بالا بوده است. ما وقتی این جریان را دیدیم دیگه به سمت طبس نرفتیم چون لازم نبود.
آنها هلیکوپترها را در گرمسار بگذارند و ازآنجا با ماشینهایی که نیروهای داخلی برایشان آماده کرده بودند به تهران بیایند. برنامه این بود که هلیکوپترها بعداً در محلهایی که از قبل مشخص شده بود فرود بیایند. قرار بود اینها در سه جا پراکنده شوند. بخشی در وزارت کشور که در آن زمان این ساختمان برای حزب رستاخیز بود مستقر میشدند.
حالا نقش عوامل داخلی را من رفتهرفته بیشتر روشن میکنم. بالای ساختمان وزارت کشور میدانید که یک پد هلیکوپتر تعبیهشده است. آن شبچراغهای این پد روشن و آماده برای نشستن بود. تعدادی از نیروهای اینها قرار بود به وزارت امور خارجه بروند. چون میدانستند تعدادی از گروگانها در وزارت خارجه هستند.
بقیه هم در لانه جاسوسی بودند و قرار بود 4 فروند هلیکوپتر هم در استادیوم شهید شیرودی که در آن زمان نامش امجدیه بود، بنشینند. آن شب نورافکنهای استادیوم شیرودی هم روشن بود. جالب بود که در آن شب تمام پدافندها از فرودگاه مهرآباد هم جمعآوریشده بود. اینها قرار بود با ماشینهایشان که مجهز به کپسولهای خوابآور بود، گروگانها را آزاد بکنند و به محلهایی که تعیین شده بود منتقل کنند با هلیکوپترها این گروگانها را به منظریه قم منتقل کنند و همزمان هواپیمایی در منظریه قم منتظر بودند تا تمام نیروهای آزاد شده را از ایران خارج کند.
ببینید چه شعبدهبازیای راه انداخته بودند. تصمیم گرفته بودند اگر هر پرندهای از داخل ایران بلند شد، توسط جنگندههایی که در پایگاههای هوایی کشورهای منطقه آماده بود بزنند و اگر مقاومت خیلی بالا بود 3 نقطه، ایران را که پاستور، جماران و یک جایی که وزارت اطلاعات بود بزنند. اینها را در برنامه داشتند که خوشبختانه با یاری خدا این انقلاب بار دیگر از توطئههای دشمن نجات یافت.
دولت وقت تصمیم به بمباران منطقه در روز حادثه میکند. چرا این واکنش صورت گرفت؟
دولت وقت غافلگیر شده بود. در آن زمان امام اختیار نیروهای مسلح را به بنیصدر تنفیذ کرده بودند. بنیصدر در 5 اردیبهشت که عملیات پنجه عقاب ساعت یک و نیم یا 2 صبح با شکست مواجه میشود از دزفول به سمت تهران در حال حرکت بوده که از ماجرا مطلع میشود. او بلافاصله با مشاوران خودش مشورت میکند و در نهایت به این نتیجه میرسند که جنگندههایی این منطقه را بمباران بکند و این دستور را میدهد؛ منطقه هم بمباران میشود اما خوشبختانه 2 هلیکوپتر از هلیکوپترهای آمریکایی از بین نمیرود.
میدانید که 2 هلیکوپتر از قبل از بین رفته بودند. یک هلیکوپتر هم وقتی برای سوختگیری در کنار هواپیما قرارگرفته بود از بین رفته بود؛ یعنی باد ملخهای هلیکوپتر RH3D که مدرنترین هلیکوپتر دنیاست و امروز ما هم از این هلیکوپتر داریم با باد هواپیمایی که 4 موتوره کار میکرده گردبادی از شنهای نرم کویر درست میکند و دید خلبان کور میشود و درنتیجه ملخ هلیکوپتر به تانکر سوخت میخورد و مثل یک بمب در صحرای طبس منفجر میشود. بنیصدر بعد از وقوع این حادثه دستور میدهد که این صحنه را بمباران کنند ولی غافل از اینکه مشاورانش که بعداً هم دستگیر شدند باهدف از بین بردن اسناد سانحه و واقعه این توصیه را کرده بودند و عقل بنیصدر هم نرسید که اینهایی که شکستخوردهاند، اگر توان داشتند 9 کشته خود را ازاینجا منتقل میکردند.
در اثر این بمباران هم شهید منتظر قائم، فرمانده سپاه یزد به شهادت میرسند؟
بله. در اثر همین تصمیم نابخردانه شهید منتظر قائم که برای بازدید از منطقه رفته بودند حین بازدید در اثر ترکشهایی که از انفجار هلیکوپترها به خاطر بمباران پخش میشود، به شهادت میرسد.
یعنی سیستم راداری ایران آنقدر قوی نبود که متوجه شوند؟
رادارها متوجه میشدند که اتفاقاتی در حال وقوع است اما نمیتوانستند تشخیص بدهند که چنین ناوگانی وارد خاک ایران میشود. ما در منطقه «دربند» بین دیهوک از توابع شهرستان طبس و راور کرمان یک ایستگاه راداری داریم. در این منطقه رادارها باز متوجه اتفاقاتی میشوند ولی بازهم قدرت تشخیص ندارند ازآنجاکه رادارهای ما در آن زمان آمریکایی بود اینها نحوه فرار از این رادارها را بلد بودند. ولی بعداً این رادارها تغییر پیدا کرد و ایرانیزه شدند؛ بنابراین در قضیه لانه جاسوسی برکتی برای ما داشت که سر شبکهها از همدیگر جدا شدند؛ وقتی موفق شدیم آن اسناد را به دست بیاوریم توانستیم بهخوبی مدیریت کنیم.
سر شبکهها و شبکههای جاسوسی را برای دستگیریشان همکاری داشتید؟
نه اما میدانم از طریق ایرانیها، آمریکاییها کمیتههایی را تشکیل داده بودند.
اسنادی که آقای خلخالی داشت را به کسی نمیدادند ازآنجا فهمیدیم همهچیز دست بنیصدر افتاده و به انحراف رفته است.
من هنوز دو سه هفته آنجا مستقرشده بودم و خارجیها را بیرون کرده بودم و شرکتهای خارجی را ادغام کردم اما بعد از مدتی بنیصدر من را ازآنجا بیرون کرد.
فکر میکنید تسخیر لانه جاسوسی در ریشه کردن دخالتهای آمریکا تأثیر داشت؟
بله قطعاً چون ما توانستیم سرشاخههایشان را کور کنیم مثل همان دو شرکتی که در مورد آن صحبت کردم، شرکت موهاوی با خاندان سلطنت که برای سفارت آمریکا بود.
کار بزرگی انجام شد، اگر سفارت آمریکا را امام سوار موج نمیشد مطمئن باشید انقلاب دو شاخه میشد وقتی امام سوار موج شد زیرمجموعه انقلاب آمد؛ آنها به دنبال ایجاد انشقاق بودند و مهرههای زیادی هم نقش داشتند.
کدام مهرهها؟
همانهایی که اسنادش از لانه جاسوسی بیرون آمد. یکی مثل آقای میم که الآن نماینده یکی از شرکتها در انگلیس شده است.
این شرکتی را که ما به وزارت دفاع آوردیم جدا کردند و به وزارت نفت بردند، داستانها غمانگیز است، ما زیر بنایی کار نمیکنیم؛ آن زمانها یعنی فقط زمان چمران و شهید بهشتی و امثال اینها کار زیربنایی انجامشده است.
این است که ما برکاتی که لانه جاسوسی برایمان داشت خیلی زیاد بود.
و در پایان؟
ماجرای سفارت آمریکا گرچه در بیخبری بود و از جای دیگر برنامهریزیشده بود، مثل آمریکا که به صدام حمله کرد این جریان هم پوششی بود که میخواستند یک سری کارها را انجام دهند اما نیروهای انقلابی ورود کردند و اسنادی را به دست آورند و مهرههایی را پیدا کردند.